۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

Iran Exclusiv - Tehran 11 Feb 2010 Protest

Exclusive Iran Tehran 11 Feb 2010 Protest P5

از برنامه ي تلويزيوني "ريشه ها" و مناظره هاي اول انقلاب تا برنامه ي تلويزيوني " به سوي فردا" ("ديروز، امروز، فردا")

ايران رهامي

"ريشه ها" نام برنامه اي بود كه در سال 1359 از "سيماي جمهوري اسلامي " پخش و در آن ظاهرا سعي مي شد به علل برهم خوردن سخنراني ها وميتينگ هاي نيروهاي سياسي پرداخته شود. در يكي از اين برنامه ها تا جايي كه به خاطر دارم سردار موسي خياباني نيز حضور داشت و اعلام كرد كه "اگر اراده اي براي برخورد با حمله كنندگان به ميتينگ ها وجود دارد و اگر آنان را صاحبان قدرت شناسايي نكرده اند ما شناسايي كرده و مشخصاتشان را در اختيار مي گذاريم" (نقل به مضمون). پيش از آن نيز مناظره هاي تلويزيوني با حضور افرادي مانند احسان طبري، فرخ نگهدار، ابولحسن بني صدر، و مسعود رجوي در يك طرف به عنوان نمايندگان نيروهاي سياسي خارج از حزب جمهوري اسلامي و افرادي مانند بهشتي، سروش و مصباح برگزار مي شد( به خاطر مي آورم در يكي از اين مناظره ها كه مسعود رجوي پي در پي مورد تشويق افراد حاضر در استوديو مي شد، ابوالحسن بني صدر رو كرد به آنان و گفت ما را هم تشويق كنيد) . اما معلوم بود كه هدف، روشنگري و برقراري " گفت و گوي انتقادي" به منظور رسيدن به تفاهم در عرصه ي سياست يا افشاگري در باره ي عوامل آشوب گر موسوم به لباس شخصي هاي تحت فرمان "حزب جمهوري اسلامي" نبود؛ بنابراين، هم زمان با پخش چنين برنامه هايي سركوب در كوچه و خيابان به رهبري حزب جمهوري اسلامي ادامه داشت با شدت بيشتري. در واقع، چنين برنامه هايي با اين منظور ساخت و پخش مي شد كه از يك طرف، حاكميت چهره ي بازتري از خود نشان دهد و از سوي ديگر با گوشه ي رينگ قرار دادن نيروهاي سياسي از طريق پرسش هايي چون " نظرتان در باره ي خدا چيست" يا " بالاخره نظرتان در مورد ولايت فقيه چيست" يا آنان را به سر عقل و خط مورد نظر هدايت كند يا اينكه زمينه ي سركوب مخالفان ولايت فقيه را بيشتر فراهم كند. مي دانيم كه چنين نيز شد. برخي به خط آمدند و به همكاري با وبايت خميني پرداختند؛ و برخي در دفاع از ولايت مردم، در برابر ولايت فقيه ايستادند و حداكثر هزينه ي آن را پرداختند. وقتي مير حسين موسوي در بيانيه هفدهم خود با ذكر " مسول بودن دولت در برابر مجلس شوراي اسلامي و قوه ي قضائيه" ، به عنوان اولين درخواست، و اينكه "لازم نيست مطالبات ذكر شده همزمان پاسخ داده شوند و بنابراين حتي اگر به اندازه ي نهر كوچكي از جايي شروع شود كافي است" (نقل به مضمون) نرمشي از خود نشان داد، "سيماي جمهوري اسلامي" سريع دست به كار شد تا نهر كوچكي را به راه اندازد - در كنار مانور برادران لاريجاني در راه اندازي جلسه اي با احمدي نژاد و همينطور انتشار گزارش مجلس در باره ي نقش سعيد مرتضوي در جنايات كهريزك. (بگذريم از موسوي كه هنوز نمي داند در سيستمي كه "پديد ه ي هزاره ي" احمدي نژاد بروز و ظهور مي كند، مجلس و قوه ي قضائيه نه نهادهايي براي پي گيري حقوق مردم و تامين عدالت، كه همراهي و "همسفري و همسفره گي" با احمدي نژاد در سركوب مردم و نقض نظام مند عدالت است). در اين مسير، برنامه ي "به سوي فردا" كه بعدا به " ديروز، امروز، فردا" تغيير نام يافت از شبكه ي سوم شروع به تهيه و پخش شد. اما لاجرم با همان استراتژي سابق؛ افرادي كه به عنوان اصلاح طلبان حاضر شدند ناچار بودند در برابر اين پرسش افرادي چون حسين شريعتمداري قراربگيرند كه "بالاخره موضعت نسبت به ولايت فقيه و شعارهاي ساختارشكنانه چيست"؛ و ناچاربودند كوتاه بيايند و كاملا در خطي قرار بگيرند كه حاكميت به دنبال آن است: ايجاد شكاف در قيام.اما، از آنجا كه رژيم به شدت مشروعيت خود را از دست داده، اين مناظره ها بر سر خودش خراب شد و نتيجه اي بدست نيامد جز اينكه مردم با حقيقت فاشيستي بودن حاكميت بيشتر و بيشتر آشنا شدند؛ از اين رو، صدا و سيما با اعلام اينكه "افراد مدعو اصلاح طلب حاضر به شركت در اين برنامه نيستند و يا شرايطي را براي شركت ذكر مي كنند كه نمي توان پذيرفت"، برنامه را با عنوان ديگري، "ديرون، امروز، فردا"، ادامه داد كه هدفش روشنگري در باره ي وقايع رخ داده در سالهاي اوليه پس از پيروزي انقلاب ضد سلطتني، البته به سبك و سياق پوشش خبري در هفت ماه گذشته، است. دو هدف مهم در اين وقايع نگاري دنبال مي شود: اول اينكه نشان داده شود خط "نفاق" هنوز وجود دارد و همانطور كه در آن زمان با "منافقين" با قاطعيت برخورد شد اينك نيز بايد همينگونه باشد؛ يعني هر كس كه تن به ولايت مطلقه فقيه ندهد منافق است و بايد حذف شود؛ دوم اينكه، با فيلم هاي تهيه شده در كارگاه شناخته شد و بر ملا رفته ي مونتاژ سازي و تواب سازي جمهوري اسلامي، به سبك و سياق هقت ماه گذشته، نشان دهد كه مجاهدين به دليل عدم بيعت با ولايت خميني "منافق" بودند و علاوه بر نفاق جرايم ديگري نيز از جمله "خيانت" و جرايم اخلاقي يا "منكرات" - لابد از نوع آخوند ها ي كثيف و پاسداران رذلي چون زارعي در "خانه هاي عفاف" - را در كارنامه ي خود دارند.آخوندي به نام شجوني نماينده ي سابق كرج در مجلس ارتجاع و عضو "روحانيت مبارز"، در يكي از اين برنامه ها با وقاحتي مافوق تصور كه تنها در خميني و امثال او مي توان يافت چند روز پيش در اين برنامه گفت: " مجاهدين در خانه هاي تيمي يك دختر را به عقد پنج مرد در مي آوردند". همين آخوند فرومايه كه مصداق برجسته اي از "كافر همه را به كيش خود پندارد" است، به هنگام صحبت در باره ي بني صدر چندين بار با واژه ي "مرتيكه" از او ذكر كرد اما در همان دم به هنگام صحبت در باره ي دختر او، فيروزه بني صدر، از او با عنوان "فيروزه خانم" ذكر كرد تا نشان دهد كه آخوندهاي فرومايه ي بي دانش و بيسواد بسيار خوب نيروي اصلي تهديد كننده ي حيات رژيم شان را مي شناسند و از هر حربه اي براي مخدوش كردن چهر ه ي آن استفاده مي كنند؛ هيمنطور تا كجا از نيروهاي سياسي به شرط تضاد با مجاهدين استفاده ي ابزاري مي كنند. لمپن پاسدار مسعود ده نمكي يكي ديگر از ميهمانان اين برنامه در يكشنبه شب هفته گذشته بود. او آمده بود تا با پرداختن به اينكه عدالت اجتماعي و اقتصاد مهمترين دغدغه ي مردم است مسير بحث را از سياست به اقتصاد و عدالت اجتماعي تغيير دهد. سعي كرد بگويد كه مردم به جاي آزادي عدالت مي خواهند. اما، وقتي اين حقيقت را ذكر كرد كه "مردم از خود مي پرسند كه چرا آقازاده ها به وام هاي ميلياردي دسترسي دارند و آنان نمي توانند وام ازدواج بگيرند" (نقل به مضمون) نمي توانست بفهمد كه در همان حال مردم اين حقيقت ذكر شده را به ساختار قدرت توتاليتري نسبت مي دهند كه بنيان و اساسش بر تبعيض نهاده شده است؛ البته، صدا و سيما كه به دست دوستان و همپالگي هاي چنين فردي اداره مي شود موضوع را گرفته بودند و بنابراين صحبت هاي ده نمكي را در بازپخش برنامه، صح روز بعد، به كلي سانسور كردند.و شبي ديگر، سه شنبه شب هفته گذشته ، پديده ي ديگري به نام "دكتر حسن كچوئيان"، "عضو شوراي انقلاب فرهنگي " رژيم، ميهمان برنامه بود. داشت درباره ي علل اقتدار حاكميت در عرصه ي جهاني رجز مي خواند اما در عمل بر آنچه مجاهدين و شوراي ملي مقاومت طي سالهاي گذشته بارها و بارها تاكيد كرده اند مهر تاييد ميزد: " در خارج انقلاب افغانستان، حزب الله لبنان و حماس هست كه البته آنها از خود ما هستند و در داخل هم پويايي هاي دروني را داريم". رژيمي كه در روز عاشورا سنگ فرش خيابان را سرخ فام مي كند چرا نبايد با ايجاد خاكريز هاي انساني در افغانستان و لبنان و فلسطين و عراق و سومالي و ناامن كردن چنين مناطقي هم با برگ هاي آنها در مذاكرات با اروپا و امريكا بازي كند و هم وضعيت ناامن چنين مناطقي را به عنوان لولو خرخره اي پيش روي مردم در داخل بگذارد كه اگر به فكر سرنگوني باشيد سرنوشت شما نيز هماني خواهد بود كه در اين مناطق به عينه مي بينيد. اين اظهارات و همينطور واكنش هاي ديوانه وار اصحاب ولايت به شعار "نه غزه نه لبنان جانم فداي ايران" نشان مي دهد كه تا چه حد هويت و امنيت اين رژيم به سياست صدور ترور و بنيادگرايي در خارج و ناامن كردن منطقه و ايجاد سپر انساني با مردم بيگناه عراق و افغانستان و لبنان و فلسطين گره خورده است. ديشب، شنبه هفهدهم بهمن، نيز علي فلاحيان در برنامه حضور داشت تا "فتنه ي" منتظري و مهدي هاشمي را براي مردم روشن كند. تصاويري از اعترافات مهدي هاشمي را لابه لاي برنامه پخش مي كردند و در كنار آن مرحوم آيت الله منتظري نقد مي شد. اين برنامه نيز دو نكته جالب داشت:1. فلاحيان اعتراف كرد كه "مساله منتظري بر سر مهدي هاشمي را حل و فصل كرده بود كه مساله ي ايستادن وي رودر روي حضرت امام در مورد منافقين پيش آمد و ديگر نمي شد كاري كرد". به اين صورت آنهايي كه هنوز در جريان چرايي رودرويي منتظري و خلعيد از قائم مقامي خميني نبودند در جريان قرا گرفتند.2. فلاحيان كه از صحبت هاي ده نمكي گزيده شده بود، بدون ذكر نام او گفت " برخي با ادبياتي ماركسيستي در اين برنامه مسايلي طرح كرده اند كه درست نيست. مقام معظم رهبري فرموده اند كه ساده زيستي در مورد من مصداق دارد و ديگران در حد شئونات مي توانند زندگي كنند" (نقل به مضمون) . از آن طرف ده نمكي روي خط آمد و ضمن تاكيد دوباره بر اينكه مساله سياست نيست بلكه اقتصاد است، بر عدالت دوباره تاكيد كرد. واقعيت امر اين است كه صدا و سيما و مطهري و رئيسش در مجلس هر چه تلاش مي كنند آب رفته را به جوي باز گردانند نمي شود كه نمي شود. نظام جمهوري اسلامي همچون گندابي مي ماند كه ور رفتن با آن به منظور روشن كردن مسايل براي مردم، تنها بوي تعفن آن را بيشتر و بيشتر مي كند.دو نكته ي پاياني:اول اينكه، حق با ماركس است آنجا كه مي گويد " حوادث و چهره هاي تاريخي دو بار در عرصه ي تاريخ ظاهرمي شوند؛ بار اول به صورت تراژدي و بار دوم به صورت كمدي" (نقل به مصمون). امروز خامنه اي و صدا و سيمايش تنها در نقش مترسك هايي از خميني و صدا و سيمايش كه تراژدي دهه ي شصت را خلق كرد ظاهر شده اند؛ بنابراين، هر آنچه مي بافند و مي سازند خيلي سريع بر سرشان ويران مي شود. بيچاره ولي فقيه و پاسداران شب كه نمي دانند با چنين برنامه هايي كه دروغ و ريا در آن به روال هميشه موج مي زند نمي توان مردم به پا خاسته را عقب راند؛ برعكس، خشم و نفرت مردم به ويژه جوانان دلير و آزاديخواه را بيشتر از پيش مي كند.دوم اينكه، اميد است اصلاح طلباني كه سراب ديرينه ي اصلاح در چارچوب قانون اساسي مبتني بر اصل ولايت مطلقه فقيه را دنبال مي كنند از چنين برنامه هايي درس عبرت بگيرند و به اين آگاهي برسند كه "از كوزه همان برون تراود كه در اوست". بنيان اين حكومت بر سركوب و نيرنگ و ريا و قتل و كشتار، در داخل و خارج، ايراني و غير ايراني، بنا نهاده شده است و به چيزي جز تسليم مطلق تن در نمي دهد. اگر در جايي علامتي از سر سازش نشان دهد هم براي ايجاد شكاف و انشقاق و رفع خطر اصلي تر است، مانند كنار آمدن كوتاه مدت با توده و اكثريت و نهضت ازادي به منظور سركوب مجاهدين، و هم براي فريب دادن مردم و خريد زمان. همينطور اميد است، آنهايي كه فعاليت سياسي شان را بيش از آنكه در جهت افشاگري رژيم و جنايت هايش سازمان دهند در جهت حمايت از حماس و حزب الله عمل مي كنند به اين آگاهي رسيده باشند كه چنين سياستي درست در خدمت مهمترين راهبرد رژيم است: صدور ترور در منطقه به منظور افزايش حاشيه امنيت در داخل. آزادسازي ميهن در اشغال ايران بزرگترين خدمت به جنبش فلسطين در جهت نيل به تاسيس كشور مستقل است. ايران رهاميهيجدهم بهمن 1388

