۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

استراتژى قيام وسرنگونى، سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور




ناقوس مرگ استبداد – 7


كريم قصيم
درهفته ي گذشته خبرها و گزارشها از ايران فراوان بودند, ولي بي ترديد خبر موضع گيري تأييد آميز آقاي كروبي نسبت به دولت احمدي نژاد در رأس اخبار و تفاسير قرار داشت. زشتتر از ايستار او , دليل آن بود : ” به علت تنفيذ رهبري”(!) , كه حالا, پس از 7 ماه, ايشون درست سربزنگاه, يعني در آستانه 22 بهمن, به صرافت افتاد كه تنفيذ و كذا..., البته اين نوعي « بيعت مجدد با ولي فقيه» بود, با كسي كه ( مسئول اول جنايتها و سركوبها) دستش درخون ملت است. خبرموضعگيري كروبي كوتاه بود ولي در رسانه هاي فارسي و فرنگي پژواك گسترده اي پيدا كرد. در بين ايرانيان طيفي از واكنشها جلب نظر نمود. از ناباوري و ترديد, تا تأسف و افسوس. از خشم و عصبانيت تا حتي دلسردي... و نيز واكنشهاي تند و تيز نسبت به كروبي.در وجود موضعگيري پدر و توضيح پسر جاي شك نيست. زشتي و قبح كار هم جاي بحث ندارد. اين عمل كروبي روي طيف گسترده جنبش اثر بدي گذاشت. ابهامي هم نداشته و بي خودي نمي شود به جامعه بيدار و آگاه كنوني ايران «ابهام» تلقين كرد. اين عمل محكوم است و لاغير. هيچ توجيه و توضيح هم برنمي دارد. اما جنبش در روزها و شرايط ويژه اي قرار دارد. جنبش خيز برداشته و دارد بسوي برگزاري هرچه باشكوهتر و رزمنده تر 22 بهمن مي رود. گمانه زني و برخوردهاي تند عاطفي نسبت به اين واقعه و شخص كروبي هيچ به صلاح اتحاد و پيشرفت مبارزه مان نيست. درضمن, مبارزان با تجربه و آگاهان از حركتهاي ضد ديكتاتوري در جهان خوب مي دانند كه رشد يك جنبش آزاديخواهانه از فراز و نشيبهاي متعدد مي گذرد و گاه با اين و آن رويداد غافلگيركننده و اسف انگيز نيز رو به رو مي شود. مسيري كه جنبش ايران طي هفت ماه آزگار پيموده يكسره پيشرفت و قدرتگيري بوده است, به سادگي اين نوع سكندريها را تحمل و مشكلات مربوطه را هضم مي كند. مهم آن است كه جنبش برومند كنوني سر باز ايستادن ندارد و راه خود را ادامه مي دهد. كروبي و هر كس ديگري كه غفلت و خطايي كرده, اگر ريگي به كفش نداشته باشد مي تواند دراولين فرصت اطلاعيه و بيانيه جديدي دهد و با جنبش و پيكارآن همراه بماند. انگيزه موضعگيري او هم هرچه بوده باشد, ما رو به جلو حركت مي كنيم و هرچه بيشتر با اتحاد و مبارزه گام برمي داريم. به نظرمن يكي از بهترين واكنشها را يكي از هموطنان در فيسبوك نوشته بود, با اطمينان به نفس و بلوغ شهروندي:« خبر ها برایم مهم نیست.امروز میدانم کجای تاریخ ایستاده ام.آری من هستم که تعیین کننده هستم. خاتمی نامه داد.کروبی با فارس نیوز مصاحبه کرد.مهندس موسوی بیانیه صادر کرد.هاشمی دوباره بازیش گرفته, .خامنه اي هشدار داد.سپاه تهدید کرد.اینها تنها یک خبر هستند و بس.من خودم را باور دارم.آری این من هستم که مشخص میکنم چه اتفاقی بیفتد.من در قلب... تاریخ ایستاده ام.بیشتر از هر زمان به خود و راهی که رفته ام ایمان دارم.مطمئنم پیروز خواهم شد.خبر ها را تنها میخوانم و عبور میکنم.راه من روشن است.مجید توکلی چشم انتظار من است.هم وطنان دربند چشم به حضور من دوخته اند.با دستان خالی با قدرت تمام خودم را برای ۲۲ بهمن اماده میکنم.به همه اعلام میکنم.هم وطن اگر ازادی میخواهی, کنارم همراه شو .من و تو ما شویم معادلات پشت پرده نابود می شود.۲۲ بهمن مااااااااا ملت سبز تعیین میکنیم چه کسانی باید بمانند چه کسانی باید بروند.برقرار باد دمکراسی , پاینده ایران»شتر در خواب بيند پنبه دانههمزمان با بحث فوق الذكر و فضاي شك و ترديد و اختلاف و تفرقه اي كه رسانه هاي رژيم سعي كردند به جنبش تزريق كنند, پراتيك رژيم در جنبه ديگري از سياست كنوني خامنه اي ادامه يافت. منظورم تخفيف دادن در لحن و تشديد برخورد در عمل است. گرچه امام جمعه ها روي منبر از تند و تيزي كلمات و فحشهايشان نسبت به «سران » كاسته اند و به جاي اعلام لايحه اعدام و « كوركردن چشم فتنه» و... بار ديگر به توبه و رفع ابهام و «فاصله گيري ازدشمن» نصيحت مي كنند, ولي درصحنه عمل كماكان برسركوب افزوده اند. همين امروز دونفررا به اتهام محاربه با حكم دادگاه «انقلاب» اعدام كردند ( محمد رضا علي زماني و آرش رحماني پور).9 نفر ديگر در معرض خطر اعدام هستند. شمار و شدّت بگير و ببندها بيشترشده است. در همه شهرهاي دانشگاهي هركه را كه حدس مي زنند مي تواند فعال دانشجويي باشد و يا بشود دستگير مي كنند و مي برند. خامنه اي با دست ناقص اش به « شفافيت » تعارف مي كند و با دست ديگر احكام اعدام را امضاء مي كند. شدّت رفتار نسبت به كردهاي مبارزو كلاً اهالي كردستان گسترش يافته , آزار و اذيت زندانيان و خانواده هاي آنها شدّت يافته است. حتي فشارو ضرب و شتم مادران داغدار را افزايش داده اند. علاوه بر خوف اندازي , آشكارست كه خامنه اي به اختلاف اندازي در بين طيف جنبش سبز چشم دوخته است, مي خواهد با تفرقه و ارعاب ابعاد و كميّـت حضورمردم در 22 بهمن را كاهش دهد.خامنه اي فشار را گذاشته روي نقطه ضعفهاي جنبش – فقدان رهبري و اقتداريك پارچه دررأس/ دگماتيسم «حفظ نظام» نزد حضرات اصلاح طلب.... – و ا ميدوارست كه با ايجاد شكاف بيشتر, بلكه شقه كردن و كندن آنها از بدنه پيكارگرخيابان, جنبش را گرفتار مسايل دروني خود نموده از دامنه طوفاني و تهاجم به عمود خيمه نظام كم كند. خوشبختانه, به كوري چشم دشمن, تا اين لحظه جنبش فريب نخورده و در مسير اتحاد – مبارزه – پيروزي از پاي ننشسته است. اكثر بيانيه هاي منتشرشده اخير نيز, برغم گوناگوني در عقايد و آراء, در امر مطالبات و خواسته هاي اساسي, آشكارا بنا را بر نفي قاطع ولايت مطلقه فقيه و ايجاب حق حاكميت مردم و حقوق بشر گذاشته اند.به روشني مي بينيم كه خامنه اي از تلاشهاي فشرده اش چندان طرفي نبسته , برعكس دستش بيشتر روشده است. سازمانهاي سياسي- مبارزاتي مردم, فعالان و واحدهاي گوناگون و مراكز سياسي – آژيتاتوري جنبش كماكان در هماهنگي و انسجام عملياتي كار مي كنند. جنبش در صفوف گوناگون رو به سوي 22 بهمن, نوك تيز پيكار را به سمت نظام جبّار و سر اصلي آن نشانه رفته است. توفاني در پيش استدرعرصه اجتماعي پي در پي علائمي بارزمي شوند كه رويهم از يك توفان اعتراضي و مبارزاتي در آينده نزديك خبر مي دهند. تشديد بحران اقتصادي, ادامه بحران مالي بانكها / عجز آنها در پرداخت سپرده ها و احتمال ورشكستگي شمار كثيري از بانكهاي مهم مملكت/ به سرعت يك وضعيت نابسامان و اي بسا غيرقابل كنترل براي دولت گماشته فقيه به وجود مي آورد. يكي دونمونه در روزهاي اخير:در بانک ملت شعبه بازار درگیری پيش مي آيد و این شعبه به دستور مقامات امنیتی اكنون تعطيل است. در بانکهایی از قبیل بانک ملی شعبه "تیراژه" / پل همت صادقیه تهران/ نيزاعتراض به درگیری کشیده است. در شعبه بانک ملی در میدان ولیعصر تهران تنها به هشتاد و نه تن از چهارصد و نود نفری که برای دریافت پول صف كشيده بودند جواب مي دهند. مردم که ساعتها در انتظارايستاده بودند اعتراض مي كنند. ماموران نیروی انتظامی با ضرب و شتم و ضربات قنداق تفنگ مراجعه كنندگان معترض را از بانک بيرون مي رانند. بنا بر گزارش, خارج از بانك مردم شروع مي كنند به اعتراض و شعاردادن .... همزمان با بحران بانكها, اوضاع عرصه توليدي/ كارگري نيز به وخامت گراييده, شماري از كارخانه هاي كشور يا از كار افتاده اند و يا در معرض بسته شدن هستند. طبعاً كارگران و كاركنان اين مراكز توليدي دست به اعتراض و اعتصاب زده اند. ابعاد حقوق و مزدهاي پرداخت نشده روز به روز افزايش مي يابد. هزاران هزار كارگر كه از ماهها پيش مزدي دريافت نكرده اند براي استيفاي حقوق خود به اعتراض و پيكار برخاسته اند. خلاصه چند خبر از آخرين گزارشها: كارخانه نساجي كرمان درمعرض انتقال و كارگران در خطر بيكاري قرار دارند. اعتراض و تجمع كارگران به درگيري كشيده است. کارکنان پارس نيرو در استان فارس به منظور دريافت 9 ماه حقوق معوقه شان در مقابل استانداری تجمع داشتند. به گزارش آژانس ایران خبر(۵بهمن۸۸) صدها کارگر بازنشسته ایران خودرو روز یکشنبه از شهرستانهای مختلف در محل این کارخانه تجمع كردند. دستور اين جلسه انتخاب نمایندگان جدید کانون بازنشستگان بود. نماینده وزارت کشور رژیم که در این نشست شرکت داشت با انتخابات جدید مخالفت کرد ولي مورد اعتراض شدید کارگران قرار گرفت . وی وقتی با فریاد اعتراض کارگران که برحقوق خود پافشاری می کردند مواجه شد، ناچارسالن گردهمایی را ترک کرد. نمایند وزارت کشور رژیم در برابر اعتراضات کارگران گفت شما رای بدهید ما انتخابات را باطل اعلام می کنیم.....با اخباري كه در باره وضع مالي بانكها پخش شده و جوّ بي اعتمادي كه به حق نسبت به دولت گماشته فقيه بالا گرفته, احتمال وخيمتر شدن اوضاع كشور بسيار زياد است. درداخل سرمايه گذاريها خوابيده, بازار عملاً درحال ركود كامل است. بحرانهاي گوناگون مالي, اجتماعي, نارضايتيهاي فزاينده توده مردم به لحاظ فضاي پليسي امنيتي و عجزمديريت امورجاري مملكت و بيكاري, بيكاري كه نفس جامعه را بريده و همراه با روح عصيان و سركشي به قيام و انقلاب فرا مي خواند. درسياست خارجي هم كه هيچ نقطه مثبت و راحتي براي رژيم باقي نمانده است, از رسوايي سياستهاي نفوذي اش درمسايل داخلي و انتخابات عراق بگيريد تا بحران فزاينده پرونده اتمي و مواضع شديدشونده غرب و احتمال تحريمهاي شديدتر. بنابراين به هرطرف كه بنگريم رژيم را درنوعي بحران فزاينده مي بينيم. در عرصه اقتصادي/ اجتماعي بحرانها دارند به گردابي شتابنده تبديل مي شوند. تمام اين فعل و انفعالات نشان مي دهند كه توفاني درپيش است.ولايت خامنه اي رفته رفته در چنبره استيصال گرفتار مي شود و مانند يك حيوان وحشي گير افتاده واكنش نشان مي دهد. درچنين شرايطي است كه 22 بهمن فرا مي رسد, پيش به سوي يك خيزش عمومي. اتحاد مبارزه پيروزيپنجشنبه 28 ژانويه 2010

