۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

Iran Exclusiv - Tehran 11 Feb 2010 Protest

Exclusive Iran Tehran 11 Feb 2010 Protest P5

از برنامه ي تلويزيوني "ريشه ها" و مناظره هاي اول انقلاب تا برنامه ي تلويزيوني " به سوي فردا" ("ديروز، امروز، فردا")

ايران رهامي

"ريشه ها" نام برنامه اي بود كه در سال 1359 از "سيماي جمهوري اسلامي " پخش و در آن ظاهرا سعي مي شد به علل برهم خوردن سخنراني ها وميتينگ هاي نيروهاي سياسي پرداخته شود. در يكي از اين برنامه ها تا جايي كه به خاطر دارم سردار موسي خياباني نيز حضور داشت و اعلام كرد كه "اگر اراده اي براي برخورد با حمله كنندگان به ميتينگ ها وجود دارد و اگر آنان را صاحبان قدرت شناسايي نكرده اند ما شناسايي كرده و مشخصاتشان را در اختيار مي گذاريم" (نقل به مضمون). پيش از آن نيز مناظره هاي تلويزيوني با حضور افرادي مانند احسان طبري، فرخ نگهدار، ابولحسن بني صدر، و مسعود رجوي در يك طرف به عنوان نمايندگان نيروهاي سياسي خارج از حزب جمهوري اسلامي و افرادي مانند بهشتي، سروش و مصباح برگزار مي شد( به خاطر مي آورم در يكي از اين مناظره ها كه مسعود رجوي پي در پي مورد تشويق افراد حاضر در استوديو مي شد، ابوالحسن بني صدر رو كرد به آنان و گفت ما را هم تشويق كنيد) . اما معلوم بود كه هدف، روشنگري و برقراري " گفت و گوي انتقادي" به منظور رسيدن به تفاهم در عرصه ي سياست يا افشاگري در باره ي عوامل آشوب گر موسوم به لباس شخصي هاي تحت فرمان "حزب جمهوري اسلامي" نبود؛ بنابراين، هم زمان با پخش چنين برنامه هايي سركوب در كوچه و خيابان به رهبري حزب جمهوري اسلامي ادامه داشت با شدت بيشتري. در واقع، چنين برنامه هايي با اين منظور ساخت و پخش مي شد كه از يك طرف، حاكميت چهره ي بازتري از خود نشان دهد و از سوي ديگر با گوشه ي رينگ قرار دادن نيروهاي سياسي از طريق پرسش هايي چون " نظرتان در باره ي خدا چيست" يا " بالاخره نظرتان در مورد ولايت فقيه چيست" يا آنان را به سر عقل و خط مورد نظر هدايت كند يا اينكه زمينه ي سركوب مخالفان ولايت فقيه را بيشتر فراهم كند. مي دانيم كه چنين نيز شد. برخي به خط آمدند و به همكاري با وبايت خميني پرداختند؛ و برخي در دفاع از ولايت مردم، در برابر ولايت فقيه ايستادند و حداكثر هزينه ي آن را پرداختند. وقتي مير حسين موسوي در بيانيه هفدهم خود با ذكر " مسول بودن دولت در برابر مجلس شوراي اسلامي و قوه ي قضائيه" ، به عنوان اولين درخواست، و اينكه "لازم نيست مطالبات ذكر شده همزمان پاسخ داده شوند و بنابراين حتي اگر به اندازه ي نهر كوچكي از جايي شروع شود كافي است" (نقل به مضمون) نرمشي از خود نشان داد، "سيماي جمهوري اسلامي" سريع دست به كار شد تا نهر كوچكي را به راه اندازد - در كنار مانور برادران لاريجاني در راه اندازي جلسه اي با احمدي نژاد و همينطور انتشار گزارش مجلس در باره ي نقش سعيد مرتضوي در جنايات كهريزك. (بگذريم از موسوي كه هنوز نمي داند در سيستمي كه "پديد ه ي هزاره ي" احمدي نژاد بروز و ظهور مي كند، مجلس و قوه ي قضائيه نه نهادهايي براي پي گيري حقوق مردم و تامين عدالت، كه همراهي و "همسفري و همسفره گي" با احمدي نژاد در سركوب مردم و نقض نظام مند عدالت است). در اين مسير، برنامه ي "به سوي فردا" كه بعدا به " ديروز، امروز، فردا" تغيير نام يافت از شبكه ي سوم شروع به تهيه و پخش شد. اما لاجرم با همان استراتژي سابق؛ افرادي كه به عنوان اصلاح طلبان حاضر شدند ناچار بودند در برابر اين پرسش افرادي چون حسين شريعتمداري قراربگيرند كه "بالاخره موضعت نسبت به ولايت فقيه و شعارهاي ساختارشكنانه چيست"؛ و ناچاربودند كوتاه بيايند و كاملا در خطي قرار بگيرند كه حاكميت به دنبال آن است: ايجاد شكاف در قيام.اما، از آنجا كه رژيم به شدت مشروعيت خود را از دست داده، اين مناظره ها بر سر خودش خراب شد و نتيجه اي بدست نيامد جز اينكه مردم با حقيقت فاشيستي بودن حاكميت بيشتر و بيشتر آشنا شدند؛ از اين رو، صدا و سيما با اعلام اينكه "افراد مدعو اصلاح طلب حاضر به شركت در اين برنامه نيستند و يا شرايطي را براي شركت ذكر مي كنند كه نمي توان پذيرفت"، برنامه را با عنوان ديگري، "ديرون، امروز، فردا"، ادامه داد كه هدفش روشنگري در باره ي وقايع رخ داده در سالهاي اوليه پس از پيروزي انقلاب ضد سلطتني، البته به سبك و سياق پوشش خبري در هفت ماه گذشته، است. دو هدف مهم در اين وقايع نگاري دنبال مي شود: اول اينكه نشان داده شود خط "نفاق" هنوز وجود دارد و همانطور كه در آن زمان با "منافقين" با قاطعيت برخورد شد اينك نيز بايد همينگونه باشد؛ يعني هر كس كه تن به ولايت مطلقه فقيه ندهد منافق است و بايد حذف شود؛ دوم اينكه، با فيلم هاي تهيه شده در كارگاه شناخته شد و بر ملا رفته ي مونتاژ سازي و تواب سازي جمهوري اسلامي، به سبك و سياق هقت ماه گذشته، نشان دهد كه مجاهدين به دليل عدم بيعت با ولايت خميني "منافق" بودند و علاوه بر نفاق جرايم ديگري نيز از جمله "خيانت" و جرايم اخلاقي يا "منكرات" - لابد از نوع آخوند ها ي كثيف و پاسداران رذلي چون زارعي در "خانه هاي عفاف" - را در كارنامه ي خود دارند.آخوندي به نام شجوني نماينده ي سابق كرج در مجلس ارتجاع و عضو "روحانيت مبارز"، در يكي از اين برنامه ها با وقاحتي مافوق تصور كه تنها در خميني و امثال او مي توان يافت چند روز پيش در اين برنامه گفت: " مجاهدين در خانه هاي تيمي يك دختر را به عقد پنج مرد در مي آوردند". همين آخوند فرومايه كه مصداق برجسته اي از "كافر همه را به كيش خود پندارد" است، به هنگام صحبت در باره ي بني صدر چندين بار با واژه ي "مرتيكه" از او ذكر كرد اما در همان دم به هنگام صحبت در باره ي دختر او، فيروزه بني صدر، از او با عنوان "فيروزه خانم" ذكر كرد تا نشان دهد كه آخوندهاي فرومايه ي بي دانش و بيسواد بسيار خوب نيروي اصلي تهديد كننده ي حيات رژيم شان را مي شناسند و از هر حربه اي براي مخدوش كردن چهر ه ي آن استفاده مي كنند؛ هيمنطور تا كجا از نيروهاي سياسي به شرط تضاد با مجاهدين استفاده ي ابزاري مي كنند. لمپن پاسدار مسعود ده نمكي يكي ديگر از ميهمانان اين برنامه در يكشنبه شب هفته گذشته بود. او آمده بود تا با پرداختن به اينكه عدالت اجتماعي و اقتصاد مهمترين دغدغه ي مردم است مسير بحث را از سياست به اقتصاد و عدالت اجتماعي تغيير دهد. سعي كرد بگويد كه مردم به جاي آزادي عدالت مي خواهند. اما، وقتي اين حقيقت را ذكر كرد كه "مردم از خود مي پرسند كه چرا آقازاده ها به وام هاي ميلياردي دسترسي دارند و آنان نمي توانند وام ازدواج بگيرند" (نقل به مضمون) نمي توانست بفهمد كه در همان حال مردم اين حقيقت ذكر شده را به ساختار قدرت توتاليتري نسبت مي دهند كه بنيان و اساسش بر تبعيض نهاده شده است؛ البته، صدا و سيما كه به دست دوستان و همپالگي هاي چنين فردي اداره مي شود موضوع را گرفته بودند و بنابراين صحبت هاي ده نمكي را در بازپخش برنامه، صح روز بعد، به كلي سانسور كردند.و شبي ديگر، سه شنبه شب هفته گذشته ، پديده ي ديگري به نام "دكتر حسن كچوئيان"، "عضو شوراي انقلاب فرهنگي " رژيم، ميهمان برنامه بود. داشت درباره ي علل اقتدار حاكميت در عرصه ي جهاني رجز مي خواند اما در عمل بر آنچه مجاهدين و شوراي ملي مقاومت طي سالهاي گذشته بارها و بارها تاكيد كرده اند مهر تاييد ميزد: " در خارج انقلاب افغانستان، حزب الله لبنان و حماس هست كه البته آنها از خود ما هستند و در داخل هم پويايي هاي دروني را داريم". رژيمي كه در روز عاشورا سنگ فرش خيابان را سرخ فام مي كند چرا نبايد با ايجاد خاكريز هاي انساني در افغانستان و لبنان و فلسطين و عراق و سومالي و ناامن كردن چنين مناطقي هم با برگ هاي آنها در مذاكرات با اروپا و امريكا بازي كند و هم وضعيت ناامن چنين مناطقي را به عنوان لولو خرخره اي پيش روي مردم در داخل بگذارد كه اگر به فكر سرنگوني باشيد سرنوشت شما نيز هماني خواهد بود كه در اين مناطق به عينه مي بينيد. اين اظهارات و همينطور واكنش هاي ديوانه وار اصحاب ولايت به شعار "نه غزه نه لبنان جانم فداي ايران" نشان مي دهد كه تا چه حد هويت و امنيت اين رژيم به سياست صدور ترور و بنيادگرايي در خارج و ناامن كردن منطقه و ايجاد سپر انساني با مردم بيگناه عراق و افغانستان و لبنان و فلسطين گره خورده است. ديشب، شنبه هفهدهم بهمن، نيز علي فلاحيان در برنامه حضور داشت تا "فتنه ي" منتظري و مهدي هاشمي را براي مردم روشن كند. تصاويري از اعترافات مهدي هاشمي را لابه لاي برنامه پخش مي كردند و در كنار آن مرحوم آيت الله منتظري نقد مي شد. اين برنامه نيز دو نكته جالب داشت:1. فلاحيان اعتراف كرد كه "مساله منتظري بر سر مهدي هاشمي را حل و فصل كرده بود كه مساله ي ايستادن وي رودر روي حضرت امام در مورد منافقين پيش آمد و ديگر نمي شد كاري كرد". به اين صورت آنهايي كه هنوز در جريان چرايي رودرويي منتظري و خلعيد از قائم مقامي خميني نبودند در جريان قرا گرفتند.2. فلاحيان كه از صحبت هاي ده نمكي گزيده شده بود، بدون ذكر نام او گفت " برخي با ادبياتي ماركسيستي در اين برنامه مسايلي طرح كرده اند كه درست نيست. مقام معظم رهبري فرموده اند كه ساده زيستي در مورد من مصداق دارد و ديگران در حد شئونات مي توانند زندگي كنند" (نقل به مضمون) . از آن طرف ده نمكي روي خط آمد و ضمن تاكيد دوباره بر اينكه مساله سياست نيست بلكه اقتصاد است، بر عدالت دوباره تاكيد كرد. واقعيت امر اين است كه صدا و سيما و مطهري و رئيسش در مجلس هر چه تلاش مي كنند آب رفته را به جوي باز گردانند نمي شود كه نمي شود. نظام جمهوري اسلامي همچون گندابي مي ماند كه ور رفتن با آن به منظور روشن كردن مسايل براي مردم، تنها بوي تعفن آن را بيشتر و بيشتر مي كند.دو نكته ي پاياني:اول اينكه، حق با ماركس است آنجا كه مي گويد " حوادث و چهره هاي تاريخي دو بار در عرصه ي تاريخ ظاهرمي شوند؛ بار اول به صورت تراژدي و بار دوم به صورت كمدي" (نقل به مصمون). امروز خامنه اي و صدا و سيمايش تنها در نقش مترسك هايي از خميني و صدا و سيمايش كه تراژدي دهه ي شصت را خلق كرد ظاهر شده اند؛ بنابراين، هر آنچه مي بافند و مي سازند خيلي سريع بر سرشان ويران مي شود. بيچاره ولي فقيه و پاسداران شب كه نمي دانند با چنين برنامه هايي كه دروغ و ريا در آن به روال هميشه موج مي زند نمي توان مردم به پا خاسته را عقب راند؛ برعكس، خشم و نفرت مردم به ويژه جوانان دلير و آزاديخواه را بيشتر از پيش مي كند.دوم اينكه، اميد است اصلاح طلباني كه سراب ديرينه ي اصلاح در چارچوب قانون اساسي مبتني بر اصل ولايت مطلقه فقيه را دنبال مي كنند از چنين برنامه هايي درس عبرت بگيرند و به اين آگاهي برسند كه "از كوزه همان برون تراود كه در اوست". بنيان اين حكومت بر سركوب و نيرنگ و ريا و قتل و كشتار، در داخل و خارج، ايراني و غير ايراني، بنا نهاده شده است و به چيزي جز تسليم مطلق تن در نمي دهد. اگر در جايي علامتي از سر سازش نشان دهد هم براي ايجاد شكاف و انشقاق و رفع خطر اصلي تر است، مانند كنار آمدن كوتاه مدت با توده و اكثريت و نهضت ازادي به منظور سركوب مجاهدين، و هم براي فريب دادن مردم و خريد زمان. همينطور اميد است، آنهايي كه فعاليت سياسي شان را بيش از آنكه در جهت افشاگري رژيم و جنايت هايش سازمان دهند در جهت حمايت از حماس و حزب الله عمل مي كنند به اين آگاهي رسيده باشند كه چنين سياستي درست در خدمت مهمترين راهبرد رژيم است: صدور ترور در منطقه به منظور افزايش حاشيه امنيت در داخل. آزادسازي ميهن در اشغال ايران بزرگترين خدمت به جنبش فلسطين در جهت نيل به تاسيس كشور مستقل است. ايران رهاميهيجدهم بهمن 1388