اقتدار و عرصۀ ناخودآگاه

كريم قصيم

اشاره: سي و يكسال پيش انقلابي كه براي استقرار آزادي و حاكميت مردم شروع شد و با قيام 22 بهمن نظام شاهنشاهي راساقط كرد, ظرف مدت كوتاهي مقهور فالانژيسم فزاينده, خشن و مخرّبي شد كه شعارش« حزب فقط حزب الله رهبرفقط روح الله» بود. نيروهاي تشنه آزادي/ مبارزان , مجاهدان و ديگر آزاديخواهان/ جملگي با تعرض و يورش چماقداران خميني رو به رو بودند. ناباوري و پرسش درفضا موج مي زد. مقاومت عليه خصم جديد آزادي پا مي گرفت و در عين حال موجي از توضيح و تحليلها مي كوشيد به چون و چرايي اين وضع پاسخ دهد.اين مقاله نيز سي سال پيش ( 1358 ) نوشته شد,زماني كه آخونديسم / لومپنيسم به قدرت رسيده مي رفت, همچون توفان شن,« بهارآزادي ايران» را تيره و تار كند و انقلاب 57 را - در لشگركشي به گنبد و كردستان / در پاره آجرپرتاب كردن به تظاهرات نيروهاي دموكراتيك / بستن روزنامه آيندگان و پايمال كردن حقوق و آزاديهاي مردم / در بگير و ببند و حتي تيرباران مبارزان صديق ملت ايران و... جلوي چشم ناباورهمه آزاديخواهان قلب ماهيت كرده به يك نظام ارتجاعي و قرون وسطايي تبديل كند.برخي جنبه هاي توضيح دهنده آن فالانژيسم مخرّب , در نظريه هاي « حاشيه نشينان شهري» و بالا آمدن « لومپنيسم» مطرح مي شدند. خود من جزو كساني بودم كه از اين ديدگاهها براي توضيح اجتماعي «حكومت اسلامي» ( نام كتاب سياسي خميني كه سالي پيشتر خوانده بودم و لذا به طورقطع با و ولايت او مخالف بودم) بهره مي گرفتم. اما, به نظرم اين توضيح «اجتمايي» كفايت نمي كرد, خيلي زود جنبه ديگري ازماجرا در ذهنم شكل گرفت كه خلاصه اش را در نوشته زير مي خوانيد. چون مطلب براي انتشار علني نوشته شده بود ( و بعداً دريكي ازشماره هاي گاهنامه ” چراغ” درآمد) , لذا قرعه فال به نام « مجيب الرحمان بنگالي» افتاد. آن زمان خوانندگان به خوبي منظورم را درمي يافتند.درسي و يكمين سالگرد آن انقلاب مصادره شده, نوشته را با تغييراتي جزيي باز نويسي و تقديم خوانندگان مي كنم. ك. ق-----------------------------------------------------------------------------هانا آرنت در رسالۀ موشکافانه اش راجع به "قدرت و قهر" اشارۀ موجزی به موضوع آتوریته (اقتدار مرجعیت، و ......... ) دارد, مي نويسد:« نشانۀ بارز آتوریته قبول و برسمیت شناختن بی چون و چراست از جانب مخاطبین. اقتدار نه به جبر و عنف نیاز دارد و نه به اقناع و استدلال» .آرنت در این جملۀ کوتاه به ویژگیهای برجسته و اعجاب انگیز اقتدار توجه کرده و نکته بینی وی در این مورد بسیار دقیق است. اما سرچشمه ها و منابع نیروی فوق العاده ای که در هیات اقدام و ارادۀ صاحب اقتدار تجلی می کند، در کجاست؟ و مکانیسمهای بروز و فوران آن کدامند؟ توضیح این مسائل دربارۀ اقتدار و مرجعیت ِ مثلا یک پزشک و یا هر صاحب علم دیگری مشكل نیست. این نوع آتوریته از یک سو متکی است بر مقام و نفوذ جاافتاده و معقول علوم و از سوی دیگر ناشی از نیاز و ناگزیری بلاواسطۀ مراجعه كنندگان و مستمندان. مریضی که در تنگنای بیماری قرار دارد، در اضطراب از کف دادن تندرستی و احتمال تیره تر شدن وضع سلامتی خویش چاره ای جز اتکاء به علم و توان درماني پزشک ندارد. البته این اتکال کوتاه مدت و محدود است. تا وقتی اعتبار دارد که کمک کننده است و تنها در عرصۀ مسائل بیماري عمل مي كند. اما آتوریته یک کشیش (روحانی) به این مسئله بر نمی گردد، به قوۀ جامع ایده و اعتقادی برمی گردد که کشیش و ...... نمایندۀ اجرایی آنست: به قدرت "قادر متعال" و باور هر فرد به آن. خود این امر یا از اعتقاد و یا از تاثیر طولانی عادات و آداب مربوط به کیش و مذهب و قرار خاص (قرارهای خاص اجتماعی فرهنگی) سرچشمه می گیرد و تنها در عرصۀ مشکلات و گرفتاریهایی که خرد و آگاهی از حل آن عاجز است و یا عاطفه و روان دچار آنست، فعال می شود. از این زاویه آتوریتۀ کشیش و روحانی و .... بعدی معنوی دارد و جزئی از آتوریتۀ یک رهبر و پیامبر مذهبی بشمار می آید. لاکن تاریخ ادیان و ظهور پیامبران و شخصیتهای بزرگ دینی نشان می دهد که از بدو خروج تا قبول بعثت از جانب مردم و لببیک گفتن وسیع به آن، دورانی سخت، مملو از رنج و پیکار و سرسختی و استقامت و گذشتن از آزمایشات مکرر طی می شود و "قبول و به رسمیت شناختن بی چون و چرا" نتیجۀ دوراني دراز از پیکار و جمع آوری تدریجی مقبولیت عامه است. اقتدار پیامبران هیچگاه محصول رخدادهای سریع نبوده است. حال آن که در روندهای بحرانی جوامع بشری شرایطی معدود پیش می آید که در آنها تولد آتوریته ، بطور عمده از کار مستمرّ و آزمون طولانی برنخاسته بلکه محصول غافلگيركننده انفجارات ناگهانی است. بعبارت دیگر اقتدار شخصیت پیامبران و قبول مرجعیت آنها از جانب توده های وسیع در عین حال که به ُبرداری موثر از اعتقاد معنوی و "مرکز غیبی" تکیه دارد و از این زاویه، مضامین موجود در ناخودآگاه انسانها، نقش مهمی در ایجاد آن ایفا می کند ولی توده مردم رفته رفته و بصورت تدریجی طی دوران "دعوت" به حرفها و تبلیغات و پیامهای "رسول خدا" گوش فرا می دهند و درگشت و گذار زندگی، با تجربه کردن و قبول تدریجی خودآگاهانه، سرانجام به دین و مذهب او روی می آورند و بیعت می کنند. بنابراین همراه با اثر عمیقی که صرف "داعیۀ پیامبری و بعثت" به اتکال باورهای کهن به خدا داراست، آگاهی و دريافت تجربي و تدریجی مردم، درپیدایش مرجعیت و "قبول بی چون و چرا" نقش مهمی بازی می کند. ولی ما در تاریخ اخیر جهان با نمونه های شگفت انگیزي از ظهور سريع و انفجاري اقتدار, آنهم اقتداريك تاز, روبروئیم که سرعت پيدايش و استقرار اجتماعي آن اعجاب آوراست. نمونۀ شخصیتهای اجتماعی و مذهبی ــ سیاسی هستند که در شرایط بحرانی جامعه با سرعتی شگفت به اوج قلۀ قاف قدرت و جلال و جبروت یک آتوریتۀ تام و تمام دست مي يابند.قریب ده سال پیش در جنبش عظیم توده ای بنگلادش با نمونۀ خارق العاده ای از این نوع آتوریته مواجه بودیم. میلیونها انسان ستمدیده و تهیدستان محروم جامعۀ فقير، در حضیض قدرت و عجز محض، ناگهان با هیجان و التهابی بیسابقه, مملو از امیدها و آرزوهای کهن، در تلاشی عظیم و تکاپویی طاقت فرسا/ در مدتی کوتاه و با سرعتی سرسام آور, برای "نجات" به حركت آمدند. به سرعت, با شکستن انواع فتیش ها و بت های هستی بحران زده شان، به شخصی روی آوردند که تجسم زندۀ اسطوره های کهن آنها بود.ُمجیب الرحمان که نزد محرومان به "ببر بنگال" و "شیر کشمیر" معروف شد، از گوشۀ زندانی دورافتاده با سرعتی گیج کننده، بر دوش ِگردباد باورهای کهن فقرا و مستمندان، به اوج "قبول بی چون و چرای " آنها بزرگي يافت و «رهبر بلامنازع 80 میلیون بنگالی» شد. این نمونه و مواردی مشابه آن، پیوسته حاوی رگه های توانمند از فعليّت و پويندگي و غلبۀ قاطع مضامین ناخودآگاه انسانها بر ُکنش اجتماعی آنها بوده اند. مضامین و روندهایی که جملگی خصوصیات مشترکی را نشان داده اند. برخی خصوصیات این نهضت ها: ــ توجه و احترام، میل و علاقه به یک شخصیت با سرعتی شگفت انگیز به تقدس آن شخصیت و تعبّد در مقابل او و پیدایش کیش پرستش او در ابعادی بیسابقه منجر می شود. در تاریخ نهضتهای اجتماعی و حتی مذهبی, پیدایش کیش شخصیت پدیده ای تکراری است. اما بندرت به کیش شخصیت و تقدس رهبری در فاصله زمانی به این کوتاهی و در ابعادی چنین شگفت انگیز برمی خوریم (بنگلادش و ....).ــ خودجوشی غیرقابل پیش بینی : «می توان گفت که عنصر خود انگیخته و خود جوش نه تنها صفت ویژۀ تاریخ طبقات تحت انقیاد است، بلکه صفت مشخصۀ حاشیه ای و کناری ترین عناصر طبقاتی است (حاشيه نشينان شهري و روستائيان جا كن شده و آواره) که به نوعي شعور "برای خود" نائل گشته اند» ــ غلبه قاطع جنبۀ اساطیری و سمبلیک در شعار، رفتار و کردار توده ها. ما از رمان نویسها و هنرمندان بزرگ عالم و از بررسیهای دقیق و همه جانبۀ روانکاوان می دانیم که هیچ چیز به اندازۀ اسطوره ها و سمبلها، عرصۀ ناخودآگاه ذهن را تحریک و بسیج نمی کند.ــ نقش برجستۀ آداب و عادات و سنن در سراسر روند انفجاری نهضتهای توده ای مزبور.ــ فقدان عنصر شک و تردید، تامل و تفحص و تفکیک مسائل. یعنی نبود یکی از بارزترین خصوصیات حرکت خردمندانه و آگاه. ــ فقدان روح انتقادی و لذا عدم توجه به تناقضات و گرایشات درونی در آن چیزی که می خواهند و پذيرفته اند, یعنی فقدان یکی دیگر از مشخصات حرکت خردمندانه و خودآگاهانه.ــ تبدیل سریع شعارهای رهنموددهنده به دگمها و جزم های قاطع. این ویژگی نشانۀ مهمی از تداخل ارزشهای ناخودآگاه در پهنۀ خرد تکامل نیافته است. ناشكيبائي و عدم مدارا با ديگرانديشان, تعّصب و شدت عمل با مخالفان، از اشکال بروز این ُخشكمغزي و جزم انديشي قدرت يافته است. جنبش بنگال هنوز در آستانه پایتخت فتح نشده بود که شروع کرد به اعدام سریع و بی دلیل "ضد انقلابیيون مارکسیست"!ــ نیاز به سرایت و انتشار بلاواسطه و همه طرفه عقاید و شعارها، فعلیت و تراکم ارزشها و مضامین ناخودآگاه در پراتیک روزمرۀ اجتماعی، همچون بهمنی كوهوار و يا سيلابي خروشان، غلطان، سریع و مخرّب, با قوۀ از جا كننده و ويرانگري فوق العاده.ــ عدم توجه به اوضاع و احوال وفقدان قوۀ سنجش و محاسبه و لذا هل من مبارزطلبی همه جانبه و داعیۀ گسترش خواسته های خویش به همه جا و فوراً. ــ فقدان تام عنصر ترس و ظهور جسارت و بی باکی مافوق تصور. "حفظ زندگی و حراست از آن درمقابل خطرات توسط ایجاد مکانیسمهای ترس و گریز روانی، این کاری نیست که در حدود ناخودآگاه باشد، این امر وظیفۀ خودآگاه انسان است که مساعدترین و بی خطرترین نوع ارضاء نیازها را با توجه به شرایط محیط اتخاذ کند".این خصوصیات و بسیاری دیگر از این سنخ، نشانه های مهم و برجسته ای از فعال شدن شدید عنصر ناخودآگاه در کنشهای توده ای می باشند. علاوه بر این آثار و علائم که از نظر روانشناسي/روانكاوي تعصّب حائز اهمیت اند، حضور بیسابقۀ خردسالان در نهضت، از جمله مهمترین دلایل وجود مضامین و محتوای ناخودآگاه در کنشهای اجتماعی مورد نظر است. این کنشها از نیروی فوق العاده ای برخوردارند و نمي توان بدون در نظر گرفتن کم و کیف این نیروی اعجاب برانگیز، مسائل مربوط به قدرت و كارهاي شدید و انفجاری توده ها را درک نمود:« با عدم درک روندهای ناخودآگاه، ارزیابی درست از خصائص اتفاقی و نسبی تفکر آگاهانۀ ما دشوار می شود».توجه به عرصۀ ناخودآگاه، در بحث جدی و درخور توجه از مسائل قدرت بویژه مسأله اقتدار, جوانب و چشم اندازهایش, گریزناپذیر است. بویژه که ما نیز در جامعه ای با تاریخ طولانی و فرهنگی به غایت سنتی زندگی می کنیم و قدرت آداب و سنن بر رفتارمردمان ما اظهرٌمِن الشمس و شناخت مضامین و مکانیسمهای تاثیر آنها می تواند چراغی بر راه باشد.اما قبل از وارد شدن به بحث مضمون و مکانیسمهای ضمیر ناخودآگاه و چگونگی فعلیت و غلبۀ آن بر کنش خودآگاه انسانها, پرسشي را که احتمالا در ذهن خواننده پیش می آید، طرح می کنیم :« آيا عرصه ای که به آگاهی درنیامده و برای ضمیر خودآگاه ناشناخته مانده، آیا این عرصه اصولا قابل تعیین است؟ پاسخ این است که بلی. البته نه بی واسطه بلکه تنها مبتنی بر تاثیرات، یعنی بر پایۀ پدیداری (پدیدار شدن) بواسطه اش، همان طور که به شکل علائم یا مجموعه ای از مضامین روانی، تصاویر و سمبلها در خواب، رؤیا و در ندا و پیامها (و واکنشهای انفجاری) خود را به ما نشان می دهند» .به نظر ما این استنباط از واقعیت ِ وجودی ضمیر ناخودآگاه وفعل و انفعالات آن برداشتی صحیح و علمی است. هر کس از فیزیک اطلاع داشته باشد، می داند که هم از نظر روش و هم پرداخت مدل تئوریک به همین ترتیب عمل می شود. برای مثال درعلم فیزیک امواج و اتمها مستقیما دریافتنی نیستند. تنها از طریق تاثیر و علائم و آثار مربوطه است که وجود آنها گرفته و پذیرفته شده و توسط مدلها و دستگاههای تئوریک تشریح و توضیح می شوند. به گفتۀ دانشمند روانکاو خانم فون فرانتسن: « مفهوم ناخودآگاه را می توان با مفهوم میدان در فیزیک مقایسه نمود».فرهنگ و افکار و الگوهای یک جامعه، ترکیبی از افکار و الگوها و ارزشهای فرهنگی گروه و یا طبقۀ حاکم و آداب و رسوم و موازین پیچیده و تو در توی سنتی مردم است. اما می دانیم که هر دولت و گروه حاکمی از طریق دستگاههای قاهر و مجاری فکری ــ فرهنگی که متکی بر بودجه و قدرت و قهر مسلط اش داراست، می کوشد خواسته ها، اندیشه ها و معیارهای مطلوب خود را بر کلیت جامعه مستقر و چیره گرداند. از همین جاست که گفته اند فرهنگ حاکم عبارتست از فرهنگ طبقه حاکم. ولی پرسیدنی است که پس بر سر ارزشها و عادات و رسوم و معتقدات و مبانی فرهنگی که یک قوم و ملت و حتی طبقاتی که از نسل به نسل، با تغییر، تعدیل و تکمیلی که یافته، به هر حال منتقل کرده و در هر عصر و دوره ای از هستی اجتماعی، به گونه ای با آنها همساز بوده است، چه می آید؟ پاسخ این است که حاکمیت و تسلط یک بخش از یک جامعه بر کلیت آن، باعث سرکوب، فروخوردگی، واپس زدگی و حتی فراموشی بسیاری از این مبانی و معتقدات می شود.قدرتی که مسلط است با ترکیبی از اعمال قهر و زور عریان و نیز قهر فکری ــ فرهنگی و تکرار دائم التزاید ارزشهای مطلوب بقای خویش، آن مضامین و موازینی را که نا مطلوب قدرت و بخش حاکمه است از میدان تلاش و پویش علنی و رشدیابنده، از هستی عیان و آشکار، از عرصۀ مشروعیت و رسمیت و قانونیت جامعه خارج می کند. اما آیا این طردشدگان قدرت و قهر حاکم، این نفرین شدگان، به کلی از بین می روند، نیست ونابود می شوند؟ درست است که درشرایط تسلط و سیادت بخصوص استبداد یک بخش بر کلیت جامعه "یک فرد معمولا به خود اجازه نمی دهد بر افکار و حسهایی آگاه شود که با سیستم و فرهنگ (حاکم) ناسازگار باشد" . اما بر سر این "افکار و حس هایی" که در تناقض با منافع و مطلوبات حکومت و فرهنگ حاکم است چه می آید؟این افکار و معتقدات، آداب وشعائر و سنن و ......... سرکوب شده به ضمیر ناخودآگاه فرد، در کلیت آن به ضمیر ناخودآگاه جمعی جامعه تحت ستم تبعید می شوند. آنها از بین نمی روند، از عرصۀ خودآگاه و آزاد به پهنۀ ناخودآگاه و خزانۀ پنهان ذهن منتقل می گردند و به جایی پناه می برند که در آنجا مجموعۀ عظیم و غنی و لایتناهی از همین سرکوب شدگان و طردشدگان هستی اجتماعی انسانی از اعصار و قرون گذشته تا کنون جای دارند.از هزاران سال پیش این سرکوب و طرد ارزشها، آداب، اعتقادات و رسوم و خواسته ها و امیال بنا بر شواهد و احوال موجود در هر دوره و عصری وجود داشته است. در آغاز هستی بشر، این مطرودین و مغضوبین فکر و قرار حاکم، به شکل تابوها و عادات توتمی در می آمد. وونت (محقق باستان شناس آلمانی الاصل) می گوید:« تابو عبارت از کهن ترین مجموعۀ قوانین غیرمدون بشر است. عموما بر این عقیده اند که تابوها از خدایان نیز قدیمی ترند و مربوط می شوند که دورۀ ماقبل مذهبی» .در آئین های اجتماعی کهن این مجموعه های "غیرمدون" قرار و قانون، نقش اساسی در بقای بافت جامعه ایفا می کردند. با گذشت دورانی دراز از بطن همین تابوها و توتم ها اساطیر و سمبولهای فراوانی در تاریخ و فرهنگ بشر پیدا می شوند که هریک بنا به محتوا و مضمون خود حکایت از قوای مسلط و یا تحت سلطۀ جامعۀ بدوی دارند. اما وجود این توتم ها و تابوها در آغاز بر چه مبنایی استوار بوده اند؟ اگر از جنبۀ افسانه وار و وجه درون تهی بسیاری از افسانه های ساخته و پرداختۀ حاکم بگذریم، وجه مادی و مادیت و واقعیت آنها چه بوده است؟ اینها نه بر باورهای پوک و متافیزیکی بلکه بر واقعیت امیال و خواسته های زنده و سرشار از انرژی، شور و شوق و حرارت پویای انسانهای آن دوران استوار بوده اند:«گردن گذاردن به احکام تابوئی در اصل، چشم پوشی از امری بوده است که به آن میل و رغبت داشته اند» .بنابراین انسانهای کهن بنا بر جبر بقای بافت جمعی جامعه بدوی خویش مجبور به رعایت قرارها و "قوانین غیرمدون" بوده اند که مضمون آن ممنوعات و محرمات از بار انرژیک و طلب قوی برخوردار بوده است و لذا درگذشتن از آنها خود مستلزم فعال بودن نیروی دیگری بوده است. این وضعیت در آن زمان دور و بدوی صرفا بنا بر جبر تداوم بافت و هستی جمع بخاطر جلوگیری از تلاشی و از هم پاشیدگی پیوند ابتدائی زائیده شدند که از تقسیم کار برخوردار بودند و با پیدایی این تقسیمات و تفاوت قدرت و ثروت و جایگاه تولیدی، سرانجام در اداره و گردانندگی جامعه نیز حاکم و محکوم پیدا شد. ولی به همراه این روند, تفکیک و تمایز تابوها و توتم ها نیز به اساطیر و خدایان و سپس قرارها و قوانین حاکم و محکوم تبدیل شدند و فرهنگ کنترل و تقیّد میل و خواسته, که زمانی لازمۀ بقای جمع ابتدایی بود, ابزار بقای حاکمیت و سرکوب محکومین و مردمان تحت سلطه گردید. توتم ها و تابوها با اشکالی دیگرو در نمونه ها و الگوهای متنوع بصورت اساطیر، سمبلها، الگوهای کهن، آداب و رسوم به زندگی ادامه دادند و بمثابه "مقدسات و محرمات" نقش مهمی در شکل دادن کم و کیف زیست اجتماعی و فردی مردمان هر فرهنگ و مجموعۀ اعتقادی ایفا نمودند و بدینسان از آن دوران کهن تا کنون آثار و عواقب آنها در ذهن و عمل انسانها باقی ماند. دانشمندان علوم انسانی دیگر شکی در این معنا ندارند که "انسان ماقبل تاریخ هنوز تا حدودی با ما هم عصر است" و امروز در ضمیر "ناخودآگاه جمعی" انسانها، از یک سو آثار و عواقب کهنسال و دیرپای آن قرون و اعصار و از سوی دیگر مضامین و مطالب مطرود و محکوم فرهنگ و افکار حاکم معاصر جای دارند، یعنی از سویی ” ضمیر ناخودآگاه جمعی بخشی است از امکانات و عملکردهای انگیزه ای ــ روانی به ما رسیده از گذشته” و از سویی دیگر ” آن بخش واپس رانده شده روان عمومی، از جانب جامعه” .