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

استراتژى قيام و سرنگونی اشرف كانون استراتژيكى نبرد


نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايتپيام به رزمندگان ارتش آزادىو نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شدهمسعود رجوى -30دى 1388سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور
سلام به زنان و مردان اشرفنشان كه در اثناى قيام فرياد مىزنند «ما زن و مرد جنگيم، بجنگ تا بجنگيم»، سلام به بچههاى بىترس و بيم كه در قيام عاشورا فرياد مىزدند «ما بچههاى جنگيم، بجنگ تا بجنگيم»، و سلام به هواداران و پشتيبانان مجاهدين خلق ايران و خواهران و برادران مجاهدم در داخل كشور، قسمتى از پيامها و نامه‌ها و سوالاتى را كه از راههاى مختلف فرستاده بوديد، دريافت كردم. در برابر عواطف بى‌آلايش و چشمه زلال و شفاف احساسات پاكتان، مخصوصاً در مورد نشستهاى ”فاتحان“ و ”كارزار پيروزى“ و پيامهاى 13آبان و 16آذر و پيام قيام عاشورا، هيچ نمىگويم الا اين‌كه خدا به من و به همه مجاهدين شايستگى وفاى به عهد با خلق و خالق را بدهد. آن‌چنان كه تا آخرين نفس و تا آخرين قطره خون، مجاهد زندگى كنيم و مجاهد بميريم. باشد كه در تاريخ اين خلق و اين ميهن، نام و سنّت نيك باقى بماند. فراتر از اين، هر مجاهد خلق و هر عضو يا هوادار و پشتيبان اين مقاومت، بايد به‌جاى ”كرده“ هاى خود ولو مثبت، ”ناكرده“ ها را ببيند و بخواند و نسبت به همين ”ناكرده“ ها عذر تقصير بخواهد و پوزش بطلبد. ناكردههايى اعم از كوچك و بزرگ كه مى‌توانستند يك روز يا يكساعت يا يك دقيقه و حتى يك ثانيه و بهاندازه يك گرم، امر خطير سرنگونى و نيل به آزادى و حاكميت خلق قهرمان را تسريع كند يا در آن تاثير بگذارد. و حالا مى‌خواهم با پاسخ دادن به بخشى از سوالات شما، اندكى از ناكردههاى بسيار را در حدى كه تجربه كردهام و مى‌دانم، جبران كنم. كاش امكان نشست يا ارتباط جمعى مى‌داشتيم اما چارهيى نيست و فعلاً بايد به همين شيوه قناعت كرد.
***
چند نكته و يادآورىقبل از شروع بحث، چند نكته را متذكر مى‌شوم: اول اين‌كه، براى پاسخ به سوالات ايدئولوژيك، به متون و كتابها و جزوات مجاهدين و مخصوصاً به بحثهاى تبيين جهان مراجعه كنيد. فقط در اين باره اين را بدانيد آنچه را كه رژيم در اين سالها در زندانها و يا در ارگانهاى خودش تحت نام مجاهدين توزيع و چاپ كرده است، اعتبارى ندارد. يا تماماً مجعول است يا در آن عمداً دست بردهاند تا به مصرفى كه مى‌خواهند برسد و چيزى را كه مى‌خواهند القا كند. در اين زمينه، هم اعتبار آن‌چه رژيم و وزارت اطلاعات و رشتههاى مرئى و نامرئى آن به‌نام مجاهدين به‌هم مىبافند، به‌همان اندازه مدارك محرمانهيى است كه مع الواسطه عليه مجاهدين به وزارتخارجه انگليس و فرانسه يا آمريكا مى‌رسانند كه وقتى به دادگاه مى‌رسيم دود مىشود و به هوا مى‌رود! - دو سال پيش آقاى استيونسون، نماينده پارلمان اروپا، در كنفرانس مطبوعاتى فاش كرد: «مدتى پيش، چند مقام وزارتخارجه از لندن سراغ من در پارلمان اروپا آمدند و از من مى‌خواستند بلادرنگ حمايت خود را از مجاهدين متوقف كنم و گفتند ما مدارك محكمى داريم كه اين افراد قطعاً تروريست هستند. به آنها گفتم خوب، پس (مدارك را) نشانم بدهيد. آنها گفتند متأسفانه سرى هستند! حالا در پروسه دادگاه در انگليس قضات حكم به علنى كردن همه اين اسناد دادند و من همه را به‌دقت خواندم و هيچ چيزى جز مزخرفات و چرندبافيهاى برخى عوامل وزارت اطلاعات و مقالات روزنامه‌هاى رژيم (ايران) نبود» (كنفرانس مطبوعاتى در پارلمان اروپا -4دسامبر 2007). -نمونه ديگر انتشار يك شماره ويژه جعلى از نشريه مجاهد به تاريخ 28خرداد 1382 توسط وزارت اطلاعات رژيم است كه در زندانها هم توزيع شده است. در اين نشريه جعلى كه روز بعد از حمله 17ژوئن به محل استقرار رئيسجمهور برگزيده مقاومت و دستگيرى مريم منتشر شده، رژيم ادعا كرد كه من همراه با 4تن ديگر از مسئولان مجاهدين به وسيله نيروهاى آمريكايى دستگير و به نقطه نامعلومى براى مبادله با ”رهبران گروه القاعده در ايران“ منتقل شدهايم. -در مطبوعات و رسانههاى عربى هم از قديم نمونههاى متعدد از انتشار مطالب جعلى به نام مجاهدين با پول سپاه و اطلاعات آخوندها وجود داشته كه بارها و بارها آنها را در روزنامه‌هاى شرق الاوسط، الحيات، شيحان، الحدث و… تكذيب كردهايم. حتى من يادم است كه در شهريور سال1371 وزير تبليغات دولت اردن كه در زمان ملك حسين با ما روابط دوستانه داشت و من با او در سال 1364 در پاريس ديدار كرده بودم، يكى از جزوات مجاهدين را به تاريخ روز (يعنى در همان سال 1371) به نماينده ما در اردن ارائه كرد كه در آن بهنحوى بىقافيه، مطالبى عليه اين كشور سرهم بندى شده بود. وقتى تحقيق كرديم معلوم شد رژيم مطالب مورد نظر خودش را براى بهجان هم انداختن طرفين در لابه‌لاى آن جزوه وارد كرده و به اردنيها داده است. جالب اين بود كه آن‌چه رژيم ساخته بود بجز همين مطالب مورد نظرش هيچ تفاوتى با نسخه اصلى نداشت. حيرت انگيز اين‌كه دفعه بعد هم يك صفحه نشريه مجاهد به نمايندگان ما ارائه كرده بودند كه تماما ساختگى بود و وقتى كه همان صفحه از نشريه مجاهد اصلى به آنها نشان داده شده بود از فرط دغلكاريهاى رژيم و اين‌كه چگونه يك صفحه مشابه اما تماما جعلى ارائه كرده است، مات و مبهوت شده بودند. شوراى ملى مقاومت ايران به همين خاطر در بيانيه سالگرد شورا در مرداد 1383 خاطرنشان كرد: «همزمان آخوندها، پولهاى كلانى براى انتشار صدها گزارش مجعول و مقاله و كتاب و نشريه عليه مجاهدين خرج كردند. آنقدر كه نايب رئيس فدراسيون بينالمللى حقوقبشر و رئيس جامعه حقوقبشر فرانسه، رژيم آخوندها را دولتى توصيف كرد كه عليه مجاهدين ”تلى از مدارك مختلف تبليغاتى توسط سفارت ايران در فرانسه پخش مىكند“ ». در تير 1386 نيز يكبار ديگر در اطلاعيه اجلاس مياندورهيى شوراى ملى مقاومت يادآورى شده است: «استبداد دينى كه به وضوح در برابر اين اعتلاى مبارزاتى هار و هراسان شده، ازيكسو به سركوب و ضرب و جرح و شكنجه وحشيانه جوانان در خيابانها و اعدام در ملأعام براى ارعاب جامعه روى آورده و از سوى ديگر دجالگريهاى شناخته شده تبليغاتى خود را عليه مقاومت سازمانيافته به شكل ديوانهوارى در رسانههاى حكومتى افزايش داده است. روى آوردن مجدد به سريال‌سازيهاى مجعول و مزورانه تلويزيونى كه حكومت آخوندى از سال 1382 تدارك ديده و آنها را به بازار مكاره اهريمنسازى از مقاومت نيز عرضه كرده و مفتضح شده بود، نمونه‌يى از اين تلاشهاست. رژيم آخوندها بيهوده مى‌كوشد تا بدينوسيله موج گرايش جوانان به سوى مقاومت سازمانيافته را به زعم خود متوقف يا كند سازد، بحران فزاينده درونيش را تحتالشعاع قرار دهد و با روشنگريهاى مقاومت در عرصه جهانى در مورد جنايتهاى ضدانسانى و پنهانكاريهاى اتمى و افشاى دخالتهاى گستردهاش در عراق – به ويژه برملا شدن ليست 32هزار حقوق بگيرانش در اين كشور - مقابله كند. اما اين قبيل تشبثات براى مخدوش كردن چهره مقاومت سابقه‌يى پراز ناكامى و رسوايى دارد. دعاوى شيادانه خمينى در منتسب كردن مجاهدين و متحدانشان به شرق و غرب يا متهم كردنشان به دزدى و آتشزدن خرمنها، و دروغهاى خامنهاى و رفسنجانى در نسبت دادن انفجار حرم امام رضا و قتل روحانيان مسيحى به آنها، جز رسوايى خود آخوندها نتيجهيى نداشت. «صنعت» مونتاژ و سرهم بندى جعليات تلويزيونى عليه ارتش آزادىبخش و شورا و مجاهدين و «هنر» تحريف و چسباندن صحنههاى ديدارهاى اعلام شده مسئولان مقاومت با مقامهاى دولت پيشين عراق به صحنههاى ساختگى و مصرف دروغهاى تكرارى درباره كشتار كردها و شيعيان عراق و رديف كردن اجيرشدگان اطلاعات آخوندى تحت عنوان اعضاى سابق مجاهدين يا شورا، نيز، چاره درماندگى و رسوايى رژيم قرون وسطايى نيست. رژيم آخوندها آب در هاون مىكوبد و با اين تلاشهاى مذبوحانه نمىتواند جنبشى را كه در آزادىخواهى و استقلال، نمونهيى نادر در جهان معاصراست، عامل استكبار و صهيونيسم يا زائده جنگ آخوندها با دولت سابق عراق و مجرى حمله هوايى و شيميايى به حلبچه قلمدادكند؛ هرچند كه سفارتخانهها و مأموران اطلاعات آخوندها براى واژگونه جلوه دادن واقعيت، رشوههاى كلان 50 ميليون دلارى و 120 ميليون دلارى به وكلاى فرانسوى و عراقى پيشنهاد كنند. اين تلاشهاى سراسيمه، قبل ازهرچيز ترس و تزلزل يك رژيم درمانده را در مقابل مقاومتى كه «به سوى پيروزى» پيش مىرود، بازمىتابد» (14تيرماه 1386-اطلاعيه دبيرخانه شوراى ملى مقاومت ايران).
***
دوم اينكه، جواب سوالات تاكتيكى و اجرايى و جزيى را از من انتظار نداشته باشيد. لازمه جواب دادن به اين قبيل سوالها ورود و اشراف به جزييات است. بنابراين اگر امكان دسترسى و ارتباط با ستاد اجتماعى مجاهدين در داخل كشور را نداريد، بايد خودتان با مشورت جمعى راهحل پيدا كنيد. در مورد راهحلهاى مختلف تابلو نويسى كنيدو پس از بحث و مشورت كافى مناسبترين آن را انتخاب كنيد. منظور راهحلى است كه كمترين ضرر و بيشترين فايده را داشته باشد. راهحلى كه طبعاً بالاترين ضربه را به دشمن ضدبشرى بزند.
***