اقتدار و عرصۀ ناخودآگاه

كريم قصيم

اشاره: سي و يكسال پيش انقلابي كه براي استقرار آزادي و حاكميت مردم شروع شد و با قيام 22 بهمن نظام شاهنشاهي راساقط كرد, ظرف مدت كوتاهي مقهور فالانژيسم فزاينده, خشن و مخرّبي شد كه شعارش« حزب فقط حزب الله رهبرفقط روح الله» بود. نيروهاي تشنه آزادي/ مبارزان , مجاهدان و ديگر آزاديخواهان/ جملگي با تعرض و يورش چماقداران خميني رو به رو بودند. ناباوري و پرسش درفضا موج مي زد. مقاومت عليه خصم جديد آزادي پا مي گرفت و در عين حال موجي از توضيح و تحليلها مي كوشيد به چون و چرايي اين وضع پاسخ دهد.اين مقاله نيز سي سال پيش ( 1358 ) نوشته شد,زماني كه آخونديسم / لومپنيسم به قدرت رسيده مي رفت, همچون توفان شن,« بهارآزادي ايران» را تيره و تار كند و انقلاب 57 را - در لشگركشي به گنبد و كردستان / در پاره آجرپرتاب كردن به تظاهرات نيروهاي دموكراتيك / بستن روزنامه آيندگان و پايمال كردن حقوق و آزاديهاي مردم / در بگير و ببند و حتي تيرباران مبارزان صديق ملت ايران و... جلوي چشم ناباورهمه آزاديخواهان قلب ماهيت كرده به يك نظام ارتجاعي و قرون وسطايي تبديل كند.برخي جنبه هاي توضيح دهنده آن فالانژيسم مخرّب , در نظريه هاي « حاشيه نشينان شهري» و بالا آمدن « لومپنيسم» مطرح مي شدند. خود من جزو كساني بودم كه از اين ديدگاهها براي توضيح اجتماعي «حكومت اسلامي» ( نام كتاب سياسي خميني كه سالي پيشتر خوانده بودم و لذا به طورقطع با و ولايت او مخالف بودم) بهره مي گرفتم. اما, به نظرم اين توضيح «اجتمايي» كفايت نمي كرد, خيلي زود جنبه ديگري ازماجرا در ذهنم شكل گرفت كه خلاصه اش را در نوشته زير مي خوانيد. چون مطلب براي انتشار علني نوشته شده بود ( و بعداً دريكي ازشماره هاي گاهنامه ” چراغ” درآمد) , لذا قرعه فال به نام « مجيب الرحمان بنگالي» افتاد. آن زمان خوانندگان به خوبي منظورم را درمي يافتند.درسي و يكمين سالگرد آن انقلاب مصادره شده, نوشته را با تغييراتي جزيي باز نويسي و تقديم خوانندگان مي كنم. ك. ق-----------------------------------------------------------------------------هانا آرنت در رسالۀ موشکافانه اش راجع به "قدرت و قهر" اشارۀ موجزی به موضوع آتوریته (اقتدار مرجعیت، و ......... ) دارد, مي نويسد:« نشانۀ بارز آتوریته قبول و برسمیت شناختن بی چون و چراست از جانب مخاطبین. اقتدار نه به جبر و عنف نیاز دارد و نه به اقناع و استدلال» .آرنت در این جملۀ کوتاه به ویژگیهای برجسته و اعجاب انگیز اقتدار توجه کرده و نکته بینی وی در این مورد بسیار دقیق است. اما سرچشمه ها و منابع نیروی فوق العاده ای که در هیات اقدام و ارادۀ صاحب اقتدار تجلی می کند، در کجاست؟ و مکانیسمهای بروز و فوران آن کدامند؟ توضیح این مسائل دربارۀ اقتدار و مرجعیت ِ مثلا یک پزشک و یا هر صاحب علم دیگری مشكل نیست. این نوع آتوریته از یک سو متکی است بر مقام و نفوذ جاافتاده و معقول علوم و از سوی دیگر ناشی از نیاز و ناگزیری بلاواسطۀ مراجعه كنندگان و مستمندان. مریضی که در تنگنای بیماری قرار دارد، در اضطراب از کف دادن تندرستی و احتمال تیره تر شدن وضع سلامتی خویش چاره ای جز اتکاء به علم و توان درماني پزشک ندارد. البته این اتکال کوتاه مدت و محدود است. تا وقتی اعتبار دارد که کمک کننده است و تنها در عرصۀ مسائل بیماري عمل مي كند. اما آتوریته یک کشیش (روحانی) به این مسئله بر نمی گردد، به قوۀ جامع ایده و اعتقادی برمی گردد که کشیش و ...... نمایندۀ اجرایی آنست: به قدرت "قادر متعال" و باور هر فرد به آن. خود این امر یا از اعتقاد و یا از تاثیر طولانی عادات و آداب مربوط به کیش و مذهب و قرار خاص (قرارهای خاص اجتماعی فرهنگی) سرچشمه می گیرد و تنها در عرصۀ مشکلات و گرفتاریهایی که خرد و آگاهی از حل آن عاجز است و یا عاطفه و روان دچار آنست، فعال می شود. از این زاویه آتوریتۀ کشیش و روحانی و .... بعدی معنوی دارد و جزئی از آتوریتۀ یک رهبر و پیامبر مذهبی بشمار می آید. لاکن تاریخ ادیان و ظهور پیامبران و شخصیتهای بزرگ دینی نشان می دهد که از بدو خروج تا قبول بعثت از جانب مردم و لببیک گفتن وسیع به آن، دورانی سخت، مملو از رنج و پیکار و سرسختی و استقامت و گذشتن از آزمایشات مکرر طی می شود و "قبول و به رسمیت شناختن بی چون و چرا" نتیجۀ دوراني دراز از پیکار و جمع آوری تدریجی مقبولیت عامه است. اقتدار پیامبران هیچگاه محصول رخدادهای سریع نبوده است. حال آن که در روندهای بحرانی جوامع بشری شرایطی معدود پیش می آید که در آنها تولد آتوریته ، بطور عمده از کار مستمرّ و آزمون طولانی برنخاسته بلکه محصول غافلگيركننده انفجارات ناگهانی است. بعبارت دیگر اقتدار شخصیت پیامبران و قبول مرجعیت آنها از جانب توده های وسیع در عین حال که به ُبرداری موثر از اعتقاد معنوی و "مرکز غیبی" تکیه دارد و از این زاویه، مضامین موجود در ناخودآگاه انسانها، نقش مهمی در ایجاد آن ایفا می کند ولی توده مردم رفته رفته و بصورت تدریجی طی دوران "دعوت" به حرفها و تبلیغات و پیامهای "رسول خدا" گوش فرا می دهند و درگشت و گذار زندگی، با تجربه کردن و قبول تدریجی خودآگاهانه، سرانجام به دین و مذهب او روی می آورند و بیعت می کنند. بنابراین همراه با اثر عمیقی که صرف "داعیۀ پیامبری و بعثت" به اتکال باورهای کهن به خدا داراست، آگاهی و دريافت تجربي و تدریجی مردم، درپیدایش مرجعیت و "قبول بی چون و چرا" نقش مهمی بازی می کند. ولی ما در تاریخ اخیر جهان با نمونه های شگفت انگیزي از ظهور سريع و انفجاري اقتدار, آنهم اقتداريك تاز, روبروئیم که سرعت پيدايش و استقرار اجتماعي آن اعجاب آوراست. نمونۀ شخصیتهای اجتماعی و مذهبی ــ سیاسی هستند که در شرایط بحرانی جامعه با سرعتی شگفت به اوج قلۀ قاف قدرت و جلال و جبروت یک آتوریتۀ تام و تمام دست مي يابند.قریب ده سال پیش در جنبش عظیم توده ای بنگلادش با نمونۀ خارق العاده ای از این نوع آتوریته مواجه بودیم. میلیونها انسان ستمدیده و تهیدستان محروم جامعۀ فقير، در حضیض قدرت و عجز محض، ناگهان با هیجان و التهابی بیسابقه, مملو از امیدها و آرزوهای کهن، در تلاشی عظیم و تکاپویی طاقت فرسا/ در مدتی کوتاه و با سرعتی سرسام آور, برای "نجات" به حركت آمدند. به سرعت, با شکستن انواع فتیش ها و بت های هستی بحران زده شان، به شخصی روی آوردند که تجسم زندۀ اسطوره های کهن آنها بود.ُمجیب الرحمان که نزد محرومان به "ببر بنگال" و "شیر کشمیر" معروف شد، از گوشۀ زندانی دورافتاده با سرعتی گیج کننده، بر دوش ِگردباد باورهای کهن فقرا و مستمندان، به اوج "قبول بی چون و چرای " آنها بزرگي يافت و «رهبر بلامنازع 80 میلیون بنگالی» شد. این نمونه و مواردی مشابه آن، پیوسته حاوی رگه های توانمند از فعليّت و پويندگي و غلبۀ قاطع مضامین ناخودآگاه انسانها بر ُکنش اجتماعی آنها بوده اند. مضامین و روندهایی که جملگی خصوصیات مشترکی را نشان داده اند. برخی خصوصیات این نهضت ها: ــ توجه و احترام، میل و علاقه به یک شخصیت با سرعتی شگفت انگیز به تقدس آن شخصیت و تعبّد در مقابل او و پیدایش کیش پرستش او در ابعادی بیسابقه منجر می شود. در تاریخ نهضتهای اجتماعی و حتی مذهبی, پیدایش کیش شخصیت پدیده ای تکراری است. اما بندرت به کیش شخصیت و تقدس رهبری در فاصله زمانی به این کوتاهی و در ابعادی چنین شگفت انگیز برمی خوریم (بنگلادش و ....).ــ خودجوشی غیرقابل پیش بینی : «می توان گفت که عنصر خود انگیخته و خود جوش نه تنها صفت ویژۀ تاریخ طبقات تحت انقیاد است، بلکه صفت مشخصۀ حاشیه ای و کناری ترین عناصر طبقاتی است (حاشيه نشينان شهري و روستائيان جا كن شده و آواره) که به نوعي شعور "برای خود" نائل گشته اند» ــ غلبه قاطع جنبۀ اساطیری و سمبلیک در شعار، رفتار و کردار توده ها. ما از رمان نویسها و هنرمندان بزرگ عالم و از بررسیهای دقیق و همه جانبۀ روانکاوان می دانیم که هیچ چیز به اندازۀ اسطوره ها و سمبلها، عرصۀ ناخودآگاه ذهن را تحریک و بسیج نمی کند.ــ نقش برجستۀ آداب و عادات و سنن در سراسر روند انفجاری نهضتهای توده ای مزبور.ــ فقدان عنصر شک و تردید، تامل و تفحص و تفکیک مسائل. یعنی نبود یکی از بارزترین خصوصیات حرکت خردمندانه و آگاه. ــ فقدان روح انتقادی و لذا عدم توجه به تناقضات و گرایشات درونی در آن چیزی که می خواهند و پذيرفته اند, یعنی فقدان یکی دیگر از مشخصات حرکت خردمندانه و خودآگاهانه.ــ تبدیل سریع شعارهای رهنموددهنده به دگمها و جزم های قاطع. این ویژگی نشانۀ مهمی از تداخل ارزشهای ناخودآگاه در پهنۀ خرد تکامل نیافته است. ناشكيبائي و عدم مدارا با ديگرانديشان, تعّصب و شدت عمل با مخالفان، از اشکال بروز این ُخشكمغزي و جزم انديشي قدرت يافته است. جنبش بنگال هنوز در آستانه پایتخت فتح نشده بود که شروع کرد به اعدام سریع و بی دلیل "ضد انقلابیيون مارکسیست"!ــ نیاز به سرایت و انتشار بلاواسطه و همه طرفه عقاید و شعارها، فعلیت و تراکم ارزشها و مضامین ناخودآگاه در پراتیک روزمرۀ اجتماعی، همچون بهمنی كوهوار و يا سيلابي خروشان، غلطان، سریع و مخرّب, با قوۀ از جا كننده و ويرانگري فوق العاده.ــ عدم توجه به اوضاع و احوال وفقدان قوۀ سنجش و محاسبه و لذا هل من مبارزطلبی همه جانبه و داعیۀ گسترش خواسته های خویش به همه جا و فوراً. ــ فقدان تام عنصر ترس و ظهور جسارت و بی باکی مافوق تصور. "حفظ زندگی و حراست از آن درمقابل خطرات توسط ایجاد مکانیسمهای ترس و گریز روانی، این کاری نیست که در حدود ناخودآگاه باشد، این امر وظیفۀ خودآگاه انسان است که مساعدترین و بی خطرترین نوع ارضاء نیازها را با توجه به شرایط محیط اتخاذ کند".این خصوصیات و بسیاری دیگر از این سنخ، نشانه های مهم و برجسته ای از فعال شدن شدید عنصر ناخودآگاه در کنشهای توده ای می باشند. علاوه بر این آثار و علائم که از نظر روانشناسي/روانكاوي تعصّب حائز اهمیت اند، حضور بیسابقۀ خردسالان در نهضت، از جمله مهمترین دلایل وجود مضامین و محتوای ناخودآگاه در کنشهای اجتماعی مورد نظر است. این کنشها از نیروی فوق العاده ای برخوردارند و نمي توان بدون در نظر گرفتن کم و کیف این نیروی اعجاب برانگیز، مسائل مربوط به قدرت و كارهاي شدید و انفجاری توده ها را درک نمود:« با عدم درک روندهای ناخودآگاه، ارزیابی درست از خصائص اتفاقی و نسبی تفکر آگاهانۀ ما دشوار می شود».توجه به عرصۀ ناخودآگاه، در بحث جدی و درخور توجه از مسائل قدرت بویژه مسأله اقتدار, جوانب و چشم اندازهایش, گریزناپذیر است. بویژه که ما نیز در جامعه ای با تاریخ طولانی و فرهنگی به غایت سنتی زندگی می کنیم و قدرت آداب و سنن بر رفتارمردمان ما اظهرٌمِن الشمس و شناخت مضامین و مکانیسمهای تاثیر آنها می تواند چراغی بر راه باشد.اما قبل از وارد شدن به بحث مضمون و مکانیسمهای ضمیر ناخودآگاه و چگونگی فعلیت و غلبۀ آن بر کنش خودآگاه انسانها, پرسشي را که احتمالا در ذهن خواننده پیش می آید، طرح می کنیم :« آيا عرصه ای که به آگاهی درنیامده و برای ضمیر خودآگاه ناشناخته مانده، آیا این عرصه اصولا قابل تعیین است؟ پاسخ این است که بلی. البته نه بی واسطه بلکه تنها مبتنی بر تاثیرات، یعنی بر پایۀ پدیداری (پدیدار شدن) بواسطه اش، همان طور که به شکل علائم یا مجموعه ای از مضامین روانی، تصاویر و سمبلها در خواب، رؤیا و در ندا و پیامها (و واکنشهای انفجاری) خود را به ما نشان می دهند» .به نظر ما این استنباط از واقعیت ِ وجودی ضمیر ناخودآگاه وفعل و انفعالات آن برداشتی صحیح و علمی است. هر کس از فیزیک اطلاع داشته باشد، می داند که هم از نظر روش و هم پرداخت مدل تئوریک به همین ترتیب عمل می شود. برای مثال درعلم فیزیک امواج و اتمها مستقیما دریافتنی نیستند. تنها از طریق تاثیر و علائم و آثار مربوطه است که وجود آنها گرفته و پذیرفته شده و توسط مدلها و دستگاههای تئوریک تشریح و توضیح می شوند. به گفتۀ دانشمند روانکاو خانم فون فرانتسن: « مفهوم ناخودآگاه را می توان با مفهوم میدان در فیزیک مقایسه نمود».