بنابراین هم در وجه باستانی آن و هم در ادامۀ تکاملی آنست که باید به غنای شگفت انگیز و ذخائر بیکران ضمیر ناخودآگاه توجه داشت. و در مقام قیاس با آن، خرد و خودآگاه انسانها، دستامده ای جوان و به مراتب دیرآغازین تر از این انبار خاطره ها و "فراموش شده ها" می باشد: « ضمیر ناخودآگاه کهنسال تر از خودآگاه است، وجود اولیه ای است که ضمیر خودآگاه دائما از آن بار می گیرد و جلوه می کند» .مکانیسم طرد و ظهور گفتیم که از همان اوان پیدایش جمع و جوامع بدوی انسانی، "گردن گذاردن" به احکام ممنوعه و رعایت تابوها و احترام توتم ها، مستلزم چشم پوشی از تمایلات نیرومند بود. بنابراین به عقب راندن، فروخوردن و سرکوب آنها از عرصۀ جوشش و بروز روزمره و از پهنۀ خرد بدوی و غریزی انسانها، خود به نیرویی بیشتر از بار انرژیک همان ممنوعات محتاج بود. چگونه بشر اولیه این نیروی غلبه کننده بر امیال ویژه را عرضه می کرد و چرا؟ اشاره کردیم که تنازع بقای بافت جمعی , نیاز برتر در آن پیوند اولیه بود. هرگونه تخطی از آن "قوانین غیر مدون" به درهم ریختگی و نابودی جامعۀ بدوی می انجامید و لذا غریزۀ حیات (که ضرورتا به معنی حیاتی جمعی یعنی جمع و پیوند بود) نیرویی توانمندتر از نیروی هریک از امیال و خواسته های مربوط به توتم و تابو ایجاد می کرد. مکانیسمی که باعث غلبۀ نیروی غریزۀ حیات جمع بر نیروی امیال منفرد می شد چیزی نبود جز ترس، ترس در انواع مختلف آن، ترس از تلاشی جمع و لذا از دست رفتن امکان بقای فرد، ترس ناشی از حذف محبت و توجه اولیاء به کودک، ترس از دست دادن نیروی جادویی حفظ کننده، ترس از دست نیافتن به انواع بیشمار فتیش ها و بت ها و ........ ترس از تنهایی! ترس، مکانیسم کهنسال روان انسان از بدو تولد حیات جمعی تا کنون بوده است و نقش عظیمی در ایجاد پهنۀ تودرتو و بیکران ضمیر ناخودآگاه فردی و اجتماعی بازی کرده است. ترس با جدائی آغازین انسان از بطن طبیعت همزاد او شد. در محیط مدرن جوامع بشری نیز ترس، در کم و کیف سرکوب عصیان و سرکشی و طرد امیال خواسته های فردی ــ اجتماعی نقش پیچیده خود را کماکان و بصورت پيچيده و تکوین یافته ای ایفا می کند. تاریخ پیدایش و تکامل قهر و ابزار آن و کلیۀ تئوریها و تزهای ”مجازات” به یک اعتبار تاریخ سازوكار ترس است. فعلیت این مکانیسم است که هم در آن دوران کهن و هم اکنون، هم در دوران کودکی و هم در جوانی و بعد تا پیری و پایان زندگی، به پیدایش بار غنی و پهنۀ نامحدود و بیکران ناخودآگاه منجر شده است و باعث گردیده که دنیایی از خواسته ها، گرایشات و دریافتها بمثابه "فراموش شده ها، واپس خورده ها و طردشده ها و دریافتهای مبهم" ، به ضمیر ناخودآگاه درآیند. اریک فروم در بسیاری از تحقیقات خود به این مکانیسم اشاره می کند: « چرا انسانها چیزهایی را که باید بر آنها آگاه باشند واپس می رانند؟ بدون شک دلیل اصلی ترس است» .... بنابراین « آنچه در ضمیر ناخودآگاه و آنچه در خودآگاه و خرد آدمی جای می گیرد، جملگی به ساختارهای اجتماع وابسته است، به الگوهای فکری ــ حسی که جامعه بوجود می آورد » .شکسته شدن این مکانیسم است که اجازه می دهد بار غنی و ذخائر بیکران ضمیر ناخودآگاه به عرصۀ خودآگاه و پراتیک جاري انسانها هجوم آورند و در شکل گیری و چگونگی کیفیت اعمال و فعالیت انسانها نقش عظیمی بازی کنند. اما چگونه اين ” صندوق سربه ُمهر” باز می شود؟ در خواب و رؤیا که عنصر ترس غایب است، همیشه ابراز وجود ناخودآگاه میسر است اما در بیداری ............ قدر مسلم آنست که در شرایط اضطراری, که بود و نبود خیلی از مضامین و ستونهای اصلی زندگی فرد و جمع مطرح است، طلسم ترس مي شكند و خودجوشی توده های مردم نشانه ای عیان از شکست آن و تجلی انگیزه های نهفته در بطن ناخودآگاه ذهن است. ساز و كار ترس از اهمیت زیادی برخوردار است. در هریک از متون مقدس ادیان بزرگ که بنگریم می بینیم بسیاری از گفته ها و آیه ها درمضمون چیزی جز طرح و برخورد به مسئلۀ ترس نيست. روشن است که کاوش در مسائل و موضوعاتی که چنین مکانیسمهایی از جهان ــ تاریخ بشر را مورد بررسی قرار می دهد با صرف تکرار مقولات عام و خاص طبقه / هژمونی/ ایده ئولوژی و بحران منافع اقتصادی و ........ نمی توان به بن مسائل ره برد و در گره گشایی معضلات تئوریک مربوطه توفيق يافت. کاربرد مقوله ترس از حیطۀ عقل و خرد فراتر می رود و عرصۀ ناخودآگاه و کنشهای غیرعقلایی را درمی نوردد. لذا از كاربست روش روانکاوی ناگزیریم:« هرچه کنش انسانها غیرعقلانی تر باشد، نیاز جامعه شناسی به روانکاوی تحلیلی بیشتر است» .عرصۀ ناخودآگاه نیروی شگرفی ذخیره دارددیدیم ترس است که واسطۀ دفع و انتقال بسیاری از تمایلات، خواسته ها و دریافتهای آگاه به ضمیر ناخودآگاه می شود. ترس نیروی غریبی را در انسان برمی انگیزد که به کمک آن بر بسیاری نیروهای طبیعی و غریزی غلبه کرده و آنها را به ذهن ناخودآگاه طرد می کند. این پاره از ضمیر ناخودآگاه، بخش سنتی آن را تشکیل می دهد، بخشی که بار سنگین تاریخ طرد و سرکوب قرون و اعصار را به نسل کنونی و خاطرات فعلی اش منتقل می کند. پارۀ دیگر ضمیر ناخودآگاه محصول تاثیرات بیشمار کوچکی است که از محیط زندگی از بدو تولد به بعد، بطور محسوس یا نامحسوس و تدریجا به عرصۀ ناخودآگاه در می آیند و از طریق انسان حاضر، بمثابه انسان و عضو جامعه و از زاویۀ فلان طبقه و لایۀ اجتماعی خود را با "محیط منطبق" می کند و به این طریق از خطرات موجود و ناشی از سرکشی و عصیان پرهیز می نماید. به این ترتیب است که بنا به تاثیر تاریخ و محیط کنونی, ترکیب پیچیده ناخودآگاه شکل می گیرد که مجموعا از بار و پتانسیل انرژیک فوق العاده ای برخوردار است. نیرومند ترین سمبولها و اساطیر تاریخی در "درون خویشتن خویش ِ" تک تک انسانها کمین می گیرند و تنها با پرده ای ضخیم و عایق از ترس محرمات و ممنوعات، از خودآگاه و حیات روشن و صریح و دانسته به دور می مانند. در پرده ماندن این پهنۀ پویا و بیکران هیچگاه به معنی نابودی بار انرژیک آن نیست. در زمانهای دور مردم در متن سمبولیک همین ارزشها می زیستند و ندانسته با ناخودآگاه خود عجین بودند. عرصۀ زندگی خردمندانه پیشرفتی نیافته بود که جدایی و تفکیک آن از ناخودآگا پیش آمده باشد. تفکر محصول متاخری از تاریخ بشریت است که همراه با تقسیمات و تمایزات متنوعی در عرصه تولیدی و بازتولید فردی ــ اجتماعی پا به عرصۀ وجود گذاشته است:« حقیقت این است که در زمانهای پیش مردم دربارۀ سمبلهای خود فکر نمی کردند، فقط با این سمبلها می زیستند و بطور ناخودآگاه از معنی آنها تهییج می شدند» .در دورانهای بحرانی و در پس تکانها و زلزله های اجتماعی است که هر بار به طریقی پردۀ ضخیم و عایق ناخودآگاه پاره می شود, مکانیسم ترس بی اثر و دنیای "فراموش و سرکوب شدگان"، دنیای ضمیر ناخودآگاه، با آن بار انرژیک نمادهاي ديني/ فرهنگی کهن به یکباره و ناگهانی، همچون انفجاری عظیم خود مي نمايد:«این گونه سمبولهای فرهنگی قسمت عمده ای از نیروی فوق طبیعی اولیه "جادویی" خود را حفظ کرده اند. آنها می توانند واکنش هیجانی را برانگیزند » . بر ذهن توده هایی که از خودآگاهی و خرد نازلی برخوردارند، آتشفشان انگیزه ها و کهن الگوها چون سیلی مذاب جاری می شود، آن را می پوشاند و جریانی عظیم, با شور و حرارتی شگفت انگیز به راه می افتد. خرد نازل و تکامل نیافته زیر پای غولان بحرکت آمدۀ اساطیر و کهن الگوهای ذهن سنتی [ تهيدستان شهري و روستاييان جا كن شده]، فعلیت خود را از دست می دهد و به صورتی همه جانبه تحت الشعاع تابش انوار انرژیک و جاذبۀ خورشید انگیزه هایی قرار می گیرد که چه بسا قرنها و هزاران سال، در خفا، انتظار طلوع و "ظهور موعود" خود را داشته اند:« بقایای مبهم گذشته در انتظار لحظه ای بودند که در ضمیر آگاه او سر برآورند» . در زمانهاي بحران و بخصوص در دوره های انفجاری یک انقلاب، ملیونها نفر با محتوای اساطیری و سمبولهای کهنسال و انگیزه های جوراجور درون خویش آشنا می شوند و با آنها به حرکت در می آیند، با سرعتی اعجاب برانگیز بی باک و بی امان، چون آذرخشی، آتشفشانی، گردبادی و .... گویی معجزه ای رخ داده است:« انگیزه هایی که طبیعت اساطیری و سمبول نمائی تاریخی ــ بشری داشته و واکنشهایی از نوع شدید برمی انگیزند، به معنی دخالت ژرفترین سطوح ذهن می باشند. این انگیزه ها و سمبولها ........ بار انرژیک فوق العاده و شگرفی دارا می باشند» . در این شتاب و شورش عظیم نهضت خودجوش است که دنیایی از ابتکارات و ابداعات، اشکال رنگارنگ پیکار و استقامت به منصه ظهور مي رسند. درشگردهای ناشناخته و شعارهای هیجان انگیز, در همبستگی شگفت اجزای به حرکت درآمده و درسیر و سیلان اعجاب آور آنها قدرتی بی همتا عرضه می گردد که تمام نیازهای حرکت خویش را می جوید و مي يابد و ارضاء می کند. از جمله - در صورت احتیاج- رهبر خویش را نیز می آفریند و او را به سرعت به قلۀ قاف قدرت می رساند( مجيب الرحمان بنگالي و...).در تمام عرصه ها تواناییهای نهضت تجلی می کنند زیرا :« ضمیر ناخودآگاه همیشه زمینه و خزينه پاسخهای متنوعی است که انسان می تواند در برابر پرسشهایی که هستی اش پیش می کشد عرضه کند» . چنین است که درمراحل انفجاری نهضتهای خودجوش مردمی، با دریایی از ابتکار و خلاقیت و نیز نیروی تخریبی سهمگین حرکت توده ها روبروییم. علیرغم وجود عناصر آگاه و خردمند آنچه حرکت خلاق و نیز تخریبی نهضت را تعیین می کند، خودانگیختگی و فعلیت عنصر ناخودآگاه است. به عبارت ديگر در اين حركتهاي گسترده "ناخودآگاه بر خودآگاه مقدم است" (روزا لوکزامبورگ). دربين انديشمندان بزرگ سوسیالیسم، روزالوکزامبورگ و سپس آنتونیو گرامشی توجه خاصی به این پدیده خودجوشی داشته اند. گرامشی به اين مسأله را به صورت زير توضيح مي دهد: « در جنبشهای خودجوش انبوهی از عناصر خودآگاه موجود است، لیکن هیچیک از آنان نه عنصر مسلط است و نه از سطح "دانش خلقی" لایه اجتماعی معین، از سطح "درک و احساس عامه" و یا مفاهیم جهان سنتی آن لایۀ مشخص فراتر رفته است. خودجوشی به این معنی که این احساسات به سبب فعالیت تربیتی سیستماتیک، از طرف گروه رهبری آگاه به وجود نیامده اند بلکه در خلال تجربۀ روزمره ای که به نور "درک عامه" روشن گشته، یعنی با درک سنتی توده ها از جهان ــ یعنی آن درکی که به صورت ابتدائی اش غریزه می خوانند ــ پرورش یافته اند ».نیروی تخریبی این انفجارات از خصائل و ویژگیهائی برخوردار است که مقابله با آنها را بسیار دشوار و معمولا ناممکن می سازد. ناآشنایی و غریب بودن مکانیسمهای حرکت این نهضت ها، قوۀ بی همتای ابتکاری و بی باکی و بی توجهی این جریانات عظیم به خطرات گوناگون ُچنان ابعادی دارند که قوای مقابل را به سرعت می روبند و از پیش پای برمی دارند. پاشنۀ آشیل این نهضتها هميشه پاشنه آشيل دارند. پیوسته همراه این بار انرژیک کهن -الگوها و سمبلهای فارغ از زمان و مکان، رگه هایی از تمایلات و گرایشات وجود دارند که مطرود شرایط سابق بوده اند و ظهور و حضور آنها در حال و اکنون هیچگاه در سمت و سوي پيشرفت و مترقی نيستند. حامل کور اَشکال و مضامینی هستند مغایر الزامات بهبودي و بهروزی جامعه انقلاب كرده. این نیروهای اعجاب آور گذشته ها را به همراه دارند، گذشته هایی که وقتی در حال ظهور می کنند و در رابطه با نیازهای کنونی قرار می گیرند به پاره های مختلف، به اجزايي متنافر از بدها و خوب ها تقسیم می شوند و عوامل خود تخریبی را در بطن جنبش شكل مي دهند: « کهن- الگوها [ صدر اسلام, ....] می توانند همچو نیروهای خلاق و یا قواي مخرب در ذهن ما عمل کنند. خلاق وقتی که الهام بخش افکار نو هستند و مخرّب زماني که به تحجّر و خشكمغزي مي گروند, به صورت پیشداوریهاي سنگ شده، سدّ انبساط وکشفیات بعدی می شوند».گرامشی نیز موشکافانه بر این نکتۀ تاریخی آگاهي داشتد:«جنبش خودانگیخته طبقات زیر دست را تقریبا همیشه جنبش راست ارتجاعی .... همراهی می کند» .بدینسان وقتی نهضت شگفت انگیز خودجوش، يا همان تجلی پویا و فعلیت يافته ارزشها و مضامین ناخودآگاه – به صورت واکنش انفجاری توده هاي تهيدست -، در شرایط و احوال بحرانی به حرکت می آید، لابلای سيلي عظیم از خلاقیتها و ابتکارات رگه های انقلابی و مترقی ، جرياني ويرانگر از تیرگیهای کهن را نیز تخلیه می کند.زماني كه اين مجموعه در موقعیتی قرار می گیرد که تکیه گاه/ سازمان/ رهبري خردمند , مترقی و مدرن پيش روي ندارد، وقتی انتخابي ندارد و در افق هستی اش شخصیت یا سازمانی را نمی یابد که نیازهایش را به گونه ای، روبه پيش و مترقی, برآورده کند، در اين حال « انتخاب خود» را از میان همان مضامین والگوهايي بر مي دارد که گذشته ها، خاطره ها و همان کهن الگوهای به حرکت آمده در آستين داشته اند و... غفلتاً به مردمان عاصي عرضه مي دارند!بنابراين, جنبش,در نبود « آلترناتيو مترقي و آزمون شده», رهبر و نماد خود را عملاً از همان گذشته ها دريافت مي كند و با اين « ظهورناگهاني » او, سرنوشت بعدی كليّت جنبش نيز رقم مي خورد. درست به همين جهت مبادا به حركتهاي خودجوش بي توجهي شود و دست كم گرفته شوند:« نسبت به نهضتهای خودجوش بی اعتنایی نشان دادن و یا بدتر، آنها را بی ارزش شمردن، یعنی از دادن سیری آگاهانه به آنها امتناع ورزيدن, از توجه و اعتلاي آنها خودداري كردن ، اغلب می تواند عوارض بسیار وخیم و نتایج اندوهناکی به بار آورد»در سطور بالا نشان دادیم که چگونه در بطن ناخودآگاه جامعه قوای غریبی وجود دارند که بالقوه از بار انرژیک بی نظیری برخوردارند. کوشیدیم رابطۀ این پتانسیل قدرت را با شرایط مادی زیست، حالت بحرانی و عجز ”ناخودآگاه” و سرانجام فروریختن پرده های ساتر از ترس و فعال شدن عجیب آن پتانسیل نهفته در ناخودآگاه تعیین کنیم. تصادفا این پتانسیل اغلب زمانی بالفعل شده و چنین قدرتی را وارد عرصۀ سیاست کرده است که در محاسبات عادی و مبتنی بر عقل و خرد چندان جایی نداشته است. از این رو بمثابه نیرویی قلمداد شده که دفعتا و به صورت انفجاری بروز كرده است. این نیرو بسته به شرایط و احوال و وجود یا عدم وجود آلترناتیو مترقی برای کانالیزه کردن و تغذیه از آن، سیری دیگر می یابد و یکی از اشکال مهم بروز آن پیدایش آتوریته های فوق العاده قلدر و مستبدی است که با سرعتی عجیب و باورنكردني بالا مي آيند و همه طرفها را مات و متحیّر می کنند. در بحث قدرت و جوانب آن توجه به این پتانسیل عظیم در هر حال مهم است, چه شرایط بحرانی و آبستن انقلاب باشد و چه خیر. زیرا در یک چشم انداز بعد از انقلاب نیز بار دیگر مسئلۀ ذهن ناخودآگاه و خفته های درون آن، برای پیدایش جریانهای بعدی خودانگیخته و کم و کیف شکل یابی و سمت گیری آنها حائز اهمیت می باشد.برای نیروهای مترقی که سر در سودای بهروزی و تحول ترقی طلبانه جامعه دارند، مسآله مقابله با جوانب مخرّب نیروهای کور مستتر در این پتانسیل عظیم حائز اهمیت بسیار است. ازمنظر ترقي و آزادي, قدرت سیاسی طوری شکل مي گیرد و مبتنی بر چنان سازوكارهاي دموکراتیک است که هرچه بیشتر توده های وسیعتر، خود در كار وبار سرنوشت خویش سهیم و شریک مي شوند تا بتوانند فارغ از سرکوب و سرکوفت، تمایلات و مطالبات خویش را عرضه کنند و بی نیاز به آتوریته های مطلقه و کیش شخصیت چيره, نیروی خود را هرچه بیشتر در تجربۀ مستقیم عملي - و دریافتنی - به میدان کشند و بدینسان دار و ندار نيروهاي گذشته و حال خود را بدون ترس واختفاء , با شور و شعف تقدیم ساختمان خودآگاهانۀ هستی شان کنند.حدود چهارهزار سال پیش حکیم و پیامبر باستانی ایران ــ زرتشت ــ ندایی سر داد که هنوز هم راهگشای ماست:«مردم باید آگاه شوند، آگاه از گذشته، آگاه از اکنون و آگاه از آینده»Hanah Arendt, Macht und Gewalt, R.Piper & Co Verlag, München 1970 Hanah Arendt, Macht und Gewalt, R.Piper & Co Verlag, München 1970, S.46 گزیده ای از آثار آنتونیو گرامشی (فارسی)، ص 123S. Freud, HBRIB, D Psychoanalyse S.11 E. Fromm, Ihr werdet sein wie Got, S.59 J. Jacobi, Die Psychologie von Jung, S.44v انسان و سمبولهایش نوشتۀ گوستاو یونگ، ترجمۀ ابوطالب صارمی، ص 522E. Fromm, Jenseits der Illusionen S. 116 توتم و تابو نوشتۀ زیگموند فروید، ترجمۀ خنجی، ص 30همان جا، ص 50همان جا، ص 5C.G. Jung, Gesamtwerke VI, S.527 E. Fromm, Jenseits d. Illusionen, S.104 پروفسور یونگ در یادداشتهای مربوط به سمیناری دربارۀ رویای اطفال. وی طی سخنرانیهای متعدد در این سمینار به یافته های مهمی دربارۀ ذهن و الگوهای روانی کودکان اشاره می کند و موکدا تصریح می کند که: " کودکان زندگی خود را در یک وضعیت ناخودآگاه آغاز می کنند و تدریجا به درون وضعیتی خودآگاه رشد می کنند".C. G. Jung, Gesamtwerke VI, S.527 E. Fromm; Jenseits d. Illusionen, S. 116 W. Reich, Zur Anwendung der Psychoanalyse in der Geschichtsforschung انسان و سمبولهایش، نوشتۀ گوستاو یونگ، ترجمۀ ابوطالب صارمی، ص 122انسان و سمبولهایش، نوشتۀ گوستاو یونگ، ترجمۀ ابوطالب صارمی، ص 139 زیگموند فروید، موسی و یکتاپرستی، ص 84J. Jacobi, Die Psychologie von Jung, S.48E. Fromm, Jenseits d. Illusionen, S.116آنتونیو گرامشی، از کتاب گذشته و حال، ترجمۀ بابک (ایتالیا)انسان و سمبولهایش، نوشتۀ گوستاو یونگ، ترجمۀ ابوطالب صارمی، ص 513آنتونیو گرامشی، از کتاب گذشته و حال، ترجمۀ بابک (ایتالیا)آنتونیو گرامشی، از کتاب گذشته و حال، ترجمۀ بابک (ایتالیا)سرود هات 29 گاتها، پیامبری زرتشت، ترجمۀ فارسی از دکتر وحیدی، ص 22