سوم اينكه، در پاسخ به سوالات استراتژيك مربوط به قيام و سرنگونى هم از اول روشن باشد كه از بسيارى وجوه، در حال حاضر نمى‌توان و نبايد به آنها جواب داد يا بيهوده به دنبال جوابهاى موهوم و ذهنى گشت كه پاسخ دادن به آنها موكول به واقع شدن و تحقق چيزهايى است كه هنوز واقع نشده است. مىخواهم بگويم كه كار تحليل و تفكر منطقى اين نيست كه غيبگويى يا طالعبينى كند بلكه بر اساس شرايط مشخص تحليل مشخص ارائه مىدهد. يعنى اگر شرايطى هنوز مشخص نيست يا ما نمىتوانيم مشخص بودن آنها را فهم كنيم، بايد قبل از هر چيز به فهم آن شرايط و خاصّهها بپردازيم. چنانكه مىدانيد در جريان شناخت علمى، بايد گام به گام از مشاهده واقعيات و تجربه (يعنى آزمون و خطا)، به فرضيه (همان تابلو نويسيهاى مختلف) و سپس به قانونمنديها و اصول اساسى و نهايتاً به يك تئورى فراگير علمى راه برد. در تئورى جاذبه عمومى كه نيوتون كاشف آن است، نقطه عزيمت، مشاهده افتادن يك سيب از درخت بود. مىگويند از همين جا بود كه براى نيوتون اين سؤال پيش آمد كه چرا سيب از بالا به پايين افتاد. از همين سرنخ، سرانجام به قوانين جاذبه و نهايتاً به تئورى جاذبه عمومى راه برد. در مورد تئورى نسبيت عمومى هم، اينشتين همين راه را با گذار از نسبيت خاص و قانونمنديهاى مربوط به سرعت نور، طى كرد.
***
نكته چهارم كه بايد با صراحت با شما درميان بگذارم اين است كه به برخى سوالات هم، نمى‌توان و نبايد به‌طور عام و علنى جواب داد. ملاحظات و محدوديتهاى اطلاعاتى و امنيتى و دستبستگيهاى سياسى آن هم براى جنبش و سازمانى كه از همه سو زير ضرب است براى همه قابل فهم است. زيرا بر سر همه جادههاى تاريك ”شب پرستان همگى تيغ به كف“ در كمينند تا ”بكشانندش و در لجّه خون اندازند“ . خامنهاى كه در راس يك رژيم حاكم است و از هيچ جرم و جنايت و دروغى ابا ندارد، يك بار صريحاً گفت: «اگر به‌دلايلى از‌جمله آگاه شدن دشمن، مصلحت نباشد كه سخنى بيان شود، طبعا نه آن حرف و نه خلاف آن گفته نخواهد شد» (راديو و تلويزيون و خبرگزارى رسمى رژيم -17مهر 1386). در مورد مجاهدين و مقاومت ايران به گواهى تاريخچه 30ساله در رژيم خمينى، ما تا فراسوى تيغ و طاقت، معكوس عمل كردهايم. آنچنان كه بسيارى اسناد و حقايق يا اسامى و آمارى كه منتشر شده، موجب پيگردهاى گوناگون و قيمتهاى سنگين و خونين شده است. هم‌چنين برعهده گرفتهايم «رودرروى مردم ايران از جواديه تا نازى‌آباد و از كرانه‌هاى ارس و خزر تا خليج فارس، درباره جزء ‌به‌جزء، نكته به نكته، دينار به دينار و مو به موى هرآن‌چه در مبارزات چهلو دوساله انجام داده يا نداده‌ايم حساب پس بدهيم». من اين نكته را در تيرماه 1386 در مورد تبليغات ديوانهوار رژيم و روى آوردن آن به توليد سريالهاى مجعول و مهوع تلويزيونى عليه مجاهدين و مقاومت ايران خاطرنشان كردم و باز هم بر آن تأكيد مى‌كنم حتى وقتى كه اباطيل و برچسبهاى رژيم و مزدوران و متحدان و همسويان و پشتيبانان اين رژيم ارزش پاسخگويى ندارد، در هر مورد و در هر زمينه و درباره هر فرد يا موضوعى كه لازم باشد، مى‌توانيم با دلايل و شهود و اسناد و مدارك لازم و كافى، حق مطلب را در محضر خلق و در برابر هر دادگاه بيطرف، ادا كنيم. تا سيه‌روى شود هر كه در او غش باشد. منظورم اين نيست كه در كارنامه مجاهدين خطا و اشتباهى نيست، منظورم اين است كه مى‌توانيم هر پروندهيى را از ابتدا تا انتهاى آن، روز به روز، برگ به برگ، مورد به مورد و بدون هر ملاحظهيى در معرض قضاوت مردم ايران و وجدانهاى بيدار و منصف قرار دهيم و نتيجه آن را هر چه باشد بىمحابا بپذيريم. بيم و باك در اين زمينهها متعلق به كسانيست كه درگذشته ريگى به كفش داشتهاند يا براى حال و آينده خود، كيسهيى دوختهاند. اگر كسى در گذشته و در آرمانى كه بهخاطر آن دهههاى متوالى طى طريق كرده است، ريگى به كفش نداشته و براى آينده هم كيسه طمع و جاه و مقام ندوخته، ديگر چه باك. اين رژيم منفور ولايت است كه جز با دجاليت و صنعت تزوير و ريا و روايات مجعول آخوندى بر سر پا نيست. سرلوحه و سرمايه ما اما، بدليل نبرد بىامانى كه 45سال است با ديكتاتوريهاى شيخ و شاه ادامه دارد، به‌دليل خصومتهاى بىانتهاى ارتجاعى و استعمارى و اپورتونيستى، و بدليل اينكه پشت وپناهى جز خدا و خلق نداريم، صدق است و فدا. در غيراينصورت تاكنون دهها و صدها بار نيست و نابود شده بوديم. اگر رژيم شاه فقط با ظرفيت سركوبگرانه خودش درصدد نابودى و انهدام ما بود، آخوندها امكانات و سرويسهاى 12دولت ديگر را هم عليه مجاهدين و شوراى ملى مقاومت ايران به‌كار گرفتند تا آنها را متلاشى و منهدم كنند. تشريح اين موضوع و ارائه اسناد و نمونهها و گواهى شهود، نيازمند تحرير كتاب قطور و جداگانه ايست. بهراستى در اين ساليان كسى خبردار نشد كه در اين خصوص بر مجاهدين و مقاومت ايران چه گذشت. باشد تا روزگارى فرصت كنم و چند صد و يا لااقل چند ده نمونه را با جزئيات و اسامى و زمان و مكان و شرح وقايع به اطلاعتان برسانم. بنابراين فعلاً به ذكر همين نكته كه اميدوارم آن را بهخاطر بسپاريد بسنده مى‌كنم كه در مورد مجاهدين و ارتش آزادىبخش و مقاومت ايران، و سيلاب چركين ادعاها و اتهامات و شبهاتى كه رژيم و عوامل و همسويان و پشتيبانان نثارمان كردهاند، برعهده مى‌گيرم كه اگر عمرى باقى بود در برابر مردم ايران از ريز تا درشت را پاسخگو و روشنگر باشم. به همين خاطر در مورد هر فرد يا جريان يا موضوع يا اتهام و ادعايى كه خودتان نتوانيد جوابگو باشيد، تمامى اين قبيل موارد را به من ارجاع بدهيد. فقط نگذاريد كسى كه يك صدم يا يك هزارم يا يك دههزارم و يك صدهزارم مجاهدين، بها و خونبهاى آزادى و رنج و شكنجه دموكراسى را نپرداخته است، براى ما ابوعطا و لغز دموكراتيك بخواند و به جاى درس گرفتن، به ما درس آزادى عقيده و بيان يا حقوق زنان بدهد! موضوعات و موارد عيان شده هم كه حاجت به بيان و شرح و تفصيل مجدد ندارد. از برچسب تروريستى و بمباران و خلع سلاح و كودتاى 17ژوئن تا استرداد و اخراج و تبعيد پناهندگان و از بستن حسابها و توقيف بىدريغ اموال تا شاخ كردن بريده مزدوران و فرستادن آنها براى ايفاى نقش در نمايشهاى روحوضى مبتذل و مهوع، تحت عنوان بنيانگذار و رهبرى يا مسئولان و اعضاى سابق و لاحق مجاهدين… مثلاًًًًًًً همه مطلعين سياسى، خواندهاند و مى‌دانند كه به گفته خاتمى و خرازى، آقاى جك استرا (دلال بمباران قرارگاههاى مجاهدين در عراق) به‌دار آويختن 20تن از 65تن رهبران مجاهدين را «قابل قبول» خواند. درحالى كه به نوشته ديلىتلگراف (16تير 1383) براى خوشآمد آخوندها، ليست اسامى 12 امام شيعيان را هم در سفر به تهران در جيب داشت و وقتى اسم پيغمبر اسلام مى‌آمد، صلوات هم مى‌فرستاد! بهتر از اين نمى‌شد بر سر و ريش آخوند خاتمى و بر پشت خرازى دست استمالت كشيد. كسانى كه اسلافشان مصدق را ”ديوانه و آميزهيى از كاهلى و حقهبازى و سوءظن“ مىخواندند (سفير انگليس) و كسانى كه مصدق را ”جانورى درمانناپذير“ مى‌خواندند كه ”در آپارتمان ادرار مى‌كند“ (يكى از نظريه پردازان جنگ سرد در آمريكا) پرواضح است كه با مجاهدين خلق و حاكميت و آزادى مردم ايران تا كجا خصومت دارند. گفتگوها و معاملات پنهان آقاى دويلپن وزير خارجه شيراك با خرازى در مورد سركوب مجاهدين در فرانسه و دستگيريها و خودسوزيهاى ناشى از آن نيز با جزييات افشا شده و سردبير وقت ژورنالدوديمانش كه در آوريل 2003 در تهران در اين ملاقات حضور داشت، كتاب مبسوطى در اين زمينه منتشر كرده است.
***
با اين‌همه مجاهدين به يمن مريم و انقلاب درونى مجاهدين، در مقاومتى سترگ وهفت ساله، در زير بالاترين فشارها و توطئهها و ضربات مقاومت بىنظيرى را در تاريخ معاصر ايران و جهان عرضه كردند. شگفتى نه در حملههاى و توطئههاى ارتجاعى و استعمارى و خنجرهاى اپورتونيستى، بلكه در ماندگارى و پايدارى پرشكوهى است كه برگ درخشان و زرين تاريخ ايران است. 7سال پيش، در آخرين اجتماع مجاهدين در اشرف قبل از شروع جنگى كه از قبل مشخص بود كه رژيم چه بهرهبرداريهايى از آن به‌عمل خواهد آورد، و در شرايطى كه از چپ و راست، بسيارى ما را به خالى كردن ميدان فرا مى‌خواندند، گفتم: «وقتى ديو تنوره مىكشد، وقتى كه دژخيم سر از پا نمىشناسد، رمز ماندگارى و اعتلا، كلمه فداست» و «مجاهدين هم از بنيانگذارانشان تا اعضا و هوادارانشان در تمام ايران و در سراسر جهان با همه رزم آوران ارتش آزادى اين درس را به خوبى آموختهاند كه تاريخ خلق و ميهن خود را چگونه بنويسند. هيچكس بيش از ما به خطراتى كه از هر سو ما را در بر گرفته احاطه و اشراف ندارد. اما عزم جزم كردهايم تا اگر زمانه صد بار از اين هم خطيرتر و پرفتنهتر باشد، با تأسى به پيشواى آرمانىمان (پيامبر جاودان آزادى حسين بن على) درسهاى جديدى از مقاومت و ايستادگى عرضه كنيم. ارتش آزادىبخش، اين سرمايه عظيم ملت ايران چون كوه، استوار و سرفراز ايستاده است» (نشريه مجاهد -27اسفند 81). بيچاره رژيم و گلههاى مزدوران دور و نزديك، چه خيال كردهاند. مريم و اشرف ثابت كردند كه زمانه صدبار هم اگر خطرناكتر و پرفتنهتر باشد، تا پاى جان ايستادهاند. تا آخرين نفس… بله اكنون پس از 45سال كه بر مجاهدين در ميدان نبرد گذشته، به قطع و يقين مى‌توان گفت كه اين عاليترين ثمره تكامل مبارزات مردم ايران از مشروطه به‌بعد در 103سال گذشته است. از همين جا مى‌توان به پيروزى محتوم خلق قهرمان يقين كرد. به اذن تو خدايا، بسوى تو خدايا و به طرف كوى خلق در زنجير…
***
مقدمه در علوم اجتماعى و دانش سياسى هم مانند علوم طبيعى، كلمات و اصطلاحات، اگر نخواهيم ديمى و بىحساب و كتاب حرف بزنيم، معانى و مفاهيم و معيارهاى شناخته شده خود را دارند. هميشه گفتهايم كه خمينى در دنياى دجاليت و ولايت مطلقه فقيه، قبل از هر چيز «كلمه» را ذبح و قربانى مىكرد. كلمه، سنگ بناى تكلم و فهم و آگاهى انسان است. پس «كلمه»، دارايى و ويژگى ذاتى نوع انسان است. به همين خاطر در قرآن آمده است كه خدا ابتدا اسمها را به آدم آموخت: وعلّم آدم الأسماء… يعنى كه به او آگاهى و شناخت داد. اگر ما اسم كسى را ندانيم، معنى آن اين است كه او را نمىشناسيم. احراز هويت فرد با شناسنامهاش به‌عمل مى‌آيد. در اين‌صورت ما اين فرد را مى‌شناسيم كه كيست و در چه زمانى و در كجا و از چه مادر و پدرى به دنيا آمده است. يعنى فرد را با خانوادهاش شناختهايم. به همين ترتيب همه پديدهها و اشياء هم شناسنامه و اسم خاص خود را دارند كه به آن شناخته مى‌شوند و با فرد و يا شى ديگر قاطى و مشتبه نمى‌شوند. از طرف ديگر، هر كلمه و اسم آثار و خصوصيات و تاريخچه خودش را دارد. واژهها و كلماتى مانند درد، رنج، فدا، قيام، مقاومت، انقلاب، آزادى، عدالت، صلح، برابرى، عشق و يگانگى خلقالساعه نيستند بلكه محصول هزاران سال تجربه و تاريخ بشريت هستند. با اين كلمات بسيار بازى شده و باز همبازى خواهد شد. شيادان مثل هميشه مار مى‌كشند و هركس را كه بتواند ”مار“ را بنويسد و سر آن را به سنگ بكوبد، به سخره مى‌گيرند يا تكفير مى‌كنند. اما اگر اسمها و كلمات و شناسنامه آنها را بدانيم، ديگر آخوندهاى حاكم نخواهند توانست ”ارتجاع“ خلص را ”انقلاب“ و آن هم تحت نام اسلام، قالب كنند. 31سال پيش در 4بهمن 1357 كه سه روز بود از زندان شاه، در بحبوحه قيام مردم، آزاد شده بوديم، من در اولين سخنرانى در دانشگاه تهران حرفم و شعارم از جانب مجاهدين اين بود كه «پيروز باد انقلاب دموكراتيك ايران». در آن ايام جماعت خمينى به‌تازگى شعار «انقلاب اسلامى» مى‌دادند. يكى از حاضران سؤال كرد «انقلاب دموكراتيك يعنى چه؟» جواب دادم «يعنى انقلابى با شركت مردم يعنى با شركت و حاكميت تمام طبقات و اقشار خلق كه يك نظام مردمى شورايى را تداعى مىكند». در همين سخنرانى به صراحت گفتم: «من نيامدم اين‌جا كه روند خود به خودى قضايا را فقط ستايش كنم، ما نيامديم كه آن چه را هست، و فقط هست، تأييد كنيم. لختى هم بايد به آن انديشيد كه چه چيز بايد باشد، و چه چيز هم نبايد باشد. آيا ما مىخواهيم نسل ملعونى باشيم، نسل نفرين شدهيى باشيم كه فرصتها را از دست دادند… من و برادرانم نيامديم به اين دانشگاه، به اين شهادتگاه، و به اين زيارتگاه، كه هرچه را هست، هرچه را خودبخود اتفاق مىافتد، بىعيب بدانيم. زيرا آنها تنها با عمل كردن بر روى اختلافهاى درونى ما، روى تعارضات حتى درونى ما، امكان پيدا مىكنند كه دستاوردهايمان را بگيرند، اختناق را تكرار كنند و آزادى را به عقب بيندازند». سپس بلافاصله اضافه كردم: «صبر و تحمل، شكيبايى (صبر بهمعناى انقلابيش) بلند نظرى و احساس مسئوليت، نخستين وظايف و نخستين ويژگيهاى يك انقلابى يا يك گروه انقلابى است. اگر اين را نداريم، يا نيست و يا نمى‌توانيم كسب كنيم، بهتر است كه خدا خافظى كنيم. زيرا مردم زبان حالشان اين خواهد بود كه ”مرابه‌خير تو اميد نيست شر مرسان“ . تازه اول كار است. هنوز آن‌قدر زمان هست، هنوز آن‌قدر نشيب و فراز هست و هنوز آن‌قدر شكست و پيروزى هست. برادران و خواهران، رزمندگان و مبارزين، ما سر نداده بوديم كه به‌جايش زر بگيريم. مگر جانمان را براى اين داده بوديم كه بجايش جاه بگيريم؟ از جا برنخاسته بوديم، قيام نكرده بوديم كه در جاهاى بهتر و صندليهاى بهترو مقامهاى بهترى قعود كنيم». -يك ماه بعد در 4اسفند 1357 در گردهمايى بعدى در دانشگاه تهران خطاب به مدعيان گفتم: «صحبت از انقلاب نكنيد، به‌خصوص صحبت از انقلاب اسلامى نكنيد، خود انقلاب باندازه كافى مسئوليت دارد، چه رسد به انقلاب تراز اسلام». فكر نكنيد اين حرفها كه گفتم فقط حرفهاى من يا مجاهدين در آن روزگار بوده است. نه، همه آزادىخواهان ايران، همه اعضاى كنونى شوراى ملى مقاومت كه بر اصول خود پايدار ماندهاند، و همه مخالفان ديكتاتورى و حاكميت آخوندى در آن زمان در سراسر ايران، حرفشان در بهار آزادى همين بود. زمستان تيره و تار اختناق را نمىخواستند و از آن بيم داشتند. من فقط يكى از سخنگويان آنها بودم. همانها كه يكسال بعد، در ديماه 1358 در نخستين انتخابات رياست جمهورى، با هر گرايش و مرام و مليتى كه داشتند، از كرد و ترك و فارس تا بلوچ و عرب و تركمن و ازشيعه و سنى وماركسيست تا مسيحى و كليمى و زردشتى از كانديداى مجاهدين حمايت كردند. آنقدر كه خمينى سرانجام با فتواى حذف من، بهخاطر راى ندادن به ولايتفقيه، به ميدان آمد. علت همه حمايتها هم همين بود. ما مخالفت خودمان را از آغاز با رژيم ولايتفقيه اعلام نموده و رفراندوم قانون اساسى ولايتفقيه را تحريم كرده بوديم. فقط همين. البته بايد قيمت آن را هر روز با سر و دستهاى شكسته و چشمهاى از حدقه درآمده و پاهاى تازيانه خورده در نماز جمعه از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب ايران، مىپرداختيم.