فرهنگ و افکار و الگوهای یک جامعه، ترکیبی از افکار و الگوها و ارزشهای فرهنگی گروه و یا طبقۀ حاکم و آداب و رسوم و موازین پیچیده و تو در توی سنتی مردم است. اما می دانیم که هر دولت و گروه حاکمی از طریق دستگاههای قاهر و مجاری فکری ــ فرهنگی که متکی بر بودجه و قدرت و قهر مسلط اش داراست، می کوشد خواسته ها، اندیشه ها و معیارهای مطلوب خود را بر کلیت جامعه مستقر و چیره گرداند. از همین جاست که گفته اند فرهنگ حاکم عبارتست از فرهنگ طبقه حاکم. ولی پرسیدنی است که پس بر سر ارزشها و عادات و رسوم و معتقدات و مبانی فرهنگی که یک قوم و ملت و حتی طبقاتی که از نسل به نسل، با تغییر، تعدیل و تکمیلی که یافته، به هر حال منتقل کرده و در هر عصر و دوره ای از هستی اجتماعی، به گونه ای با آنها همساز بوده است، چه می آید؟ پاسخ این است که حاکمیت و تسلط یک بخش از یک جامعه بر کلیت آن، باعث سرکوب، فروخوردگی، واپس زدگی و حتی فراموشی بسیاری از این مبانی و معتقدات می شود.قدرتی که مسلط است با ترکیبی از اعمال قهر و زور عریان و نیز قهر فکری ــ فرهنگی و تکرار دائم التزاید ارزشهای مطلوب بقای خویش، آن مضامین و موازینی را که نا مطلوب قدرت و بخش حاکمه است از میدان تلاش و پویش علنی و رشدیابنده، از هستی عیان و آشکار، از عرصۀ مشروعیت و رسمیت و قانونیت جامعه خارج می کند. اما آیا این طردشدگان قدرت و قهر حاکم، این نفرین شدگان، به کلی از بین می روند، نیست ونابود می شوند؟ درست است که درشرایط تسلط و سیادت بخصوص استبداد یک بخش بر کلیت جامعه "یک فرد معمولا به خود اجازه نمی دهد بر افکار و حسهایی آگاه شود که با سیستم و فرهنگ (حاکم) ناسازگار باشد" . اما بر سر این "افکار و حس هایی" که در تناقض با منافع و مطلوبات حکومت و فرهنگ حاکم است چه می آید؟این افکار و معتقدات، آداب وشعائر و سنن و ......... سرکوب شده به ضمیر ناخودآگاه فرد، در کلیت آن به ضمیر ناخودآگاه جمعی جامعه تحت ستم تبعید می شوند. آنها از بین نمی روند، از عرصۀ خودآگاه و آزاد به پهنۀ ناخودآگاه و خزانۀ پنهان ذهن منتقل می گردند و به جایی پناه می برند که در آنجا مجموعۀ عظیم و غنی و لایتناهی از همین سرکوب شدگان و طردشدگان هستی اجتماعی انسانی از اعصار و قرون گذشته تا کنون جای دارند.از هزاران سال پیش این سرکوب و طرد ارزشها، آداب، اعتقادات و رسوم و خواسته ها و امیال بنا بر شواهد و احوال موجود در هر دوره و عصری وجود داشته است. در آغاز هستی بشر، این مطرودین و مغضوبین فکر و قرار حاکم، به شکل تابوها و عادات توتمی در می آمد. وونت (محقق باستان شناس آلمانی الاصل) می گوید:« تابو عبارت از کهن ترین مجموعۀ قوانین غیرمدون بشر است. عموما بر این عقیده اند که تابوها از خدایان نیز قدیمی ترند و مربوط می شوند که دورۀ ماقبل مذهبی» .در آئین های اجتماعی کهن این مجموعه های "غیرمدون" قرار و قانون، نقش اساسی در بقای بافت جامعه ایفا می کردند. با گذشت دورانی دراز از بطن همین تابوها و توتم ها اساطیر و سمبولهای فراوانی در تاریخ و فرهنگ بشر پیدا می شوند که هریک بنا به محتوا و مضمون خود حکایت از قوای مسلط و یا تحت سلطۀ جامعۀ بدوی دارند. اما وجود این توتم ها و تابوها در آغاز بر چه مبنایی استوار بوده اند؟ اگر از جنبۀ افسانه وار و وجه درون تهی بسیاری از افسانه های ساخته و پرداختۀ حاکم بگذریم، وجه مادی و مادیت و واقعیت آنها چه بوده است؟ اینها نه بر باورهای پوک و متافیزیکی بلکه بر واقعیت امیال و خواسته های زنده و سرشار از انرژی، شور و شوق و حرارت پویای انسانهای آن دوران استوار بوده اند:«گردن گذاردن به احکام تابوئی در اصل، چشم پوشی از امری بوده است که به آن میل و رغبت داشته اند» .بنابراین انسانهای کهن بنا بر جبر بقای بافت جمعی جامعه بدوی خویش مجبور به رعایت قرارها و "قوانین غیرمدون" بوده اند که مضمون آن ممنوعات و محرمات از بار انرژیک و طلب قوی برخوردار بوده است و لذا درگذشتن از آنها خود مستلزم فعال بودن نیروی دیگری بوده است. این وضعیت در آن زمان دور و بدوی صرفا بنا بر جبر تداوم بافت و هستی جمع بخاطر جلوگیری از تلاشی و از هم پاشیدگی پیوند ابتدائی زائیده شدند که از تقسیم کار برخوردار بودند و با پیدایی این تقسیمات و تفاوت قدرت و ثروت و جایگاه تولیدی، سرانجام در اداره و گردانندگی جامعه نیز حاکم و محکوم پیدا شد. ولی به همراه این روند, تفکیک و تمایز تابوها و توتم ها نیز به اساطیر و خدایان و سپس قرارها و قوانین حاکم و محکوم تبدیل شدند و فرهنگ کنترل و تقیّد میل و خواسته, که زمانی لازمۀ بقای جمع ابتدایی بود, ابزار بقای حاکمیت و سرکوب محکومین و مردمان تحت سلطه گردید. توتم ها و تابوها با اشکالی دیگرو در نمونه ها و الگوهای متنوع بصورت اساطیر، سمبلها، الگوهای کهن، آداب و رسوم به زندگی ادامه دادند و بمثابه "مقدسات و محرمات" نقش مهمی در شکل دادن کم و کیف زیست اجتماعی و فردی مردمان هر فرهنگ و مجموعۀ اعتقادی ایفا نمودند و بدینسان از آن دوران کهن تا کنون آثار و عواقب آنها در ذهن و عمل انسانها باقی ماند. دانشمندان علوم انسانی دیگر شکی در این معنا ندارند که "انسان ماقبل تاریخ هنوز تا حدودی با ما هم عصر است" و امروز در ضمیر "ناخودآگاه جمعی" انسانها، از یک سو آثار و عواقب کهنسال و دیرپای آن قرون و اعصار و از سوی دیگر مضامین و مطالب مطرود و محکوم فرهنگ و افکار حاکم معاصر جای دارند، یعنی از سویی ” ضمیر ناخودآگاه جمعی بخشی است از امکانات و عملکردهای انگیزه ای ــ روانی به ما رسیده از گذشته” و از سویی دیگر ” آن بخش واپس رانده شده روان عمومی، از جانب جامعه” .بنابراین هم در وجه باستانی آن و هم در ادامۀ تکاملی آنست که باید به غنای شگفت انگیز و ذخائر بیکران ضمیر ناخودآگاه توجه داشت. و در مقام قیاس با آن، خرد و خودآگاه انسانها، دستامده ای جوان و به مراتب دیرآغازین تر از این انبار خاطره ها و "فراموش شده ها" می باشد: « ضمیر ناخودآگاه کهنسال تر از خودآگاه است، وجود اولیه ای است که ضمیر خودآگاه دائما از آن بار می گیرد و جلوه می کند» .مکانیسم طرد و ظهور گفتیم که از همان اوان پیدایش جمع و جوامع بدوی انسانی، "گردن گذاردن" به احکام ممنوعه و رعایت تابوها و احترام توتم ها، مستلزم چشم پوشی از تمایلات نیرومند بود. بنابراین به عقب راندن، فروخوردن و سرکوب آنها از عرصۀ جوشش و بروز روزمره و از پهنۀ خرد بدوی و غریزی انسانها، خود به نیرویی بیشتر از بار انرژیک همان ممنوعات محتاج بود. چگونه بشر اولیه این نیروی غلبه کننده بر امیال ویژه را عرضه می کرد و چرا؟ اشاره کردیم که تنازع بقای بافت جمعی , نیاز برتر در آن پیوند اولیه بود. هرگونه تخطی از آن "قوانین غیر مدون" به درهم ریختگی و نابودی جامعۀ بدوی می انجامید و لذا غریزۀ حیات (که ضرورتا به معنی حیاتی جمعی یعنی جمع و پیوند بود) نیرویی توانمندتر از نیروی هریک از امیال و خواسته های مربوط به توتم و تابو ایجاد می کرد. مکانیسمی که باعث غلبۀ نیروی غریزۀ حیات جمع بر نیروی امیال منفرد می شد چیزی نبود جز ترس، ترس در انواع مختلف آن، ترس از تلاشی جمع و لذا از دست رفتن امکان بقای فرد، ترس ناشی از حذف محبت و توجه اولیاء به کودک، ترس از دست دادن نیروی جادویی حفظ کننده، ترس از دست نیافتن به انواع بیشمار فتیش ها و بت ها و ........ ترس از تنهایی! ترس، مکانیسم کهنسال روان انسان از بدو تولد حیات جمعی تا کنون بوده است و نقش عظیمی در ایجاد پهنۀ تودرتو و بیکران ضمیر ناخودآگاه فردی و اجتماعی بازی کرده است. ترس با جدائی آغازین انسان از بطن طبیعت همزاد او شد. در محیط مدرن جوامع بشری نیز ترس، در کم و کیف سرکوب عصیان و سرکشی و طرد امیال خواسته های فردی ــ اجتماعی نقش پیچیده خود را کماکان و بصورت پيچيده و تکوین یافته ای ایفا می کند. تاریخ پیدایش و تکامل قهر و ابزار آن و کلیۀ تئوریها و تزهای ”مجازات” به یک اعتبار تاریخ سازوكار ترس است. فعلیت این مکانیسم است که هم در آن دوران کهن و هم اکنون، هم در دوران کودکی و هم در جوانی و بعد تا پیری و پایان زندگی، به پیدایش بار غنی و پهنۀ نامحدود و بیکران ناخودآگاه منجر شده است و باعث گردیده که دنیایی از خواسته ها، گرایشات و دریافتها بمثابه "فراموش شده ها، واپس خورده ها و طردشده ها و دریافتهای مبهم" ، به ضمیر ناخودآگاه درآیند. اریک فروم در بسیاری از تحقیقات خود به این مکانیسم اشاره می کند: « چرا انسانها چیزهایی را که باید بر آنها آگاه باشند واپس می رانند؟ بدون شک دلیل اصلی ترس است» .... بنابراین « آنچه در ضمیر ناخودآگاه و آنچه در خودآگاه و خرد آدمی جای می گیرد، جملگی به ساختارهای اجتماع وابسته است، به الگوهای فکری ــ حسی که جامعه بوجود می آورد » .شکسته شدن این مکانیسم است که اجازه می دهد بار غنی و ذخائر بیکران ضمیر ناخودآگاه به عرصۀ خودآگاه و پراتیک جاري انسانها هجوم آورند و در شکل گیری و چگونگی کیفیت اعمال و فعالیت انسانها نقش عظیمی بازی کنند. اما چگونه اين ” صندوق سربه ُمهر” باز می شود؟ در خواب و رؤیا که عنصر ترس غایب است، همیشه ابراز وجود ناخودآگاه میسر است اما در بیداری ............ قدر مسلم آنست که در شرایط اضطراری, که بود و نبود خیلی از مضامین و ستونهای اصلی زندگی فرد و جمع مطرح است، طلسم ترس مي شكند و خودجوشی توده های مردم نشانه ای عیان از شکست آن و تجلی انگیزه های نهفته در بطن ناخودآگاه ذهن است. ساز و كار ترس از اهمیت زیادی برخوردار است. در هریک از متون مقدس ادیان بزرگ که بنگریم می بینیم بسیاری از گفته ها و آیه ها درمضمون چیزی جز طرح و برخورد به مسئلۀ ترس نيست. روشن است که کاوش در مسائل و موضوعاتی که چنین مکانیسمهایی از جهان ــ تاریخ بشر را مورد بررسی قرار می دهد با صرف تکرار مقولات عام و خاص طبقه / هژمونی/ ایده ئولوژی و بحران منافع اقتصادی و ........ نمی توان به بن مسائل ره برد و در گره گشایی معضلات تئوریک مربوطه توفيق يافت. کاربرد مقوله ترس از حیطۀ عقل و خرد فراتر می رود و عرصۀ ناخودآگاه و کنشهای غیرعقلایی را درمی نوردد. لذا از كاربست روش روانکاوی ناگزیریم:« هرچه کنش انسانها غیرعقلانی تر باشد، نیاز جامعه شناسی به روانکاوی تحلیلی بیشتر است» .عرصۀ ناخودآگاه نیروی شگرفی ذخیره دارددیدیم ترس است که واسطۀ دفع و انتقال بسیاری از تمایلات، خواسته ها و دریافتهای آگاه به ضمیر ناخودآگاه می شود. ترس نیروی غریبی را در انسان برمی انگیزد که به کمک آن بر بسیاری نیروهای طبیعی و غریزی غلبه کرده و آنها را به ذهن ناخودآگاه طرد می کند. این پاره از ضمیر ناخودآگاه، بخش سنتی آن را تشکیل می دهد، بخشی که بار سنگین تاریخ طرد و سرکوب قرون و اعصار را به نسل کنونی و خاطرات فعلی اش منتقل می کند. پارۀ دیگر ضمیر ناخودآگاه محصول تاثیرات بیشمار کوچکی است که از محیط زندگی از بدو تولد به بعد، بطور محسوس یا نامحسوس و تدریجا به عرصۀ ناخودآگاه در می آیند و از طریق انسان حاضر، بمثابه انسان و عضو جامعه و از زاویۀ فلان طبقه و لایۀ اجتماعی خود را با "محیط منطبق" می کند و به این طریق از خطرات موجود و ناشی از سرکشی و عصیان پرهیز می نماید. به این ترتیب است که بنا به تاثیر تاریخ و محیط کنونی, ترکیب پیچیده ناخودآگاه شکل می گیرد که مجموعا از بار و پتانسیل انرژیک فوق العاده ای برخوردار است. نیرومند ترین سمبولها و اساطیر تاریخی در "درون خویشتن خویش ِ" تک تک انسانها کمین می گیرند و تنها با پرده ای ضخیم و عایق از ترس محرمات و ممنوعات، از خودآگاه و حیات روشن و صریح و دانسته به دور می مانند. در پرده ماندن این پهنۀ پویا و بیکران هیچگاه به معنی نابودی بار انرژیک آن نیست. در زمانهای دور مردم در متن سمبولیک همین ارزشها می زیستند و ندانسته با ناخودآگاه خود عجین بودند. عرصۀ زندگی خردمندانه پیشرفتی نیافته بود که جدایی و تفکیک آن از ناخودآگا پیش آمده باشد. تفکر محصول متاخری از تاریخ بشریت است که همراه با تقسیمات و تمایزات متنوعی در عرصه تولیدی و بازتولید فردی ــ اجتماعی پا به عرصۀ وجود گذاشته است:« حقیقت این است که در زمانهای پیش مردم دربارۀ سمبلهای خود فکر نمی کردند، فقط با این سمبلها می زیستند و بطور ناخودآگاه از معنی آنها تهییج می شدند» .