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه



نرد ظالم و مظلوم
ظالمانی که در نرد سیاست
شش درشان بسته میشود
تاس امید سرنوشت شان
بی شک شش و بش و یأس است
بیچارگان نمی دانند که
گشایش سیاست منفورشان
کورکور است
شانس تاس شان
جای جفت شش
جفت چش است
که از حدقه چشمان مظلومان
بدر می آورند.
و اما... و اما...
غافلند که در نرد صداقت توده ها
این مردم اند
که با تاس حق شان
در تخته نرد مماشاتگران را با میخ قهر
تخته می کنند.

علیرضا تبریزی

۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

سابقه اصل تفکیک / مضمون اصلی لائیسیته




کريم قصيم



مفهوم مترادف لائیسیسم و لائیسیته اولین بار اواخر قرن نوزده بطور وسیع در محافل و اماکن سیاسی و حقوقی، جرگه های فرهنگی و فکری و در مجالس قانون گذاری کشور فرانسه باب شدند.

از مفهوم لائیسیسم ، تفکیک مطلق کلیسا از دولت و تلقی دین و مذهب بمثابه امری خصوصی مستفاد می شد. 1 یعنی از یک سو رابطۀ دولت و کلیسا بمثابه مناسبات دو منبع و مرجع متفاوت و مستقل از یکدیگر عنوان می گردید و از سوی دیگر رأی و اختیار و اراده قائم شهروندان در رابطه با کلیسا مورد تاکید قرار می گرفت. از این دید هر دو سویۀ زندگی سیاسی و مدنی ــ دولت و نیز جامعه ــ جدا از کلیسا و بصورت مستقل شخصیت حقوقی می یافت : هر فرد، فارغ از اعتقاد به هر دین و مذهب یا به هیچ دین و ایمانی، صاحب حقوق و موظف به تکالیف شهروندی است که در قانون تعیین شده و همۀ شهروندان در برابر قانون برابرند.

در مباحثات آن دوره مفهوم لائیسیته نیز به سه معنی مطرح می گشت:
1) استقلال و تمامیّت اختیار دولت در حوزه های سیاسی، اقتصادی و دوایر و سازمانهای متبوعۀ خود.
2) رفع تبعیض از اقلیتهای دینی و مذهبی و تامین حقوق برابر برای ادیان در رابطه با دولت و جامعه بعلاوۀ ضمانت اصل آزادی دین و مذهب برای عموم شهروندان کشور و اعمال بی طرفی دولت در زمینه آموزش و پرورش.
3) لغو مرجعیت دینی و اخلاقی کلیسا ــ يا هر دین و مذهبی ــ و نیز پذیرش دولت و قانون بمثابۀ مرجعیت اخلاقی.

واکنش کلیسا و صاحب منصبان آن به هریک از معانی فوق متفاوت بود و جنبش لائیک فرانسه در اواخر قرن نوزده ناچار در عرصه های گوناگون و با وسائل متعدد با دگماتیسم کلیسا و سلطۀ چند جانبۀ آن به کشمکش پرداخت و البته به پیروزیهای درخشان تاریخی نایل آمد که تا امروز دوام آورده اند و جزو دستاوردهای تاریخ تمدن بشری محسوب می شوند.
لائیسیسم در اواخر قرن نوزده ابتدا در هیئت مجموعه ای از مطالبات تند در عرصۀ سیاست فرهنگی و حوزۀ آموزش و پرورش به میدان آمد و با قوت گیری سیاسی و اجتماعی خواستار ” قانون گذاری لائیک” نیز شد.این جنبش در دهۀ هشتاد سدۀ گذشته(قرن نوزده) با موفقیتی روزافزون اقبال عمومی یافت و پشت سر هم و گاه به افراط، خواسته های مترقی خود را به کرسی نشاند 2 .
بدین ترتیب فرانسه در سال 1905 اولین کشوری در اروپا شد که به موجب قانون اساسی به مضمون بنيادين لائیسیته یعنی اصل تفکیک کلیسا از دولت جامۀ عمل پوشید.
بتدریج ملتهاي دیگر نیز کم و بیش همین اصول و قوانین لائیک فرانسه را پسندیدند و مفاد مذكور را در قانون اساسی کشورهای خود جای دادند.
کلیسای کاتولیک از همان آغاز پیدایش جنبش لائیسیته به خصومت شدیدی با آن برخاست و درگیری شدید را ادامه داد. به سال 1925 پاپ پیوس یازدهم در رسالۀ عام خود لائیسیسم را چون "طاعونی که جامعۀ بشری بدان مبتلا شد" محکوم کرد. این خصومت ابعاد گوناگونی یافت و در اشکال تند و افراطی تا اواخر جنگ جهانی دوم ادامه یافت و بعد بنا به تعادل قوای سیاسی ــ دیپلماتیک جدید بین دول و نیروهای جهانی طرفدار آته ایسم و لیبرالیسم، دگماتیسم کلیسا ناگزیر به مرحله جدیدی از قرار و مدارهای متحول با این دولتها و نیروها تن داد و رابطه متقابل و تحول پذیر جای منازعه مطلق را گرفت.

به دنبال مبارزات و موفقیتهای جنبش لائیسیته در اواخر قرن نوزده، نظام تفکیک کلیسا و دولت، یعنی مشی قانونی تنظیم روابط و مشحصات مربوطه، در هر کشوری که اصل جدایی را به طریقی پذیرفت، شکل مشخص خود و شرح و تفصیل ویژه ای یافت. اکنون پس از گذشت بيش از یک قرن از آن مبارزات و تحولات و وقوع دو جنگ جهانی که به هر حال تحت الشعاع قطبهای ایده ئولوژیک ــ سیاسی متفاوت انجام گرفت و سپس یک دوران طولاني همزیستی و درگیری ميان کلیسا و دولت در کلیۀ سطوح، با طیف وسیعی از متون قوانين اساسی متعلق به ممالکی روبروییم که جملگی خود را "لائیک" و مجری "اصل تفکیک" می شمارند. با این حال ارائۀ یک تعریف واحد حقوقی جهانشمول که جامع کلیۀ جوانب موضوع باشد، ممکن نیست. چرا که منشأ ایده ئولوژیک ــ سیاسی گوناگون در هر متن و دینامیسم تحولات داخلی و جهانی ثبات هر فرمول جهانشمولی را به هم می زند و ارائۀ آن را غیرمقدور می کند.
با این وجود فراسوی تعریف واحد حقوقی، می توان اصول و ارکان مفهوم تفکیک را معین کرد و شرح داد تا از این راه تمیز طرحها و مفاد مترقی از نمونه های عقب مانده و ارتجاعی میسر گردد. برای این کار ضروری است هم به صور گوناگون اصل تفکیک در حوزۀ قانون اشاره شود و هم جریانهای تاریخی خواستار اصل تفکیک مورد توجه واقع شوند.همانطور که گفتیم در هر کشوری که اصل جدایی کلیسا و دولت جامۀ عمل پوشیده، وجوه و جوانب خاصی از مناسبات فی ما بین مورد تاکید بیشتری واقع شده , زوایای ویژه ای هم پوشیده و یا کش دار باقی مانده است. حتی در متون ممالک موسوم به "اردوگاه سوسیالیسم" [سابق ] نیز با سایه روشنهای فراوان در متون و مواد قانون روبرو بوديم. تازه در روال عمل به این قوانین، هیچ دولت و حکومتی نمی تواند از تأثیر "قوانین نانوشته" یعنی از کم و کیف آداب و سنن موجود و نیز موقعیت فعلی نیروهای اجتماعی و مطالبات آنها در این زمینه غافل بماند و مکافاتش را پس ندهد!
در واقع امر خالص ترین پروژۀ تفکیك دین و دولت ــ چه رسد به اصل تفکیک کلیسا و دولت ــ هرگز چیزی جز نوعی تعیین رابطه میان دو طرف نبوده است. رابطه ای که دائمأ دستخوش نوسانات سیاسی، فکری و روانشناختی بوده و در اغلب موارد، به نوبۀ خود، از نوع رابطۀ دولت و دین با فرد و جامعه نشأت می گرفته است 3.
بطور کلی مسالۀ قانونی اصل تفکیک در قوانین اساسی ممالک مختلف به چهار صورت زیر ــ و یا تداخل و تلفیقی از آنها ــ جواب یافته است 4:
ü اصل تفکیک دولت و کلیسا به معنی همردیف شمردن موقعيت حقوقی کلیسا با انجمنها و موسسات دارای شخصیت حقوقی خصوصی5,
ü اصل تفکیک دولت و کلیسا به معنی وضع قواعدی است که بر اساس آن کلیسا شامل مقررات مربوط به انجمنها مي شود 6 ,
ü بر طبق اصل تفکیک، امور و شئونات و تشکیلات کلیسا در اختیار و ارادۀ آزاد پیروان آن قرار می گیرد7,
ü بر پایه اصل تفکیک کلیه مناسبات فی ما بین دولت و کلیسا ــ و از جمله روابط حقوقی ــ به حد اقل ممکن تنزل پیدا می کند 8 .

البته دراین جا لازم است یادآوری کنیم که اکثر ممالک کوشیده اند با تصویب متمّم ها و تبصره های گوناگون و انعقاد قراردادهای فرعی خاص، مبانی کلی مندرج در قانون اساسی را در این یا آن جهت هدایت کنند. در عمل همیشه دولتهاي لائیک و حتی دولتهاي رسمأ آته ایست نیز، - از طریق یک بافت قراردادها وارتباطات تحول پذیر- , با کلیسا و دیگر مراجع و ارگانهای دینی و مذهبي همزیستی کرده اند. دوره هایی که فلان دولت قصد نابودی کلیسا و نفی مطلق خواسته ها و شرایط بقای آن را داشته، سرانجام سياست اش به بن بست کشیده و بالاخره آن برنامه و قصد انهدام نهایی را کنار گذاشته است.
تفاسیر و راه حل های چهار گانۀ فوق که تا امروز کماکان به قوت خود باقی مانده اند، از دل اندیشه ها و جنبشهای اجتماعی و سیاسی و توازن قواي متفاوت زائیده شدند و پی آمد پیشینه های گوناگون بودند. با این حال هم در معنی و هم شکل و نتایج عملی این راه حلها، سوای وجوه افتراق، درک و قولی مشترک نیز نهفته است. در پایین به این استنباط و مساعی مشترک خواهیم پرداخت. ولی برای فهم بهتر علل و سوابق مربوط به این اختلافات و نتایج تفسیری و قانونی و حقوق مکتسبه گوناگون، اشاره و مروری هر چند کوتاه و شتابزده در تاریخ جنبشها و جریانات اجتماعی ــ سیاسی خواهان اصل تفکیک لازم می شود.
سوابق اندیشگی این درخواست تاریخی به پایه گذاران جنبش روشنگری و آنتی کلریکالیسم در قرن هفده برمی گردد. به آرا و افکار دانشمندان، فلاسفه و متفکران مکتب اصالت عقل و نوشته ها و گفته های اندیشمندان خدا نشناس (آته ایست) و بی دینی که اکثرأ مدافعان سرسخت ماتریالیست شدند و هر یک در علوم زمانۀ خود سرآمد بودند.
در قرن هفدهم اندیشمندانی چون پی یر بل، ملیه، اسپینوزا و لاک و سپس مردانی چون لامتری و انسیکلوپدیستهای شهیر فرانسه (دلامبر، دیدرو و هولباخ) که جملگی مخالف سرسخت تعصب و مطلق گرایی کلیسا و مدافعان پرشور و پی گیر مدارا و شکیبایی با پیروان افکار و ادیان و عقاید گوناگون به حساب می آمدند. همۀ این مردان بزرگ مورد آزار و اذیت شدید صاحب منصبان و دستگاه کلیسا و حکومت وقت واقع شدند.
پی یر بل فیلسوف و نویسنده در سال 1695 "فرهنگ تاریخی و انتقادی" را منتشر کرد و به شیوۀ بدیع نقد و مقابله, با خرافات دینی و خشکمغزی کلیسا به مبارزه برخاست. او با پیش کشیدن اصالت خرد از متفکران خدانشناس و آراء و نظریات آنان دفاع نمود.
کتاب مذکور چنان اهمیت یافت که بعدها بمثابه طرح اولیه درتهیه انسیکلوپدی(دايره المعارف) مورد استفاده دیدرو قرارگرفت. پی یربل مجبور شد از دست مفتشان دینی از کشور خود بگریزد و به هلند که محیط آزادتري داشت پناه برد. او در آنجا در غربت و فقر درگذشت.
ملیه کشیش بود و تا آخر عمر در اسقف نشین رنس به کار خود اشتغال داشت. پس از مرگش ُمجلد عظیمی از نوشته هایش را یافتند که چکیده آن را ولتر در سال 1762 تحت عنوان "وصیت نامه" منتشر کرد.
در این اثر شگفت انگیز کشیش فقیر و مردمدار رنس به عقاید ماتریالیستی و الحاد و خدانشناسی خود اشاره می کند. خطوط نقد اجتماعی که او تدوین کرده است وي را در شمار معدود اندیشمندان کمونیست اولیه قرار می دهد. اصالت خرد را قبول دارد و معتقد است که به جای کلیسا و اَشراف و امتیازات و مالکیت آنها می بایست حقیقت علمی، عدالت و صلح و برابری نشیند. می گوید افکار دین مسیح به آن صورتی که کلیساي مطلق گرای زمان پیش می کشد، نه از ماوراءالطبیعه چیزی دارد و نه از اصول اخلاق هستی گرفته است و به لحاظ سیاسی و اخلاقی و فلسفی رو به مرگ و نابودی خواهد رفت. او که استاد متون قدیمی دینی و آشنا با کتب مهم و آثار فلسفه کهن بود در خفا اثری سنجیده و ُسترگ بر ضد دین وکلیسا به رشتۀ تحریر در آورده، یک عمر از خوف تیغ و آتش "تفتیش عقاید" ساکت و آرام لب به دندان گزیده بود. کتاب و افکار او تاثیر زیادی بر ماتریالیستهای قرن هیجده فرانسه بجای گذاشت.