***
فصل اول-تعريف چند كلمه
مثال اول، كالرىاز هر دانش آموز دبيرستان سؤال كنيد، تعريف ”كالرى“ ، چيست، خواهد گفت: كالرى واحد انرژى حرارتى و مقدار حرارتى است كه دماى يك سانتيمتر مكعب آب را بهاندازه يك درجه سانتيگراد افزايش مىدهد. مثلاًًًًًًً درجه حرارت 17 را به 18 مىرساند. بر همين روال، وقتى كه از من و شما بپرسند، درخت يا پرنده يا انسان و سپس جامعه و طبقه و قيام و انقلاب را تعريف كن، بايد بتوانيم تعريف رسا و گويا و مشخصى ارائه بدهيم. مثلاًًًًًًً در مورد انسان: مثال دوم، انسان و تعريف ”انسان“ تعريف ”انسان“ هميشه مسأله انسان بوده و هر يك از فلاسفه و مكاتب بهنحوى به آن جواب دادهاند. واضح است كه منظور فقط كمّ و كيف جسمانى انسان نيست. منظور خصوصيتها وكاركردهاى ويژه انسانى و تعريفى است كه بتواند تفاوت رفتارهاى انسانها با يكديگر را تشريح كند. ارسطو مىگفت انسان حيوانى است ناطق. لاادريون (آگنوستها يا آگنوستى سيستها) يعنى مكتبى كه به‌طور خلاصه شناختن و شناخت پذيرى را در ظرفيت و توان ما نمىدانستند، مىگفتند: نمىدانم. دوآليستها، انسان را مركب از دو عنصر جسم و روح مىدانستند. دكارت مىگفت: «من فكر مىكنم، پس هستم». توماس هابس، فيلسوف انگليسى انسان را موجودى بد ذات و بدطينت تلقى مى‌كرد، در حالى‌كه ژان ژاك روسو فطرت انسان را بر نيكى و خوبى استوار مى‌دانست. فويرباخ بهعنوان يك ماده‌گراى مكانيست، تفاوت رفتارهاى انسانى را به ميزان قابل توجهى به نوع تغذيه ربط مى‌داد و رفتارهاى انسان را فرآورده جبرى هر مرحله تاريخى خاص مى‌دانست. مكانيستهاى ديگر مثل لاتور، انسان را مثل يك ماشين تلقى مى‌كردند. فرويد تفاوت رفتارهاى انسانى را در غرايز جنسى و در دريچههاى عقبى ذهن جستجو مى‌كرد. بعضى دانشمندان ارتباطات و سيبرنتيك تلاش مى‌كنند ماشينها و مغزهاى الكترونيك پيچيده را با انسان شبيهسازى كنند. انديويدوآليستها (فردگرايان) انسان را با طبيعت فردى و فردگرايانه تحليل مى‌كنند. جرمى بنتام صاحب مكتب سودجويى (يوتيلى تاريسم) در دوره رشد سرمايهدارى در انگليس، فايده و سود مادى را اساس انگيزه و حركت انسان مىدانست. اگزيستانسياليستها كه قائل به اصالت وجود و تقدم آن بر ماهيت هستند، انسان را موجودى مطلقاً رها و آزاد و در حال انتخاب هميشگى و متغير تعريف كردهاند. منتقدين آنها هم مىگويند كه اگر وجود انسانى آن‌قدر دستخوش انتخاب و تغيير باشد كه نتوان بر روى پايدارى خصوصيتها و حتى انتخابهاى او حساب باز كرد، پس بايد در اين كه انسان تعريف ثابتى داشته باشد، شك كرد. زيرا دريافت اين ”من“ و اين انسان و شناخت و تعريف او كه هيچ پايدارى ندارد و در هر لحظه چيزى است كه به نحو مجزا مجسم مى‌شود، ميسر نيست. يعنى بحث بر سر خصوصيات پايدار و عام انسان است مگر اين‌كه او را در هر زمان و مكان تابع شرايط خاص همان دوره و همان مقطع تحليل كنيم. مثلاًًًًًًً انسان دوران بهره كشى و سود و سرمايه را نمى‌توان جدا از منفعت‌طلبى و سودجويى و بهره كشى كه واژه‌هاى اجتناب‌ناپذير اين فرهنگ هستند، تصور نمود. ماركس نظريه مكانيستها را كه گمان مى‌كردند انسان به صفحه سفيدى مى‌ماند كه متن آنرا فرهنگ هر دوره خاص مشخص مى‌كند مردود شمرد و يكبار نوشت بايد طبيعت انسان را جدا از صورت بنديهاى تاريخى خاص شناخت وآن‌گاه به تجليات ويژه آن در هر دوره پرداخت. البته ماركس بعدها از به‌كار بردن كلمات ذات و طبيعت انسانى پرهيز مى‌كرد، تا به مفاهيم انتزاعى و غير تاريخى راه نبرد. ولى تأكيد داشت كه خصايص ويژه يك نوع، در كاركردهاى ويژه آن نوع منعكس است و از اين‌رو، ساده‌ترين و بهترين راه براى تعريف انسان، پيدا كردن كاركردهاى ويژهيى است كه انسان دارد و حيوانات ندارند. علاوه بر اين، در ديدگاه ماركس نسبت به انسان، مهمترين نكته اينست كه گفت شناختن و «تفسير جهان كافى نيست بلكه بايد آن را تغيير داد». طبعاً ماركس اين ”بايد“ و اين ”ضرورت“ تغيير دادن را از تكامل اجتماعى و ديالكتيك تاريخ استنتاج كرده است. اما در هر حال ما را به مفهوم ”وظيفه مندى“ انسان نزديك مىكند. من الان متن مكتوب در اختيار ندارم، اما اگر از 40سال پيش درست به يادم مانده باشد، اوج تجليل چه گوارا از ماركس در همين نقطه است. چه گوارا گفت اين همان نقطهاى است كه ديگر بايد قلم را زمين گذاشت و براى تغيير جهان تفنگ به‌دست گرفت…
*******
اما در انسان شناسى يكتاپرستانه و فرهنگ قرآن، آگاهى و اختيار، خصوصيتهاى ويژه انسان اجتماعى است. انسان موجوديست آگاه و آزاد (بهمعنى صاحب اراده و صاحب انتخاب). در چارچوب آگاهيهاى خود وظيفه مند و مسئول است. صاحب و مسئول و پاسخگوى كردار و اعمال خويشتن است. بنابراين تعهد و مسئوليت پذيرى در فطرت و سرشت اوست. آن‌قدر كه اين مسئوليت و پاسخگويى، حتى به اين جهان و دنياى مادى و اين مقطع تاريخى و صورت بندى اقتصادى و اجتماعى كه در آن بهسر مىبرد محدود و منحصر نمى‌شود بلكه صحبت از معاد و آخرت و دنياى ديگرى هم هست. به عبارت ديگر مى‌گويد كه قدر انسان بسا فراتر است. محدود به دنياى كنونى و همين مرحله از تكامل نيست. فرجامى خداگونه دارد: إلى ربّك منتهاها… پيوسته، و صرفاً ، بند و بنده خدايگان و وجود يكتا و يگانهيى است در وراى زمان و مكان، كه از او آمده و به او باز مى‌گردد (انا لله و انا اليه راجعون). در مسيرى پر فراز و نشيب و پر رنج و زحمت به او مى‌رسد و با او ديدار مىكند: يا أيّها الإنسان إنّك كادح إلى ربّك كدحًا فملاقيه بيشتر از اين را از من نپرسيد. نه مى‌دانم و نه مى‌توانم بدانم. ذهن و تفكر من و شما بواقع در يك دنياى مادى و ديالكتيكى محاط شده است. اين يك دنياى آنتروپيك يعنى كهولت بار است. به همين دليل همه مىمى‌ريم كلّ شيءٍ هالك إلّا وجهه به جز او… دنيايى كه در آن كهولت و آنتروپى وجود ندارد، در تصور و تفكر من و شما نمىگنجد. دنيايى كه به گفته قرآن، آب در آن نمىگندد و تغيير رنگ نمىدهد (مّاء غير آسنٍ ) و طعم شير در اثر مرور زمان هيچ‌گاه عوض نمى‌شود (لّبنٍ لّم يتغيّر طعمه ). پس بياييد به تغيير در دنياى خودمان بپردازيم. من فقط مى‌دانم بحث بر سر اين است كه در تعريفى كه از انسان مى‌كنيم، آيا اين انسان مومى در چنگال تاريخ و جامعه و شرايط اقتصادى و اجتماعى و سياسى است، يا مى‌تواند و بايد، و وظيفه و تعهد و مسئوليت دارد، كه چيزى را در مسير تكامل تغيير بدهد و مسّخر كند. -طبيعت را با دانش و ابزار و تكنيك. -خويشتن خودبخودى و غريزى را با تقواى رهايى بخش كه همان جهاد اكبر باشد-جامعه اسير و ستم زده، رژيم ولايت، و دنياى جهل و جنايت را با قيام و انقلاب… . بايد ”فلك“ جبرى خود و پيرامون خود را، آگاهانه و آزادنه ”سقف“ بشكافد و ”طرحى نو“ دراندازد. كون و مكان اين چنين درهم نورديده مى‌شود.
***
مثال سوم، كلمه تعريفحالا بياييد به قلمرو منطق كه شاقول انديشه و تفكر است برويم و ببينيم كه اصلاً تعريف كردن يك چيز، يك شيئ ، يك پديده يا يك مقوله يعنى چه؟ بعبارت ديگر تعريف ”تعريف“ چيست؟ چون با تعريف يك شيئ ، يا واقعه يا فرد يا گروه است كه به شناختن و شناساندن آن راه مىبريم. از زمان ارسطو در قرن چهارم قبل از ميلاد مسيح، اين بحث وجود داشته است كه آيا لازمه شناختن يا تعريف يك شيئ ، شناختن و به‌رشته در آوردن مجموعه ويژگيهاى آن است، يا بايد به برجستهترين خصوصيات آن در تعريف اكتفا كرد. سرجمع كردن مجموعه ويژگيها كار بسيار بغرنج و چه بسا گيج كنندهيى است. شهاب الدين سهروردى درقرن ششم هجرى تعريف يك شيء را مشخص كردن ”جنس و فصل“ مى‌دانست. جنس يعنى نوع و گونه. فصل يعنى وجه متمايز و جدا كننده و همان خصلت ويژه در نتيجه، تعريف، يعنى شناختن و معين كردن خصلت عام و هم‌چنين خصوصيت ويژه يك شيء، كه به زبان ديالكتيكى، مبتنى بر تضادهاى عام و خاص آن پديده است. اين چنين مى‌توان اشياء و گياهان و جانوران و انسانها و جوامع و جنبشها و انقلابها را، هر كدام در قلمرو و در جا و سلسله مراتب خود آنها، دستهبندى كرد و از يكديگر تميز داد و باز شناخت.
*******
به اين ترتيب هيچ‌كس نمى‌تواند چوب پنبه رابا رنگ آميزى به‌جاى فولاد آبديده عرضه كند. هيچ‌كس نمى‌تواند ارتجاع خلص را انقلاب ناب جا بزند و، مثل ابتداى انقلاب ضد سلطنتى، خمينى را در جهل مركّب ”انقلابىترين مرد جهان“ بخواند. هيچ‌كس نخواهد توانست خمينى و خامنهاى را از شجره و جنس پيامبر اكرم و حضرت على بخواند. هيچ‌كس نخواهد توانست نه در جنس و نه در فصل، نه در عموميات و نه در خصوصيات، ولايت يزيدى و خمينى و خامنهاى را با حكومت عدل على و با سرپرستى رحمه لّلعالمين بر اجتماع انسانى مقايسه كند. دقت كنيد كه رحمهلّلعالمين خصلت ويژه سرچشمه عشق و معرفت، پيامبر رحمت و رهايى، است: آيت رحمت است بر همه جهانيان و نه فقط بر مسلمانان و اعراب يا قوم و طايفه خودش… خمينى 40روز قبل از 30خرداد در سال 1360 خطاب به مجاهدين گفت: «من اگر در هزار احتمال، يك احتمال مىدادم كه شما دستبرداريد از آن كارهايى كه مىخواهيد انجام بدهيد حاضر بودم با شما تفاهم كنم». سه ماه قبل از آن من با صراحتى كه بعداً فهميدم واكنشى جنونآميز از سوى خمينى برانگيخته، خطاب به خمينى نوشتم كه اسلام ما با شما سراپا متفاوت است. اسلام ما با شما در مورد آزادى و حق حاكميت مردم و استثمار و مقولات تكامل و ديالكتيك و بهره كشى و حقوق مليتها به ويژه مردم كردستان و منطق ”يا روسرى يا توسرى“ در دو طرف طيف قرار دارد. حرف خمينى هم روشن بود كه كسى كه امامت و ولايت او را نپذيرد و در عين حال ادعاى اسلام داشته باشد منافق است. حتما حديث مشهور ثقلين را شنيدهايد كه بر طبق آن پيامبر اكرم قبل از رحلت گفت در ميان شما دو چيز باقى مى‌گذارم و مى‌روم: كتاب خدا و عترتم را. منظور از ”عترت“ همان دودمان عقيدتى و خاندان آرمانى و همان نواميس و گوهران مجسم ايدئولوژيكى او بودند. از فاطمه زهرا تا زينب كبرى و از حضرت على تا امام حسن و امام حسين و راه و رسمشان در برابر جباران و مرتجعان زمان. سوال ما هميشه از خمينى و بقاياى او و هر كه با خمينى و خامنهاى و رژيم ولايت است، اين بوده و هست و خواهد بودكه اگر شاخص و راهنما طبق نص صريح ثقلين، كتاب خدا (قرآن) و عترت پيامبر خداست، لطفاً به ما بگوييد كه قرآن كتاب علم و انقلاب است يا جهل و ارتجاع؟ كتاب آزادىست يا استبداد و خودكامگى؟ كتاب راهنماى دزد و دد و دژخيم است يا منادى عدل و قسط و رحمت؟ اجتهاد و ديناميسم و محكم و متشابه و ثابت و متغير، دارد يا ندارد؟ بهره كش است يا ضد بهره كشى؟ لطفاً به ما بگوييد كه روش و كردار و سمتگيرى پيامبر و عترتش بهخصوص ائمه هدى در همين مقولات، چگونه بود؟ و سرانجام اگر باعث زحمت نمىبينيد! اين را هم به ما بگوييد كه اگر آنها امروز در برابر شما بودند چه مى‌كردند؟ شما را استمالت مىكردند؟ با شما مماشات مى‌كردند؟ شما را استحاله و اصلاح مىكردند؟ و يا با شما مثل بدر و احد مىجنگيدند و سرنگونتان مى‌كردند و به جهنم مىفرستادند؟ در پاسخ به اين سوالات، قبل از هر چيز، نقاب از چهره دين و آيين مدعى، برداشته مى‌شود. اين چنين، تعريف هركس از اسلام و كتاب خدا و ائمه هدى، و راه و روش آنها، آشكار و برملا مى‌شود.