در دورانهای بحرانی و در پس تکانها و زلزله های اجتماعی است که هر بار به طریقی پردۀ ضخیم و عایق ناخودآگاه پاره می شود, مکانیسم ترس بی اثر و دنیای "فراموش و سرکوب شدگان"، دنیای ضمیر ناخودآگاه، با آن بار انرژیک نمادهاي ديني/ فرهنگی کهن به یکباره و ناگهانی، همچون انفجاری عظیم خود مي نمايد:«این گونه سمبولهای فرهنگی قسمت عمده ای از نیروی فوق طبیعی اولیه "جادویی" خود را حفظ کرده اند. آنها می توانند واکنش هیجانی را برانگیزند » . بر ذهن توده هایی که از خودآگاهی و خرد نازلی برخوردارند، آتشفشان انگیزه ها و کهن الگوها چون سیلی مذاب جاری می شود، آن را می پوشاند و جریانی عظیم, با شور و حرارتی شگفت انگیز به راه می افتد. خرد نازل و تکامل نیافته زیر پای غولان بحرکت آمدۀ اساطیر و کهن الگوهای ذهن سنتی [ تهيدستان شهري و روستاييان جا كن شده]، فعلیت خود را از دست می دهد و به صورتی همه جانبه تحت الشعاع تابش انوار انرژیک و جاذبۀ خورشید انگیزه هایی قرار می گیرد که چه بسا قرنها و هزاران سال، در خفا، انتظار طلوع و "ظهور موعود" خود را داشته اند:« بقایای مبهم گذشته در انتظار لحظه ای بودند که در ضمیر آگاه او سر برآورند» . در زمانهاي بحران و بخصوص در دوره های انفجاری یک انقلاب، ملیونها نفر با محتوای اساطیری و سمبولهای کهنسال و انگیزه های جوراجور درون خویش آشنا می شوند و با آنها به حرکت در می آیند، با سرعتی اعجاب برانگیز بی باک و بی امان، چون آذرخشی، آتشفشانی، گردبادی و .... گویی معجزه ای رخ داده است:« انگیزه هایی که طبیعت اساطیری و سمبول نمائی تاریخی ــ بشری داشته و واکنشهایی از نوع شدید برمی انگیزند، به معنی دخالت ژرفترین سطوح ذهن می باشند. این انگیزه ها و سمبولها ........ بار انرژیک فوق العاده و شگرفی دارا می باشند» . در این شتاب و شورش عظیم نهضت خودجوش است که دنیایی از ابتکارات و ابداعات، اشکال رنگارنگ پیکار و استقامت به منصه ظهور مي رسند. درشگردهای ناشناخته و شعارهای هیجان انگیز, در همبستگی شگفت اجزای به حرکت درآمده و درسیر و سیلان اعجاب آور آنها قدرتی بی همتا عرضه می گردد که تمام نیازهای حرکت خویش را می جوید و مي يابد و ارضاء می کند. از جمله - در صورت احتیاج- رهبر خویش را نیز می آفریند و او را به سرعت به قلۀ قاف قدرت می رساند( مجيب الرحمان بنگالي و...).در تمام عرصه ها تواناییهای نهضت تجلی می کنند زیرا :« ضمیر ناخودآگاه همیشه زمینه و خزينه پاسخهای متنوعی است که انسان می تواند در برابر پرسشهایی که هستی اش پیش می کشد عرضه کند» . چنین است که درمراحل انفجاری نهضتهای خودجوش مردمی، با دریایی از ابتکار و خلاقیت و نیز نیروی تخریبی سهمگین حرکت توده ها روبروییم. علیرغم وجود عناصر آگاه و خردمند آنچه حرکت خلاق و نیز تخریبی نهضت را تعیین می کند، خودانگیختگی و فعلیت عنصر ناخودآگاه است. به عبارت ديگر در اين حركتهاي گسترده "ناخودآگاه بر خودآگاه مقدم است" (روزا لوکزامبورگ). دربين انديشمندان بزرگ سوسیالیسم، روزالوکزامبورگ و سپس آنتونیو گرامشی توجه خاصی به این پدیده خودجوشی داشته اند. گرامشی به اين مسأله را به صورت زير توضيح مي دهد: « در جنبشهای خودجوش انبوهی از عناصر خودآگاه موجود است، لیکن هیچیک از آنان نه عنصر مسلط است و نه از سطح "دانش خلقی" لایه اجتماعی معین، از سطح "درک و احساس عامه" و یا مفاهیم جهان سنتی آن لایۀ مشخص فراتر رفته است. خودجوشی به این معنی که این احساسات به سبب فعالیت تربیتی سیستماتیک، از طرف گروه رهبری آگاه به وجود نیامده اند بلکه در خلال تجربۀ روزمره ای که به نور "درک عامه" روشن گشته، یعنی با درک سنتی توده ها از جهان ــ یعنی آن درکی که به صورت ابتدائی اش غریزه می خوانند ــ پرورش یافته اند ».نیروی تخریبی این انفجارات از خصائل و ویژگیهائی برخوردار است که مقابله با آنها را بسیار دشوار و معمولا ناممکن می سازد. ناآشنایی و غریب بودن مکانیسمهای حرکت این نهضت ها، قوۀ بی همتای ابتکاری و بی باکی و بی توجهی این جریانات عظیم به خطرات گوناگون ُچنان ابعادی دارند که قوای مقابل را به سرعت می روبند و از پیش پای برمی دارند. پاشنۀ آشیل این نهضتها هميشه پاشنه آشيل دارند. پیوسته همراه این بار انرژیک کهن -الگوها و سمبلهای فارغ از زمان و مکان، رگه هایی از تمایلات و گرایشات وجود دارند که مطرود شرایط سابق بوده اند و ظهور و حضور آنها در حال و اکنون هیچگاه در سمت و سوي پيشرفت و مترقی نيستند. حامل کور اَشکال و مضامینی هستند مغایر الزامات بهبودي و بهروزی جامعه انقلاب كرده. این نیروهای اعجاب آور گذشته ها را به همراه دارند، گذشته هایی که وقتی در حال ظهور می کنند و در رابطه با نیازهای کنونی قرار می گیرند به پاره های مختلف، به اجزايي متنافر از بدها و خوب ها تقسیم می شوند و عوامل خود تخریبی را در بطن جنبش شكل مي دهند: « کهن- الگوها [ صدر اسلام, ....] می توانند همچو نیروهای خلاق و یا قواي مخرب در ذهن ما عمل کنند. خلاق وقتی که الهام بخش افکار نو هستند و مخرّب زماني که به تحجّر و خشكمغزي مي گروند, به صورت پیشداوریهاي سنگ شده، سدّ انبساط وکشفیات بعدی می شوند».گرامشی نیز موشکافانه بر این نکتۀ تاریخی آگاهي داشتد:«جنبش خودانگیخته طبقات زیر دست را تقریبا همیشه جنبش راست ارتجاعی .... همراهی می کند» .بدینسان وقتی نهضت شگفت انگیز خودجوش، يا همان تجلی پویا و فعلیت يافته ارزشها و مضامین ناخودآگاه – به صورت واکنش انفجاری توده هاي تهيدست -، در شرایط و احوال بحرانی به حرکت می آید، لابلای سيلي عظیم از خلاقیتها و ابتکارات رگه های انقلابی و مترقی ، جرياني ويرانگر از تیرگیهای کهن را نیز تخلیه می کند.زماني كه اين مجموعه در موقعیتی قرار می گیرد که تکیه گاه/ سازمان/ رهبري خردمند , مترقی و مدرن پيش روي ندارد، وقتی انتخابي ندارد و در افق هستی اش شخصیت یا سازمانی را نمی یابد که نیازهایش را به گونه ای، روبه پيش و مترقی, برآورده کند، در اين حال « انتخاب خود» را از میان همان مضامین والگوهايي بر مي دارد که گذشته ها، خاطره ها و همان کهن الگوهای به حرکت آمده در آستين داشته اند و... غفلتاً به مردمان عاصي عرضه مي دارند!بنابراين, جنبش,در نبود « آلترناتيو مترقي و آزمون شده», رهبر و نماد خود را عملاً از همان گذشته ها دريافت مي كند و با اين « ظهورناگهاني » او, سرنوشت بعدی كليّت جنبش نيز رقم مي خورد. درست به همين جهت مبادا به حركتهاي خودجوش بي توجهي شود و دست كم گرفته شوند:« نسبت به نهضتهای خودجوش بی اعتنایی نشان دادن و یا بدتر، آنها را بی ارزش شمردن، یعنی از دادن سیری آگاهانه به آنها امتناع ورزيدن, از توجه و اعتلاي آنها خودداري كردن ، اغلب می تواند عوارض بسیار وخیم و نتایج اندوهناکی به بار آورد»در سطور بالا نشان دادیم که چگونه در بطن ناخودآگاه جامعه قوای غریبی وجود دارند که بالقوه از بار انرژیک بی نظیری برخوردارند. کوشیدیم رابطۀ این پتانسیل قدرت را با شرایط مادی زیست، حالت بحرانی و عجز ”ناخودآگاه” و سرانجام فروریختن پرده های ساتر از ترس و فعال شدن عجیب آن پتانسیل نهفته در ناخودآگاه تعیین کنیم. تصادفا این پتانسیل اغلب زمانی بالفعل شده و چنین قدرتی را وارد عرصۀ سیاست کرده است که در محاسبات عادی و مبتنی بر عقل و خرد چندان جایی نداشته است. از این رو بمثابه نیرویی قلمداد شده که دفعتا و به صورت انفجاری بروز كرده است. این نیرو بسته به شرایط و احوال و وجود یا عدم وجود آلترناتیو مترقی برای کانالیزه کردن و تغذیه از آن، سیری دیگر می یابد و یکی از اشکال مهم بروز آن پیدایش آتوریته های فوق العاده قلدر و مستبدی است که با سرعتی عجیب و باورنكردني بالا مي آيند و همه طرفها را مات و متحیّر می کنند. در بحث قدرت و جوانب آن توجه به این پتانسیل عظیم در هر حال مهم است, چه شرایط بحرانی و آبستن انقلاب باشد و چه خیر. زیرا در یک چشم انداز بعد از انقلاب نیز بار دیگر مسئلۀ ذهن ناخودآگاه و خفته های درون آن، برای پیدایش جریانهای بعدی خودانگیخته و کم و کیف شکل یابی و سمت گیری آنها حائز اهمیت می باشد.برای نیروهای مترقی که سر در سودای بهروزی و تحول ترقی طلبانه جامعه دارند، مسآله مقابله با جوانب مخرّب نیروهای کور مستتر در این پتانسیل عظیم حائز اهمیت بسیار است. ازمنظر ترقي و آزادي, قدرت سیاسی طوری شکل مي گیرد و مبتنی بر چنان سازوكارهاي دموکراتیک است که هرچه بیشتر توده های وسیعتر، خود در كار وبار سرنوشت خویش سهیم و شریک مي شوند تا بتوانند فارغ از سرکوب و سرکوفت، تمایلات و مطالبات خویش را عرضه کنند و بی نیاز به آتوریته های مطلقه و کیش شخصیت چيره, نیروی خود را هرچه بیشتر در تجربۀ مستقیم عملي - و دریافتنی - به میدان کشند و بدینسان دار و ندار نيروهاي گذشته و حال خود را بدون ترس واختفاء , با شور و شعف تقدیم ساختمان خودآگاهانۀ هستی شان کنند.حدود چهارهزار سال پیش حکیم و پیامبر باستانی ایران ــ زرتشت ــ ندایی سر داد که هنوز هم راهگشای ماست:«مردم باید آگاه شوند، آگاه از گذشته، آگاه از اکنون و آگاه از آینده»Hanah Arendt, Macht und Gewalt, R.Piper & Co Verlag, München 1970 Hanah Arendt, Macht und Gewalt, R.Piper & Co Verlag, München 1970, S.46 گزیده ای از آثار آنتونیو گرامشی (فارسی)، ص 123S. Freud, HBRIB, D Psychoanalyse S.11 E. Fromm, Ihr werdet sein wie Got, S.59 J. Jacobi, Die Psychologie von Jung, S.44v انسان و سمبولهایش نوشتۀ گوستاو یونگ، ترجمۀ ابوطالب صارمی، ص 522E. Fromm, Jenseits der Illusionen S. 116 توتم و تابو نوشتۀ زیگموند فروید، ترجمۀ خنجی، ص 30همان جا، ص 50همان جا، ص 5C.G. Jung, Gesamtwerke VI, S.527 E. Fromm, Jenseits d. Illusionen, S.104 پروفسور یونگ در یادداشتهای مربوط به سمیناری دربارۀ رویای اطفال. وی طی سخنرانیهای متعدد در این سمینار به یافته های مهمی دربارۀ ذهن و الگوهای روانی کودکان اشاره می کند و موکدا تصریح می کند که: " کودکان زندگی خود را در یک وضعیت ناخودآگاه آغاز می کنند و تدریجا به درون وضعیتی خودآگاه رشد می کنند".C. G. Jung, Gesamtwerke VI, S.527 E. Fromm; Jenseits d. Illusionen, S. 116 W. Reich, Zur Anwendung der Psychoanalyse in der Geschichtsforschung انسان و سمبولهایش، نوشتۀ گوستاو یونگ، ترجمۀ ابوطالب صارمی، ص 122انسان و سمبولهایش، نوشتۀ گوستاو یونگ، ترجمۀ ابوطالب صارمی، ص 139 زیگموند فروید، موسی و یکتاپرستی، ص 84J. Jacobi, Die Psychologie von Jung, S.48E. Fromm, Jenseits d. Illusionen, S.116آنتونیو گرامشی، از کتاب گذشته و حال، ترجمۀ بابک (ایتالیا)انسان و سمبولهایش، نوشتۀ گوستاو یونگ، ترجمۀ ابوطالب صارمی، ص 513آنتونیو گرامشی، از کتاب گذشته و حال، ترجمۀ بابک (ایتالیا)آنتونیو گرامشی، از کتاب گذشته و حال، ترجمۀ بابک (ایتالیا)سرود هات 29 گاتها، پیامبری زرتشت، ترجمۀ فارسی از دکتر وحیدی، ص 22