اگر پی یربل و ملیه از دیدگاه الحادی و خدا نشناسی اصل تقدم عقل را پیش می کشیدند و با مطلق گرایی و سلطۀ بلامنازع دگمها و احکام کلیسا به ضدیت برخاستند، اسپینوزا و جان لاک بدون انکار خدا و دومی حتی با تمایل جدی به خداپرستی و کتاب آسمانی مسیحیان، مدافع اصالت خرد و آزادی تصمیم عقلایی و حرمت و منزلت ادیان و عقاید دیگران شدند. اسپینوزا، ریاضی دان و فیلسوف بي همتای قرن هفده، شدیدا دلبستۀ علم و شعور و معرفت علمی بود. با وجودی که منکر معجزه و بعثت و وحی و معاد و قیامت بود اما به خدایی که عین هستی و کائناتش می شمرد باور فلسفی داشت. بخاطر عقایدش که در آن زمان کفر و زندقه محسوب می شد، مجبور به انزوا تا آخر عمر گردید.

جان لاک اولین کسی بود که تأملات فکری و آراء انتقادی فلسفی را به حوزۀ فلسفۀ سیاسی کشاند و از دیدگاه روشنگران دیندار و خداپرست، کلیسا و جزم اندیشی آن را مورد انتقاد قرار داد. او نه آنتی کلریکالیست بود و نه آته ایست. در باورهای فلسفی برغم قبول اصالت خرد، دامنۀ سنجش عقلی را محدود می شمرد و به ضرورت آزمون و دریافتهای تجربی توجه داشت ولی در میان عقل و ایمان به شکافی غیر قابل عبور قایل نبود. او حتی در اواخر عمر رساله ای نوشت در باب "تطابق مسیحیت بر عقل". در زمینه نقد کلیسا در فلسفه سیاست کار بدیع و ماندنی جان لاک تدوین مبانی دولت لیبرال و سیاسی و پایه گذاري اصل جدایی قوۀ مقننه و قوه مجريه دردولت است. این افکار و اصول دولت سیاسی لیبرال را به سال 1690 در "دستنوشته هایی پیرامون مذهب" مدون کرد و سر انجام خواست تفکیک دولت و کلیسا را پيش كشيد و طی سلسله یادداشتهایی با عنوان "نامه های شکیب" به دفاع از تساوی حقوق ادیان و مذاهب همت گماشت.
عقاید اسپینوزا و بخصوص مشرب فکری جان لاک آبشخور نظریات و برداشتهای بعدی لیبرالیسم در سیاست و مذهب گردید. همین طور افکار فلاسفه و اندیشمندان ماتریالیست و آته ایست قرن هفدهم سر فصل جریان ممتد دیگری شد که در تاریخ به آنتی کلریکالیسم
( کلیسا ستیز و ضد سلطۀ دین و ”روحانيت” بر دولت و جامعه) معروف گشت. نتیجۀ منطقی آرا و افکار هر دو جریان در زمینۀ مورد بحث ما، اصل تفکیک کلیسا و دولت (و به تعبیری دین و دولت) بود و اَخلاف آنها در قرون بعد مؤسسین فکری جریانات و جنبشهای اجتماعی و سیاسی شدند که به لیبرالیسم و سوسیالیسم و آنارشیسم انجامید و طیفی از سایه روشنهای جوراجور، از ترکیب و تداخلی از عناصر هریک، بوجود آورد.
قرینه این تحولات در دامن جنبشهای دینی و خداپرست هم پیش آمد. لوتر جنبش ضد پاپ را بوجود آورد اما خود او نتوانست عقاید پیروان رادیکال خود و انقلابیونی چون توماس مونستر را تاب بیاورد. تضادی که در اول مابین اصلاح طلبان مذهبی و سیاسی بعلاوۀ خدانشناسان و ماتریالیستها با اشراف و پاپها / وهمزمان با دستگاه فئودالیته و کلیسا پا گرفت و پيش رفت، بعدها به تضاد چندگانه ای تبديل شد در درون کلیسا و دینداران، بين اصلاح طلبان و آنتی کلریکالیستها و بالاخره میان جناحهای گوناگون آنتی کلریکالیستها .
پا به پای تحول و دگرگونی تضادها و شکافهای طبقاتی و اجتماعی، پیچ و تاب فکری و عقیدتی نیز جنبشها را به تلاطم انداخت. این غلیان مداوم در زمینه افکار فلسفی نیز جریان داشت و باعث شد مبانی و ارکان فلسفی و سیاسی جهان بینیهای دینی و غیر دینی متحول شوند. روندی که بمثابه جزء جدایی ناپذیراز هستی انسان و جامعه بشری تا امروز ادامه دارد و همیشه رو به مرزها و آفاق بدیع و تازه پیش می رود.
لیبرالیسم ،از همان ابتدای پیدایش، خوب می دانست که طوفانهای اجتماعی و تکانهای بزرگ اساس امپراطوریها و حکومتهای شاهان و پاپهای اروپا را زیر و رو خواهد کرد. می خواست پیش از انکه دیر شود کلیسا و مرجعیت مسلط دینی را از گزند حوادث کنار کشد و پیش از هر چیز حتی المقدور رهبران و پیروان شاخه های گوناگون دین مسیح را که در خطر جنگهای ویرانگر و تمام نشدنی قرار داشتند، به صلح و همزیستی سوق دهد. اصلاح مبانی فکری دولتها و نقد دگماتیسم و ُُخشك فكري کلیسا به اقتضای حاجت و نیازهای طبقه رشدیابنده بورژوازی/شهروندي بود, که با همزادش پرولتاریای شهر و ده، خواهان نابودی قید و بندهای متحجّر کلیسا و حکومت منجمد اشراف و پاپها بودند.
اما همان وقت:
· كه صنعتگران و طبقه متوسط رو به رشد به افکار لوتر می پیوستند,
· كه شاهزادگان دوراندیش و بورژواهای روشن بین و دهقانان محافظه کار به لوتر و کالون, رهبران پروتستانیسم, می گرویدند/مذهب رسمی کاتولیک را می شکستند و حتي با سلطۀ مطلقۀ پاپها به جنگ برمی خاستند,
همان زمان, بخشهايی از توده های فقیرو مبارزه جوي شهر و ده نیز به گرد توماس مونتسر 9 جمع می شدند.
این یکی هم تحت لوای ضدیت با پاپ و دستگاه کلیسا به میدان آمده بود و در آغاز حواری لوتر بود, ولی خیلی زود جبهه های جدید "جبر و اختیار" از هم جدا شدند و چیزی نگذشت که همان نیروهای لیبرال به جای جنگ با پاپها، به سرکوب جنبشهاي رادیکال دینی و سیاسی زمانۀ خود اولویت دادند. سازش با کلیسا، در صورت عقب نشینی و دست شستن آن از استبداد مطلقه، برنامه بعدی لیبرالیسم شد. ضدیت با سوسیالیستها و دیگر جريانهاي انقلابی رادیکال، صرفنظر از بنیان فلسفی ماتریالیستی/ یا ایده الیستی - اخلاقی آنها، موضوع اصلی درگیریهای اجتماعی و سیاسی قرون بعد بود. لیبرالیسم سیاسی و ديني آن زمان تقسيم منافع مابين کلیسا و دولت را مي خواست ولی بر جدايي قاطع و تحول مضمون اين دو مرجع مهم عقیدتی / سیاسی پافشاري نمي كرد.
همان زمانی که کارگران سوسیالیست و انقلابیون "آزاد دین" در اروپا سرکوب می شدند، لیبرالیستها و مرتجعان مذهبی و سیاسی بر سر تقسیم مواضع دولتی چانه می زدند. با این حال دستاورد تاریخی لیبرالیسم فکری در زمینۀ رابطۀ دولت و کلیسا بسیار بااهمیت و مترقی بود.
به غیر از طیف لیبرال، جنبش اجتماعی مهمی که در اواخر قرن هیجده و سراسر قرن نوزده وجود داشت و بالاخره حوالی پایان قرن نوزده به موفقیتهای سیاسی چشمگیری نیز نایل آمد، طیف آنتی کلریکالیسم بود. این جنبش از دو شاخۀ اصلی تشکیل می شد، جنبش آزاداندیشان 10 و جنبش کارگری متشکل در احزاب مخفی و علنی سوسیالیستی.

همانطور که در پیش اشاره رفت، آنتی کلریکالیسم سلطۀ فکری، سیاسی و اخلاقی کلیسای کاتولیک را یکسره نفی می کرد. نه تنها خواهان اصل تفکیک کلیسا و دولت بود بلکه بر ضرورت تحولات عمیق و اساسی در محتوای اجتماعی و اصول و مبانی دولت و کلیسای وقت پافشاری می کرد. با این حال مرور در مباحث و مفاد تبلیغاتی و برنامه های رسمی و عملی آنها نشان می دهد که به رغم نقدهای گوناگون فلاسفه و تئوریسینهای ماتریالیست و انسانگرایان لامذهبی چون فویرباخ و بنیان گزاران "سوسیالیسم علمی" روال امور و برنامه های مبارزاتی علیه نفوذ و قدرت کلیسا در اروپا بسیار متنوع بوده است و حتی در جوامع بزرگ و همسایه چون آلمان و فرانسه سرعت و حدّت متفاوتی داشته است.
بعد از شکست انقلابات دموکراتیک 1848 در اروپا، یک دورۀ رجعت ارتجاع و عقب نشینی طولانی جنبش انقلابی پیش آمد. یک دهه بعد بار دیگر جنبشهای اجتماعی در ممالک صنعتی اروپا به حرکت در آمدند. جنبش اتحادیه های کارگری در انگلیس و جنبش سوسیالیستی کارگری در آلمان رو به نضج و توسعۀ فزاینده گذاشتند. در همین زمان جنبش آزاداندیشان آلمان از انزوای خردکنندۀ بعد از شکست انقلابات 1848 بیرون آمد و بتدریج نفس تازه کرد. از سال 1859 انجمنهاي آنها متحد شدند و "اتحادیه انجمنهای آزاد دینی" را پایه گذاری کردند.
محافل آزاداندیش اروپا و بخصوص آلمان و فرانسه، در تمام انقلابات قرون هیجده و نوزده شرکت داشتند و از مروجین پیگیر اصول و افکار ضد دگماتیستی و مخالفان سرسخت کلیسا و مذهب رسمی بودند. به خروج از کلیسا تشویق می کردند و خود به تشکیل انجمنهای آزاد دینی دست می زدند. این انجمنها توانسته بودند در تمام شئونات خاص کلیسا و اموری چون برگزاری مراسم و آداب دینی (آداب غسل تعمید، نامگذاری، ازدواج، عیادت و پرستاری بیماران، حاضر شدن بر بالین محتضران، مراسم تدفین و غیره) خودکفا باشند و فارغ از دخالت صاحب منصبان متعصّب و خشكمغز(دگماتيست) کلیسا، با محتوا و مضامینی مترقی و آزاده، نیازهای مراجعین و اعضای خود را برآورده کنند. در آلمان رفته رفته پایگاه کارگری نیز یافتند و به فراکسیونهای فکری ــ فلسفی جداگانه ای تقسيم شدند. از اوایل دهۀ هشتاد قرن نوزده بخشهای خدانشناس جنبش آزاداندیشی رشد بیشتری یافتند و تحت تاثیر فعالان و رهبران این جناح ــ که اکثرا به مشرب فکری آنارشیسم تعلق داشتند ــ تبلیغات و سیاست مبارزه ضد کلیسایی به جدالی الحادی و پرخاشجویانه با هر نوع باور دینی و مذهبی تبدیل شد. 11 شعار اصلی این جنبش خروج از کلیسا بود و به سبب تشدید برخوردهای ضد مذهبی و مرجح شمردن مبارزۀ ضد کلیسایی بر مبارزات اجتماعی ضد سرمایه داری، با احزاب کارگری و سوسیالیستی آلمان اصطکاک و اختلاف پیدا کرد. همین اختلافات و درگیریها متقابلا بر جناح بندیهای داخلی جنبش آزاداندیشی تاثیر بخشید و آن را به طور عمده به دو بخش بورژوادموکراتیک "آزاد دین" و جناح آنارشیستهای مذهب ستیز تقسیم نمود. هیچ کدام از این دو جناح با مواضع حزب سوسیال دموکرات آلمان و نظریات لاسالی ها توافق نداشتند. در اصطلاح, یک گروه از "چپ" و گروه دیگر از "راست" با مواضع سوسیالیستها درباره رابطه دین و دولت مخالف بودند. 12.

جنبش سوسیالیستی و کارگری آلمان در نیمۀ قرن نوزده بزرگترین و مهمترین بخش نهضت سوسیالیستی جهان محسوب می شد. در آغاز , تشکیلات این جنبش از دو حزب تشکیل یافته بود. طرفداران افکار لاسال در "اتحادیه کارگری سراسری آلمان" , و حزب موسوم به آیزناخیها. جریان لاسالی از سال 1863 شروع به کار کرد. دربارۀ مسأله دین و کلیسا هیچ ماده ای در برنامه اولیۀ حزب لاسال نوشته نشد. هر از گاهی در انتشارات و تبلیغات حزبی به ضرورت تفکیک امور کلیسا از شئون دولت و مسائل قانون گذاری اشاره می رفت اما برنامۀ آنها تا دوازده سال بعد، یعنی تا کنگرۀ وحدت جنبش کارگری آلمان در سال 1875، بدون طرح و ماده ای در زمینۀ دین و کلیسا باقی ماند. حزب دیگر (آیزناخیها) از همان ابتدای کار در برنامۀ مورخ اوت 1869 خواست " تفکیك کلیسا از دولت" و نیز درخواست "جدایی مدرسه از کلیسا" را پیش کشید. تا کنگرۀ وحدت بدون هرگونه جدل و مذهب ستیزی ایده ئولوژیک, از موضع حقانیت آزادی عقیده و مذهب و ضرورت تفکیک کلیسا و دین از مراجع قانون گذاری کشوری و برابر بودن تمام شهروندان در مقابل قانون بدون هرگونه تبعیض عقیدتی و مذهبی دفاع کردند. این مواضع و درخواستها عمدتأ از طرف رهبران سازمانی حزب، اگوست ببل و ویلهلم لیبکنخت، تدوین شده بود. 13
دیدگاه تئوریک مارکس و انگلس و "نقد مذهب" آنها در مکاتبات فی ما بین با رهبران حزب مطرح می شد لاکن این نظریات هنوز در انتشارات و تبلیغات ایدئولوژیک حزب جای نگرفته بود و در جلسات و کنگره های حزبی نیز بحث نشده بود. مارکس و انگلس در مسئولیت انترناسیونال اول در لندن بودند و بیشتر با اتحادیه های کارگری انگلستان تماس عملی داشتند.
در طول کنگرۀ وحدت در سال 1875 , مباحثات چندی پیرامون جوانب خواست "تفکیک کلیسا و دولت" و مسئله شعار خروج از کلیسا پیش آمد ولی برغم پیشنهادهای اقلیتی از نمایندگان در این باره و بحثهای گوناگونی که در اطراف کم و کیف مقابله با کلیسا و جهان بینی دینی صورت گرفت، سرانجام کنگره با اکثریت آرا از هرگونه ماده و برنامه ای که تصور دین ستیزی ایجاد نماید و موجب تشدید مخالفتهای جدلی و حملات صاحب منصبان کلیسا گردد، امتناع نمود و صرفا اصل "تلقی دین بمثابه امری خصوصی" را در برنامه گنجاند. شرط لامذهب بودن برای اعضای حزب اجباری نشد. حزب در زمینۀ دین و مذهب اعضاء و فعالین خود را آزاد گذاشت از کلیسا خارج شوند و یا در سلک پیروان رسمی آن باقی بمانند, عضوانجمنهای آزاداندیش و آزاددیني باشند یا بی دین و خدا نشناس. رهنمود اين بود: حزب به صورت ایجابی و مثبت از دستاوردهای علم و دانش, از تطوّر و تکامل تاریخ و جهان بر پایۀ اصول و شناخت علمی دفاع می کند ولی با باورهای مذهبی مردم به خصومت نمی پردازد.
این بود چکیدۀ مواضع حزب متحد سوسیالیستی آلمان در پایان کنگرۀ وحدت در سال 1875. با گذشت زمان آرا و عقاید تئوریک مارکس در بین تودۀ حزبی و فعالین و رهبران آن هوادار یافت و بخصوص از دهۀ نود به بعد جناحی از رهبران حزب رسما خود را مارکسیست می دانستند ولی مادۀ مربوط به رابطۀ دین و دولت و تلقی مذهب بمثابه امری خصوصی تا چند دهه بعد به همان صورت در برنامه های حزبی باقی ماند.

در فاصله سالهای 1908 تا 1910 یک سلسله مباحثات بسیار مهم پیرامون اصول فلسفی و بنیانهای فکری برنامۀ حزب در گرفت و در این رهگذر مجدداً مسالۀ دین و مذهب و رابطۀ آن با دولت و مواضع تئوریک و نیز سیاسی/تبلیغاتی حزب مورد بررسی قرار گرفت و پیشنهادات متغایر و متفاوتی از جانب جناح بندیهای حزب به میان آمد ولی تغییر اساسی در مادۀ مربوط به دین و مذهب و آزادی عقیده و ضرورت تفکیف دین از قانون و قانون گذاری داده نشد. از سال 1906 به بعد تبلیغاتی جهت تشویق به خروج از کلیسا در داخل حزب در گرفت ولی همانوقت هم بودند واحدهای حزبی که با این تبلیغات مخالف بودند. حتی نطریه پرداز مارکسیست حزب، فرانس مرینگ، هم جانب اعتدال را از دست نداد: "اگر قرار است دین و مذهب مسأله خصوصی باشد پس باید دود و دم مذهبی و ضد مذهبی را از امور و فعالیتهای حزب دور نگهداشت" 14
در این دوران , حزب سوسیال دموکرات آلمان شدیدا خواستار رفع تبعیض از ادیان و انجمنهای دینی غیرکلیسایی، حذف قسم نامه های مذهبی وآزادی خروج از کلیسا بدون خسارت مالی یا حقوقی بود و در این زمینه به موفقیتهایی نیز دست یافت. تا انقلاب اکتبر این مواضع تغییر چندانی نیافتند. اصل تفکیف در قانون اساسی اولیه حکومت شوروی (1918) جای گرفت.

از آنچه در بالا رفت بر می آید که اصل تفکیک دين و دولت بر چهار خواست بنیادین استواربوده است:
· یکم ضرورت جدایی حوزۀ قانون و قانونگذاری کشور ازدين و کلیسا,
· دوم نفی دین رسمي,
· سوم قبول آزادی انتخاب عقیده ودين/مذهب به مثابه یکی از حقوق اولیه شهروندی,
· وچهارم تساوی مرتبۀ عقايد و ادیان در مقابل قانون.
کلیه تعابیر حقوقی یاد شده در آغاز مقاله و شرح و تفصیلات بعدی نشان می دهند که برغم کشمکشهای فلسفی و جدلهای بینشی از دو منتهاالیه دگماتیسم و آزاداندیشی، دستاوردهای مثبت و بدرد بخور برای توده های وسیع مردم و حصول ضوابطی مثبت مبتنی بر شأن و مرتبت انسان, در همان راستا و اصول چهارگانه بوده اند.
اگر از منظر دینامیسم ترقی کل جامعه به طرح و برنامه های گوناگون پیرامون رابطۀ دین و دولت بنگریم، ملاک تشخیص و تمیز صحیح از سقیم در بود و نبود همین مضامين و ميزانها ست: نفی مذهب رسمی، استقلال قانون و قانون گذاری ملی از دین و مذهب، برابری شهروندان در مقابل قانون, فارغ از تعلق به ادیان مختلف یا الحاد و یا هر نوع مشرب دیگر, و منع آموزش و پرورش اجباری دین و مذهب و هر عقیده و مرام دیگر.

و اما دربارۀ جدلهای پر شور و حرارت مذهبیون و ملحدین متعصب له یا علیه خدا و پیغمبر و دین و الحاد هم به یک اشاره از قلم یک خردمند سوسیالیست و انسان دوست بسنده می کنیم:
«مسالۀ دین مسالۀ خدا نیست بلکه مسالۀ انسان است و ........... بدبختانه بحثهای دینی از عصر روشنگری به بعد بیشتر برمحور اثبات یا رد اعتقاد به خدا دور زده است تا اثبات یا نفی طرز فکرهای خاص انسانی. البته آن زمان که مسالۀ حیاتی مذهبیون در این پرسش خلاصه مي شد که "آیا به خدا اعتقاد داری؟" عقیده کسانی که بر ضد کلیسا مبارزه می کردند همانا انکار خدا بود. با این حال بسیاری از آنهایی که ادعای خداپرستی داشتند از نظر اصولی انسانهایی بت پرست و افرادی بی ایمان بودند. حال آن که برخی از پرحرارت ترین "خدانشناسان" زندگی خود را وقف رفاه بشریت کرده اند، برادری و عشق را پیشۀ خود قرار داده، ایمان و طرز فکر دینی عمیقی از خود ظاهر ساخته اند.
تعارض واقعی بین اعتقاد به خداوند و خدانشناسی نیست بلکه بین طرز فکر نوع دوستانه و طرز فکری است که قطع نظر از نحوۀ اظهار و یا اختفای آن در شعور ناخودآگاه ، معادل بت پرستی است" 15

منابع و يادداشتها
[1]- شرح در كتاب آلماني زير: 1916 Rothenbuecher, Die Trennung von Staat und Kirche

2- - درسال 1879, پس از آن كه سلطنت طلبان فرانسه قدرت مسلط خود را در سنا از دست دادند, جمهوريخواهان مخالف كليسا فرصت يافتند در زمينه آموزش و پرورش, لوايح و طرحهاي لائيك را يكي بعد از ديگري به تصويب رسانند. وزير آموزش وقت آقاي ژول فري ( Jule Ferry ) دو لايحه اصلاحي در زمينه آموزش پيش كشيد. بر پايه ماده 7 اين لوايح, مي بايست كار مديريت و يا حتي تدريس توسط اعضاء و منصوبين كليسا در مدارس دولتي و خصوصي ممنوع گردد. نخست وزير وقت فرانسه , آقاي فريسنه(Freycinet) درصدد گفتگو و حصول راه حلي با كليسا برآمد. لكن ناكام ماند و سر همين كار هم از مقام خود سقوط كرد. آقاي ژول فري به نخست وزيري رسيد و دوره ” قانونگذاري لائيك” سرعت گرفت. دانشسراهاي تربيت معلم ( لائيك) آغاز به كار كردند. از سال 1882 كتابهاي مدارس بكلي از تعليمات كليسائي پاك شد و در كتابهاي جديد ديگر حتي ازلفظ خدا نيز خبري نماند. چندي بعد, طبق قانون, راهبه هايي كه به كار پرستاري و اداره ي امور بيمارستانها در پاريس اشتغال داشتند جاي خود را به پرستاران عادي سپردند و روند كليسازدايي در شئون اجتماعي, دست كم درپاريس, تكميل شد. با تأسيس دانشسراي تربيت معلم براي دبيرستانها و مدارس عالي به موجب قانون مصوب 27 ژوئيه 1881 انحصار امور و اختيارات تعليم و تربيت دختران جامعه نيز از دست مناصب كليسا خارج گشت. در اين زمينه نگاه كنيد به دو اثر زير:
L. Caperan, L,Invasion laic 1935 , H. Chatreux, Au delai du laicisme 1945

3- - لهستان [زمان حاكميت كمونيستها] و آفريقاي جنوبي [ نيمه دهه 80 ميلادي] به عنوان دو نمونه از دو اردوگاه شرق و غرب [آن زمان] هردو از قانون اساسي لائيك برخوردار بودند. با وجود اين نفوذ كليسا و قدرت سياسي آن در هردوي اين كشورها رو به افزايش گذاشت. در لهستان [آن زمان] دولت [كمونيستي] حاضر بود به كليساي كاتوليك بيشتر از آن امتياز دهد كه به يك سنديكاي كارگري لائيك چون”همبستگي”!
4 - نگاه كنيد به اثر زير در باره جدايي دولت و كليسا ( به زبان آلماني):
Kahl, Aphorismen zur Trennung von Staat und Kirche, internationale Wochenschrift,okt.1908