این بخش در 6/11/88 در سایت مجاهدین منتشر شد
استراتژى قيام و سرنگونىاشرف كانون استراتژيكى نبردنقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايتپيام به رزمندگان ارتش آزادىو نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شدهمسعود رجوى -30دى 1388سلسله آموزشبراى نسل جوان در داخل كشور(قسمت دوم)

مسعود رجوي - رهبر مقاومت ايران
فصل دوم- مسير طى شده
براى ورود به بحث قيام و انقلاب، بايد مدتى صبر كنيد تا درباره سراب اصلاحات و اصلاح طلبى در اين رژيم يا دست كم، نرم شدن و ميانه رو شدن اين رژيم صحبت كنيم و هم‌چنين نگاهى به مسير طى شده بيندازيم. داستان ميانه رو شدن (مدراسيون) و استحاله و اصلاح طلبى (رفرم) در اين رژيم، يك سراب و قصّه 30ساله است. در خرداد 1387 حتى وزير خارجه آمريكا هم اذعان كرد كه در رژيم ايران آدم مدره (ميانه رو) پيدا نمى‌شود و ما ديگر دنبال چنين چيزى نمى‌گرديم «زيرا هر سياست خارجه بد آمريكا در 30سال گذشته با اين شروع شده كه بگذاريد مدرههاى رژيم ايران را پيدا كنيم» (وال استريت ژورنال – 19ژوئن 2008). دو سال قبل از آن هم، خانم رايس گفته بود: «معتقد نيستم كه ما مىتوانيم در (رژيم) ايران مدره (ميانه رو) پيدا كنيم. سؤال اين‌جاست كه آيا اصلاً ما ايرانيهاى معقول (در اين رژيم) پيدا مىكنيم… ، هر آنچه كه در اين 25سال براى يافتن چنين نفراتى بهكار رفت، معمولا به يك شكست بزرگ در سياست خارجى آمريكا منتهى شد. من فكر نمىكنم شما آنها را پيدا كنيد (وال استريت ژورنال- 25سپتامبر 2006). راستى اگر اين رژيم قابليت نرمش و ميانهروى و استحاله و اصلاح مى‌داشت، چيز بدى بود؟ خير هرگز. واقعيت اين است كه ما در مرحله مبارزات افشاگرانه سياسى (كه مجاهدين به آن فاز سياسى مى‌گويند) به مدت 28ماه از 22بهمن 1357 كه خمينى قدرت را قبضه كرد تا 30خرداد 1360 كه رژيمش را يك پايه كرد و سركوب و اختناق مطلق برقرار نمود، همين را آزمايش مى‌كرديم. با وجود اين كه قانون اساسى ولايتفقيه را تحريم كرده بوديم، اما در نهايت مدارا و خويشتندارى و در منتهاى مسالمت، امكان نرمش و ميانهروى و اصلاح همين رژيم را از طرق قانونى آزمايش كرديم. فكر مى‌كنم كمترين احتمالى را هم ناديده نگرفتيم.
***
اولين ديدار با خمينىمن بهمناسبتهاى مختلف درگذشته توضيح دادهام كه در همان حوالى 22بهمن 57، خمينى يك شب پسرش احمد را كه بسيار به مجاهدين ابراز ارادت و سمپاتى مى‌كرد نزد من فرستاد. هنوز رژيم شاه به‌طور كامل سقوط نكرده بود و ما هم دو سه هفته بود كه از زندان آزاد شده بوديم. پايگاهى كه من در آن بودم، مخفى بود و براى همين وقتى كه مجاهدين مى‌خواستند احمد را به آن‌جا بياورند، خودش از بابت مخفى كارى پيشنهاد كرده بود اگر لازم است چشمم را ببنديد! وقتى هم كه مرا ديد گفت كه به برادرانتان گفتم كه چشمم را ببندند ولى خودشان اين كار را نكردند. از اوايل شب تا صبح روز بعد جز چند ساعت كه احمد همانجا روى تك تختى كه داشتيم خوابيد، با من صحبت و دردل مى‌كرد. اما چكيده حرف اين بود كه رهبرى پدرش را بپذيريم و من هم از همين پرهيز داشتم. از بسيارى روحانيان و مراجع بد مى‌گفت و اين‌كه خمينى از آنها دلش پرخون است. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًً به خانواده صدر در عراق و لبنان به‌شدت تاخت و تاز مى‌كرد و مى‌گفت اينها را از روز اول ”سيا“ علم كرد. برجستهترين حرفهايش كه به‌يادم مانده اين بود كه عليه كمونيستها موضعگيرى كنيد و با هر كس كه ”امام“ وارد جنگ شد، شما هم وارد جنگ شويد كه در اين‌صورت همه درها به‌رويتان باز خواهد شد. من احمد را آن شب پى كارش فرستادم و چند شب بعد با برخى برادرانمان در محل استقرار خمينى در يك اتاق خصوصى در جنب اتاق ديدارهاى عمومى او ديدار كرديم. احساس كردم از اين كه دستش را نبوسيدم و به روبوسى معمول اكتفا كردم، جا خورد چون طبق روال آن روزگار هركس كه به او مىرسيد، اول دستش را مىبوسيد. اما همين كه خواستم صحبتهاى جدى را شروع كنم، بهانه آورد كه نماز مغرب دارد دير مى‌شود و به من تكيه داد و از جا بلند شد. گفتم آقا، حرفهاى ما چه مى‌شود، با اشاره به احمد گفت: احمد كه هست، بنويسيد به او بدهيد من حتماًًًًًًًًً مى‌خوانم. منهم بلادرنگ در سالن پايينى همين مدرسه رفاه چند صفحه نوشتم و به احمد دادم. حرفهايم در مورد تغيير رژيم، روند انقلاب، دولت بازرگان و ضرورت تضمين آزاديها و حقوق مردم و هم‌چنين اعتراض به رفتار كميتههاى ارتجاعى با نيروهاى انقلابى بود.
***
تعطيل دفاتر پدر طالقانى و شهادتين گفتن مجاهديندومين و آخرين ديدار ما با خمينى در اوايل ارديبهشت سال 58 در قم بود كه داستانها دارد. در فروردين 58 پدر طالقانى بهدنبال تعرض و دستگيرى خودسرانه فرزندش توسط كميتههاى ارتجاع و پاسداران نوظهور (با همان الگويى كه متعاقباً مجاهد شهيد محمدرضا سعادتى را هم دستگير كردند) در اعتراض به اين خودسريها، دفاتر خود را بست و تهران را ترك كرد. مجاهدين به‌شدت به تعرضى كه هدف آن در واقع شخص آيتالله طالقانى و مواضع ضدارتجاعى و آزادىخواهانه او بود، اعتراض كردند. سپس در همين رابطه، به سرعت جنبشى سراسرى در حمايت از پدر طالقانى شكل گرفت و خمينى هوا را خيلى پس ديد. به‌خصوص كه مجاهدين در قويترين اعتراض بعد از تعطيل دفاتر پدر طالقانى و در حمايت از ايشان، تمام قوا و نيروهاى خود را براى دفاع از آزاديها تحت فرمان آقاى طالقانى اعلام كردند. خمينى كه چشم ديدن آقاى طالقانى را نداشت، متقابلاًًًًًًًًً در يك واكنش هراسان، روز 29فروردين را هم روز ارتش اعلام كرد تا قدرت نمايى كند. در اين اثنا ما در جستجوى مكان و موقعيت پدر طالقانى بوديم و نسبت به حفاظت ايشان در همين گير و دار نگران بوديم. تا اينكه چند روز بعد، پدر طالقانى را كه به كرج و سپس به قم رفته بود، در حومه قم پيدا كرديم و به‌ديدارش شتافتيم. معلوم شد كه از هر سو فشارهاى طاقت فرسايى بر او وارد مى‌شود كه در برابر انحصار طلبى خمينى تسليم شود. اما پدر برافروخته بود و به ما گفت تا از خمينى موافقت تشكيل شوراها را در سراسر كشور نگيرد، ايستادگى خواهد كرد و همين‌طور هم شد. خمينى در روز 30فروردين 58 براى پايان دادن به بحران به‌درخواست آيتالله طالقانى به تشكيل شوراها تن داد و آن را اعلام كرد. هرچند در عمل هيچ‌گاه به اين يكى قولش هم وفا نكرد. البته در همين سخنرانى به‌شدت به توطئه «گروهكها» به بهانه دفاع از آيتالله طالقانى حمله كرد و اين آشوبگرى و توطئه را حسب المعمول به خارجى نسبت داد و گفت مردم بايد با اينها مقابله كنند… در حقيقت به اين وسيله مى‌خواست امتيازى را كه پدرطالقانى از او گرفته بود اين‌چنين از گلوى ما بيرون بكشد و تلافى كند. پس از پخش سخنان خمينى، فضاى شهرها ملتهب شد و چماقداران و كميته‌چيها در بيش از 200 نقطه كشور قصد تعرض به دفاتر مجاهدين را داشتند. درست در همين روز 30فروردين، من در قم با احمد خمينى در حال ديدار و گفتگو بودم. هدف، بيان اعتراضمان به رفتار با آيتالله طالقانى و درخواستهاى برحق ايشان درباره شوراها و حقوق دموكراتيك مردم و هم‌چنين بيان شكايتهاى خودمان از رفتار جنونآميز پاسداران و كميته چيها و حزباللهيها در سراسر كشوربود. در اثناى همين بحث، احمد خمينى كه اداره كننده امور خمينى و در عين حال رابط ما بود، گفت شما چرا معطّليد و چرا مبانى اعتقادى خودتان را كه امام به برادرتان هم گفتهاند، نمىنويسيد و منتشر نمىكنيد تا اين ضديتها تمام شود؟ چندى قبل از اين برادرم (كاظم شهيد) قبل از اينكه بهعنوان اولين سفير ايران بعد از انقلاب ضدسلطنتى در مقر اروپايى مللمتحد به ژنو برود، با خمينى در قم ديدار كرده بود. در اين ديدار خمينى به او گفته بود به برادرتان بگوييد، مبانى اعتقادى خودشان را بنويسند و منتشر كنند. و حالا احمد همان را يادآورى مىكرد. من مى‌دانستم كه هدف او و پدرش، اذعان ما به ولايت و رهبرى سياسى و ايدئولوژيك خمينى است. به دليل اينكه وقتى چندماه بعد كلاسهاى تبيين جهان را براى بيان و انتشار عقايد و جهان‌بينى مجاهدين تشكيل داديم، تاب نياورد و با آن كودتاى سياه ضدفرهنگى از ما انتقام گرفت. با اين همه آنروز (در 30فروردين 1358) در جواب به احمد خمينى گفتم، اى به چشم، هم الان اصول اعتقادىمان را مىنويسم و امضاء و تقديم ايشان مى‌كنم. سپس همانجا، در حضور خودش با لحن بسيار محترمانه خطاب به خمينى نوشتم «حسب الامر آن پدرگرامى كه از اركان اعتقادى اين‌جانبان سؤال فرموده ايد» معروض ميدارم كه «اركان عقيدتى مجاهدين همان اركان عقيدتى دين مبين اسلام و مذهب حقّه جعفرى اثنى عشرى است». در ادامه شهادتين نوشتم و سپس پنج اصل دين و مذهب را با يادآورى اينكه «در عموم كتب شرعيات (ابتدائى) آمده است» مكتوب كردم: توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد. در ماده چهارم (مربوط به امامت) عمداً در مورد 12 امام نوشتم كه «آخرين آنها زنده و غايب است (و) به منصب امامت رسيده». (يعنى كه امام دوازدهم خودش در منصب امامت حى و حاضر است و نيازى به زحمت سايرين نيست!) وقتى اين كاغذ را كپى گرفتم و نسخه اصلى را به احمد دادم تا براى خمينى ببرد، بدقت خواند و گفت همين؟! گفتم: بله، مگر نگفتند اصول اعتقادى را بنويسيم، منهم اصول اعتقادى را نوشتم و فردا هم منتشر مى‌كنيم تا ببينيم چماقدارى و ضديتهايى كه شما مى‌گوييد تمام مى‌شود؟ احمد گفت، آخر از رهبرى امام و اقتصاد و مالكيت هيچ چيز ننوشته ايد… گفتم: حاج احمد آقا، ايشان خودشان اركان اعتقادى را خواستهاند نه اقتصاد و مالكيت و مسائل بحثانگيز ديگر را… احمد خمينى كه ديد بحث بيشتر فايده ندارد، همين كاغذ را گرفت و رفت و روز بعد ما آن را منتشر كرديم و روزنامه‌ها هم منعكس كردند. بعداً پدرطالقانى گفت: جگرم از اين شهادتين گفتن آتش گرفت. كسانى كه از قبل، شهادتين را در اتاقهاى شكنجه و در برابر جوخههاى اعدام مى‌گفتند، وضعيت به كجا رسيده كه حالا بايد بيايند بعد از سقوط شاه شهادتين بگويند…
***
يك عقبنشينى تحميلى از جانب خمينى من همان شب به تهران برگشتم و روز بعد در شرايطى كه حملههاى چماقداران به بسيارى از دفاتر و ستادهاى مجاهدين به دنبال سخنرانى روز قبل خمينى شروع شده بود، در بعدازظهر 31فروردين با احمد خمينى تلفنى تماس گرفتم و گفتم آيا روشن شد كه دعوا بر سر اركان عقيدتى و توحيد و نبوت و معاد نبود؟ و آيا روشن شد كه هدف به‌راه انداختن جنگ و خونريزى است و اين‌كه ما هم مجبور به دفاع از خودمان بشويم؟ احمد ابتدا خود را به نفهمى زد و گفت موضوع چيست؟ گفتم همه مى‌گويند كه فرمايشات ديروز امام مبنى بر ”طرد مجاهدين و تعرض به آنها“ در حقيقت فرمان حمله و جنگ با ما بوده است. بنابراين مى‌خواهم از طريق شما ايشان را مطلع كنم كه هر چه پيش بيايد ما مسئول آن نيستيم. احمد گفت صبر كنيد بروم به اتاق امام و از خودشان بپرسم. من چند دقيقه منتظر شدم. احمد برگشت و بالكل تكذيب كرد كه منظور خمينى در سخنرانى ديروزش مجاهدين بودهاند. بلادرنگ به احمد گفتم بسيار خوب در اين‌صورت ما همين الان اطلاعيه مى‌دهيم و عين همين سؤال و جوابى را كه در همين تماس با يكديگر داشتيم، نقل مى‌كنيم و مى‌گوييم كه احمد آقا از امام پرسيدند وايشان تكذيب كردند كه چنين قصد و غرضى داشتهاند. احمد گفت فقط اسم من را نياوريد اما بقيهاش را مى‌توانيد بگوييد. ما هم همين كار را در اطلاعيهاى كه به فوريت صادر و منتشر شد، انجام داديم و نوشتيم كه «عصر امروز با اعضاى خانوادهامام تماس گرفته و حقيقت امر را جويا شديم كه پس از سؤال از حضرت ايشان روشن گرديد كه منظور ايشان چنين نبوده و ايشان چنين نظرى نداشتهاند. همين‌طور راجع به مجعولاتى از قول ايشان مبنى بر ”طرد مجاهدين و تعرض به آنها“ كه عده‌يى در گوشه و كنار كشور مدعى آن بودند، سؤال كرديم كه فرموده بودند به‌هيچ وجه منظورى نداشته و چنين چيزى نگفتهاند» (اطلاعيه 31فروردين 1358- مجاهدين خلق ايران). به‌نظر مى‌رسيد كه خمينى كه تازه توانسته بود بحران بستن دفاتر پدر طالقانى و موج اعتراضهاى مربوطه را با قبول تشكيل شوراها از سر بگذارند، ناگزير به يك عقبنشينى تحميلى در برابر مجاهدين هم تن داده است تا بحران ديگرى عليه انحصار طلبى او در بيش از 200 نقطه كشور ايجاد نشود. البته ما در اين تاريخ نمى‌دانستيم كه توطئه و برگ ديگرى در دست اجرا دارد كه همان دستگيرى مجاهد خلق محمدرضا سعادتى است كه هفته بعد انجام شد.
***
آخرين ديدار باخمينىدر اواسط هفته بعد، به من اطلاع دادند كه احمد خمينى زنگزده و دعوت كرده است كه در آخر هفته براى ديدار با خمينى به قم بروم. از تشريح جزئيات مىگذرم اما مختصراً بايد بگويم كه ما خودمان هيچ‌گاه عكس آن را منتشر نكرديم تا اينكه بعدها همين رژيم خودش آن را منتشر كرد علت اين بود كه در بدو ورود هيئت مجاهدين كه فكر مى‌كنم 10-12نفر بوديم، وقتى ديد برخلاف معمول و ديدارهايى كه با سايرين داشت، باز هم از تكبير گفتن و دستبوسى خبرى نيست ناگهان از كوره در رفت و بر سر مجاهد شهيد محمود ميرمالك كه از اين صحنه عكس مى‌گرفت به طرز بسيار خشن و زنندهيى فرياد زد: «عكس نگير» ! اين در حالى بود كه دفتر خمينى خودش روز بعد خبر اين ملاقات را به مطبوعات داد. اما بعد از فرياد كشيدن خمينى من براى اين‌كه اين ملاقات و آن‌چه مى‌خواهيم بگوييم، درهم نريزد، دوربين را گرفتم و با فيلمهايش به احمد دادم و رو به خمينى با اشاره به دوربين در دست احمد گفتم: «خدمت خودتان باشد». بعد كه خمينى بر خودش مسلط شد، موسى (سردار خيابانى) و من را كه هر دو مسلح هم بوديم، در سمت چپ و راست خودش نشاند و شروع به صحبت كرد. اين را هم بگويم كه بعداً فهميدم احمد به اشاره خود خمينى، دوربين را به مجاهد شهيد محمود ميرمالك برگردانده بود اما ما خودمان هيچ‌گاه از عكسها استفاده نكرديم. خمينى بعد از تعارفات اوليه و ابراز علاقه و دوستى شديدش نسبت به آيتالله شاه آبادى پدر بزرگ برادر مجاهدمان محمود احمدى كه در همين ملاقات حاضر بود، حرفش با ما اين بود كه: خيلى از آقايان از شما شكايت و گله دارند وهمين ديروز هم كه فهميدند شما اين‌جا مىآييد، همه كتابها و اعلاميه هايتان را آوردند به من نشان دادند، اما من اعتنا ندارم و فقط مى‌خواهم شما با مردم و اسلام باشيد تا اوضاع سابق به كشور برنگردد… (نقل به مضمون). منظور خمينى از مردم و اسلام واضح بود. گردن گذاشتن به ولايت و هژمونى خودش را مى‌خواست كه طبعاً مرز سرخ ايدئولوژيكى ما با ارتجاع بود. منهم گفتم: ما اسلاممان را ساده پيدا نكردهايم بلكه اعتقاد به آن را از لابلاى رنج و خون مردم ايران و جوخههاى اعدام و اتاقهاى شكنجه به‌دست آوردهايم. از شما هيچ درخواست دنيوى و مادى نداريم. در راه آزادى و استقلال ايران، ما را بدون كمترين چشمداشت دنيوى و مادى، كمترين سربازان خود بدانيد. اكنون قدرت سياسى و قدرت مذهبى در شما متمركز شده و اگر در راه خدا و خلق از آن استفاده شود مى‌تواند كون و مكان را تغيير دهد (نقل به مضمون). سپس خطبه حضرت على در نهج البلاغه در مورد حق مردم بر والى و حاكميت، و حق والى و حاكميت بر مردم را برايش خواندم و نتيجه گرفتم كه محور و كانون همه مسائل و خواستها كه انقلاب ضدسلطنتى هم اساساً براى آن به‌پا شد، مسأله آزادى است. خمينى اين نتيجهگيرى را تماما ًتاييد كرد و گفت: «اسلام بيش از هر چيز به آزادى عنايت دارد و در اسلام خلاف آزادى نيست الا در چيزهايى كه مخالف با عفت عمومى است». دو روز بعد همين حرف خمينى در مطبوعات آن زمان به‌تاريخ 8ارديبهشت 1358 تيتر شد كه «اسلام بيشتر از هر چيز به آزادى عنايت دارد». در زيرش هم از قول من نوشته بودند: «ما مكتب اسلام را از لابه‌لاى جوخههاى اعدام و شكنجهها كسب كردهايم». همزمان دفترخمينى اعلان كرد كه ملاقاتهاى او به مدت 6روز متوقف مى‌شود. جالب است بدانيد كه در بازگشت از همين ملاقات مطلع شديم كه اطلاعات سپاه جديد التاسيس پاسداران در آن روزگار (غرضى و آلادپوش از بريده مزدوران پيشين) همراه با اداره هشتم ساواك كه اكنون اسم جديدى پيدا كرده بود، به اتفاق ماشاء الله قصاب، كميتهچى مستقر در جنب سفارت آمريكا، مجاهد خلق محمدرضا سعادتى را دستگير كرده و به نقطه نامعلومى بردهاند.