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه



نرد ظالم و مظلوم
ظالمانی که در نرد سیاست
شش درشان بسته میشود
تاس امید سرنوشت شان
بی شک شش و بش و یأس است
بیچارگان نمی دانند که
گشایش سیاست منفورشان
کورکور است
شانس تاس شان
جای جفت شش
جفت چش است
که از حدقه چشمان مظلومان
بدر می آورند.
و اما... و اما...
غافلند که در نرد صداقت توده ها
این مردم اند
که با تاس حق شان
در تخته نرد مماشاتگران را با میخ قهر
تخته می کنند.

علیرضا تبریزی

۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

سابقه اصل تفکیک / مضمون اصلی لائیسیته




کريم قصيم



مفهوم مترادف لائیسیسم و لائیسیته اولین بار اواخر قرن نوزده بطور وسیع در محافل و اماکن سیاسی و حقوقی، جرگه های فرهنگی و فکری و در مجالس قانون گذاری کشور فرانسه باب شدند.

از مفهوم لائیسیسم ، تفکیک مطلق کلیسا از دولت و تلقی دین و مذهب بمثابه امری خصوصی مستفاد می شد. 1 یعنی از یک سو رابطۀ دولت و کلیسا بمثابه مناسبات دو منبع و مرجع متفاوت و مستقل از یکدیگر عنوان می گردید و از سوی دیگر رأی و اختیار و اراده قائم شهروندان در رابطه با کلیسا مورد تاکید قرار می گرفت. از این دید هر دو سویۀ زندگی سیاسی و مدنی ــ دولت و نیز جامعه ــ جدا از کلیسا و بصورت مستقل شخصیت حقوقی می یافت : هر فرد، فارغ از اعتقاد به هر دین و مذهب یا به هیچ دین و ایمانی، صاحب حقوق و موظف به تکالیف شهروندی است که در قانون تعیین شده و همۀ شهروندان در برابر قانون برابرند.