5- نگاه كنيد به اثر زير در باره مناسبات دولت و كليسا ( به زبان آلماني):
Henschius, Allgemeine Darstellung der Verhaeltnisse von Staat und Kirche,1873
6- نگاه كنيد به اثر زير راجع به عقايد ليبراليسم در باب جدايي دولت و كليسا (به زبان آلماني):
Neundoerfer, der aeltere deutsche Liberalismus und die Forderung der Trennung von Staat und Kirche,1909
7- نگاه كنيد به صفحه 457 از كتاب Rothenbuecher
8- به عنوان نمونه نگاه كنيد به مصوبه دولت اتحاد شوروي در باره جدايي كليسا از دولت و مدارس, مورخ 23 ژانويه 1918 در اثر زير:
<<<>

۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

استراتژى قيام وسرنگونى، سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور




ناقوس مرگ استبداد – 7


كريم قصيم
درهفته ي گذشته خبرها و گزارشها از ايران فراوان بودند, ولي بي ترديد خبر موضع گيري تأييد آميز آقاي كروبي نسبت به دولت احمدي نژاد در رأس اخبار و تفاسير قرار داشت. زشتتر از ايستار او , دليل آن بود : ” به علت تنفيذ رهبري”(!) , كه حالا, پس از 7 ماه, ايشون درست سربزنگاه, يعني در آستانه 22 بهمن, به صرافت افتاد كه تنفيذ و كذا..., البته اين نوعي « بيعت مجدد با ولي فقيه» بود, با كسي كه ( مسئول اول جنايتها و سركوبها) دستش درخون ملت است. خبرموضعگيري كروبي كوتاه بود ولي در رسانه هاي فارسي و فرنگي پژواك گسترده اي پيدا كرد. در بين ايرانيان طيفي از واكنشها جلب نظر نمود. از ناباوري و ترديد, تا تأسف و افسوس. از خشم و عصبانيت تا حتي دلسردي... و نيز واكنشهاي تند و تيز نسبت به كروبي.در وجود موضعگيري پدر و توضيح پسر جاي شك نيست. زشتي و قبح كار هم جاي بحث ندارد. اين عمل كروبي روي طيف گسترده جنبش اثر بدي گذاشت. ابهامي هم نداشته و بي خودي نمي شود به جامعه بيدار و آگاه كنوني ايران «ابهام» تلقين كرد. اين عمل محكوم است و لاغير. هيچ توجيه و توضيح هم برنمي دارد. اما جنبش در روزها و شرايط ويژه اي قرار دارد. جنبش خيز برداشته و دارد بسوي برگزاري هرچه باشكوهتر و رزمنده تر 22 بهمن مي رود. گمانه زني و برخوردهاي تند عاطفي نسبت به اين واقعه و شخص كروبي هيچ به صلاح اتحاد و پيشرفت مبارزه مان نيست. درضمن, مبارزان با تجربه و آگاهان از حركتهاي ضد ديكتاتوري در جهان خوب مي دانند كه رشد يك جنبش آزاديخواهانه از فراز و نشيبهاي متعدد مي گذرد و گاه با اين و آن رويداد غافلگيركننده و اسف انگيز نيز رو به رو مي شود. مسيري كه جنبش ايران طي هفت ماه آزگار پيموده يكسره پيشرفت و قدرتگيري بوده است, به سادگي اين نوع سكندريها را تحمل و مشكلات مربوطه را هضم مي كند. مهم آن است كه جنبش برومند كنوني سر باز ايستادن ندارد و راه خود را ادامه مي دهد. كروبي و هر كس ديگري كه غفلت و خطايي كرده, اگر ريگي به كفش نداشته باشد مي تواند دراولين فرصت اطلاعيه و بيانيه جديدي دهد و با جنبش و پيكارآن همراه بماند. انگيزه موضعگيري او هم هرچه بوده باشد, ما رو به جلو حركت مي كنيم و هرچه بيشتر با اتحاد و مبارزه گام برمي داريم. به نظرمن يكي از بهترين واكنشها را يكي از هموطنان در فيسبوك نوشته بود, با اطمينان به نفس و بلوغ شهروندي:« خبر ها برایم مهم نیست.امروز میدانم کجای تاریخ ایستاده ام.آری من هستم که تعیین کننده هستم. خاتمی نامه داد.کروبی با فارس نیوز مصاحبه کرد.مهندس موسوی بیانیه صادر کرد.هاشمی دوباره بازیش گرفته, .خامنه اي هشدار داد.سپاه تهدید کرد.اینها تنها یک خبر هستند و بس.من خودم را باور دارم.آری این من هستم که مشخص میکنم چه اتفاقی بیفتد.من در قلب... تاریخ ایستاده ام.بیشتر از هر زمان به خود و راهی که رفته ام ایمان دارم.مطمئنم پیروز خواهم شد.خبر ها را تنها میخوانم و عبور میکنم.راه من روشن است.مجید توکلی چشم انتظار من است.هم وطنان دربند چشم به حضور من دوخته اند.با دستان خالی با قدرت تمام خودم را برای ۲۲ بهمن اماده میکنم.به همه اعلام میکنم.هم وطن اگر ازادی میخواهی, کنارم همراه شو .من و تو ما شویم معادلات پشت پرده نابود می شود.۲۲ بهمن مااااااااا ملت سبز تعیین میکنیم چه کسانی باید بمانند چه کسانی باید بروند.برقرار باد دمکراسی , پاینده ایران»شتر در خواب بيند پنبه دانههمزمان با بحث فوق الذكر و فضاي شك و ترديد و اختلاف و تفرقه اي كه رسانه هاي رژيم سعي كردند به جنبش تزريق كنند, پراتيك رژيم در جنبه ديگري از سياست كنوني خامنه اي ادامه يافت. منظورم تخفيف دادن در لحن و تشديد برخورد در عمل است. گرچه امام جمعه ها روي منبر از تند و تيزي كلمات و فحشهايشان نسبت به «سران » كاسته اند و به جاي اعلام لايحه اعدام و « كوركردن چشم فتنه» و... بار ديگر به توبه و رفع ابهام و «فاصله گيري ازدشمن» نصيحت مي كنند, ولي درصحنه عمل كماكان برسركوب افزوده اند. همين امروز دونفررا به اتهام محاربه با حكم دادگاه «انقلاب» اعدام كردند ( محمد رضا علي زماني و آرش رحماني پور).9 نفر ديگر در معرض خطر اعدام هستند. شمار و شدّت بگير و ببندها بيشترشده است. در همه شهرهاي دانشگاهي هركه را كه حدس مي زنند مي تواند فعال دانشجويي باشد و يا بشود دستگير مي كنند و مي برند. خامنه اي با دست ناقص اش به « شفافيت » تعارف مي كند و با دست ديگر احكام اعدام را امضاء مي كند. شدّت رفتار نسبت به كردهاي مبارزو كلاً اهالي كردستان گسترش يافته , آزار و اذيت زندانيان و خانواده هاي آنها شدّت يافته است. حتي فشارو ضرب و شتم مادران داغدار را افزايش داده اند. علاوه بر خوف اندازي , آشكارست كه خامنه اي به اختلاف اندازي در بين طيف جنبش سبز چشم دوخته است, مي خواهد با تفرقه و ارعاب ابعاد و كميّـت حضورمردم در 22 بهمن را كاهش دهد.خامنه اي فشار را گذاشته روي نقطه ضعفهاي جنبش – فقدان رهبري و اقتداريك پارچه دررأس/ دگماتيسم «حفظ نظام» نزد حضرات اصلاح طلب.... – و ا ميدوارست كه با ايجاد شكاف بيشتر, بلكه شقه كردن و كندن آنها از بدنه پيكارگرخيابان, جنبش را گرفتار مسايل دروني خود نموده از دامنه طوفاني و تهاجم به عمود خيمه نظام كم كند. خوشبختانه, به كوري چشم دشمن, تا اين لحظه جنبش فريب نخورده و در مسير اتحاد – مبارزه – پيروزي از پاي ننشسته است. اكثر بيانيه هاي منتشرشده اخير نيز, برغم گوناگوني در عقايد و آراء, در امر مطالبات و خواسته هاي اساسي, آشكارا بنا را بر نفي قاطع ولايت مطلقه فقيه و ايجاب حق حاكميت مردم و حقوق بشر گذاشته اند.به روشني مي بينيم كه خامنه اي از تلاشهاي فشرده اش چندان طرفي نبسته , برعكس دستش بيشتر روشده است. سازمانهاي سياسي- مبارزاتي مردم, فعالان و واحدهاي گوناگون و مراكز سياسي – آژيتاتوري جنبش كماكان در هماهنگي و انسجام عملياتي كار مي كنند. جنبش در صفوف گوناگون رو به سوي 22 بهمن, نوك تيز پيكار را به سمت نظام جبّار و سر اصلي آن نشانه رفته است. توفاني در پيش استدرعرصه اجتماعي پي در پي علائمي بارزمي شوند كه رويهم از يك توفان اعتراضي و مبارزاتي در آينده نزديك خبر مي دهند. تشديد بحران اقتصادي, ادامه بحران مالي بانكها / عجز آنها در پرداخت سپرده ها و احتمال ورشكستگي شمار كثيري از بانكهاي مهم مملكت/ به سرعت يك وضعيت نابسامان و اي بسا غيرقابل كنترل براي دولت گماشته فقيه به وجود مي آورد. يكي دونمونه در روزهاي اخير:در بانک ملت شعبه بازار درگیری پيش مي آيد و این شعبه به دستور مقامات امنیتی اكنون تعطيل است. در بانکهایی از قبیل بانک ملی شعبه "تیراژه" / پل همت صادقیه تهران/ نيزاعتراض به درگیری کشیده است. در شعبه بانک ملی در میدان ولیعصر تهران تنها به هشتاد و نه تن از چهارصد و نود نفری که برای دریافت پول صف كشيده بودند جواب مي دهند. مردم که ساعتها در انتظارايستاده بودند اعتراض مي كنند. ماموران نیروی انتظامی با ضرب و شتم و ضربات قنداق تفنگ مراجعه كنندگان معترض را از بانک بيرون مي رانند. بنا بر گزارش, خارج از بانك مردم شروع مي كنند به اعتراض و شعاردادن .... همزمان با بحران بانكها, اوضاع عرصه توليدي/ كارگري نيز به وخامت گراييده, شماري از كارخانه هاي كشور يا از كار افتاده اند و يا در معرض بسته شدن هستند. طبعاً كارگران و كاركنان اين مراكز توليدي دست به اعتراض و اعتصاب زده اند. ابعاد حقوق و مزدهاي پرداخت نشده روز به روز افزايش مي يابد. هزاران هزار كارگر كه از ماهها پيش مزدي دريافت نكرده اند براي استيفاي حقوق خود به اعتراض و پيكار برخاسته اند. خلاصه چند خبر از آخرين گزارشها: كارخانه نساجي كرمان درمعرض انتقال و كارگران در خطر بيكاري قرار دارند. اعتراض و تجمع كارگران به درگيري كشيده است. کارکنان پارس نيرو در استان فارس به منظور دريافت 9 ماه حقوق معوقه شان در مقابل استانداری تجمع داشتند. به گزارش آژانس ایران خبر(۵بهمن۸۸) صدها کارگر بازنشسته ایران خودرو روز یکشنبه از شهرستانهای مختلف در محل این کارخانه تجمع كردند. دستور اين جلسه انتخاب نمایندگان جدید کانون بازنشستگان بود. نماینده وزارت کشور رژیم که در این نشست شرکت داشت با انتخابات جدید مخالفت کرد ولي مورد اعتراض شدید کارگران قرار گرفت . وی وقتی با فریاد اعتراض کارگران که برحقوق خود پافشاری می کردند مواجه شد، ناچارسالن گردهمایی را ترک کرد. نمایند وزارت کشور رژیم در برابر اعتراضات کارگران گفت شما رای بدهید ما انتخابات را باطل اعلام می کنیم.....با اخباري كه در باره وضع مالي بانكها پخش شده و جوّ بي اعتمادي كه به حق نسبت به دولت گماشته فقيه بالا گرفته, احتمال وخيمتر شدن اوضاع كشور بسيار زياد است. درداخل سرمايه گذاريها خوابيده, بازار عملاً درحال ركود كامل است. بحرانهاي گوناگون مالي, اجتماعي, نارضايتيهاي فزاينده توده مردم به لحاظ فضاي پليسي امنيتي و عجزمديريت امورجاري مملكت و بيكاري, بيكاري كه نفس جامعه را بريده و همراه با روح عصيان و سركشي به قيام و انقلاب فرا مي خواند. درسياست خارجي هم كه هيچ نقطه مثبت و راحتي براي رژيم باقي نمانده است, از رسوايي سياستهاي نفوذي اش درمسايل داخلي و انتخابات عراق بگيريد تا بحران فزاينده پرونده اتمي و مواضع شديدشونده غرب و احتمال تحريمهاي شديدتر. بنابراين به هرطرف كه بنگريم رژيم را درنوعي بحران فزاينده مي بينيم. در عرصه اقتصادي/ اجتماعي بحرانها دارند به گردابي شتابنده تبديل مي شوند. تمام اين فعل و انفعالات نشان مي دهند كه توفاني درپيش است.ولايت خامنه اي رفته رفته در چنبره استيصال گرفتار مي شود و مانند يك حيوان وحشي گير افتاده واكنش نشان مي دهد. درچنين شرايطي است كه 22 بهمن فرا مي رسد, پيش به سوي يك خيزش عمومي. اتحاد مبارزه پيروزيپنجشنبه 28 ژانويه 2010

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

استراتژى قيام و سرنگونی اشرف كانون استراتژيكى نبرد


نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايتپيام به رزمندگان ارتش آزادىو نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شدهمسعود رجوى -30دى 1388سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور
سلام به زنان و مردان اشرفنشان كه در اثناى قيام فرياد مىزنند «ما زن و مرد جنگيم، بجنگ تا بجنگيم»، سلام به بچههاى بىترس و بيم كه در قيام عاشورا فرياد مىزدند «ما بچههاى جنگيم، بجنگ تا بجنگيم»، و سلام به هواداران و پشتيبانان مجاهدين خلق ايران و خواهران و برادران مجاهدم در داخل كشور، قسمتى از پيامها و نامه‌ها و سوالاتى را كه از راههاى مختلف فرستاده بوديد، دريافت كردم. در برابر عواطف بى‌آلايش و چشمه زلال و شفاف احساسات پاكتان، مخصوصاً در مورد نشستهاى ”فاتحان“ و ”كارزار پيروزى“ و پيامهاى 13آبان و 16آذر و پيام قيام عاشورا، هيچ نمىگويم الا اين‌كه خدا به من و به همه مجاهدين شايستگى وفاى به عهد با خلق و خالق را بدهد. آن‌چنان كه تا آخرين نفس و تا آخرين قطره خون، مجاهد زندگى كنيم و مجاهد بميريم. باشد كه در تاريخ اين خلق و اين ميهن، نام و سنّت نيك باقى بماند. فراتر از اين، هر مجاهد خلق و هر عضو يا هوادار و پشتيبان اين مقاومت، بايد به‌جاى ”كرده“ هاى خود ولو مثبت، ”ناكرده“ ها را ببيند و بخواند و نسبت به همين ”ناكرده“ ها عذر تقصير بخواهد و پوزش بطلبد. ناكردههايى اعم از كوچك و بزرگ كه مى‌توانستند يك روز يا يكساعت يا يك دقيقه و حتى يك ثانيه و بهاندازه يك گرم، امر خطير سرنگونى و نيل به آزادى و حاكميت خلق قهرمان را تسريع كند يا در آن تاثير بگذارد. و حالا مى‌خواهم با پاسخ دادن به بخشى از سوالات شما، اندكى از ناكردههاى بسيار را در حدى كه تجربه كردهام و مى‌دانم، جبران كنم. كاش امكان نشست يا ارتباط جمعى مى‌داشتيم اما چارهيى نيست و فعلاً بايد به همين شيوه قناعت كرد.
***
چند نكته و يادآورىقبل از شروع بحث، چند نكته را متذكر مى‌شوم: اول اين‌كه، براى پاسخ به سوالات ايدئولوژيك، به متون و كتابها و جزوات مجاهدين و مخصوصاً به بحثهاى تبيين جهان مراجعه كنيد. فقط در اين باره اين را بدانيد آنچه را كه رژيم در اين سالها در زندانها و يا در ارگانهاى خودش تحت نام مجاهدين توزيع و چاپ كرده است، اعتبارى ندارد. يا تماماً مجعول است يا در آن عمداً دست بردهاند تا به مصرفى كه مى‌خواهند برسد و چيزى را كه مى‌خواهند القا كند. در اين زمينه، هم اعتبار آن‌چه رژيم و وزارت اطلاعات و رشتههاى مرئى و نامرئى آن به‌نام مجاهدين به‌هم مىبافند، به‌همان اندازه مدارك محرمانهيى است كه مع الواسطه عليه مجاهدين به وزارتخارجه انگليس و فرانسه يا آمريكا مى‌رسانند كه وقتى به دادگاه مى‌رسيم دود مىشود و به هوا مى‌رود! - دو سال پيش آقاى استيونسون، نماينده پارلمان اروپا، در كنفرانس مطبوعاتى فاش كرد: «مدتى پيش، چند مقام وزارتخارجه از لندن سراغ من در پارلمان اروپا آمدند و از من مى‌خواستند بلادرنگ حمايت خود را از مجاهدين متوقف كنم و گفتند ما مدارك محكمى داريم كه اين افراد قطعاً تروريست هستند. به آنها گفتم خوب، پس (مدارك را) نشانم بدهيد. آنها گفتند متأسفانه سرى هستند! حالا در پروسه دادگاه در انگليس قضات حكم به علنى كردن همه اين اسناد دادند و من همه را به‌دقت خواندم و هيچ چيزى جز مزخرفات و چرندبافيهاى برخى عوامل وزارت اطلاعات و مقالات روزنامه‌هاى رژيم (ايران) نبود» (كنفرانس مطبوعاتى در پارلمان اروپا -4دسامبر 2007). -نمونه ديگر انتشار يك شماره ويژه جعلى از نشريه مجاهد به تاريخ 28خرداد 1382 توسط وزارت اطلاعات رژيم است كه در زندانها هم توزيع شده است. در اين نشريه جعلى كه روز بعد از حمله 17ژوئن به محل استقرار رئيسجمهور برگزيده مقاومت و دستگيرى مريم منتشر شده، رژيم ادعا كرد كه من همراه با 4تن ديگر از مسئولان مجاهدين به وسيله نيروهاى آمريكايى دستگير و به نقطه نامعلومى براى مبادله با ”رهبران گروه القاعده در ايران“ منتقل شدهايم. -در مطبوعات و رسانههاى عربى هم از قديم نمونههاى متعدد از انتشار مطالب جعلى به نام مجاهدين با پول سپاه و اطلاعات آخوندها وجود داشته كه بارها و بارها آنها را در روزنامه‌هاى شرق الاوسط، الحيات، شيحان، الحدث و… تكذيب كردهايم. حتى من يادم است كه در شهريور سال1371 وزير تبليغات دولت اردن كه در زمان ملك حسين با ما روابط دوستانه داشت و من با او در سال 1364 در پاريس ديدار كرده بودم، يكى از جزوات مجاهدين را به تاريخ روز (يعنى در همان سال 1371) به نماينده ما در اردن ارائه كرد كه در آن بهنحوى بىقافيه، مطالبى عليه اين كشور سرهم بندى شده بود. وقتى تحقيق كرديم معلوم شد رژيم مطالب مورد نظر خودش را براى بهجان هم انداختن طرفين در لابه‌لاى آن جزوه وارد كرده و به اردنيها داده است. جالب اين بود كه آن‌چه رژيم ساخته بود بجز همين مطالب مورد نظرش هيچ تفاوتى با نسخه اصلى نداشت. حيرت انگيز اين‌كه دفعه بعد هم يك صفحه نشريه مجاهد به نمايندگان ما ارائه كرده بودند كه تماما ساختگى بود و وقتى كه همان صفحه از نشريه مجاهد اصلى به آنها نشان داده شده بود از فرط دغلكاريهاى رژيم و اين‌كه چگونه يك صفحه مشابه اما تماما جعلى ارائه كرده است، مات و مبهوت شده بودند. شوراى ملى مقاومت ايران به همين خاطر در بيانيه سالگرد شورا در مرداد 1383 خاطرنشان كرد: «همزمان آخوندها، پولهاى كلانى براى انتشار صدها گزارش مجعول و مقاله و كتاب و نشريه عليه مجاهدين خرج كردند. آنقدر كه نايب رئيس فدراسيون بينالمللى حقوقبشر و رئيس جامعه حقوقبشر فرانسه، رژيم آخوندها را دولتى توصيف كرد كه عليه مجاهدين ”تلى از مدارك مختلف تبليغاتى توسط سفارت ايران در فرانسه پخش مىكند“ ». در تير 1386 نيز يكبار ديگر در اطلاعيه اجلاس مياندورهيى شوراى ملى مقاومت يادآورى شده است: «استبداد دينى كه به وضوح در برابر اين اعتلاى مبارزاتى هار و هراسان شده، ازيكسو به سركوب و ضرب و جرح و شكنجه وحشيانه جوانان در خيابانها و اعدام در ملأعام براى ارعاب جامعه روى آورده و از سوى ديگر دجالگريهاى شناخته شده تبليغاتى خود را عليه مقاومت سازمانيافته به شكل ديوانهوارى در رسانههاى حكومتى افزايش داده است. روى آوردن مجدد به سريال‌سازيهاى مجعول و مزورانه تلويزيونى كه حكومت آخوندى از سال 1382 تدارك ديده و آنها را به بازار مكاره اهريمنسازى از مقاومت نيز عرضه كرده و مفتضح شده بود، نمونه‌يى از اين تلاشهاست. رژيم آخوندها بيهوده مى‌كوشد تا بدينوسيله موج گرايش جوانان به سوى مقاومت سازمانيافته را به زعم خود متوقف يا كند سازد، بحران فزاينده درونيش را تحتالشعاع قرار دهد و با روشنگريهاى مقاومت در عرصه جهانى در مورد جنايتهاى ضدانسانى و پنهانكاريهاى اتمى و افشاى دخالتهاى گستردهاش در عراق – به ويژه برملا شدن ليست 32هزار حقوق بگيرانش در اين كشور - مقابله كند. اما اين قبيل تشبثات براى مخدوش كردن چهره مقاومت سابقه‌يى پراز ناكامى و رسوايى دارد. دعاوى شيادانه خمينى در منتسب كردن مجاهدين و متحدانشان به شرق و غرب يا متهم كردنشان به دزدى و آتشزدن خرمنها، و دروغهاى خامنهاى و رفسنجانى در نسبت دادن انفجار حرم امام رضا و قتل روحانيان مسيحى به آنها، جز رسوايى خود آخوندها نتيجهيى نداشت. «صنعت» مونتاژ و سرهم بندى جعليات تلويزيونى عليه ارتش آزادىبخش و شورا و مجاهدين و «هنر» تحريف و چسباندن صحنههاى ديدارهاى اعلام شده مسئولان مقاومت با مقامهاى دولت پيشين عراق به صحنههاى ساختگى و مصرف دروغهاى تكرارى درباره كشتار كردها و شيعيان عراق و رديف كردن اجيرشدگان اطلاعات آخوندى تحت عنوان اعضاى سابق مجاهدين يا شورا، نيز، چاره درماندگى و رسوايى رژيم قرون وسطايى نيست. رژيم آخوندها آب در هاون مىكوبد و با اين تلاشهاى مذبوحانه نمىتواند جنبشى را كه در آزادىخواهى و استقلال، نمونهيى نادر در جهان معاصراست، عامل استكبار و صهيونيسم يا زائده جنگ آخوندها با دولت سابق عراق و مجرى حمله هوايى و شيميايى به حلبچه قلمدادكند؛ هرچند كه سفارتخانهها و مأموران اطلاعات آخوندها براى واژگونه جلوه دادن واقعيت، رشوههاى كلان 50 ميليون دلارى و 120 ميليون دلارى به وكلاى فرانسوى و عراقى پيشنهاد كنند. اين تلاشهاى سراسيمه، قبل ازهرچيز ترس و تزلزل يك رژيم درمانده را در مقابل مقاومتى كه «به سوى پيروزى» پيش مىرود، بازمىتابد» (14تيرماه 1386-اطلاعيه دبيرخانه شوراى ملى مقاومت ايران).
***
دوم اينكه، جواب سوالات تاكتيكى و اجرايى و جزيى را از من انتظار نداشته باشيد. لازمه جواب دادن به اين قبيل سوالها ورود و اشراف به جزييات است. بنابراين اگر امكان دسترسى و ارتباط با ستاد اجتماعى مجاهدين در داخل كشور را نداريد، بايد خودتان با مشورت جمعى راهحل پيدا كنيد. در مورد راهحلهاى مختلف تابلو نويسى كنيدو پس از بحث و مشورت كافى مناسبترين آن را انتخاب كنيد. منظور راهحلى است كه كمترين ضرر و بيشترين فايده را داشته باشد. راهحلى كه طبعاً بالاترين ضربه را به دشمن ضدبشرى بزند.
***