***
رفت و آمدهاى مستمر به قم و ديدارهاى مكرر با اعضاى ”شوراى انقلاب“ خمينى تلاشهاى ما براى راضى كردن خمينى به قبول حداقل آزاديها و حقوق قانونى ناشى از انقلاب ضدسلطنتى مردم ايران در آن 28ماه و فاز سياسى كه گفتم، لاينقطع و به اشكال گوناگون ادامه داشت. از ديدارهاى مكرر با مهندس بازرگان در زمانى كه نخستوزير بود و بعد از آن. در آخرين ديدار بازرگان به من گفت راهش اين است كه جبههيى از نيروهاى ملى و مقبول درست كنيم كه شما ”اكستريم گش“ آن باشيد. منظورش اين بود كه مجاهدين در منتها اليه چپ اين جبهه قرار داشته باشند و منهم بلادرنگ استقبال كردم اما مى‌دانستم كه خمينى چنين فرصتى به او نخواهد داد. ما هم‌چنين رفت و آمدهاى دائمى به قم براى ديدار و گفتگو با احمد خمينى كه رابط ما با پدرش بود داشتيم. احمد در اين زمان در دستگاه خمينى نقش وزير دربار داشت اما وضع حسين خمينى (نوه خمينى) از ابتدا به‌كلى متفاوت بود و در ديدارهاى متعددى كه با او داشتم، در آن‌زمان بسيار سمپاتيك و در واقع مخالف دستگاه خمينى بود و بعد از 30خرداد هم شنيدم كه خمينى او را به دليل مخالفت با اعدام مجاهدين، تهديد به مجازات و ناگزير از حبس خانگى كرده است. هم‌چنين در آن روزگار ديدار و گفتگوهاى متوالى با تك به تك اعضاى شوراى ارتجاع خمينى داشتيم كه به آن ”شوراى انقلاب“ مى‌گفتند. از بهشتى تا رفسنجانى و موسوى اردبيلى و همين خامنهاى و شيبانى و سحابى و بنى صدر. در آن زمان رفسنجانى دردانه خمينى بود و خمينى بالاترين مناصب را به او مى‌داد. حتى در دوره نخست وزيرى موسوى، خمينى يكبار علناً گوش او را كشيد و گفت چرا قبل از گفتن فلان مطلب با مسئولين مملكتى بالاتر از خودت مشورت نكردى. منظور خمينى مشخصاً رفسنجانى بود كه در مقام رئيس مجلس به موسوى امر و نهى مىكرد. يك بار رفسنجانى كه براى شكايت از تقلبهاى انتخابات مجلس نزدش رفته بودم، به من گفت، شما ما را مجبور كرديد كه برويم رئيس و وزير از خارجه بياوريم. منظورش، به‌خصوص طعنه زدن به بنى صدر و قطبزاده بود كه اختلافهايشان سرباز كرده بود. مضمون حرف رفسنجانى با مايههايى كه براى مجاهدين مى‌گذاشت، اين بود كه اگر با ما راه مىآمديد از آن‌جا كه تنها و اولين گروه انقلابى مسلمان بوديد كه با شاه به جنگ برخاستيد، نيازى به سايرين نبود. البته من اعتنايى نكردم تا ذرهيى گمان نكند كه مى‌تواند ما را با خودش عليه كسى همراه كند. اين، رسم مرّوت نبود… يكبار هم همين خامنهاى كه در آن زمان زير دست رفسنجانى بود، در محل ”شوراى انقلاب“ كه همان كاخ سناى شاه بود و براى شكايت پيش او رفته بوديم به من گفت، وقتى شما حرف مىزنيد، انگار صوت ملائكه است اما از عملتان آدم آتش مى‌گيرد… بعد بلافاصله يك نسخه نشريه مجاهد از جيب قبايش بيرون آورد و گفت دو روز است من دارم مى‌سوزم كه كدام پدرسوخته اين سند را كه فقط پيش خودم بوده به شما رسانده است! من در ابتدا واقعاً نفهميدم كه منظورش چيست ولى وقتى توضيح داد فهميدم كه سندى از اسناد ساواك شاه كه آن‌موقع در مركز اسناد ملى كه مسئولش خامنهاى بود نگهدارى مىشده در نشريه روزانه مجاهد چاپ شده كه واقعاً فرصت نكرده بودم ببينم و بخوانم. تا وقتى كه خامنهاى خودش گفت اين را هم نمى‌دانستم كه ساواك قبلى و مركز اسناد مربوطه در حيطه مشاغل او در درون رژيم است.
***
ماحصل اينكه در ديدار و بحث و گفتگو و آزمايش براى اينكه اين رژيم جايى براى نرمش و اصلاح پذيرى دارد يا ندارد، از هيچ كار و تلاشى كوتاهى نكرديم. اما خمينى در مقام ولىفقيه با حذف ما از انتخابات رياست جمهورى و انتخابات مجلس و با چماقدارى و سركوب و شكنجه و كشتار هيچ راهى براى مسالمت باقى نگذاشت و حتى قوانين خودش را هم بهمحض اينكه با منافع روزمره او در تعارض بود، زير پا مى‌گذاشت. واضح است كه همه تلاشهايى كه گفتم در عين حفظ شرف سياسى و ميهنى و آرمانىمان بود. و الا اگر از ترس چوب و چماقها و برچسبها و گلوله و رگبار جا مىزديم يا به ولايتفقيه تسليم مىشديم و به درون اين رژيم فرو مىرفتيم كه ديگر بحثى نبود. همه مطلعين مى‌دانند كه بهشتى يكبار با مركزيت فداييان نشست و ضبط هم گذاشت و بعد هم پخش كرد و جريان اكثريت را به درون رژيم فرو بلعيد. مجاهدين اما اينكاره نبودند و به عكس اين ما بوديم كه با حمايت از اولين رئيسجمهور همين رژيم و بعد هم با پخش نوارهاى حسن آيت از اركان حزب جمهورى اسلامى و يكى از كانديداهاى آن براى رياست جمهورى، رژيم ارتجاعى خمينى را شقه و منشعب كرديم. دومين شقه بزرگ رژيم در جريان عزل آقاى منتظرى نيز اساساً معطوف به قتلعام زندانيان ما بود. آيتالله منتظرى نوشته بود «مجاهدين خلق اشخاص نيستند، يك سنخ فكر و برداشت است. يك نحو منطق است… با كشتن حل نمى‌شود بلكه ترويج مى‌شود». منتظرى هم‌چنين نوشته بود كه بازجويان و اطلاعاتيهاى شما روى شكنجهگران شاه را سفيد كردند. به‌هرحال به گواهى همه وقايع و شواهد و اسناد، ما در فاز سياسى و همان 28ماه تلاشى نبود كه براى برجا ماندن فضاى مسالمت و برجا ماندن يك قطره آزادى و يك گرم قانون، نكرده باشيم.
***
درگذشت پدر طالقانى قبل از وفات پدر طالقانى در 19شهريور 58 پشتمان به او گرم بود. پدر طالقانى به‌راستى روح راستين انقلاب ضدسلطنتى بود. خمينى از اين‌كه آقاى طالقانى را در سخنرانى به‌مناسبت 4خرداد 58 كه درترمينال خزانه در جنوب شهر تهران برگزار شد، كانديداى رياست جمهورى كرده بوديم به‌شدت گزيده و پر كينه بود اگر چه من در اين سخنرانى منتهاى احترام را براى شخص خمينى قائل شدم و از خود او خواستم كه خودش تكليف شرعى كند تا آيتالله طالقانى مسئوليت رياست جمهورى را بپذيرند. بگذريم كه خمينى به‌شدت از اين بابت به‌قول خودش ”سيلى خورده“ و زخمخورده بود. چرا كه خوب مىفهميد هدف ما از رياست جمهورى آقاى طالقانى محدود كردن قدرت انحصارى او و در يك كلام رفرم و اصلاح در حكومت دينى و رژيم ولىفقيه است. از لحظهيى كه شبانگاه همان روز نام پدر طالقانى را به‌عنوان كانديداى رياست جمهورى اعلان كردم تا زمان وفات ايشان، ذوق وشوق فوقالعاده را در قشرهاى مختلف مردم ديده يا مى‌شنيدم. از كارگران بندرعباس تا زنان رشت و جوانان تبريز و طلاب مترقى در مشهد و هم‌چنين اغلب گروههاى سياسى و مذهبى و ملى و مترقى كه از سلطه آخوندهاى هم‌جنس خمينى به ستوه آمده بودند. دراعلام نام پدرطالقانى بهعنوان كانديداى رياست جمهورى، با تشكر از استقبال پرشور جمعيت گفتم: «بله، بله، متشكرم، پس ما حضرت آيتالله العظمى طالقانى را بهعنوان نخستين، بهعنوان نامزد نخستين رياست جمهورى اسلامى ايران معرفى مىكنيم. نكته ديگرى هم هست كه بشارت بزرگى براى تمام ما يعنى شرط ديگرى در ايشون هست، مضافا بر سوابق چهل ساله مبارزاتى ايشون عليه طاغوتهاى زمان كه بخش اعظمش در زجر و حبس و تبعيد گذشته يك نكته مهمتر هم هست و اون اينكه ما كسى را انتخاب مى‌كنيم كه معلم كبير قرآن است. مبارك باد براى شما… (شعار جمعيت درود بر طالقانى) و بگذاريد مجددا از همين جا از تمام گروهها به‌خصوص گروههاى مسلمان درگوشه و كنار ايران تقاضا بكنيم اگر با اين انتخاب موافقت دارند موافقت خودشون را اعلام بكنند.) جمعيت: صحيح است) انشاءالله كه خواسته تمام مردم ايران همين باشد…». بعد از اين معرفى، يكبار كه به ديدار پدر طالقانى در محل اقامتش كه يك طبقه از آپارتمان پدر رضاييهاى شهيد در خيابان تخت جمشيد بود، رفتيم، پدر با عتاب و تغيّر به من گفت چرا اين‌كار را كرديد؟ شما كه به من نگفته بوديد… اما اينها (اشارهاش به جماعت خمينى بود) كه باور نمى‌كنند و بر سر من مىريزند… من گفتم: اگر از قبل به شما مى‌گفتيم، برايمان روشن بود كه مخالفت خواهيد كرد، اما حالا ديگر فايده ندارد چون مردم بالاترين مژدگانى را دريافت كردهاند و دستبردار نخواهند بود.
***
اعلام جنگ غيررسمى با مجاهدين از سوى خمينىدر برابر اقبال روزافزون قشرهاى مختلف مردم به كانديداتورى پدر طالقانى، از آن‌سو فشارهاى خمينى و اياديش بر آن بزرگوار بالا گرفت تا اعلام انصراف و مخالفت كند. فكر مى‌كنم حتى يكبار خمينى از سر بغض نسبت به پدر طالقانى علناً هم گفت كه دوست ندارد يك روحانى رئيسجمهور شود. چند هفته بعد در تير ماه 58، خمينى انتقام گرفت و زهرش را ريخت. يك نوار كاست با صداى خود خمينى به‌طور گسترده و سراسرى كه دست به دست مىچرخيد، پخش شد و ما را غافلگير كرد. در اين نوار، خمينى در توجيه سركردگان پاسداران و چماقداران و حزباللهيها تقريباً تمام همان حرفهايى را كه عليه مجاهدين يك سال بعد در تير 59 علنى كرد و در راديو و تلويزيون و مطبوعات پخش شد، حتى با لحن تند و تيزتر، بيان كرده بود. به‌واقع اين يك اعلام جنگ غيررسمى بود. هر چند كه من در 4خرداد به هنگام نامزد كردن پدر طالقانى براى رياست جمهورى، آگاهانه و به عمد از هيچ مايه گذارى براى خمينى فروگذار نكرده بودم. واقعا مى‌خواستم حسننيت خودمان را نشان بدهم كه قصد نداريم زيرآب او را بزنيم، بلكه قصد اصلاح امور را داريم. واقعاً هم اگر خمينى به رياست جمهورى آقاى طالقانى تن مى‌داد، مطمئناً نقشهى مسير، متفاوت مى‌شد. هم‌چنين مى‌خواستم كينه شترى و احساس ”هووگرى“ سياسى خمينى با پدرطالقانى برانگيخته نشود. وقتى در سال 57، قبل از سقوط شاه، پدر طالقانى از زندان آزاد شد، بيش از يك ميليون تن از مردم تهران به در خانه پدر رفتند و از او استقبال كردند. در انتخابات خبرگان هم، با بيش از دو ميليون راى نماينده اول تهران و در حقيقت تمام ايران بود. خمينى چشم ديدن پدر طالقانى را نداشت و حتى بعد از وفات پدر، در پيام تسليتش هم، او را حجت الاسلام طالقانى خطاب مى‌كرد. اصولاً ارتقاء منتظرى به منصب جانشينى خمينى كه در مراسم رژيم تحت عنوان ”اميد امت و امام“ معرفى مى‌شد، علتش حسادت و كين توزى خمينى نسبت به آيتالله طالقانى بود. اينكه گفتم اگر خمينى رياست جمهورى آقاى طالقانى را مىپذيرفت، نقشهى مسير تفاوت مىكرد و رژيم خمينى اصلاح مى‌شد، در قياس مع الفارق، مثل تابستان همين امسال (1388) است كه باز هم براى آزمايش به خبرگان رژيم اندرز داديم، تا دير نشده به‌خاطر نجات خودشان هم كه شده خامنهاى را عزل و آقاى منتظرى را موقتاً جايگزين كنند تا مقدمات انتخابات آزاد تحت نظر مللمتحد براساس اصل حاكميت مردم (و نه ولايتفقيه) فراهم شود.
***
برمى گردم به ادامه بحث درباره اعلام جنگ غيررسمى خمينى به مجاهدين در تيرماه 1358 پس از اينكه پدر طالقانى را نامزد رياست جمهورى كرديم. پس از توزيع نوار خمينى به صداى خودش، هيسترى پاسداران و چماقداران و حزباللهيها عليه مجاهدين بالا گرفت. هيچ روزى نبود كه زخمى و مجروح و مضروب و مصدوم و حمله به دفاتر و ستادهايمان در نقاط مختلف نداشته باشيم. تحريكات و اذيت و آزار و حملهها براى بيرون كردن ما از دفتر مركزىمان در ساختمان 9 طبقه بنياد علوى (بنياد پهلوى سابق) در خيابان مصدق كه در جريان قيام آن را تسخير كرده بوديم بالا گرفت. مثل همين امروز و بهانههايى كه بخش ولايتفقيه در دولت عراق عليه اشرف مى‌گيرد، آن زمان هم حرف اصلى اين بود كه حكومت مى‌خواهد حاكميتش را اعمال كند! سپس چماقداران و حزباللهيهاى آن روزگار تحت عنوان ”امت هميشه در صحنه“ سر رسيدند. اما فايده نكرد چون ما عهد كرده بوديم كه بدون حكم رسمى حكومتى مقرمان را تخليه نكنيم و قيمتى را كه بايد، از خمينى وصول كنيم. همزمان از مجارى رسمى دولت بازرگان هم وارد شدند. در آن زمان، مهندس سالور از طرف بازرگان سرپرستى ادارات و تمام مايملك بنياد پهلوى سابق را به‌عهده داشت كه بعداً تبديل به بنياد باصطلاح مستضعفين شد و آخوندها آن را تسخير كردند. من بارها ساعت 6 صبح قبل از وقت ادارى به خانه مهندس سالور مىرفتم و مداركمان را در مورد بنياد علوى و اينكه چه كردهايم و چه مى‌كنيم و اموال و پولها و خودروهاى آن چه شد، ارائه مى‌دادم. او هم با دقت موضوع را پيگيرى مى‌كرد تا اينكه هرآنچه را برگرداندنى بود، برگردانديم و تسويه حساب گرفتيم. بعد هم به ديدن مهندس بازرگان در مقام نخستوزير رفتم و گزارش كاملى ارائه كردم كه همزمان در نشريه مجاهد هم منتشر شد. به اين ترتيب دولت بازرگان و مهندس سالور در طرف ما قرار گرفتند چون اعلام كرديم كه حاضريم اين ساختمان را بخريم يا اجاره كنيم. حتى آقاى صدر وزير دادگسترى بازرگان شخصاً 50هزارتومان كمك مالى فرستاد. دكتر سامى هم كه وزير بهدارى بود در ائتلاف سياسى با جنبش ملى مجاهدين بود و اذيت و آزارهايى را كه جماعت خمينى به مجاهدين وارد مىكردند، قوياً محكوم مىكرد. دكتر سامى را بعدها همين خامنهاى، در قتلهاى زنجيرهيى به قتل رساند. سرانجام وقتى برگ ”امت هميشه در صحنه“ سوخت، دادستان ارتجاع (آذرى قمى) حكم رسمى را تخليه صادر كرد، پس از چندين هفته كه هزاران تن از دانشجويان و هواداران به‌طور شبانه روزى دور تا دور ستاد زنجير بسته بودند، خواهش كرديم كه كنار بروند و حكم رسمى تخليه را پذيرفتيم. به‌نظر مى‌رسيد خمينى و دارو دستهاش به‌قدر كافى در اين جريان رسوا شده باشند. اما مهمترين نكته، اين بود كه با خويشتندارى و تحمل همه لطمات و صدمات، جنگ غيررسمى را كه خمينى اعلام كرده بود تا اعلان جنگ رسمى كه درتير 59 انجام داد، به مدت يكسال به عقب انداختيم. در مرداد 58 خمينى تهاجم و جنگ ضدمردمى در كردستان و اعدامهاى سبعانه آن‌جا را با خلخالى شروع كرده بود و فضاى اختناق و سركوب گام به گام چيره مى‌شد. يك نمونه آن قتلعام اهالى بى‌گناه دهكده قارنا بود كه داستان جداگانه خود را دارد.