در مباحثات آن دوره مفهوم لائیسیته نیز به سه معنی مطرح می گشت:
1) استقلال و تمامیّت اختیار دولت در حوزه های سیاسی، اقتصادی و دوایر و سازمانهای متبوعۀ خود.
2) رفع تبعیض از اقلیتهای دینی و مذهبی و تامین حقوق برابر برای ادیان در رابطه با دولت و جامعه بعلاوۀ ضمانت اصل آزادی دین و مذهب برای عموم شهروندان کشور و اعمال بی طرفی دولت در زمینه آموزش و پرورش.
3) لغو مرجعیت دینی و اخلاقی کلیسا ــ يا هر دین و مذهبی ــ و نیز پذیرش دولت و قانون بمثابۀ مرجعیت اخلاقی.

واکنش کلیسا و صاحب منصبان آن به هریک از معانی فوق متفاوت بود و جنبش لائیک فرانسه در اواخر قرن نوزده ناچار در عرصه های گوناگون و با وسائل متعدد با دگماتیسم کلیسا و سلطۀ چند جانبۀ آن به کشمکش پرداخت و البته به پیروزیهای درخشان تاریخی نایل آمد که تا امروز دوام آورده اند و جزو دستاوردهای تاریخ تمدن بشری محسوب می شوند.
لائیسیسم در اواخر قرن نوزده ابتدا در هیئت مجموعه ای از مطالبات تند در عرصۀ سیاست فرهنگی و حوزۀ آموزش و پرورش به میدان آمد و با قوت گیری سیاسی و اجتماعی خواستار ” قانون گذاری لائیک” نیز شد.این جنبش در دهۀ هشتاد سدۀ گذشته(قرن نوزده) با موفقیتی روزافزون اقبال عمومی یافت و پشت سر هم و گاه به افراط، خواسته های مترقی خود را به کرسی نشاند 2 .
بدین ترتیب فرانسه در سال 1905 اولین کشوری در اروپا شد که به موجب قانون اساسی به مضمون بنيادين لائیسیته یعنی اصل تفکیک کلیسا از دولت جامۀ عمل پوشید.
بتدریج ملتهاي دیگر نیز کم و بیش همین اصول و قوانین لائیک فرانسه را پسندیدند و مفاد مذكور را در قانون اساسی کشورهای خود جای دادند.
کلیسای کاتولیک از همان آغاز پیدایش جنبش لائیسیته به خصومت شدیدی با آن برخاست و درگیری شدید را ادامه داد. به سال 1925 پاپ پیوس یازدهم در رسالۀ عام خود لائیسیسم را چون "طاعونی که جامعۀ بشری بدان مبتلا شد" محکوم کرد. این خصومت ابعاد گوناگونی یافت و در اشکال تند و افراطی تا اواخر جنگ جهانی دوم ادامه یافت و بعد بنا به تعادل قوای سیاسی ــ دیپلماتیک جدید بین دول و نیروهای جهانی طرفدار آته ایسم و لیبرالیسم، دگماتیسم کلیسا ناگزیر به مرحله جدیدی از قرار و مدارهای متحول با این دولتها و نیروها تن داد و رابطه متقابل و تحول پذیر جای منازعه مطلق را گرفت.

به دنبال مبارزات و موفقیتهای جنبش لائیسیته در اواخر قرن نوزده، نظام تفکیک کلیسا و دولت، یعنی مشی قانونی تنظیم روابط و مشحصات مربوطه، در هر کشوری که اصل جدایی را به طریقی پذیرفت، شکل مشخص خود و شرح و تفصیل ویژه ای یافت. اکنون پس از گذشت بيش از یک قرن از آن مبارزات و تحولات و وقوع دو جنگ جهانی که به هر حال تحت الشعاع قطبهای ایده ئولوژیک ــ سیاسی متفاوت انجام گرفت و سپس یک دوران طولاني همزیستی و درگیری ميان کلیسا و دولت در کلیۀ سطوح، با طیف وسیعی از متون قوانين اساسی متعلق به ممالکی روبروییم که جملگی خود را "لائیک" و مجری "اصل تفکیک" می شمارند. با این حال ارائۀ یک تعریف واحد حقوقی جهانشمول که جامع کلیۀ جوانب موضوع باشد، ممکن نیست. چرا که منشأ ایده ئولوژیک ــ سیاسی گوناگون در هر متن و دینامیسم تحولات داخلی و جهانی ثبات هر فرمول جهانشمولی را به هم می زند و ارائۀ آن را غیرمقدور می کند.
با این وجود فراسوی تعریف واحد حقوقی، می توان اصول و ارکان مفهوم تفکیک را معین کرد و شرح داد تا از این راه تمیز طرحها و مفاد مترقی از نمونه های عقب مانده و ارتجاعی میسر گردد. برای این کار ضروری است هم به صور گوناگون اصل تفکیک در حوزۀ قانون اشاره شود و هم جریانهای تاریخی خواستار اصل تفکیک مورد توجه واقع شوند.همانطور که گفتیم در هر کشوری که اصل جدایی کلیسا و دولت جامۀ عمل پوشیده، وجوه و جوانب خاصی از مناسبات فی ما بین مورد تاکید بیشتری واقع شده , زوایای ویژه ای هم پوشیده و یا کش دار باقی مانده است. حتی در متون ممالک موسوم به "اردوگاه سوسیالیسم" [سابق ] نیز با سایه روشنهای فراوان در متون و مواد قانون روبرو بوديم. تازه در روال عمل به این قوانین، هیچ دولت و حکومتی نمی تواند از تأثیر "قوانین نانوشته" یعنی از کم و کیف آداب و سنن موجود و نیز موقعیت فعلی نیروهای اجتماعی و مطالبات آنها در این زمینه غافل بماند و مکافاتش را پس ندهد!
در واقع امر خالص ترین پروژۀ تفکیك دین و دولت ــ چه رسد به اصل تفکیک کلیسا و دولت ــ هرگز چیزی جز نوعی تعیین رابطه میان دو طرف نبوده است. رابطه ای که دائمأ دستخوش نوسانات سیاسی، فکری و روانشناختی بوده و در اغلب موارد، به نوبۀ خود، از نوع رابطۀ دولت و دین با فرد و جامعه نشأت می گرفته است 3.
بطور کلی مسالۀ قانونی اصل تفکیک در قوانین اساسی ممالک مختلف به چهار صورت زیر ــ و یا تداخل و تلفیقی از آنها ــ جواب یافته است 4:
ü اصل تفکیک دولت و کلیسا به معنی همردیف شمردن موقعيت حقوقی کلیسا با انجمنها و موسسات دارای شخصیت حقوقی خصوصی5,
ü اصل تفکیک دولت و کلیسا به معنی وضع قواعدی است که بر اساس آن کلیسا شامل مقررات مربوط به انجمنها مي شود 6 ,
ü بر طبق اصل تفکیک، امور و شئونات و تشکیلات کلیسا در اختیار و ارادۀ آزاد پیروان آن قرار می گیرد7,
ü بر پایه اصل تفکیک کلیه مناسبات فی ما بین دولت و کلیسا ــ و از جمله روابط حقوقی ــ به حد اقل ممکن تنزل پیدا می کند 8 .

البته دراین جا لازم است یادآوری کنیم که اکثر ممالک کوشیده اند با تصویب متمّم ها و تبصره های گوناگون و انعقاد قراردادهای فرعی خاص، مبانی کلی مندرج در قانون اساسی را در این یا آن جهت هدایت کنند. در عمل همیشه دولتهاي لائیک و حتی دولتهاي رسمأ آته ایست نیز، - از طریق یک بافت قراردادها وارتباطات تحول پذیر- , با کلیسا و دیگر مراجع و ارگانهای دینی و مذهبي همزیستی کرده اند. دوره هایی که فلان دولت قصد نابودی کلیسا و نفی مطلق خواسته ها و شرایط بقای آن را داشته، سرانجام سياست اش به بن بست کشیده و بالاخره آن برنامه و قصد انهدام نهایی را کنار گذاشته است.
تفاسیر و راه حل های چهار گانۀ فوق که تا امروز کماکان به قوت خود باقی مانده اند، از دل اندیشه ها و جنبشهای اجتماعی و سیاسی و توازن قواي متفاوت زائیده شدند و پی آمد پیشینه های گوناگون بودند. با این حال هم در معنی و هم شکل و نتایج عملی این راه حلها، سوای وجوه افتراق، درک و قولی مشترک نیز نهفته است. در پایین به این استنباط و مساعی مشترک خواهیم پرداخت. ولی برای فهم بهتر علل و سوابق مربوط به این اختلافات و نتایج تفسیری و قانونی و حقوق مکتسبه گوناگون، اشاره و مروری هر چند کوتاه و شتابزده در تاریخ جنبشها و جریانات اجتماعی ــ سیاسی خواهان اصل تفکیک لازم می شود.
سوابق اندیشگی این درخواست تاریخی به پایه گذاران جنبش روشنگری و آنتی کلریکالیسم در قرن هفده برمی گردد. به آرا و افکار دانشمندان، فلاسفه و متفکران مکتب اصالت عقل و نوشته ها و گفته های اندیشمندان خدا نشناس (آته ایست) و بی دینی که اکثرأ مدافعان سرسخت ماتریالیست شدند و هر یک در علوم زمانۀ خود سرآمد بودند.
در قرن هفدهم اندیشمندانی چون پی یر بل، ملیه، اسپینوزا و لاک و سپس مردانی چون لامتری و انسیکلوپدیستهای شهیر فرانسه (دلامبر، دیدرو و هولباخ) که جملگی مخالف سرسخت تعصب و مطلق گرایی کلیسا و مدافعان پرشور و پی گیر مدارا و شکیبایی با پیروان افکار و ادیان و عقاید گوناگون به حساب می آمدند. همۀ این مردان بزرگ مورد آزار و اذیت شدید صاحب منصبان و دستگاه کلیسا و حکومت وقت واقع شدند.
پی یر بل فیلسوف و نویسنده در سال 1695 "فرهنگ تاریخی و انتقادی" را منتشر کرد و به شیوۀ بدیع نقد و مقابله, با خرافات دینی و خشکمغزی کلیسا به مبارزه برخاست. او با پیش کشیدن اصالت خرد از متفکران خدانشناس و آراء و نظریات آنان دفاع نمود.
کتاب مذکور چنان اهمیت یافت که بعدها بمثابه طرح اولیه درتهیه انسیکلوپدی(دايره المعارف) مورد استفاده دیدرو قرارگرفت. پی یربل مجبور شد از دست مفتشان دینی از کشور خود بگریزد و به هلند که محیط آزادتري داشت پناه برد. او در آنجا در غربت و فقر درگذشت.
ملیه کشیش بود و تا آخر عمر در اسقف نشین رنس به کار خود اشتغال داشت. پس از مرگش ُمجلد عظیمی از نوشته هایش را یافتند که چکیده آن را ولتر در سال 1762 تحت عنوان "وصیت نامه" منتشر کرد.
در این اثر شگفت انگیز کشیش فقیر و مردمدار رنس به عقاید ماتریالیستی و الحاد و خدانشناسی خود اشاره می کند. خطوط نقد اجتماعی که او تدوین کرده است وي را در شمار معدود اندیشمندان کمونیست اولیه قرار می دهد. اصالت خرد را قبول دارد و معتقد است که به جای کلیسا و اَشراف و امتیازات و مالکیت آنها می بایست حقیقت علمی، عدالت و صلح و برابری نشیند. می گوید افکار دین مسیح به آن صورتی که کلیساي مطلق گرای زمان پیش می کشد، نه از ماوراءالطبیعه چیزی دارد و نه از اصول اخلاق هستی گرفته است و به لحاظ سیاسی و اخلاقی و فلسفی رو به مرگ و نابودی خواهد رفت. او که استاد متون قدیمی دینی و آشنا با کتب مهم و آثار فلسفه کهن بود در خفا اثری سنجیده و ُسترگ بر ضد دین وکلیسا به رشتۀ تحریر در آورده، یک عمر از خوف تیغ و آتش "تفتیش عقاید" ساکت و آرام لب به دندان گزیده بود. کتاب و افکار او تاثیر زیادی بر ماتریالیستهای قرن هیجده فرانسه بجای گذاشت.