سوم اينكه، در پاسخ به سوالات استراتژيك مربوط به قيام و سرنگونى هم از اول روشن باشد كه از بسيارى وجوه، در حال حاضر نمى‌توان و نبايد به آنها جواب داد يا بيهوده به دنبال جوابهاى موهوم و ذهنى گشت كه پاسخ دادن به آنها موكول به واقع شدن و تحقق چيزهايى است كه هنوز واقع نشده است. مىخواهم بگويم كه كار تحليل و تفكر منطقى اين نيست كه غيبگويى يا طالعبينى كند بلكه بر اساس شرايط مشخص تحليل مشخص ارائه مىدهد. يعنى اگر شرايطى هنوز مشخص نيست يا ما نمىتوانيم مشخص بودن آنها را فهم كنيم، بايد قبل از هر چيز به فهم آن شرايط و خاصّهها بپردازيم. چنانكه مىدانيد در جريان شناخت علمى، بايد گام به گام از مشاهده واقعيات و تجربه (يعنى آزمون و خطا)، به فرضيه (همان تابلو نويسيهاى مختلف) و سپس به قانونمنديها و اصول اساسى و نهايتاً به يك تئورى فراگير علمى راه برد. در تئورى جاذبه عمومى كه نيوتون كاشف آن است، نقطه عزيمت، مشاهده افتادن يك سيب از درخت بود. مىگويند از همين جا بود كه براى نيوتون اين سؤال پيش آمد كه چرا سيب از بالا به پايين افتاد. از همين سرنخ، سرانجام به قوانين جاذبه و نهايتاً به تئورى جاذبه عمومى راه برد. در مورد تئورى نسبيت عمومى هم، اينشتين همين راه را با گذار از نسبيت خاص و قانونمنديهاى مربوط به سرعت نور، طى كرد.
***
نكته چهارم كه بايد با صراحت با شما درميان بگذارم اين است كه به برخى سوالات هم، نمى‌توان و نبايد به‌طور عام و علنى جواب داد. ملاحظات و محدوديتهاى اطلاعاتى و امنيتى و دستبستگيهاى سياسى آن هم براى جنبش و سازمانى كه از همه سو زير ضرب است براى همه قابل فهم است. زيرا بر سر همه جادههاى تاريك ”شب پرستان همگى تيغ به كف“ در كمينند تا ”بكشانندش و در لجّه خون اندازند“ . خامنهاى كه در راس يك رژيم حاكم است و از هيچ جرم و جنايت و دروغى ابا ندارد، يك بار صريحاً گفت: «اگر به‌دلايلى از‌جمله آگاه شدن دشمن، مصلحت نباشد كه سخنى بيان شود، طبعا نه آن حرف و نه خلاف آن گفته نخواهد شد» (راديو و تلويزيون و خبرگزارى رسمى رژيم -17مهر 1386). در مورد مجاهدين و مقاومت ايران به گواهى تاريخچه 30ساله در رژيم خمينى، ما تا فراسوى تيغ و طاقت، معكوس عمل كردهايم. آنچنان كه بسيارى اسناد و حقايق يا اسامى و آمارى كه منتشر شده، موجب پيگردهاى گوناگون و قيمتهاى سنگين و خونين شده است. هم‌چنين برعهده گرفتهايم «رودرروى مردم ايران از جواديه تا نازى‌آباد و از كرانه‌هاى ارس و خزر تا خليج فارس، درباره جزء ‌به‌جزء، نكته به نكته، دينار به دينار و مو به موى هرآن‌چه در مبارزات چهلو دوساله انجام داده يا نداده‌ايم حساب پس بدهيم». من اين نكته را در تيرماه 1386 در مورد تبليغات ديوانهوار رژيم و روى آوردن آن به توليد سريالهاى مجعول و مهوع تلويزيونى عليه مجاهدين و مقاومت ايران خاطرنشان كردم و باز هم بر آن تأكيد مى‌كنم حتى وقتى كه اباطيل و برچسبهاى رژيم و مزدوران و متحدان و همسويان و پشتيبانان اين رژيم ارزش پاسخگويى ندارد، در هر مورد و در هر زمينه و درباره هر فرد يا موضوعى كه لازم باشد، مى‌توانيم با دلايل و شهود و اسناد و مدارك لازم و كافى، حق مطلب را در محضر خلق و در برابر هر دادگاه بيطرف، ادا كنيم. تا سيه‌روى شود هر كه در او غش باشد. منظورم اين نيست كه در كارنامه مجاهدين خطا و اشتباهى نيست، منظورم اين است كه مى‌توانيم هر پروندهيى را از ابتدا تا انتهاى آن، روز به روز، برگ به برگ، مورد به مورد و بدون هر ملاحظهيى در معرض قضاوت مردم ايران و وجدانهاى بيدار و منصف قرار دهيم و نتيجه آن را هر چه باشد بىمحابا بپذيريم. بيم و باك در اين زمينهها متعلق به كسانيست كه درگذشته ريگى به كفش داشتهاند يا براى حال و آينده خود، كيسهيى دوختهاند. اگر كسى در گذشته و در آرمانى كه بهخاطر آن دهههاى متوالى طى طريق كرده است، ريگى به كفش نداشته و براى آينده هم كيسه طمع و جاه و مقام ندوخته، ديگر چه باك. اين رژيم منفور ولايت است كه جز با دجاليت و صنعت تزوير و ريا و روايات مجعول آخوندى بر سر پا نيست. سرلوحه و سرمايه ما اما، بدليل نبرد بىامانى كه 45سال است با ديكتاتوريهاى شيخ و شاه ادامه دارد، به‌دليل خصومتهاى بىانتهاى ارتجاعى و استعمارى و اپورتونيستى، و بدليل اينكه پشت وپناهى جز خدا و خلق نداريم، صدق است و فدا. در غيراينصورت تاكنون دهها و صدها بار نيست و نابود شده بوديم. اگر رژيم شاه فقط با ظرفيت سركوبگرانه خودش درصدد نابودى و انهدام ما بود، آخوندها امكانات و سرويسهاى 12دولت ديگر را هم عليه مجاهدين و شوراى ملى مقاومت ايران به‌كار گرفتند تا آنها را متلاشى و منهدم كنند. تشريح اين موضوع و ارائه اسناد و نمونهها و گواهى شهود، نيازمند تحرير كتاب قطور و جداگانه ايست. بهراستى در اين ساليان كسى خبردار نشد كه در اين خصوص بر مجاهدين و مقاومت ايران چه گذشت. باشد تا روزگارى فرصت كنم و چند صد و يا لااقل چند ده نمونه را با جزئيات و اسامى و زمان و مكان و شرح وقايع به اطلاعتان برسانم. بنابراين فعلاً به ذكر همين نكته كه اميدوارم آن را بهخاطر بسپاريد بسنده مى‌كنم كه در مورد مجاهدين و ارتش آزادىبخش و مقاومت ايران، و سيلاب چركين ادعاها و اتهامات و شبهاتى كه رژيم و عوامل و همسويان و پشتيبانان نثارمان كردهاند، برعهده مى‌گيرم كه اگر عمرى باقى بود در برابر مردم ايران از ريز تا درشت را پاسخگو و روشنگر باشم. به همين خاطر در مورد هر فرد يا جريان يا موضوع يا اتهام و ادعايى كه خودتان نتوانيد جوابگو باشيد، تمامى اين قبيل موارد را به من ارجاع بدهيد. فقط نگذاريد كسى كه يك صدم يا يك هزارم يا يك دههزارم و يك صدهزارم مجاهدين، بها و خونبهاى آزادى و رنج و شكنجه دموكراسى را نپرداخته است، براى ما ابوعطا و لغز دموكراتيك بخواند و به جاى درس گرفتن، به ما درس آزادى عقيده و بيان يا حقوق زنان بدهد! موضوعات و موارد عيان شده هم كه حاجت به بيان و شرح و تفصيل مجدد ندارد. از برچسب تروريستى و بمباران و خلع سلاح و كودتاى 17ژوئن تا استرداد و اخراج و تبعيد پناهندگان و از بستن حسابها و توقيف بىدريغ اموال تا شاخ كردن بريده مزدوران و فرستادن آنها براى ايفاى نقش در نمايشهاى روحوضى مبتذل و مهوع، تحت عنوان بنيانگذار و رهبرى يا مسئولان و اعضاى سابق و لاحق مجاهدين… مثلاًًًًًًً همه مطلعين سياسى، خواندهاند و مى‌دانند كه به گفته خاتمى و خرازى، آقاى جك استرا (دلال بمباران قرارگاههاى مجاهدين در عراق) به‌دار آويختن 20تن از 65تن رهبران مجاهدين را «قابل قبول» خواند. درحالى كه به نوشته ديلىتلگراف (16تير 1383) براى خوشآمد آخوندها، ليست اسامى 12 امام شيعيان را هم در سفر به تهران در جيب داشت و وقتى اسم پيغمبر اسلام مى‌آمد، صلوات هم مى‌فرستاد! بهتر از اين نمى‌شد بر سر و ريش آخوند خاتمى و بر پشت خرازى دست استمالت كشيد. كسانى كه اسلافشان مصدق را ”ديوانه و آميزهيى از كاهلى و حقهبازى و سوءظن“ مىخواندند (سفير انگليس) و كسانى كه مصدق را ”جانورى درمانناپذير“ مى‌خواندند كه ”در آپارتمان ادرار مى‌كند“ (يكى از نظريه پردازان جنگ سرد در آمريكا) پرواضح است كه با مجاهدين خلق و حاكميت و آزادى مردم ايران تا كجا خصومت دارند. گفتگوها و معاملات پنهان آقاى دويلپن وزير خارجه شيراك با خرازى در مورد سركوب مجاهدين در فرانسه و دستگيريها و خودسوزيهاى ناشى از آن نيز با جزييات افشا شده و سردبير وقت ژورنالدوديمانش كه در آوريل 2003 در تهران در اين ملاقات حضور داشت، كتاب مبسوطى در اين زمينه منتشر كرده است.
***
با اين‌همه مجاهدين به يمن مريم و انقلاب درونى مجاهدين، در مقاومتى سترگ وهفت ساله، در زير بالاترين فشارها و توطئهها و ضربات مقاومت بىنظيرى را در تاريخ معاصر ايران و جهان عرضه كردند. شگفتى نه در حملههاى و توطئههاى ارتجاعى و استعمارى و خنجرهاى اپورتونيستى، بلكه در ماندگارى و پايدارى پرشكوهى است كه برگ درخشان و زرين تاريخ ايران است. 7سال پيش، در آخرين اجتماع مجاهدين در اشرف قبل از شروع جنگى كه از قبل مشخص بود كه رژيم چه بهرهبرداريهايى از آن به‌عمل خواهد آورد، و در شرايطى كه از چپ و راست، بسيارى ما را به خالى كردن ميدان فرا مى‌خواندند، گفتم: «وقتى ديو تنوره مىكشد، وقتى كه دژخيم سر از پا نمىشناسد، رمز ماندگارى و اعتلا، كلمه فداست» و «مجاهدين هم از بنيانگذارانشان تا اعضا و هوادارانشان در تمام ايران و در سراسر جهان با همه رزم آوران ارتش آزادى اين درس را به خوبى آموختهاند كه تاريخ خلق و ميهن خود را چگونه بنويسند. هيچكس بيش از ما به خطراتى كه از هر سو ما را در بر گرفته احاطه و اشراف ندارد. اما عزم جزم كردهايم تا اگر زمانه صد بار از اين هم خطيرتر و پرفتنهتر باشد، با تأسى به پيشواى آرمانىمان (پيامبر جاودان آزادى حسين بن على) درسهاى جديدى از مقاومت و ايستادگى عرضه كنيم. ارتش آزادىبخش، اين سرمايه عظيم ملت ايران چون كوه، استوار و سرفراز ايستاده است» (نشريه مجاهد -27اسفند 81). بيچاره رژيم و گلههاى مزدوران دور و نزديك، چه خيال كردهاند. مريم و اشرف ثابت كردند كه زمانه صدبار هم اگر خطرناكتر و پرفتنهتر باشد، تا پاى جان ايستادهاند. تا آخرين نفس… بله اكنون پس از 45سال كه بر مجاهدين در ميدان نبرد گذشته، به قطع و يقين مى‌توان گفت كه اين عاليترين ثمره تكامل مبارزات مردم ايران از مشروطه به‌بعد در 103سال گذشته است. از همين جا مى‌توان به پيروزى محتوم خلق قهرمان يقين كرد. به اذن تو خدايا، بسوى تو خدايا و به طرف كوى خلق در زنجير…
***
مقدمه در علوم اجتماعى و دانش سياسى هم مانند علوم طبيعى، كلمات و اصطلاحات، اگر نخواهيم ديمى و بىحساب و كتاب حرف بزنيم، معانى و مفاهيم و معيارهاى شناخته شده خود را دارند. هميشه گفتهايم كه خمينى در دنياى دجاليت و ولايت مطلقه فقيه، قبل از هر چيز «كلمه» را ذبح و قربانى مىكرد. كلمه، سنگ بناى تكلم و فهم و آگاهى انسان است. پس «كلمه»، دارايى و ويژگى ذاتى نوع انسان است. به همين خاطر در قرآن آمده است كه خدا ابتدا اسمها را به آدم آموخت: وعلّم آدم الأسماء… يعنى كه به او آگاهى و شناخت داد. اگر ما اسم كسى را ندانيم، معنى آن اين است كه او را نمىشناسيم. احراز هويت فرد با شناسنامهاش به‌عمل مى‌آيد. در اين‌صورت ما اين فرد را مى‌شناسيم كه كيست و در چه زمانى و در كجا و از چه مادر و پدرى به دنيا آمده است. يعنى فرد را با خانوادهاش شناختهايم. به همين ترتيب همه پديدهها و اشياء هم شناسنامه و اسم خاص خود را دارند كه به آن شناخته مى‌شوند و با فرد و يا شى ديگر قاطى و مشتبه نمى‌شوند. از طرف ديگر، هر كلمه و اسم آثار و خصوصيات و تاريخچه خودش را دارد. واژهها و كلماتى مانند درد، رنج، فدا، قيام، مقاومت، انقلاب، آزادى، عدالت، صلح، برابرى، عشق و يگانگى خلقالساعه نيستند بلكه محصول هزاران سال تجربه و تاريخ بشريت هستند. با اين كلمات بسيار بازى شده و باز همبازى خواهد شد. شيادان مثل هميشه مار مى‌كشند و هركس را كه بتواند ”مار“ را بنويسد و سر آن را به سنگ بكوبد، به سخره مى‌گيرند يا تكفير مى‌كنند. اما اگر اسمها و كلمات و شناسنامه آنها را بدانيم، ديگر آخوندهاى حاكم نخواهند توانست ”ارتجاع“ خلص را ”انقلاب“ و آن هم تحت نام اسلام، قالب كنند. 31سال پيش در 4بهمن 1357 كه سه روز بود از زندان شاه، در بحبوحه قيام مردم، آزاد شده بوديم، من در اولين سخنرانى در دانشگاه تهران حرفم و شعارم از جانب مجاهدين اين بود كه «پيروز باد انقلاب دموكراتيك ايران». در آن ايام جماعت خمينى به‌تازگى شعار «انقلاب اسلامى» مى‌دادند. يكى از حاضران سؤال كرد «انقلاب دموكراتيك يعنى چه؟» جواب دادم «يعنى انقلابى با شركت مردم يعنى با شركت و حاكميت تمام طبقات و اقشار خلق كه يك نظام مردمى شورايى را تداعى مىكند». در همين سخنرانى به صراحت گفتم: «من نيامدم اين‌جا كه روند خود به خودى قضايا را فقط ستايش كنم، ما نيامديم كه آن چه را هست، و فقط هست، تأييد كنيم. لختى هم بايد به آن انديشيد كه چه چيز بايد باشد، و چه چيز هم نبايد باشد. آيا ما مىخواهيم نسل ملعونى باشيم، نسل نفرين شدهيى باشيم كه فرصتها را از دست دادند… من و برادرانم نيامديم به اين دانشگاه، به اين شهادتگاه، و به اين زيارتگاه، كه هرچه را هست، هرچه را خودبخود اتفاق مىافتد، بىعيب بدانيم. زيرا آنها تنها با عمل كردن بر روى اختلافهاى درونى ما، روى تعارضات حتى درونى ما، امكان پيدا مىكنند كه دستاوردهايمان را بگيرند، اختناق را تكرار كنند و آزادى را به عقب بيندازند». سپس بلافاصله اضافه كردم: «صبر و تحمل، شكيبايى (صبر بهمعناى انقلابيش) بلند نظرى و احساس مسئوليت، نخستين وظايف و نخستين ويژگيهاى يك انقلابى يا يك گروه انقلابى است. اگر اين را نداريم، يا نيست و يا نمى‌توانيم كسب كنيم، بهتر است كه خدا خافظى كنيم. زيرا مردم زبان حالشان اين خواهد بود كه ”مرابه‌خير تو اميد نيست شر مرسان“ . تازه اول كار است. هنوز آن‌قدر زمان هست، هنوز آن‌قدر نشيب و فراز هست و هنوز آن‌قدر شكست و پيروزى هست. برادران و خواهران، رزمندگان و مبارزين، ما سر نداده بوديم كه به‌جايش زر بگيريم. مگر جانمان را براى اين داده بوديم كه بجايش جاه بگيريم؟ از جا برنخاسته بوديم، قيام نكرده بوديم كه در جاهاى بهتر و صندليهاى بهترو مقامهاى بهترى قعود كنيم». -يك ماه بعد در 4اسفند 1357 در گردهمايى بعدى در دانشگاه تهران خطاب به مدعيان گفتم: «صحبت از انقلاب نكنيد، به‌خصوص صحبت از انقلاب اسلامى نكنيد، خود انقلاب باندازه كافى مسئوليت دارد، چه رسد به انقلاب تراز اسلام». فكر نكنيد اين حرفها كه گفتم فقط حرفهاى من يا مجاهدين در آن روزگار بوده است. نه، همه آزادىخواهان ايران، همه اعضاى كنونى شوراى ملى مقاومت كه بر اصول خود پايدار ماندهاند، و همه مخالفان ديكتاتورى و حاكميت آخوندى در آن زمان در سراسر ايران، حرفشان در بهار آزادى همين بود. زمستان تيره و تار اختناق را نمىخواستند و از آن بيم داشتند. من فقط يكى از سخنگويان آنها بودم. همانها كه يكسال بعد، در ديماه 1358 در نخستين انتخابات رياست جمهورى، با هر گرايش و مرام و مليتى كه داشتند، از كرد و ترك و فارس تا بلوچ و عرب و تركمن و ازشيعه و سنى وماركسيست تا مسيحى و كليمى و زردشتى از كانديداى مجاهدين حمايت كردند. آنقدر كه خمينى سرانجام با فتواى حذف من، بهخاطر راى ندادن به ولايتفقيه، به ميدان آمد. علت همه حمايتها هم همين بود. ما مخالفت خودمان را از آغاز با رژيم ولايتفقيه اعلام نموده و رفراندوم قانون اساسى ولايتفقيه را تحريم كرده بوديم. فقط همين. البته بايد قيمت آن را هر روز با سر و دستهاى شكسته و چشمهاى از حدقه درآمده و پاهاى تازيانه خورده در نماز جمعه از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب ايران، مىپرداختيم.
***
فصل اول-تعريف چند كلمه
مثال اول، كالرىاز هر دانش آموز دبيرستان سؤال كنيد، تعريف ”كالرى“ ، چيست، خواهد گفت: كالرى واحد انرژى حرارتى و مقدار حرارتى است كه دماى يك سانتيمتر مكعب آب را بهاندازه يك درجه سانتيگراد افزايش مىدهد. مثلاًًًًًًً درجه حرارت 17 را به 18 مىرساند. بر همين روال، وقتى كه از من و شما بپرسند، درخت يا پرنده يا انسان و سپس جامعه و طبقه و قيام و انقلاب را تعريف كن، بايد بتوانيم تعريف رسا و گويا و مشخصى ارائه بدهيم. مثلاًًًًًًً در مورد انسان: مثال دوم، انسان و تعريف ”انسان“ تعريف ”انسان“ هميشه مسأله انسان بوده و هر يك از فلاسفه و مكاتب بهنحوى به آن جواب دادهاند. واضح است كه منظور فقط كمّ و كيف جسمانى انسان نيست. منظور خصوصيتها وكاركردهاى ويژه انسانى و تعريفى است كه بتواند تفاوت رفتارهاى انسانها با يكديگر را تشريح كند. ارسطو مىگفت انسان حيوانى است ناطق. لاادريون (آگنوستها يا آگنوستى سيستها) يعنى مكتبى كه به‌طور خلاصه شناختن و شناخت پذيرى را در ظرفيت و توان ما نمىدانستند، مىگفتند: نمىدانم. دوآليستها، انسان را مركب از دو عنصر جسم و روح مىدانستند. دكارت مىگفت: «من فكر مىكنم، پس هستم». توماس هابس، فيلسوف انگليسى انسان را موجودى بد ذات و بدطينت تلقى مى‌كرد، در حالى‌كه ژان ژاك روسو فطرت انسان را بر نيكى و خوبى استوار مى‌دانست. فويرباخ بهعنوان يك ماده‌گراى مكانيست، تفاوت رفتارهاى انسانى را به ميزان قابل توجهى به نوع تغذيه ربط مى‌داد و رفتارهاى انسان را فرآورده جبرى هر مرحله تاريخى خاص مى‌دانست. مكانيستهاى ديگر مثل لاتور، انسان را مثل يك ماشين تلقى مى‌كردند. فرويد تفاوت رفتارهاى انسانى را در غرايز جنسى و در دريچههاى عقبى ذهن جستجو مى‌كرد. بعضى دانشمندان ارتباطات و سيبرنتيك تلاش مى‌كنند ماشينها و مغزهاى الكترونيك پيچيده را با انسان شبيهسازى كنند. انديويدوآليستها (فردگرايان) انسان را با طبيعت فردى و فردگرايانه تحليل مى‌كنند. جرمى بنتام صاحب مكتب سودجويى (يوتيلى تاريسم) در دوره رشد سرمايهدارى در انگليس، فايده و سود مادى را اساس انگيزه و حركت انسان مىدانست. اگزيستانسياليستها كه قائل به اصالت وجود و تقدم آن بر ماهيت هستند، انسان را موجودى مطلقاً رها و آزاد و در حال انتخاب هميشگى و متغير تعريف كردهاند. منتقدين آنها هم مىگويند كه اگر وجود انسانى آن‌قدر دستخوش انتخاب و تغيير باشد كه نتوان بر روى پايدارى خصوصيتها و حتى انتخابهاى او حساب باز كرد، پس بايد در اين كه انسان تعريف ثابتى داشته باشد، شك كرد. زيرا دريافت اين ”من“ و اين انسان و شناخت و تعريف او كه هيچ پايدارى ندارد و در هر لحظه چيزى است كه به نحو مجزا مجسم مى‌شود، ميسر نيست. يعنى بحث بر سر خصوصيات پايدار و عام انسان است مگر اين‌كه او را در هر زمان و مكان تابع شرايط خاص همان دوره و همان مقطع تحليل كنيم. مثلاًًًًًًً انسان دوران بهره كشى و سود و سرمايه را نمى‌توان جدا از منفعت‌طلبى و سودجويى و بهره كشى كه واژه‌هاى اجتناب‌ناپذير اين فرهنگ هستند، تصور نمود. ماركس نظريه مكانيستها را كه گمان مى‌كردند انسان به صفحه سفيدى مى‌ماند كه متن آنرا فرهنگ هر دوره خاص مشخص مى‌كند مردود شمرد و يكبار نوشت بايد طبيعت انسان را جدا از صورت بنديهاى تاريخى خاص شناخت وآن‌گاه به تجليات ويژه آن در هر دوره پرداخت. البته ماركس بعدها از به‌كار بردن كلمات ذات و طبيعت انسانى پرهيز مى‌كرد، تا به مفاهيم انتزاعى و غير تاريخى راه نبرد. ولى تأكيد داشت كه خصايص ويژه يك نوع، در كاركردهاى ويژه آن نوع منعكس است و از اين‌رو، ساده‌ترين و بهترين راه براى تعريف انسان، پيدا كردن كاركردهاى ويژهيى است كه انسان دارد و حيوانات ندارند. علاوه بر اين، در ديدگاه ماركس نسبت به انسان، مهمترين نكته اينست كه گفت شناختن و «تفسير جهان كافى نيست بلكه بايد آن را تغيير داد». طبعاً ماركس اين ”بايد“ و اين ”ضرورت“ تغيير دادن را از تكامل اجتماعى و ديالكتيك تاريخ استنتاج كرده است. اما در هر حال ما را به مفهوم ”وظيفه مندى“ انسان نزديك مىكند. من الان متن مكتوب در اختيار ندارم، اما اگر از 40سال پيش درست به يادم مانده باشد، اوج تجليل چه گوارا از ماركس در همين نقطه است. چه گوارا گفت اين همان نقطهاى است كه ديگر بايد قلم را زمين گذاشت و براى تغيير جهان تفنگ به‌دست گرفت…
*******
اما در انسان شناسى يكتاپرستانه و فرهنگ قرآن، آگاهى و اختيار، خصوصيتهاى ويژه انسان اجتماعى است. انسان موجوديست آگاه و آزاد (بهمعنى صاحب اراده و صاحب انتخاب). در چارچوب آگاهيهاى خود وظيفه مند و مسئول است. صاحب و مسئول و پاسخگوى كردار و اعمال خويشتن است. بنابراين تعهد و مسئوليت پذيرى در فطرت و سرشت اوست. آن‌قدر كه اين مسئوليت و پاسخگويى، حتى به اين جهان و دنياى مادى و اين مقطع تاريخى و صورت بندى اقتصادى و اجتماعى كه در آن بهسر مىبرد محدود و منحصر نمى‌شود بلكه صحبت از معاد و آخرت و دنياى ديگرى هم هست. به عبارت ديگر مى‌گويد كه قدر انسان بسا فراتر است. محدود به دنياى كنونى و همين مرحله از تكامل نيست. فرجامى خداگونه دارد: إلى ربّك منتهاها… پيوسته، و صرفاً ، بند و بنده خدايگان و وجود يكتا و يگانهيى است در وراى زمان و مكان، كه از او آمده و به او باز مى‌گردد (انا لله و انا اليه راجعون). در مسيرى پر فراز و نشيب و پر رنج و زحمت به او مى‌رسد و با او ديدار مىكند: يا أيّها الإنسان إنّك كادح إلى ربّك كدحًا فملاقيه بيشتر از اين را از من نپرسيد. نه مى‌دانم و نه مى‌توانم بدانم. ذهن و تفكر من و شما بواقع در يك دنياى مادى و ديالكتيكى محاط شده است. اين يك دنياى آنتروپيك يعنى كهولت بار است. به همين دليل همه مىمى‌ريم كلّ شيءٍ هالك إلّا وجهه به جز او… دنيايى كه در آن كهولت و آنتروپى وجود ندارد، در تصور و تفكر من و شما نمىگنجد. دنيايى كه به گفته قرآن، آب در آن نمىگندد و تغيير رنگ نمىدهد (مّاء غير آسنٍ ) و طعم شير در اثر مرور زمان هيچ‌گاه عوض نمى‌شود (لّبنٍ لّم يتغيّر طعمه ). پس بياييد به تغيير در دنياى خودمان بپردازيم. من فقط مى‌دانم بحث بر سر اين است كه در تعريفى كه از انسان مى‌كنيم، آيا اين انسان مومى در چنگال تاريخ و جامعه و شرايط اقتصادى و اجتماعى و سياسى است، يا مى‌تواند و بايد، و وظيفه و تعهد و مسئوليت دارد، كه چيزى را در مسير تكامل تغيير بدهد و مسّخر كند. -طبيعت را با دانش و ابزار و تكنيك. -خويشتن خودبخودى و غريزى را با تقواى رهايى بخش كه همان جهاد اكبر باشد-جامعه اسير و ستم زده، رژيم ولايت، و دنياى جهل و جنايت را با قيام و انقلاب… . بايد ”فلك“ جبرى خود و پيرامون خود را، آگاهانه و آزادنه ”سقف“ بشكافد و ”طرحى نو“ دراندازد. كون و مكان اين چنين درهم نورديده مى‌شود.
***
مثال سوم، كلمه تعريفحالا بياييد به قلمرو منطق كه شاقول انديشه و تفكر است برويم و ببينيم كه اصلاً تعريف كردن يك چيز، يك شيئ ، يك پديده يا يك مقوله يعنى چه؟ بعبارت ديگر تعريف ”تعريف“ چيست؟ چون با تعريف يك شيئ ، يا واقعه يا فرد يا گروه است كه به شناختن و شناساندن آن راه مىبريم. از زمان ارسطو در قرن چهارم قبل از ميلاد مسيح، اين بحث وجود داشته است كه آيا لازمه شناختن يا تعريف يك شيئ ، شناختن و به‌رشته در آوردن مجموعه ويژگيهاى آن است، يا بايد به برجستهترين خصوصيات آن در تعريف اكتفا كرد. سرجمع كردن مجموعه ويژگيها كار بسيار بغرنج و چه بسا گيج كنندهيى است. شهاب الدين سهروردى درقرن ششم هجرى تعريف يك شيء را مشخص كردن ”جنس و فصل“ مى‌دانست. جنس يعنى نوع و گونه. فصل يعنى وجه متمايز و جدا كننده و همان خصلت ويژه در نتيجه، تعريف، يعنى شناختن و معين كردن خصلت عام و هم‌چنين خصوصيت ويژه يك شيء، كه به زبان ديالكتيكى، مبتنى بر تضادهاى عام و خاص آن پديده است. اين چنين مى‌توان اشياء و گياهان و جانوران و انسانها و جوامع و جنبشها و انقلابها را، هر كدام در قلمرو و در جا و سلسله مراتب خود آنها، دستهبندى كرد و از يكديگر تميز داد و باز شناخت.
*******
به اين ترتيب هيچ‌كس نمى‌تواند چوب پنبه رابا رنگ آميزى به‌جاى فولاد آبديده عرضه كند. هيچ‌كس نمى‌تواند ارتجاع خلص را انقلاب ناب جا بزند و، مثل ابتداى انقلاب ضد سلطنتى، خمينى را در جهل مركّب ”انقلابىترين مرد جهان“ بخواند. هيچ‌كس نخواهد توانست خمينى و خامنهاى را از شجره و جنس پيامبر اكرم و حضرت على بخواند. هيچ‌كس نخواهد توانست نه در جنس و نه در فصل، نه در عموميات و نه در خصوصيات، ولايت يزيدى و خمينى و خامنهاى را با حكومت عدل على و با سرپرستى رحمه لّلعالمين بر اجتماع انسانى مقايسه كند. دقت كنيد كه رحمهلّلعالمين خصلت ويژه سرچشمه عشق و معرفت، پيامبر رحمت و رهايى، است: آيت رحمت است بر همه جهانيان و نه فقط بر مسلمانان و اعراب يا قوم و طايفه خودش… خمينى 40روز قبل از 30خرداد در سال 1360 خطاب به مجاهدين گفت: «من اگر در هزار احتمال، يك احتمال مىدادم كه شما دستبرداريد از آن كارهايى كه مىخواهيد انجام بدهيد حاضر بودم با شما تفاهم كنم». سه ماه قبل از آن من با صراحتى كه بعداً فهميدم واكنشى جنونآميز از سوى خمينى برانگيخته، خطاب به خمينى نوشتم كه اسلام ما با شما سراپا متفاوت است. اسلام ما با شما در مورد آزادى و حق حاكميت مردم و استثمار و مقولات تكامل و ديالكتيك و بهره كشى و حقوق مليتها به ويژه مردم كردستان و منطق ”يا روسرى يا توسرى“ در دو طرف طيف قرار دارد. حرف خمينى هم روشن بود كه كسى كه امامت و ولايت او را نپذيرد و در عين حال ادعاى اسلام داشته باشد منافق است. حتما حديث مشهور ثقلين را شنيدهايد كه بر طبق آن پيامبر اكرم قبل از رحلت گفت در ميان شما دو چيز باقى مى‌گذارم و مى‌روم: كتاب خدا و عترتم را. منظور از ”عترت“ همان دودمان عقيدتى و خاندان آرمانى و همان نواميس و گوهران مجسم ايدئولوژيكى او بودند. از فاطمه زهرا تا زينب كبرى و از حضرت على تا امام حسن و امام حسين و راه و رسمشان در برابر جباران و مرتجعان زمان. سوال ما هميشه از خمينى و بقاياى او و هر كه با خمينى و خامنهاى و رژيم ولايت است، اين بوده و هست و خواهد بودكه اگر شاخص و راهنما طبق نص صريح ثقلين، كتاب خدا (قرآن) و عترت پيامبر خداست، لطفاً به ما بگوييد كه قرآن كتاب علم و انقلاب است يا جهل و ارتجاع؟ كتاب آزادىست يا استبداد و خودكامگى؟ كتاب راهنماى دزد و دد و دژخيم است يا منادى عدل و قسط و رحمت؟ اجتهاد و ديناميسم و محكم و متشابه و ثابت و متغير، دارد يا ندارد؟ بهره كش است يا ضد بهره كشى؟ لطفاً به ما بگوييد كه روش و كردار و سمتگيرى پيامبر و عترتش بهخصوص ائمه هدى در همين مقولات، چگونه بود؟ و سرانجام اگر باعث زحمت نمىبينيد! اين را هم به ما بگوييد كه اگر آنها امروز در برابر شما بودند چه مى‌كردند؟ شما را استمالت مىكردند؟ با شما مماشات مى‌كردند؟ شما را استحاله و اصلاح مىكردند؟ و يا با شما مثل بدر و احد مىجنگيدند و سرنگونتان مى‌كردند و به جهنم مىفرستادند؟ در پاسخ به اين سوالات، قبل از هر چيز، نقاب از چهره دين و آيين مدعى، برداشته مى‌شود. اين چنين، تعريف هركس از اسلام و كتاب خدا و ائمه هدى، و راه و روش آنها، آشكار و برملا مى‌شود.