منبع: مجاهدین، 4 بهمن 1388

۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

توصیه به مبارزه مسالمت آمیز بمنظور حفظ رژیم!

محمّد هادی

مضمون برخی توصیه ها کیسه بوکس لباس شخص ها و سیبل تیراندازی بسیجی ها شدن است!از جمله بحث هایی که پیرامون تاکتیک و چگونگی مبارزه مردم ایران با رژیم ضد ایرانی آخوندها مطرح میباشد انتخاب بین اشکال مختلف مبارزه از جمله نوع مسالمت آمیز و یا قهرآمیز میباشد.!اگر این بحث در روال معمولی و طبیعی و بصورت خودبخودی پیش میرفت احتمالاً ضرورت چندانی برای بحث بیشتر در این زمینه وجود نمی داشت ولی از آنجا که برخی از اینگونه بحث ها-در پوشش تبلیغ و ترویج مبارزات مسالمت آمیز-بمنظور نجات رژیم از طوفان خشم و نفرت مردم و تاخیر در سقوط محتوم نظام صورت میگیرد، بهمین دلیل میبایستی در افشای توطئه های دشمنان دوست نما و دور نمودن حشرات موذی از پیرامون رود خروشان مردم هوشیار و کوشا بود.قبل از هر چیز بایستی این نکته تکراری را مجدداً تکرار نمود که اساساً انتخاب بین شیوه و تاکتیک مبارزه بمیزان بسیار زیادی از اختیار مبارزان خارج و این تنها رژیم های حاکم هستند که شیوه و تاکتیک مبارزه را انتخاب و به مبارزان و انقلابیون مقابل خود تحمیل میکند و همینجاست که در بروز خشونت احتمالی-برخی سهواً و یا عمداً-مردم و بخصوص جوانان قهرمان ایران را-بجای رژیم سرزنش میکنند و در برابر خشونت روزافزون گرگهای وحشی رژیم سعی میکنند در گوش مردم بجان آمده، لالایی مبارزه مسالمت بخوانند و بجای دعوت رژیم به شناسایی و اعاده حقوق پایمال شده مردم از آنها میخواهند که در برابر لباس شخصی ها و بسیجیان مسلح مانند کیسه بوکس و سیبل میدان تیر بیحرکت بیایستن!ناگفته روشن است که در انتقاد و افشاء اینگونه دعوت کنندگان به مبارزه مسالمت آمیز بمنظور نجات رژِم-بصورت عکس العمل-بهیچ وجه لزوماً هدف تاکید و تائید بر مبارزه قهرآمیز و خدای ناکرده تشویق و تهیج به خشونت نیست. انتخاب شیوه و تاکتیک مبارزه با رژیم، تنها و منحصراً در حوزه درایت و مسئولیت و اراده جمعی همان مبارزان جان برکف در میدان واقعی مبارزه و خیابانهای ایران است که دست خالی رو در روی مزدوران تا دندان مسلح رژیم قرار دارند و نه بیرون گود نشسته هایی همچون نگارنده این سطور! مسئله اصلی این است که رژیم حرف حساب و زبان آدمیزاد سرش نمیشود و گر نه هیچگاه مسائل جامعه و مردم با آخوندها به چنین جا های باریک و خطرناکی کشیده نمیشد. و طبیعی است که هیچ آدم عاقلی، گره ای را که با دست باز میشود بیخودی به دندان نمی برد! این رژیم همان حکومتی است که در صورت کوتاه آمدن در مقابل اش-مانند سالهای گذشته- در تحقیر و ترساندن جوانان عاصی و سرکش، آنها را آفتابه به گردن انداخته و روی الاغ نشانده، دور شهر میگرداند. مشکوک بودن زمزمه های تشویق به مبارزات مسالمت آمیز آنچنانی از آنجاست که درست در موقعی که ترس از هیبت پوشالی و تو خالی رژیم فرو ریخته و جوانان قهرمان ایران دز خطاب به نیروهای خودی از شعار"نترسید نترسید، ما همه با هم هستیم" به شعار"بترسید بترسید! ما همه با هم هستیم" در خطاب به نیروهای ضدخلقی آخوندها رسیده اند و رژیم را در ضعیف ترین نقطه تعادل قوا در سی سال گذشته محاصره کرده اند و مردم ایران میروند تا در فرازی نوین و برتر، 22 بهمن دیگری را در سرنوشت خود رقم بزنند ناگهان سروصدای حامیان رنگارنگ رژیم در کوتاه آمدن و گرامیداشت مبارزه مسالمت آمیز بلند میشود!آنچه که تا دیروز بعنوان مانع و ترمز ذهنی مردم در برابر رژیم عمل میکرد برآورد غیرواقعی از قدرت رژیم و ضعف مردم بود هیبت و اُبهت ظاهری رژیم حتّی بیشتر از قدرت واقعی و مادی رژیم کار کرده و میترساند ضعف و قدرت مردم و رژیم تقریباً دو روی یک سکه اند طی 7-8 مه گذشته رودرویی بلاواسطه با رژیم، به مردم قدرت لایزال همه با هم بودن خود و نیز ترس و زبونی رژیم را به نمایش گذار!واقعیت غیرقابل انکارو پنهان در پس فراخوان های مسالمت آمیز و دعوت به خویشتن داری مردم در مبارزه با مزدوران ولی فقیه، این است که رژیم بنا به طینت ضد مردمی خود، چه مردم مسالمت آمیز و حتّی مسیح وار به خیابانها بیایند و چه ناگریز-همچون روز عاشورا-از خود بصورت غیر مسالمت آمیز دفاع و مقاومت کنند در هر دو صورت رژیم سرکوب و کشتار میکند وحشی گری گرازهای رژیم ربط چندانی به نوع برخورد مردم ندارد رژیم سرکوب میکند چون غیر از آن هیچ پاسخی برای خواست های بحق مردم ندارد. رژیم میداند که وارد مسیری یک طرفه شده که برایش راه برگشت و دور زدن وجود ندارد و بخیال خود فکر میکند که با سرکوب بیشتر دوام می آورد تا با کوتاه آمدن و عقب نشینی! برای سران رژیم و 20-30 هزار نفر از مزدوران جنایتکارش هیچ راه برگشتی وجود ندارد و بمحض حاد شدن و بلند شدن هر چه بیشتر بوی الرحمان نظام، طبیعتاً میبایستی شاهد بروز بی انگیزه گی و فروپاشی بدنه رژیم بود غارت و چپاول و فساد مافیای رژیم بیشک در کل نظام نیز نارضایتی و تنش هایی را بوجود آورده است که منتظر کوچکترین روزنه برای بروز و انفجار هستند حرض و آز آخوندها و گرگهای گرسنه و گدا صفت رژیم طبیعتاً نمیتوانسته تمامی بدنه و تن لش بزرگ و فربه نظام را سیراب و تمامی را به یک نسبت در برپایی نظام جور و جنایت سهیم و شریک نماید و بهمین دلیل انتظار مقاومت تا آخرین لحظه از تمامی ارگانهای نظامی نظام فرض بعید و غیرقابل انتظار میباشد و میبایستی منتظر جدا شدن بسیاری از نیروهای رژیم و پیوستن آنها به مردم در آینده نه چندان دور ب رژیم توان پاسخگویی به کوچکترین خواسته ها و راه حلهای پیشنهادی اصلاح طلبان-از موسوی و کروبی در داخل گرفته تا پنج تن آل اطلاحات در خارج-برای خروج از بن بست را ندار!رژیم نه راه پس دارد و نه راه پیش! و برایش تنها راه باقیمانده سرازیر شدن به زباله دان تاریخ است و بس! و این آخرین جام زهر و واقعیت غیر قابل انکاری است که از کودن ترین اراذل تا مغز های به اصطلاح متفکر رژیم همگی بنوعی گرفته اند در بدبینانه ترین تحلیل و تفسیرهای دوست و دشمن همگی براین امر تائید و تاکید دارند که رژیم بدون هیچ آینده ای، رو بقبله و رفتنی استمحمّد هادی-آمریکا

۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

پایداری اشرف یک تجربه مهم تاریخی - منوچهر هزارخاني


س: بیش ازچند ماه از حمله گسترده و وحشیانه به اشرف می گذرد. صحنه هایی از جنایات مزدوران مهاجم و متقابلا حماسه پایداری مجاهدان بی سلاح و بیدفاع اشرف به فاصله کوتاهی در معرض دید جهانیان قرار گرفت. اکنون با توجه به گذشت این مدت , میخواستیم ارزیابی تان را از این رویداد و تحول مهم برای کل مقاومت ایران برای هم میهنان توضیح دهید. انگیزه و اهداف واقعی این حمله , واکنش مجاهدان اشرف , نتایج و پیامدهای این کارزار تا این نقطه چه بوده است؟ج: درباره این که تهاجم وحشیانه نیروهای سرکوبگر عراقی به شهر اشرف در ۶و۷مرداد سال جاری چه انگیزه ای داشت ، چه هدفی را دنبال می کرد، چگونه در صحنه پیاد ه شد و چه نتایجی را در عمل به دنبال آورد ، تصور می کنم تا کنون آن قدر گزارش و خبر و تفسیر و تحلیل و اظهار نظر و موضعگیری، چه به صورت کتبی، چه شفاهی، چه تصویری به انواع و اقسام زبانها پخش شده است که دیگر نیازی به تکرارشان نیست. اما می توانم همه ماجرا را این طور خلاصه کنم : دولت عراق با سوءاستفاده از فرصتی که بعد از انتقال مسئولیت حفاظت اشرف از نیروهای آمریکایی به نیروهای عراقی پیدا کرد ، حمله وحشیانه مزبور را سازمان داد و در برابر دیدگان بی تفاوت نیروهای آمریکایی ، که از دیدگاه حقوق بین المللی وظیفه این حفاظت را اخلاقا همچنان به عهده داشتند ، عده یی از ساکنان بی سلاح را کشت ، جمع کثیری را مجروح کرد و تعدادی را نیز به گروگان گرفت. اما در برابر مقاومت جانانه ساکنان اشرف در نهایت به شکستی مفتضحانه تن داد و مجبور شد گروگانها را آزاد کند و به اشرف برگرداند. ارزیابی من از این حادثه ، به عنوان یک تجربه تاریخی مهم به طور خلاصه از این قرار است : _ دولت عراق با حمله مسلحانه به افراد بی سلاح و تحت حفاظت کنوانسیون ژنو، مرتکب جنایتی شد که بسیاری از حقوقدانان معتبر آن را مصداق جنایت علیه بشریت ارزیابی کرده اند؛ همچنین با ناکامی در برآوردن خواست خامنه ای در مورد انحلال قرارگاه اشرف بدهکار رژیم آخوندها هم شد. یعنی چوب هر دو سر طلا در انظار جهانیان_ دولت آمریکا با اتخاذ موضع انفعالی و بی اعتنا ماندن نسبت به جنایتی که جلو چشم نظامیانش روی داد، در حالی که مسئولیت اخلاقی حفاظت از قربانیان این جنایت را برعهده داشت، نشان داد که می تواند به سهولت تعهدات بین المللیش را زیر پا بگذارد_ ساکنان اشرف با مقاومت پیروزمندانه شان در برابر این «ستم مضاعف» ، ارزش و اعتبارشان را در صحنه بین المللی به نحوی چشمگیر بالا بردند س: با وجود شکست و رسوایی ناشی از تهاجم و گروگانگیری ۶ , ۷ مرداد در اشرف توسط دولت عراق, به چه دلیل باز هم به اعمال فشارها و محدودیتهای ضد انسانی از قبیل ممنوعیت ورود پزشک و دارو وسوخت و.... دست میزند؟ ج: دولت عراق به صراحت و به کرات گفته است که می خواهد زندگی را برساکنان اشرف چنان سخت کند که مجبور به ترک محل اقامتشان شوند. پس در این خواست دولت عراق اصلا نمی توان شک کرد . تنها مساله یی که در این زمینه می توان مورد بحث قرار گیرد این است که آیا این خواست منحصرا ناشی از فشار رژیم آخوندها به دولت عراق است یا این که خود دولت عراق هم، که عوامل رژیم آخوندی در آن دست بالا را دارند، همین تمایل را دارد. من شق دوم را بسیار نزدیکتر به واقعیت می دانم. دلیل روشنش این که برای تنگ کردن زندگی بر ساکنان اشرف تا آنجا پیش می رود که از مرز جنایت علیه بشریت هم می گذرد، بی آن که به عذاب وجدان، که احساسی است انسانی، مبتلا شود.س: قیام اشرف و پایداری مجاهدان شهر شرف دربرابر تهاجم و توطئه رژیم و مزدوران چه انعکاسی در ایران و در بین هموطنان داشت به خصوص با توجه به همزمانی آن با تداوم قیام مردم ایران علیه رژیم آخوندی؟ج : قیام و پایداری ساکنان اشرف در برابر تهاجم وحشیانه نیروهای سرکوبگر عراق البته به دلائل و از جنبه های گوناگون، انعکاس زیادی در میان هم میهنان پیدا کرد . به نظر من چشم گیر ترین وجه این پایداری حماسی در این واقعیت تجلی پیدا کرد که اعضای سازمانی که از سه دهه پیش تر مبارزه مسلحانه با رژیم حاکم برکشورشان را شروع کرده بودند ، اینک تحت حمایت کنوانسیون ژنو، برای دفاع از حق اقامتشان، به شگفت انگیزترین مقاومت مدنی دست می زدند. نمی خواستند رژیمی را سرنگون کنند، می خواستند در محلی که خودشان در بیابان برای اقامتشان آباد کرده بودند بمانند. با مهاجمان تا دندان مسلحی که به خانه شان حمله کرده بودند ، درگیر نشدند، با دست خالی جلو مهاجمان را گرفتند، کشته و زخمی دادند، اما مقابله به مثل نکردند. به نفس گیرترین شیوه های مقاومت مدنی یعنی به اعتصاب غذای خشک روی آوردند و آن قدر پایداری کردند تا نیروی مهاجم را براندند. گمان نمی کنم که این مقاومت حماسی برای کسانی که در ایران با همین شیوه مقاومت با رژیم آخوندها در افتاده اند ، کم اثر بوده باشد. عده یی از دوستان در آن زمان اشرف را امتداد خیابانهای تهران می خواندند. به نظر من اگر امتداد زندانهای ایران ، مثل اوین و کهریزک، حسابش کنیم به واقعیت نزدیکتریم، چون آخر خیابانهای تهران که محصور نیستند . در آن خیابانها کسی جلو دسترسی مردم به غذا و پزشک و دارو را نمی گیرد . مبارزان اشرف همه این گرفتاریها را داشتند با این همه درسی که در زمینه مقاومت مدنی برای کسب حداقل خواستها با ارائه حداکثر پایداری از خود نشان دادند، هیچ گاه از خاطره تاریخی مردم پاک نخواهد شد.س: پایداری مجاهدان اشرف , چه تأثیرات و بازتابهایی در صحنه بین المللی , اعم از مجامع بین المللی, پارلمانترها و ارگانها و شخصیتهای مدافع حقوق بشر و همچنین دولتها داشته است؟ج: پایداری اشرفیان تاثیرگسترده وعمیقی درصحنه بین المللی به جا گذاشته است ، درتقریبا همه محافل سیاسی ملی وبین المللی ، به طوری که کسانی را هم که قصد دا شتند رویشا ن را برگردانند تا واقعیت را نبینند ، مجبور به دیدن صحنه های تکان دهنده آن تهاجم وحشیانه واین پایداری کرد .همین تاثیر باعث شد که شبکه بین المللی حامیان مقاومت هم بیشتر نیرو بگیرد و هم به نحوی قاطعانه تروارد میدان عمل شود . من ، اما ، می خواهم به طور اخص روی دودست آورد بزرگی که این امر درزمینه حقوقی داشته است ، تکیه کنم .یکی این که تعبیر حمله وحشیانه مزبور به ”جنایت علیه بشریت ” آن قدر قبول عام یافت که سرانجام یک قاضی اسپانیایی با تایید دادگاه مربوطه اش تحقیق دراین امررا برای تشکیل پرونده و ارجاع به دادگاه بین المللی، آغاز کرد .این تحول تازه ، چشم انداز امید بخشی را نه تنها برای ما بلکه برای همه کسانی که دراین یا آن گوشه ازجهان پیکارمشابهی را به پیش می برند ، می گشاید . دست آورد دیگر ، بالاگرفتن این بحث نظری دیرینه درزمینه حقوقی است :درصورتی که اعمال ”حاکمیت ” دولتی مستلزم زیر پا گذاشتن حقوق به رسمیت شناخته شده افراد حفاظت شده باشد، آیا این نوع ” اعمال حاکمیت ” میتواند موجه ومشروع تلقی شود؟ یا – اگربخواهیم مورد ر ا تعمیم دهیم – درصورت تعارض میان ” اعمال حاکمیت ” و رعایت حقوق بشربه کدام یک باید اولویت داد ؟ برای کسانی که به جهان روا بودن حقوق بشراعتقاد دارند ، نقض حقوق بشردرمحدوده یک کشوررا نمیتوان امر داخلی یک کشور شمرد بلکه – اگر اصرارداریم حتما آن را ” امرداخلی ” تلقی کنیم – باید امر داخلی جهانش بشماریم . اما البته کسان دیگری هم هستند که رعایت کردن یا نکردن حقوق بشررا ازاختیارات قدرت حاکم هر کشور می شناسند و برای توجیه آن به انواع و اقسام فلسفه بافییها روی می آ ورند (مثلا ”حقوق بشر اسلامی” محصول کارگاههای آخوندی، در سالهای پیش ، نمونه یی از این تقلاها بود ) درمورد تهاجم به اشرف باید یاد آورد شد که دولت امریکا ، برای شانه خالی کردن اززیر بار تعهدی که به عنوان نیروی اشغالگر خاک عراق بعهده گرفته بود ، همواره ودرهرفرصت به ”اعمال حاکمیت ” دولت عراق اولویت داده وگفته است نگاه داشتن یا بیرون کردن ساکنان اشرف ”حق ” دولت عراق است منتهی نباید با زورا نجام شود. اما دیگر نمی گوید که اگر اراده دولت عراق با خواست پناهندگان تحت حفاظت تعارض پیداکرد ، آن وقت تکلیف چیست؟ یا مرجع رسیدگی به این دعوا کدام است . باری ، این بحث نظری درسطح جهانی ، در دوره یی که مارک ”جهانی شدن ”خورده است ، اهمیتی سرنوشت ساز هم برای حکومتها و هم برای جنبشهای مردمی دارد . در این رویارویی، آمریکا تا اینجا ، شاید به اقتضای مصالح روزش، موضعی پسگام اتخاذ کرده است ، درحالی که در حرف ادعای پیشگامی وکاروانسالاری کشورهای جهان را دارد .

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

جمهوری نفاق اسلامی ایران

حقیقتا حال آدم از این همه دجالیت رژیم بهم می خورد!!!!