اگر پی یربل و ملیه از دیدگاه الحادی و خدا نشناسی اصل تقدم عقل را پیش می کشیدند و با مطلق گرایی و سلطۀ بلامنازع دگمها و احکام کلیسا به ضدیت برخاستند، اسپینوزا و جان لاک بدون انکار خدا و دومی حتی با تمایل جدی به خداپرستی و کتاب آسمانی مسیحیان، مدافع اصالت خرد و آزادی تصمیم عقلایی و حرمت و منزلت ادیان و عقاید دیگران شدند. اسپینوزا، ریاضی دان و فیلسوف بي همتای قرن هفده، شدیدا دلبستۀ علم و شعور و معرفت علمی بود. با وجودی که منکر معجزه و بعثت و وحی و معاد و قیامت بود اما به خدایی که عین هستی و کائناتش می شمرد باور فلسفی داشت. بخاطر عقایدش که در آن زمان کفر و زندقه محسوب می شد، مجبور به انزوا تا آخر عمر گردید.

جان لاک اولین کسی بود که تأملات فکری و آراء انتقادی فلسفی را به حوزۀ فلسفۀ سیاسی کشاند و از دیدگاه روشنگران دیندار و خداپرست، کلیسا و جزم اندیشی آن را مورد انتقاد قرار داد. او نه آنتی کلریکالیست بود و نه آته ایست. در باورهای فلسفی برغم قبول اصالت خرد، دامنۀ سنجش عقلی را محدود می شمرد و به ضرورت آزمون و دریافتهای تجربی توجه داشت ولی در میان عقل و ایمان به شکافی غیر قابل عبور قایل نبود. او حتی در اواخر عمر رساله ای نوشت در باب "تطابق مسیحیت بر عقل". در زمینه نقد کلیسا در فلسفه سیاست کار بدیع و ماندنی جان لاک تدوین مبانی دولت لیبرال و سیاسی و پایه گذاري اصل جدایی قوۀ مقننه و قوه مجريه دردولت است. این افکار و اصول دولت سیاسی لیبرال را به سال 1690 در "دستنوشته هایی پیرامون مذهب" مدون کرد و سر انجام خواست تفکیک دولت و کلیسا را پيش كشيد و طی سلسله یادداشتهایی با عنوان "نامه های شکیب" به دفاع از تساوی حقوق ادیان و مذاهب همت گماشت.
عقاید اسپینوزا و بخصوص مشرب فکری جان لاک آبشخور نظریات و برداشتهای بعدی لیبرالیسم در سیاست و مذهب گردید. همین طور افکار فلاسفه و اندیشمندان ماتریالیست و آته ایست قرن هفدهم سر فصل جریان ممتد دیگری شد که در تاریخ به آنتی کلریکالیسم
( کلیسا ستیز و ضد سلطۀ دین و ”روحانيت” بر دولت و جامعه) معروف گشت. نتیجۀ منطقی آرا و افکار هر دو جریان در زمینۀ مورد بحث ما، اصل تفکیک کلیسا و دولت (و به تعبیری دین و دولت) بود و اَخلاف آنها در قرون بعد مؤسسین فکری جریانات و جنبشهای اجتماعی و سیاسی شدند که به لیبرالیسم و سوسیالیسم و آنارشیسم انجامید و طیفی از سایه روشنهای جوراجور، از ترکیب و تداخلی از عناصر هریک، بوجود آورد.
قرینه این تحولات در دامن جنبشهای دینی و خداپرست هم پیش آمد. لوتر جنبش ضد پاپ را بوجود آورد اما خود او نتوانست عقاید پیروان رادیکال خود و انقلابیونی چون توماس مونستر را تاب بیاورد. تضادی که در اول مابین اصلاح طلبان مذهبی و سیاسی بعلاوۀ خدانشناسان و ماتریالیستها با اشراف و پاپها / وهمزمان با دستگاه فئودالیته و کلیسا پا گرفت و پيش رفت، بعدها به تضاد چندگانه ای تبديل شد در درون کلیسا و دینداران، بين اصلاح طلبان و آنتی کلریکالیستها و بالاخره میان جناحهای گوناگون آنتی کلریکالیستها .
پا به پای تحول و دگرگونی تضادها و شکافهای طبقاتی و اجتماعی، پیچ و تاب فکری و عقیدتی نیز جنبشها را به تلاطم انداخت. این غلیان مداوم در زمینه افکار فلسفی نیز جریان داشت و باعث شد مبانی و ارکان فلسفی و سیاسی جهان بینیهای دینی و غیر دینی متحول شوند. روندی که بمثابه جزء جدایی ناپذیراز هستی انسان و جامعه بشری تا امروز ادامه دارد و همیشه رو به مرزها و آفاق بدیع و تازه پیش می رود.
لیبرالیسم ،از همان ابتدای پیدایش، خوب می دانست که طوفانهای اجتماعی و تکانهای بزرگ اساس امپراطوریها و حکومتهای شاهان و پاپهای اروپا را زیر و رو خواهد کرد. می خواست پیش از انکه دیر شود کلیسا و مرجعیت مسلط دینی را از گزند حوادث کنار کشد و پیش از هر چیز حتی المقدور رهبران و پیروان شاخه های گوناگون دین مسیح را که در خطر جنگهای ویرانگر و تمام نشدنی قرار داشتند، به صلح و همزیستی سوق دهد. اصلاح مبانی فکری دولتها و نقد دگماتیسم و ُُخشك فكري کلیسا به اقتضای حاجت و نیازهای طبقه رشدیابنده بورژوازی/شهروندي بود, که با همزادش پرولتاریای شهر و ده، خواهان نابودی قید و بندهای متحجّر کلیسا و حکومت منجمد اشراف و پاپها بودند.
اما همان وقت:
· كه صنعتگران و طبقه متوسط رو به رشد به افکار لوتر می پیوستند,
· كه شاهزادگان دوراندیش و بورژواهای روشن بین و دهقانان محافظه کار به لوتر و کالون, رهبران پروتستانیسم, می گرویدند/مذهب رسمی کاتولیک را می شکستند و حتي با سلطۀ مطلقۀ پاپها به جنگ برمی خاستند,
همان زمان, بخشهايی از توده های فقیرو مبارزه جوي شهر و ده نیز به گرد توماس مونتسر 9 جمع می شدند.
این یکی هم تحت لوای ضدیت با پاپ و دستگاه کلیسا به میدان آمده بود و در آغاز حواری لوتر بود, ولی خیلی زود جبهه های جدید "جبر و اختیار" از هم جدا شدند و چیزی نگذشت که همان نیروهای لیبرال به جای جنگ با پاپها، به سرکوب جنبشهاي رادیکال دینی و سیاسی زمانۀ خود اولویت دادند. سازش با کلیسا، در صورت عقب نشینی و دست شستن آن از استبداد مطلقه، برنامه بعدی لیبرالیسم شد. ضدیت با سوسیالیستها و دیگر جريانهاي انقلابی رادیکال، صرفنظر از بنیان فلسفی ماتریالیستی/ یا ایده الیستی - اخلاقی آنها، موضوع اصلی درگیریهای اجتماعی و سیاسی قرون بعد بود. لیبرالیسم سیاسی و ديني آن زمان تقسيم منافع مابين کلیسا و دولت را مي خواست ولی بر جدايي قاطع و تحول مضمون اين دو مرجع مهم عقیدتی / سیاسی پافشاري نمي كرد.
همان زمانی که کارگران سوسیالیست و انقلابیون "آزاد دین" در اروپا سرکوب می شدند، لیبرالیستها و مرتجعان مذهبی و سیاسی بر سر تقسیم مواضع دولتی چانه می زدند. با این حال دستاورد تاریخی لیبرالیسم فکری در زمینۀ رابطۀ دولت و کلیسا بسیار بااهمیت و مترقی بود.
به غیر از طیف لیبرال، جنبش اجتماعی مهمی که در اواخر قرن هیجده و سراسر قرن نوزده وجود داشت و بالاخره حوالی پایان قرن نوزده به موفقیتهای سیاسی چشمگیری نیز نایل آمد، طیف آنتی کلریکالیسم بود. این جنبش از دو شاخۀ اصلی تشکیل می شد، جنبش آزاداندیشان 10 و جنبش کارگری متشکل در احزاب مخفی و علنی سوسیالیستی.

همانطور که در پیش اشاره رفت، آنتی کلریکالیسم سلطۀ فکری، سیاسی و اخلاقی کلیسای کاتولیک را یکسره نفی می کرد. نه تنها خواهان اصل تفکیک کلیسا و دولت بود بلکه بر ضرورت تحولات عمیق و اساسی در محتوای اجتماعی و اصول و مبانی دولت و کلیسای وقت پافشاری می کرد. با این حال مرور در مباحث و مفاد تبلیغاتی و برنامه های رسمی و عملی آنها نشان می دهد که به رغم نقدهای گوناگون فلاسفه و تئوریسینهای ماتریالیست و انسانگرایان لامذهبی چون فویرباخ و بنیان گزاران "سوسیالیسم علمی" روال امور و برنامه های مبارزاتی علیه نفوذ و قدرت کلیسا در اروپا بسیار متنوع بوده است و حتی در جوامع بزرگ و همسایه چون آلمان و فرانسه سرعت و حدّت متفاوتی داشته است.
بعد از شکست انقلابات دموکراتیک 1848 در اروپا، یک دورۀ رجعت ارتجاع و عقب نشینی طولانی جنبش انقلابی پیش آمد. یک دهه بعد بار دیگر جنبشهای اجتماعی در ممالک صنعتی اروپا به حرکت در آمدند. جنبش اتحادیه های کارگری در انگلیس و جنبش سوسیالیستی کارگری در آلمان رو به نضج و توسعۀ فزاینده گذاشتند. در همین زمان جنبش آزاداندیشان آلمان از انزوای خردکنندۀ بعد از شکست انقلابات 1848 بیرون آمد و بتدریج نفس تازه کرد. از سال 1859 انجمنهاي آنها متحد شدند و "اتحادیه انجمنهای آزاد دینی" را پایه گذاری کردند.
محافل آزاداندیش اروپا و بخصوص آلمان و فرانسه، در تمام انقلابات قرون هیجده و نوزده شرکت داشتند و از مروجین پیگیر اصول و افکار ضد دگماتیستی و مخالفان سرسخت کلیسا و مذهب رسمی بودند. به خروج از کلیسا تشویق می کردند و خود به تشکیل انجمنهای آزاد دینی دست می زدند. این انجمنها توانسته بودند در تمام شئونات خاص کلیسا و اموری چون برگزاری مراسم و آداب دینی (آداب غسل تعمید، نامگذاری، ازدواج، عیادت و پرستاری بیماران، حاضر شدن بر بالین محتضران، مراسم تدفین و غیره) خودکفا باشند و فارغ از دخالت صاحب منصبان متعصّب و خشكمغز(دگماتيست) کلیسا، با محتوا و مضامینی مترقی و آزاده، نیازهای مراجعین و اعضای خود را برآورده کنند. در آلمان رفته رفته پایگاه کارگری نیز یافتند و به فراکسیونهای فکری ــ فلسفی جداگانه ای تقسيم شدند. از اوایل دهۀ هشتاد قرن نوزده بخشهای خدانشناس جنبش آزاداندیشی رشد بیشتری یافتند و تحت تاثیر فعالان و رهبران این جناح ــ که اکثرا به مشرب فکری آنارشیسم تعلق داشتند ــ تبلیغات و سیاست مبارزه ضد کلیسایی به جدالی الحادی و پرخاشجویانه با هر نوع باور دینی و مذهبی تبدیل شد. 11 شعار اصلی این جنبش خروج از کلیسا بود و به سبب تشدید برخوردهای ضد مذهبی و مرجح شمردن مبارزۀ ضد کلیسایی بر مبارزات اجتماعی ضد سرمایه داری، با احزاب کارگری و سوسیالیستی آلمان اصطکاک و اختلاف پیدا کرد. همین اختلافات و درگیریها متقابلا بر جناح بندیهای داخلی جنبش آزاداندیشی تاثیر بخشید و آن را به طور عمده به دو بخش بورژوادموکراتیک "آزاد دین" و جناح آنارشیستهای مذهب ستیز تقسیم نمود. هیچ کدام از این دو جناح با مواضع حزب سوسیال دموکرات آلمان و نظریات لاسالی ها توافق نداشتند. در اصطلاح, یک گروه از "چپ" و گروه دیگر از "راست" با مواضع سوسیالیستها درباره رابطه دین و دولت مخالف بودند. 12.