این بخش در 6/11/88 در سایت مجاهدین منتشر شد
استراتژى قيام و سرنگونىاشرف كانون استراتژيكى نبردنقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايتپيام به رزمندگان ارتش آزادىو نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شدهمسعود رجوى -30دى 1388سلسله آموزشبراى نسل جوان در داخل كشور(قسمت دوم)

مسعود رجوي - رهبر مقاومت ايران
فصل دوم- مسير طى شده
براى ورود به بحث قيام و انقلاب، بايد مدتى صبر كنيد تا درباره سراب اصلاحات و اصلاح طلبى در اين رژيم يا دست كم، نرم شدن و ميانه رو شدن اين رژيم صحبت كنيم و هم‌چنين نگاهى به مسير طى شده بيندازيم. داستان ميانه رو شدن (مدراسيون) و استحاله و اصلاح طلبى (رفرم) در اين رژيم، يك سراب و قصّه 30ساله است. در خرداد 1387 حتى وزير خارجه آمريكا هم اذعان كرد كه در رژيم ايران آدم مدره (ميانه رو) پيدا نمى‌شود و ما ديگر دنبال چنين چيزى نمى‌گرديم «زيرا هر سياست خارجه بد آمريكا در 30سال گذشته با اين شروع شده كه بگذاريد مدرههاى رژيم ايران را پيدا كنيم» (وال استريت ژورنال – 19ژوئن 2008). دو سال قبل از آن هم، خانم رايس گفته بود: «معتقد نيستم كه ما مىتوانيم در (رژيم) ايران مدره (ميانه رو) پيدا كنيم. سؤال اين‌جاست كه آيا اصلاً ما ايرانيهاى معقول (در اين رژيم) پيدا مىكنيم… ، هر آنچه كه در اين 25سال براى يافتن چنين نفراتى بهكار رفت، معمولا به يك شكست بزرگ در سياست خارجى آمريكا منتهى شد. من فكر نمىكنم شما آنها را پيدا كنيد (وال استريت ژورنال- 25سپتامبر 2006). راستى اگر اين رژيم قابليت نرمش و ميانهروى و استحاله و اصلاح مى‌داشت، چيز بدى بود؟ خير هرگز. واقعيت اين است كه ما در مرحله مبارزات افشاگرانه سياسى (كه مجاهدين به آن فاز سياسى مى‌گويند) به مدت 28ماه از 22بهمن 1357 كه خمينى قدرت را قبضه كرد تا 30خرداد 1360 كه رژيمش را يك پايه كرد و سركوب و اختناق مطلق برقرار نمود، همين را آزمايش مى‌كرديم. با وجود اين كه قانون اساسى ولايتفقيه را تحريم كرده بوديم، اما در نهايت مدارا و خويشتندارى و در منتهاى مسالمت، امكان نرمش و ميانهروى و اصلاح همين رژيم را از طرق قانونى آزمايش كرديم. فكر مى‌كنم كمترين احتمالى را هم ناديده نگرفتيم.
***
اولين ديدار با خمينىمن بهمناسبتهاى مختلف درگذشته توضيح دادهام كه در همان حوالى 22بهمن 57، خمينى يك شب پسرش احمد را كه بسيار به مجاهدين ابراز ارادت و سمپاتى مى‌كرد نزد من فرستاد. هنوز رژيم شاه به‌طور كامل سقوط نكرده بود و ما هم دو سه هفته بود كه از زندان آزاد شده بوديم. پايگاهى كه من در آن بودم، مخفى بود و براى همين وقتى كه مجاهدين مى‌خواستند احمد را به آن‌جا بياورند، خودش از بابت مخفى كارى پيشنهاد كرده بود اگر لازم است چشمم را ببنديد! وقتى هم كه مرا ديد گفت كه به برادرانتان گفتم كه چشمم را ببندند ولى خودشان اين كار را نكردند. از اوايل شب تا صبح روز بعد جز چند ساعت كه احمد همانجا روى تك تختى كه داشتيم خوابيد، با من صحبت و دردل مى‌كرد. اما چكيده حرف اين بود كه رهبرى پدرش را بپذيريم و من هم از همين پرهيز داشتم. از بسيارى روحانيان و مراجع بد مى‌گفت و اين‌كه خمينى از آنها دلش پرخون است. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًً به خانواده صدر در عراق و لبنان به‌شدت تاخت و تاز مى‌كرد و مى‌گفت اينها را از روز اول ”سيا“ علم كرد. برجستهترين حرفهايش كه به‌يادم مانده اين بود كه عليه كمونيستها موضعگيرى كنيد و با هر كس كه ”امام“ وارد جنگ شد، شما هم وارد جنگ شويد كه در اين‌صورت همه درها به‌رويتان باز خواهد شد. من احمد را آن شب پى كارش فرستادم و چند شب بعد با برخى برادرانمان در محل استقرار خمينى در يك اتاق خصوصى در جنب اتاق ديدارهاى عمومى او ديدار كرديم. احساس كردم از اين كه دستش را نبوسيدم و به روبوسى معمول اكتفا كردم، جا خورد چون طبق روال آن روزگار هركس كه به او مىرسيد، اول دستش را مىبوسيد. اما همين كه خواستم صحبتهاى جدى را شروع كنم، بهانه آورد كه نماز مغرب دارد دير مى‌شود و به من تكيه داد و از جا بلند شد. گفتم آقا، حرفهاى ما چه مى‌شود، با اشاره به احمد گفت: احمد كه هست، بنويسيد به او بدهيد من حتماًًًًًًًًً مى‌خوانم. منهم بلادرنگ در سالن پايينى همين مدرسه رفاه چند صفحه نوشتم و به احمد دادم. حرفهايم در مورد تغيير رژيم، روند انقلاب، دولت بازرگان و ضرورت تضمين آزاديها و حقوق مردم و هم‌چنين اعتراض به رفتار كميتههاى ارتجاعى با نيروهاى انقلابى بود.
***
تعطيل دفاتر پدر طالقانى و شهادتين گفتن مجاهديندومين و آخرين ديدار ما با خمينى در اوايل ارديبهشت سال 58 در قم بود كه داستانها دارد. در فروردين 58 پدر طالقانى بهدنبال تعرض و دستگيرى خودسرانه فرزندش توسط كميتههاى ارتجاع و پاسداران نوظهور (با همان الگويى كه متعاقباً مجاهد شهيد محمدرضا سعادتى را هم دستگير كردند) در اعتراض به اين خودسريها، دفاتر خود را بست و تهران را ترك كرد. مجاهدين به‌شدت به تعرضى كه هدف آن در واقع شخص آيتالله طالقانى و مواضع ضدارتجاعى و آزادىخواهانه او بود، اعتراض كردند. سپس در همين رابطه، به سرعت جنبشى سراسرى در حمايت از پدر طالقانى شكل گرفت و خمينى هوا را خيلى پس ديد. به‌خصوص كه مجاهدين در قويترين اعتراض بعد از تعطيل دفاتر پدر طالقانى و در حمايت از ايشان، تمام قوا و نيروهاى خود را براى دفاع از آزاديها تحت فرمان آقاى طالقانى اعلام كردند. خمينى كه چشم ديدن آقاى طالقانى را نداشت، متقابلاًًًًًًًًً در يك واكنش هراسان، روز 29فروردين را هم روز ارتش اعلام كرد تا قدرت نمايى كند. در اين اثنا ما در جستجوى مكان و موقعيت پدر طالقانى بوديم و نسبت به حفاظت ايشان در همين گير و دار نگران بوديم. تا اينكه چند روز بعد، پدر طالقانى را كه به كرج و سپس به قم رفته بود، در حومه قم پيدا كرديم و به‌ديدارش شتافتيم. معلوم شد كه از هر سو فشارهاى طاقت فرسايى بر او وارد مى‌شود كه در برابر انحصار طلبى خمينى تسليم شود. اما پدر برافروخته بود و به ما گفت تا از خمينى موافقت تشكيل شوراها را در سراسر كشور نگيرد، ايستادگى خواهد كرد و همين‌طور هم شد. خمينى در روز 30فروردين 58 براى پايان دادن به بحران به‌درخواست آيتالله طالقانى به تشكيل شوراها تن داد و آن را اعلام كرد. هرچند در عمل هيچ‌گاه به اين يكى قولش هم وفا نكرد. البته در همين سخنرانى به‌شدت به توطئه «گروهكها» به بهانه دفاع از آيتالله طالقانى حمله كرد و اين آشوبگرى و توطئه را حسب المعمول به خارجى نسبت داد و گفت مردم بايد با اينها مقابله كنند… در حقيقت به اين وسيله مى‌خواست امتيازى را كه پدرطالقانى از او گرفته بود اين‌چنين از گلوى ما بيرون بكشد و تلافى كند. پس از پخش سخنان خمينى، فضاى شهرها ملتهب شد و چماقداران و كميته‌چيها در بيش از 200 نقطه كشور قصد تعرض به دفاتر مجاهدين را داشتند. درست در همين روز 30فروردين، من در قم با احمد خمينى در حال ديدار و گفتگو بودم. هدف، بيان اعتراضمان به رفتار با آيتالله طالقانى و درخواستهاى برحق ايشان درباره شوراها و حقوق دموكراتيك مردم و هم‌چنين بيان شكايتهاى خودمان از رفتار جنونآميز پاسداران و كميته چيها و حزباللهيها در سراسر كشوربود. در اثناى همين بحث، احمد خمينى كه اداره كننده امور خمينى و در عين حال رابط ما بود، گفت شما چرا معطّليد و چرا مبانى اعتقادى خودتان را كه امام به برادرتان هم گفتهاند، نمىنويسيد و منتشر نمىكنيد تا اين ضديتها تمام شود؟ چندى قبل از اين برادرم (كاظم شهيد) قبل از اينكه بهعنوان اولين سفير ايران بعد از انقلاب ضدسلطنتى در مقر اروپايى مللمتحد به ژنو برود، با خمينى در قم ديدار كرده بود. در اين ديدار خمينى به او گفته بود به برادرتان بگوييد، مبانى اعتقادى خودشان را بنويسند و منتشر كنند. و حالا احمد همان را يادآورى مىكرد. من مى‌دانستم كه هدف او و پدرش، اذعان ما به ولايت و رهبرى سياسى و ايدئولوژيك خمينى است. به دليل اينكه وقتى چندماه بعد كلاسهاى تبيين جهان را براى بيان و انتشار عقايد و جهان‌بينى مجاهدين تشكيل داديم، تاب نياورد و با آن كودتاى سياه ضدفرهنگى از ما انتقام گرفت. با اين همه آنروز (در 30فروردين 1358) در جواب به احمد خمينى گفتم، اى به چشم، هم الان اصول اعتقادىمان را مىنويسم و امضاء و تقديم ايشان مى‌كنم. سپس همانجا، در حضور خودش با لحن بسيار محترمانه خطاب به خمينى نوشتم «حسب الامر آن پدرگرامى كه از اركان اعتقادى اين‌جانبان سؤال فرموده ايد» معروض ميدارم كه «اركان عقيدتى مجاهدين همان اركان عقيدتى دين مبين اسلام و مذهب حقّه جعفرى اثنى عشرى است». در ادامه شهادتين نوشتم و سپس پنج اصل دين و مذهب را با يادآورى اينكه «در عموم كتب شرعيات (ابتدائى) آمده است» مكتوب كردم: توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد. در ماده چهارم (مربوط به امامت) عمداً در مورد 12 امام نوشتم كه «آخرين آنها زنده و غايب است (و) به منصب امامت رسيده». (يعنى كه امام دوازدهم خودش در منصب امامت حى و حاضر است و نيازى به زحمت سايرين نيست!) وقتى اين كاغذ را كپى گرفتم و نسخه اصلى را به احمد دادم تا براى خمينى ببرد، بدقت خواند و گفت همين؟! گفتم: بله، مگر نگفتند اصول اعتقادى را بنويسيم، منهم اصول اعتقادى را نوشتم و فردا هم منتشر مى‌كنيم تا ببينيم چماقدارى و ضديتهايى كه شما مى‌گوييد تمام مى‌شود؟ احمد گفت، آخر از رهبرى امام و اقتصاد و مالكيت هيچ چيز ننوشته ايد… گفتم: حاج احمد آقا، ايشان خودشان اركان اعتقادى را خواستهاند نه اقتصاد و مالكيت و مسائل بحثانگيز ديگر را… احمد خمينى كه ديد بحث بيشتر فايده ندارد، همين كاغذ را گرفت و رفت و روز بعد ما آن را منتشر كرديم و روزنامه‌ها هم منعكس كردند. بعداً پدرطالقانى گفت: جگرم از اين شهادتين گفتن آتش گرفت. كسانى كه از قبل، شهادتين را در اتاقهاى شكنجه و در برابر جوخههاى اعدام مى‌گفتند، وضعيت به كجا رسيده كه حالا بايد بيايند بعد از سقوط شاه شهادتين بگويند…
***
يك عقبنشينى تحميلى از جانب خمينى من همان شب به تهران برگشتم و روز بعد در شرايطى كه حملههاى چماقداران به بسيارى از دفاتر و ستادهاى مجاهدين به دنبال سخنرانى روز قبل خمينى شروع شده بود، در بعدازظهر 31فروردين با احمد خمينى تلفنى تماس گرفتم و گفتم آيا روشن شد كه دعوا بر سر اركان عقيدتى و توحيد و نبوت و معاد نبود؟ و آيا روشن شد كه هدف به‌راه انداختن جنگ و خونريزى است و اين‌كه ما هم مجبور به دفاع از خودمان بشويم؟ احمد ابتدا خود را به نفهمى زد و گفت موضوع چيست؟ گفتم همه مى‌گويند كه فرمايشات ديروز امام مبنى بر ”طرد مجاهدين و تعرض به آنها“ در حقيقت فرمان حمله و جنگ با ما بوده است. بنابراين مى‌خواهم از طريق شما ايشان را مطلع كنم كه هر چه پيش بيايد ما مسئول آن نيستيم. احمد گفت صبر كنيد بروم به اتاق امام و از خودشان بپرسم. من چند دقيقه منتظر شدم. احمد برگشت و بالكل تكذيب كرد كه منظور خمينى در سخنرانى ديروزش مجاهدين بودهاند. بلادرنگ به احمد گفتم بسيار خوب در اين‌صورت ما همين الان اطلاعيه مى‌دهيم و عين همين سؤال و جوابى را كه در همين تماس با يكديگر داشتيم، نقل مى‌كنيم و مى‌گوييم كه احمد آقا از امام پرسيدند وايشان تكذيب كردند كه چنين قصد و غرضى داشتهاند. احمد گفت فقط اسم من را نياوريد اما بقيهاش را مى‌توانيد بگوييد. ما هم همين كار را در اطلاعيهاى كه به فوريت صادر و منتشر شد، انجام داديم و نوشتيم كه «عصر امروز با اعضاى خانوادهامام تماس گرفته و حقيقت امر را جويا شديم كه پس از سؤال از حضرت ايشان روشن گرديد كه منظور ايشان چنين نبوده و ايشان چنين نظرى نداشتهاند. همين‌طور راجع به مجعولاتى از قول ايشان مبنى بر ”طرد مجاهدين و تعرض به آنها“ كه عده‌يى در گوشه و كنار كشور مدعى آن بودند، سؤال كرديم كه فرموده بودند به‌هيچ وجه منظورى نداشته و چنين چيزى نگفتهاند» (اطلاعيه 31فروردين 1358- مجاهدين خلق ايران). به‌نظر مى‌رسيد كه خمينى كه تازه توانسته بود بحران بستن دفاتر پدر طالقانى و موج اعتراضهاى مربوطه را با قبول تشكيل شوراها از سر بگذارند، ناگزير به يك عقبنشينى تحميلى در برابر مجاهدين هم تن داده است تا بحران ديگرى عليه انحصار طلبى او در بيش از 200 نقطه كشور ايجاد نشود. البته ما در اين تاريخ نمى‌دانستيم كه توطئه و برگ ديگرى در دست اجرا دارد كه همان دستگيرى مجاهد خلق محمدرضا سعادتى است كه هفته بعد انجام شد.
***
آخرين ديدار باخمينىدر اواسط هفته بعد، به من اطلاع دادند كه احمد خمينى زنگزده و دعوت كرده است كه در آخر هفته براى ديدار با خمينى به قم بروم. از تشريح جزئيات مىگذرم اما مختصراً بايد بگويم كه ما خودمان هيچ‌گاه عكس آن را منتشر نكرديم تا اينكه بعدها همين رژيم خودش آن را منتشر كرد علت اين بود كه در بدو ورود هيئت مجاهدين كه فكر مى‌كنم 10-12نفر بوديم، وقتى ديد برخلاف معمول و ديدارهايى كه با سايرين داشت، باز هم از تكبير گفتن و دستبوسى خبرى نيست ناگهان از كوره در رفت و بر سر مجاهد شهيد محمود ميرمالك كه از اين صحنه عكس مى‌گرفت به طرز بسيار خشن و زنندهيى فرياد زد: «عكس نگير» ! اين در حالى بود كه دفتر خمينى خودش روز بعد خبر اين ملاقات را به مطبوعات داد. اما بعد از فرياد كشيدن خمينى من براى اين‌كه اين ملاقات و آن‌چه مى‌خواهيم بگوييم، درهم نريزد، دوربين را گرفتم و با فيلمهايش به احمد دادم و رو به خمينى با اشاره به دوربين در دست احمد گفتم: «خدمت خودتان باشد». بعد كه خمينى بر خودش مسلط شد، موسى (سردار خيابانى) و من را كه هر دو مسلح هم بوديم، در سمت چپ و راست خودش نشاند و شروع به صحبت كرد. اين را هم بگويم كه بعداً فهميدم احمد به اشاره خود خمينى، دوربين را به مجاهد شهيد محمود ميرمالك برگردانده بود اما ما خودمان هيچ‌گاه از عكسها استفاده نكرديم. خمينى بعد از تعارفات اوليه و ابراز علاقه و دوستى شديدش نسبت به آيتالله شاه آبادى پدر بزرگ برادر مجاهدمان محمود احمدى كه در همين ملاقات حاضر بود، حرفش با ما اين بود كه: خيلى از آقايان از شما شكايت و گله دارند وهمين ديروز هم كه فهميدند شما اين‌جا مىآييد، همه كتابها و اعلاميه هايتان را آوردند به من نشان دادند، اما من اعتنا ندارم و فقط مى‌خواهم شما با مردم و اسلام باشيد تا اوضاع سابق به كشور برنگردد… (نقل به مضمون). منظور خمينى از مردم و اسلام واضح بود. گردن گذاشتن به ولايت و هژمونى خودش را مى‌خواست كه طبعاً مرز سرخ ايدئولوژيكى ما با ارتجاع بود. منهم گفتم: ما اسلاممان را ساده پيدا نكردهايم بلكه اعتقاد به آن را از لابلاى رنج و خون مردم ايران و جوخههاى اعدام و اتاقهاى شكنجه به‌دست آوردهايم. از شما هيچ درخواست دنيوى و مادى نداريم. در راه آزادى و استقلال ايران، ما را بدون كمترين چشمداشت دنيوى و مادى، كمترين سربازان خود بدانيد. اكنون قدرت سياسى و قدرت مذهبى در شما متمركز شده و اگر در راه خدا و خلق از آن استفاده شود مى‌تواند كون و مكان را تغيير دهد (نقل به مضمون). سپس خطبه حضرت على در نهج البلاغه در مورد حق مردم بر والى و حاكميت، و حق والى و حاكميت بر مردم را برايش خواندم و نتيجه گرفتم كه محور و كانون همه مسائل و خواستها كه انقلاب ضدسلطنتى هم اساساً براى آن به‌پا شد، مسأله آزادى است. خمينى اين نتيجهگيرى را تماما ًتاييد كرد و گفت: «اسلام بيش از هر چيز به آزادى عنايت دارد و در اسلام خلاف آزادى نيست الا در چيزهايى كه مخالف با عفت عمومى است». دو روز بعد همين حرف خمينى در مطبوعات آن زمان به‌تاريخ 8ارديبهشت 1358 تيتر شد كه «اسلام بيشتر از هر چيز به آزادى عنايت دارد». در زيرش هم از قول من نوشته بودند: «ما مكتب اسلام را از لابه‌لاى جوخههاى اعدام و شكنجهها كسب كردهايم». همزمان دفترخمينى اعلان كرد كه ملاقاتهاى او به مدت 6روز متوقف مى‌شود. جالب است بدانيد كه در بازگشت از همين ملاقات مطلع شديم كه اطلاعات سپاه جديد التاسيس پاسداران در آن روزگار (غرضى و آلادپوش از بريده مزدوران پيشين) همراه با اداره هشتم ساواك كه اكنون اسم جديدى پيدا كرده بود، به اتفاق ماشاء الله قصاب، كميتهچى مستقر در جنب سفارت آمريكا، مجاهد خلق محمدرضا سعادتى را دستگير كرده و به نقطه نامعلومى بردهاند.
***
رفت و آمدهاى مستمر به قم و ديدارهاى مكرر با اعضاى ”شوراى انقلاب“ خمينى تلاشهاى ما براى راضى كردن خمينى به قبول حداقل آزاديها و حقوق قانونى ناشى از انقلاب ضدسلطنتى مردم ايران در آن 28ماه و فاز سياسى كه گفتم، لاينقطع و به اشكال گوناگون ادامه داشت. از ديدارهاى مكرر با مهندس بازرگان در زمانى كه نخستوزير بود و بعد از آن. در آخرين ديدار بازرگان به من گفت راهش اين است كه جبههيى از نيروهاى ملى و مقبول درست كنيم كه شما ”اكستريم گش“ آن باشيد. منظورش اين بود كه مجاهدين در منتها اليه چپ اين جبهه قرار داشته باشند و منهم بلادرنگ استقبال كردم اما مى‌دانستم كه خمينى چنين فرصتى به او نخواهد داد. ما هم‌چنين رفت و آمدهاى دائمى به قم براى ديدار و گفتگو با احمد خمينى كه رابط ما با پدرش بود داشتيم. احمد در اين زمان در دستگاه خمينى نقش وزير دربار داشت اما وضع حسين خمينى (نوه خمينى) از ابتدا به‌كلى متفاوت بود و در ديدارهاى متعددى كه با او داشتم، در آن‌زمان بسيار سمپاتيك و در واقع مخالف دستگاه خمينى بود و بعد از 30خرداد هم شنيدم كه خمينى او را به دليل مخالفت با اعدام مجاهدين، تهديد به مجازات و ناگزير از حبس خانگى كرده است. هم‌چنين در آن روزگار ديدار و گفتگوهاى متوالى با تك به تك اعضاى شوراى ارتجاع خمينى داشتيم كه به آن ”شوراى انقلاب“ مى‌گفتند. از بهشتى تا رفسنجانى و موسوى اردبيلى و همين خامنهاى و شيبانى و سحابى و بنى صدر. در آن زمان رفسنجانى دردانه خمينى بود و خمينى بالاترين مناصب را به او مى‌داد. حتى در دوره نخست وزيرى موسوى، خمينى يكبار علناً گوش او را كشيد و گفت چرا قبل از گفتن فلان مطلب با مسئولين مملكتى بالاتر از خودت مشورت نكردى. منظور خمينى مشخصاً رفسنجانى بود كه در مقام رئيس مجلس به موسوى امر و نهى مىكرد. يك بار رفسنجانى كه براى شكايت از تقلبهاى انتخابات مجلس نزدش رفته بودم، به من گفت، شما ما را مجبور كرديد كه برويم رئيس و وزير از خارجه بياوريم. منظورش، به‌خصوص طعنه زدن به بنى صدر و قطبزاده بود كه اختلافهايشان سرباز كرده بود. مضمون حرف رفسنجانى با مايههايى كه براى مجاهدين مى‌گذاشت، اين بود كه اگر با ما راه مىآمديد از آن‌جا كه تنها و اولين گروه انقلابى مسلمان بوديد كه با شاه به جنگ برخاستيد، نيازى به سايرين نبود. البته من اعتنايى نكردم تا ذرهيى گمان نكند كه مى‌تواند ما را با خودش عليه كسى همراه كند. اين، رسم مرّوت نبود… يكبار هم همين خامنهاى كه در آن زمان زير دست رفسنجانى بود، در محل ”شوراى انقلاب“ كه همان كاخ سناى شاه بود و براى شكايت پيش او رفته بوديم به من گفت، وقتى شما حرف مىزنيد، انگار صوت ملائكه است اما از عملتان آدم آتش مى‌گيرد… بعد بلافاصله يك نسخه نشريه مجاهد از جيب قبايش بيرون آورد و گفت دو روز است من دارم مى‌سوزم كه كدام پدرسوخته اين سند را كه فقط پيش خودم بوده به شما رسانده است! من در ابتدا واقعاً نفهميدم كه منظورش چيست ولى وقتى توضيح داد فهميدم كه سندى از اسناد ساواك شاه كه آن‌موقع در مركز اسناد ملى كه مسئولش خامنهاى بود نگهدارى مىشده در نشريه روزانه مجاهد چاپ شده كه واقعاً فرصت نكرده بودم ببينم و بخوانم. تا وقتى كه خامنهاى خودش گفت اين را هم نمى‌دانستم كه ساواك قبلى و مركز اسناد مربوطه در حيطه مشاغل او در درون رژيم است.
***
ماحصل اينكه در ديدار و بحث و گفتگو و آزمايش براى اينكه اين رژيم جايى براى نرمش و اصلاح پذيرى دارد يا ندارد، از هيچ كار و تلاشى كوتاهى نكرديم. اما خمينى در مقام ولىفقيه با حذف ما از انتخابات رياست جمهورى و انتخابات مجلس و با چماقدارى و سركوب و شكنجه و كشتار هيچ راهى براى مسالمت باقى نگذاشت و حتى قوانين خودش را هم بهمحض اينكه با منافع روزمره او در تعارض بود، زير پا مى‌گذاشت. واضح است كه همه تلاشهايى كه گفتم در عين حفظ شرف سياسى و ميهنى و آرمانىمان بود. و الا اگر از ترس چوب و چماقها و برچسبها و گلوله و رگبار جا مىزديم يا به ولايتفقيه تسليم مىشديم و به درون اين رژيم فرو مىرفتيم كه ديگر بحثى نبود. همه مطلعين مى‌دانند كه بهشتى يكبار با مركزيت فداييان نشست و ضبط هم گذاشت و بعد هم پخش كرد و جريان اكثريت را به درون رژيم فرو بلعيد. مجاهدين اما اينكاره نبودند و به عكس اين ما بوديم كه با حمايت از اولين رئيسجمهور همين رژيم و بعد هم با پخش نوارهاى حسن آيت از اركان حزب جمهورى اسلامى و يكى از كانديداهاى آن براى رياست جمهورى، رژيم ارتجاعى خمينى را شقه و منشعب كرديم. دومين شقه بزرگ رژيم در جريان عزل آقاى منتظرى نيز اساساً معطوف به قتلعام زندانيان ما بود. آيتالله منتظرى نوشته بود «مجاهدين خلق اشخاص نيستند، يك سنخ فكر و برداشت است. يك نحو منطق است… با كشتن حل نمى‌شود بلكه ترويج مى‌شود». منتظرى هم‌چنين نوشته بود كه بازجويان و اطلاعاتيهاى شما روى شكنجهگران شاه را سفيد كردند. به‌هرحال به گواهى همه وقايع و شواهد و اسناد، ما در فاز سياسى و همان 28ماه تلاشى نبود كه براى برجا ماندن فضاى مسالمت و برجا ماندن يك قطره آزادى و يك گرم قانون، نكرده باشيم.
***
درگذشت پدر طالقانى قبل از وفات پدر طالقانى در 19شهريور 58 پشتمان به او گرم بود. پدر طالقانى به‌راستى روح راستين انقلاب ضدسلطنتى بود. خمينى از اين‌كه آقاى طالقانى را در سخنرانى به‌مناسبت 4خرداد 58 كه درترمينال خزانه در جنوب شهر تهران برگزار شد، كانديداى رياست جمهورى كرده بوديم به‌شدت گزيده و پر كينه بود اگر چه من در اين سخنرانى منتهاى احترام را براى شخص خمينى قائل شدم و از خود او خواستم كه خودش تكليف شرعى كند تا آيتالله طالقانى مسئوليت رياست جمهورى را بپذيرند. بگذريم كه خمينى به‌شدت از اين بابت به‌قول خودش ”سيلى خورده“ و زخمخورده بود. چرا كه خوب مىفهميد هدف ما از رياست جمهورى آقاى طالقانى محدود كردن قدرت انحصارى او و در يك كلام رفرم و اصلاح در حكومت دينى و رژيم ولىفقيه است. از لحظهيى كه شبانگاه همان روز نام پدر طالقانى را به‌عنوان كانديداى رياست جمهورى اعلان كردم تا زمان وفات ايشان، ذوق وشوق فوقالعاده را در قشرهاى مختلف مردم ديده يا مى‌شنيدم. از كارگران بندرعباس تا زنان رشت و جوانان تبريز و طلاب مترقى در مشهد و هم‌چنين اغلب گروههاى سياسى و مذهبى و ملى و مترقى كه از سلطه آخوندهاى هم‌جنس خمينى به ستوه آمده بودند. دراعلام نام پدرطالقانى بهعنوان كانديداى رياست جمهورى، با تشكر از استقبال پرشور جمعيت گفتم: «بله، بله، متشكرم، پس ما حضرت آيتالله العظمى طالقانى را بهعنوان نخستين، بهعنوان نامزد نخستين رياست جمهورى اسلامى ايران معرفى مىكنيم. نكته ديگرى هم هست كه بشارت بزرگى براى تمام ما يعنى شرط ديگرى در ايشون هست، مضافا بر سوابق چهل ساله مبارزاتى ايشون عليه طاغوتهاى زمان كه بخش اعظمش در زجر و حبس و تبعيد گذشته يك نكته مهمتر هم هست و اون اينكه ما كسى را انتخاب مى‌كنيم كه معلم كبير قرآن است. مبارك باد براى شما… (شعار جمعيت درود بر طالقانى) و بگذاريد مجددا از همين جا از تمام گروهها به‌خصوص گروههاى مسلمان درگوشه و كنار ايران تقاضا بكنيم اگر با اين انتخاب موافقت دارند موافقت خودشون را اعلام بكنند.) جمعيت: صحيح است) انشاءالله كه خواسته تمام مردم ايران همين باشد…». بعد از اين معرفى، يكبار كه به ديدار پدر طالقانى در محل اقامتش كه يك طبقه از آپارتمان پدر رضاييهاى شهيد در خيابان تخت جمشيد بود، رفتيم، پدر با عتاب و تغيّر به من گفت چرا اين‌كار را كرديد؟ شما كه به من نگفته بوديد… اما اينها (اشارهاش به جماعت خمينى بود) كه باور نمى‌كنند و بر سر من مىريزند… من گفتم: اگر از قبل به شما مى‌گفتيم، برايمان روشن بود كه مخالفت خواهيد كرد، اما حالا ديگر فايده ندارد چون مردم بالاترين مژدگانى را دريافت كردهاند و دستبردار نخواهند بود.
***
اعلام جنگ غيررسمى با مجاهدين از سوى خمينىدر برابر اقبال روزافزون قشرهاى مختلف مردم به كانديداتورى پدر طالقانى، از آن‌سو فشارهاى خمينى و اياديش بر آن بزرگوار بالا گرفت تا اعلام انصراف و مخالفت كند. فكر مى‌كنم حتى يكبار خمينى از سر بغض نسبت به پدر طالقانى علناً هم گفت كه دوست ندارد يك روحانى رئيسجمهور شود. چند هفته بعد در تير ماه 58، خمينى انتقام گرفت و زهرش را ريخت. يك نوار كاست با صداى خود خمينى به‌طور گسترده و سراسرى كه دست به دست مىچرخيد، پخش شد و ما را غافلگير كرد. در اين نوار، خمينى در توجيه سركردگان پاسداران و چماقداران و حزباللهيها تقريباً تمام همان حرفهايى را كه عليه مجاهدين يك سال بعد در تير 59 علنى كرد و در راديو و تلويزيون و مطبوعات پخش شد، حتى با لحن تند و تيزتر، بيان كرده بود. به‌واقع اين يك اعلام جنگ غيررسمى بود. هر چند كه من در 4خرداد به هنگام نامزد كردن پدر طالقانى براى رياست جمهورى، آگاهانه و به عمد از هيچ مايه گذارى براى خمينى فروگذار نكرده بودم. واقعا مى‌خواستم حسننيت خودمان را نشان بدهم كه قصد نداريم زيرآب او را بزنيم، بلكه قصد اصلاح امور را داريم. واقعاً هم اگر خمينى به رياست جمهورى آقاى طالقانى تن مى‌داد، مطمئناً نقشهى مسير، متفاوت مى‌شد. هم‌چنين مى‌خواستم كينه شترى و احساس ”هووگرى“ سياسى خمينى با پدرطالقانى برانگيخته نشود. وقتى در سال 57، قبل از سقوط شاه، پدر طالقانى از زندان آزاد شد، بيش از يك ميليون تن از مردم تهران به در خانه پدر رفتند و از او استقبال كردند. در انتخابات خبرگان هم، با بيش از دو ميليون راى نماينده اول تهران و در حقيقت تمام ايران بود. خمينى چشم ديدن پدر طالقانى را نداشت و حتى بعد از وفات پدر، در پيام تسليتش هم، او را حجت الاسلام طالقانى خطاب مى‌كرد. اصولاً ارتقاء منتظرى به منصب جانشينى خمينى كه در مراسم رژيم تحت عنوان ”اميد امت و امام“ معرفى مى‌شد، علتش حسادت و كين توزى خمينى نسبت به آيتالله طالقانى بود. اينكه گفتم اگر خمينى رياست جمهورى آقاى طالقانى را مىپذيرفت، نقشهى مسير تفاوت مىكرد و رژيم خمينى اصلاح مى‌شد، در قياس مع الفارق، مثل تابستان همين امسال (1388) است كه باز هم براى آزمايش به خبرگان رژيم اندرز داديم، تا دير نشده به‌خاطر نجات خودشان هم كه شده خامنهاى را عزل و آقاى منتظرى را موقتاً جايگزين كنند تا مقدمات انتخابات آزاد تحت نظر مللمتحد براساس اصل حاكميت مردم (و نه ولايتفقيه) فراهم شود.
***
برمى گردم به ادامه بحث درباره اعلام جنگ غيررسمى خمينى به مجاهدين در تيرماه 1358 پس از اينكه پدر طالقانى را نامزد رياست جمهورى كرديم. پس از توزيع نوار خمينى به صداى خودش، هيسترى پاسداران و چماقداران و حزباللهيها عليه مجاهدين بالا گرفت. هيچ روزى نبود كه زخمى و مجروح و مضروب و مصدوم و حمله به دفاتر و ستادهايمان در نقاط مختلف نداشته باشيم. تحريكات و اذيت و آزار و حملهها براى بيرون كردن ما از دفتر مركزىمان در ساختمان 9 طبقه بنياد علوى (بنياد پهلوى سابق) در خيابان مصدق كه در جريان قيام آن را تسخير كرده بوديم بالا گرفت. مثل همين امروز و بهانههايى كه بخش ولايتفقيه در دولت عراق عليه اشرف مى‌گيرد، آن زمان هم حرف اصلى اين بود كه حكومت مى‌خواهد حاكميتش را اعمال كند! سپس چماقداران و حزباللهيهاى آن روزگار تحت عنوان ”امت هميشه در صحنه“ سر رسيدند. اما فايده نكرد چون ما عهد كرده بوديم كه بدون حكم رسمى حكومتى مقرمان را تخليه نكنيم و قيمتى را كه بايد، از خمينى وصول كنيم. همزمان از مجارى رسمى دولت بازرگان هم وارد شدند. در آن زمان، مهندس سالور از طرف بازرگان سرپرستى ادارات و تمام مايملك بنياد پهلوى سابق را به‌عهده داشت كه بعداً تبديل به بنياد باصطلاح مستضعفين شد و آخوندها آن را تسخير كردند. من بارها ساعت 6 صبح قبل از وقت ادارى به خانه مهندس سالور مىرفتم و مداركمان را در مورد بنياد علوى و اينكه چه كردهايم و چه مى‌كنيم و اموال و پولها و خودروهاى آن چه شد، ارائه مى‌دادم. او هم با دقت موضوع را پيگيرى مى‌كرد تا اينكه هرآنچه را برگرداندنى بود، برگردانديم و تسويه حساب گرفتيم. بعد هم به ديدن مهندس بازرگان در مقام نخستوزير رفتم و گزارش كاملى ارائه كردم كه همزمان در نشريه مجاهد هم منتشر شد. به اين ترتيب دولت بازرگان و مهندس سالور در طرف ما قرار گرفتند چون اعلام كرديم كه حاضريم اين ساختمان را بخريم يا اجاره كنيم. حتى آقاى صدر وزير دادگسترى بازرگان شخصاً 50هزارتومان كمك مالى فرستاد. دكتر سامى هم كه وزير بهدارى بود در ائتلاف سياسى با جنبش ملى مجاهدين بود و اذيت و آزارهايى را كه جماعت خمينى به مجاهدين وارد مىكردند، قوياً محكوم مىكرد. دكتر سامى را بعدها همين خامنهاى، در قتلهاى زنجيرهيى به قتل رساند. سرانجام وقتى برگ ”امت هميشه در صحنه“ سوخت، دادستان ارتجاع (آذرى قمى) حكم رسمى را تخليه صادر كرد، پس از چندين هفته كه هزاران تن از دانشجويان و هواداران به‌طور شبانه روزى دور تا دور ستاد زنجير بسته بودند، خواهش كرديم كه كنار بروند و حكم رسمى تخليه را پذيرفتيم. به‌نظر مى‌رسيد خمينى و دارو دستهاش به‌قدر كافى در اين جريان رسوا شده باشند. اما مهمترين نكته، اين بود كه با خويشتندارى و تحمل همه لطمات و صدمات، جنگ غيررسمى را كه خمينى اعلام كرده بود تا اعلان جنگ رسمى كه درتير 59 انجام داد، به مدت يكسال به عقب انداختيم. در مرداد 58 خمينى تهاجم و جنگ ضدمردمى در كردستان و اعدامهاى سبعانه آن‌جا را با خلخالى شروع كرده بود و فضاى اختناق و سركوب گام به گام چيره مى‌شد. يك نمونه آن قتلعام اهالى بى‌گناه دهكده قارنا بود كه داستان جداگانه خود را دارد.

منبع: مجاهدین، 4 بهمن 1388