جنبش سوسیالیستی و کارگری آلمان در نیمۀ قرن نوزده بزرگترین و مهمترین بخش نهضت سوسیالیستی جهان محسوب می شد. در آغاز , تشکیلات این جنبش از دو حزب تشکیل یافته بود. طرفداران افکار لاسال در "اتحادیه کارگری سراسری آلمان" , و حزب موسوم به آیزناخیها. جریان لاسالی از سال 1863 شروع به کار کرد. دربارۀ مسأله دین و کلیسا هیچ ماده ای در برنامه اولیۀ حزب لاسال نوشته نشد. هر از گاهی در انتشارات و تبلیغات حزبی به ضرورت تفکیک امور کلیسا از شئون دولت و مسائل قانون گذاری اشاره می رفت اما برنامۀ آنها تا دوازده سال بعد، یعنی تا کنگرۀ وحدت جنبش کارگری آلمان در سال 1875، بدون طرح و ماده ای در زمینۀ دین و کلیسا باقی ماند. حزب دیگر (آیزناخیها) از همان ابتدای کار در برنامۀ مورخ اوت 1869 خواست " تفکیك کلیسا از دولت" و نیز درخواست "جدایی مدرسه از کلیسا" را پیش کشید. تا کنگرۀ وحدت بدون هرگونه جدل و مذهب ستیزی ایده ئولوژیک, از موضع حقانیت آزادی عقیده و مذهب و ضرورت تفکیک کلیسا و دین از مراجع قانون گذاری کشوری و برابر بودن تمام شهروندان در مقابل قانون بدون هرگونه تبعیض عقیدتی و مذهبی دفاع کردند. این مواضع و درخواستها عمدتأ از طرف رهبران سازمانی حزب، اگوست ببل و ویلهلم لیبکنخت، تدوین شده بود. 13
دیدگاه تئوریک مارکس و انگلس و "نقد مذهب" آنها در مکاتبات فی ما بین با رهبران حزب مطرح می شد لاکن این نظریات هنوز در انتشارات و تبلیغات ایدئولوژیک حزب جای نگرفته بود و در جلسات و کنگره های حزبی نیز بحث نشده بود. مارکس و انگلس در مسئولیت انترناسیونال اول در لندن بودند و بیشتر با اتحادیه های کارگری انگلستان تماس عملی داشتند.
در طول کنگرۀ وحدت در سال 1875 , مباحثات چندی پیرامون جوانب خواست "تفکیک کلیسا و دولت" و مسئله شعار خروج از کلیسا پیش آمد ولی برغم پیشنهادهای اقلیتی از نمایندگان در این باره و بحثهای گوناگونی که در اطراف کم و کیف مقابله با کلیسا و جهان بینی دینی صورت گرفت، سرانجام کنگره با اکثریت آرا از هرگونه ماده و برنامه ای که تصور دین ستیزی ایجاد نماید و موجب تشدید مخالفتهای جدلی و حملات صاحب منصبان کلیسا گردد، امتناع نمود و صرفا اصل "تلقی دین بمثابه امری خصوصی" را در برنامه گنجاند. شرط لامذهب بودن برای اعضای حزب اجباری نشد. حزب در زمینۀ دین و مذهب اعضاء و فعالین خود را آزاد گذاشت از کلیسا خارج شوند و یا در سلک پیروان رسمی آن باقی بمانند, عضوانجمنهای آزاداندیش و آزاددیني باشند یا بی دین و خدا نشناس. رهنمود اين بود: حزب به صورت ایجابی و مثبت از دستاوردهای علم و دانش, از تطوّر و تکامل تاریخ و جهان بر پایۀ اصول و شناخت علمی دفاع می کند ولی با باورهای مذهبی مردم به خصومت نمی پردازد.
این بود چکیدۀ مواضع حزب متحد سوسیالیستی آلمان در پایان کنگرۀ وحدت در سال 1875. با گذشت زمان آرا و عقاید تئوریک مارکس در بین تودۀ حزبی و فعالین و رهبران آن هوادار یافت و بخصوص از دهۀ نود به بعد جناحی از رهبران حزب رسما خود را مارکسیست می دانستند ولی مادۀ مربوط به رابطۀ دین و دولت و تلقی مذهب بمثابه امری خصوصی تا چند دهه بعد به همان صورت در برنامه های حزبی باقی ماند.

در فاصله سالهای 1908 تا 1910 یک سلسله مباحثات بسیار مهم پیرامون اصول فلسفی و بنیانهای فکری برنامۀ حزب در گرفت و در این رهگذر مجدداً مسالۀ دین و مذهب و رابطۀ آن با دولت و مواضع تئوریک و نیز سیاسی/تبلیغاتی حزب مورد بررسی قرار گرفت و پیشنهادات متغایر و متفاوتی از جانب جناح بندیهای حزب به میان آمد ولی تغییر اساسی در مادۀ مربوط به دین و مذهب و آزادی عقیده و ضرورت تفکیف دین از قانون و قانون گذاری داده نشد. از سال 1906 به بعد تبلیغاتی جهت تشویق به خروج از کلیسا در داخل حزب در گرفت ولی همانوقت هم بودند واحدهای حزبی که با این تبلیغات مخالف بودند. حتی نطریه پرداز مارکسیست حزب، فرانس مرینگ، هم جانب اعتدال را از دست نداد: "اگر قرار است دین و مذهب مسأله خصوصی باشد پس باید دود و دم مذهبی و ضد مذهبی را از امور و فعالیتهای حزب دور نگهداشت" 14
در این دوران , حزب سوسیال دموکرات آلمان شدیدا خواستار رفع تبعیض از ادیان و انجمنهای دینی غیرکلیسایی، حذف قسم نامه های مذهبی وآزادی خروج از کلیسا بدون خسارت مالی یا حقوقی بود و در این زمینه به موفقیتهایی نیز دست یافت. تا انقلاب اکتبر این مواضع تغییر چندانی نیافتند. اصل تفکیف در قانون اساسی اولیه حکومت شوروی (1918) جای گرفت.

از آنچه در بالا رفت بر می آید که اصل تفکیک دين و دولت بر چهار خواست بنیادین استواربوده است:
· یکم ضرورت جدایی حوزۀ قانون و قانونگذاری کشور ازدين و کلیسا,
· دوم نفی دین رسمي,
· سوم قبول آزادی انتخاب عقیده ودين/مذهب به مثابه یکی از حقوق اولیه شهروندی,
· وچهارم تساوی مرتبۀ عقايد و ادیان در مقابل قانون.
کلیه تعابیر حقوقی یاد شده در آغاز مقاله و شرح و تفصیلات بعدی نشان می دهند که برغم کشمکشهای فلسفی و جدلهای بینشی از دو منتهاالیه دگماتیسم و آزاداندیشی، دستاوردهای مثبت و بدرد بخور برای توده های وسیع مردم و حصول ضوابطی مثبت مبتنی بر شأن و مرتبت انسان, در همان راستا و اصول چهارگانه بوده اند.
اگر از منظر دینامیسم ترقی کل جامعه به طرح و برنامه های گوناگون پیرامون رابطۀ دین و دولت بنگریم، ملاک تشخیص و تمیز صحیح از سقیم در بود و نبود همین مضامين و ميزانها ست: نفی مذهب رسمی، استقلال قانون و قانون گذاری ملی از دین و مذهب، برابری شهروندان در مقابل قانون, فارغ از تعلق به ادیان مختلف یا الحاد و یا هر نوع مشرب دیگر, و منع آموزش و پرورش اجباری دین و مذهب و هر عقیده و مرام دیگر.

و اما دربارۀ جدلهای پر شور و حرارت مذهبیون و ملحدین متعصب له یا علیه خدا و پیغمبر و دین و الحاد هم به یک اشاره از قلم یک خردمند سوسیالیست و انسان دوست بسنده می کنیم:
«مسالۀ دین مسالۀ خدا نیست بلکه مسالۀ انسان است و ........... بدبختانه بحثهای دینی از عصر روشنگری به بعد بیشتر برمحور اثبات یا رد اعتقاد به خدا دور زده است تا اثبات یا نفی طرز فکرهای خاص انسانی. البته آن زمان که مسالۀ حیاتی مذهبیون در این پرسش خلاصه مي شد که "آیا به خدا اعتقاد داری؟" عقیده کسانی که بر ضد کلیسا مبارزه می کردند همانا انکار خدا بود. با این حال بسیاری از آنهایی که ادعای خداپرستی داشتند از نظر اصولی انسانهایی بت پرست و افرادی بی ایمان بودند. حال آن که برخی از پرحرارت ترین "خدانشناسان" زندگی خود را وقف رفاه بشریت کرده اند، برادری و عشق را پیشۀ خود قرار داده، ایمان و طرز فکر دینی عمیقی از خود ظاهر ساخته اند.
تعارض واقعی بین اعتقاد به خداوند و خدانشناسی نیست بلکه بین طرز فکر نوع دوستانه و طرز فکری است که قطع نظر از نحوۀ اظهار و یا اختفای آن در شعور ناخودآگاه ، معادل بت پرستی است" 15

منابع و يادداشتها
[1]- شرح در كتاب آلماني زير: 1916 Rothenbuecher, Die Trennung von Staat und Kirche

2- - درسال 1879, پس از آن كه سلطنت طلبان فرانسه قدرت مسلط خود را در سنا از دست دادند, جمهوريخواهان مخالف كليسا فرصت يافتند در زمينه آموزش و پرورش, لوايح و طرحهاي لائيك را يكي بعد از ديگري به تصويب رسانند. وزير آموزش وقت آقاي ژول فري ( Jule Ferry ) دو لايحه اصلاحي در زمينه آموزش پيش كشيد. بر پايه ماده 7 اين لوايح, مي بايست كار مديريت و يا حتي تدريس توسط اعضاء و منصوبين كليسا در مدارس دولتي و خصوصي ممنوع گردد. نخست وزير وقت فرانسه , آقاي فريسنه(Freycinet) درصدد گفتگو و حصول راه حلي با كليسا برآمد. لكن ناكام ماند و سر همين كار هم از مقام خود سقوط كرد. آقاي ژول فري به نخست وزيري رسيد و دوره ” قانونگذاري لائيك” سرعت گرفت. دانشسراهاي تربيت معلم ( لائيك) آغاز به كار كردند. از سال 1882 كتابهاي مدارس بكلي از تعليمات كليسائي پاك شد و در كتابهاي جديد ديگر حتي ازلفظ خدا نيز خبري نماند. چندي بعد, طبق قانون, راهبه هايي كه به كار پرستاري و اداره ي امور بيمارستانها در پاريس اشتغال داشتند جاي خود را به پرستاران عادي سپردند و روند كليسازدايي در شئون اجتماعي, دست كم درپاريس, تكميل شد. با تأسيس دانشسراي تربيت معلم براي دبيرستانها و مدارس عالي به موجب قانون مصوب 27 ژوئيه 1881 انحصار امور و اختيارات تعليم و تربيت دختران جامعه نيز از دست مناصب كليسا خارج گشت. در اين زمينه نگاه كنيد به دو اثر زير:
L. Caperan, L,Invasion laic 1935 , H. Chatreux, Au delai du laicisme 1945

3- - لهستان [زمان حاكميت كمونيستها] و آفريقاي جنوبي [ نيمه دهه 80 ميلادي] به عنوان دو نمونه از دو اردوگاه شرق و غرب [آن زمان] هردو از قانون اساسي لائيك برخوردار بودند. با وجود اين نفوذ كليسا و قدرت سياسي آن در هردوي اين كشورها رو به افزايش گذاشت. در لهستان [آن زمان] دولت [كمونيستي] حاضر بود به كليساي كاتوليك بيشتر از آن امتياز دهد كه به يك سنديكاي كارگري لائيك چون”همبستگي”!
4 - نگاه كنيد به اثر زير در باره جدايي دولت و كليسا ( به زبان آلماني):
Kahl, Aphorismen zur Trennung von Staat und Kirche, internationale Wochenschrift,okt.1908

5- نگاه كنيد به اثر زير در باره مناسبات دولت و كليسا ( به زبان آلماني):
Henschius, Allgemeine Darstellung der Verhaeltnisse von Staat und Kirche,1873
6- نگاه كنيد به اثر زير راجع به عقايد ليبراليسم در باب جدايي دولت و كليسا (به زبان آلماني):
Neundoerfer, der aeltere deutsche Liberalismus und die Forderung der Trennung von Staat und Kirche,1909
7- نگاه كنيد به صفحه 457 از كتاب Rothenbuecher
8- به عنوان نمونه نگاه كنيد به مصوبه دولت اتحاد شوروي در باره جدايي كليسا از دولت و مدارس, مورخ 23 ژانويه 1918 در اثر زير:
<<<>