۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

قيام 16آذرجهش در انقلاب دموكراتيك مردم ايران


مسعود رجوى


امروز دانشجويان انقلابى قفل 30ساله ولايت سياه بر دانشگاه را درهم شكستند. در را از جاكندند و در خيابانها جارى شدند. هم‌چون گدازه‌هاى آتشفشان. اين چنين از جرقه‌هاى شانزده آذر، حريق برخاست و قباى مندرس حاكميت ارتجاعى را فرا گرفت. اين صداى رساى ملت ايران است كه اكنون عالمگير شده است: «مرگ بر اصل ولايتفقيه». تصاوير منحوس خمينى و خامنهاى و احمدىنژاد را به آتش كشيدند يا پاره و لگد مال كردند و به زبالهدان ريختند و گفتند: «برادر رفتگر، محمودو بردار ببر». آرم خرچنگ نشانى را كه خمينى تحت نام اسلام به پرچم ايران تحميل كرده بود، زدودند و در مورد پرچم ضرار (به سياق مسجد ضرار) گفتند: «پرچم خرچنگ نمىخوايم، رهبر الدنگ نمىخوايم». چكيده و كارنامه و فرجام رژيم ولايتفقيه از نظر مردم ايران به بهترين صورت در اين شعار فراگير خلاصه شد: «تجاوز، جنايت، مرگ بر اين ولايت» اين نقطه عطفى در تاريخچه شش ماهه قيام بود كه از تعميق انقلاب دموكراتيك و جهش به‌جانب ارتش بزرگ آزادى مردم ايران خبر مى‌دهد. همان راهى كه مقاومت ايران و مجاهدان اشرف، بيش از 28سال است آن را كوبيده و درنورديدهاند. اكنون چشمانداز آن هم بسيار روشن است: «ديكتاتور بدونه، بهزودى سرنگونه». ديگر شعبده جايى ندارد و سخن از انتخابات قلابى در چارچوب يك رژيم سراپا نامشروع در ميان نيست. انتخابات در سلطنت مطلقه فقيه هيچ‌گاه چيزى جز يك كاريكاتور و يك نمايش فيلتر شده از سوى شوراى نگهبان ارتجاع بيشتر نبوده است. اكنون شعار اينست: «جنتى لعنتى، تو دشمن ملتى». آرى، مردم و دانشجويان انقلابى، در همه جا اصل نظام را نشانه رفتند. راديكاليسم و سرسختى همراه با ايستادگى اشرفنشان، خصلت ويژه قيام 16آذر است. من گزارشهاى خلاصه شده قيام را از 33شهر خواندم. در همه جا همين ويژگى موج مىزند: تهران، تبريز، مشهد، رشت، اصفهان، شيراز، بندرعباس، اهواز، كرمان، يزد، زاهدان، اروميه، كرمانشاه، سنندج، همدان، اراك، قزوين، زنجان، سمنان، شاهرود، دزفول، مراغه، مريوان، سقز، شهركرد، بروجرد، ياسوج، ايلام، بابل، كرج، رودهن، نجف‌آبادوخرم‌آباد. رمز پيروزى قيام كيفى و عظيم 16آذر، در همين سرسختى و استوارى و ريشهدارى درخت تناور قيام رهايى‌بخش بود. هرچند كه از روزها و مناسبتهاى اعلام شده رژيم مثل روز دجالانه قدس يا روز به اصطلاح استكبار ستيزى نبود، هرچند هيچ مجوز رسمى براى هيچ جريانى در كار نبود، و هرچند كه قيام، اين بار مىبايد براساس «كس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من» صرفاً با اتكا به خود و بر روى پاى خود حركت مى‌كرد، اما نتيجه بسا بيشتر و بالاتر بود. فراتر از همه آماده سازيها و ترفندها و تشبثات ولىفقيه ارتجاع و قواى سركوبگرش. شگفتا كه ارتجاع حاكم بىپرده و بىتعارف، همه وسايل و تجهيزات ارتباطى را كه مى‌توانست از كار انداخت، مدارس را تعطيل، دانشجويان را محبوس و خبرنگاران را هم چند روز از دفاترشان ممنوع الخروج و «گزارش ممنوع» كرد. مزدوران و سگهاى زنجيرى نظام را هم براى تاخت و تاز و تيغكشى به دانشگاهها فرستاد. اما دانشجويان مجاهد و مبارز غلبه كردند. آنها در همه جا خروشيدند كه: «بسيجى برو گمشو، امروز غذا نمىدن» «بسيجى دروغگو، كارت دانشجوييت كو؟» «چى شده چى شده، بسيجى وحشى شده». «دانشجويان پيشتاز عزم جزم كرده بودند كه نترسند و فاشيسم دينى را برجاى خود متوقف و ميخكوب كنند: ما همه با هم هستيم، دانشجوى نترسيم» «اين دولت فاشيسـته، يك جا بايد بايسته» 16آذر بهراستى اعلام جنگ آشكار مردم ايران با ديكتاتورى عمامه پيچ شاخ شكسته بود و بر اركان آن لرزه انداخت. «ايران جنگه، خاموشى ننگه» «دانشجو مى‌رزمد، ديكتاتور مى‌لرزد» بار ديگر ثابت شد كه طلسم هيولاى ولايت بهنحوى التيام ناپذير درهم شكسته است. ثابت شد كه قيام سر بازايستادن ندارد. ثابت شد كه ترفندها و انواع فريب و دجاليت ديگر اثر ندارد. آن‌قدر كه رفسنجانى هشدار داد كه «جامعهاى که سه چهار ميليون دانشجو دارد را نمىشود با فريب اداره کرد». وحشيگرى و خشونت با زنان دلير و مقاوم براى خارج كردن آنان از ميدان نبرد اثر معكوس داشته است. آن‌قدر كه رفسنجانى «با اشاره به حضور چشمگير زنان در دانشگاهها گفت: در تجمعها و تظاهرات نمى‌شود با خشونت با زنان برخوردکرد و ترس من اين است که اين تجمعها به جمع خانمها هم سرايت کند». هم‌چنين ثابت شد كه دامنه و عمق پيدا كردن قيام، فراتر از آن است كه گاز اشكآور و گاز فلفل و باتون و شليك هوايى مؤثر باشد. به‌عكس، حالا ديگر تعرّض و تهاجم، دانشجويان انقلابى و توده مردم را برمىانگيزد. در بسيارى نقاط مردم با بسيجيان و نيروهاى سركوبگر انتظامى و مزدوران اطلاعات و حراست درگير مى‌شوند و آنها را گوشمالى مى‌دهند و خودروهاى آنها را به آتش مىكشند. مخصوصاً وقتى كه دختران و خواهرانمان مورد اهانت و تعدّى قرار مى‌گيرند، مردم بىمحابا بجانب مزدوران هجوم مىبرند. جوانان غيور سنگ و چوب برمى‌دارند و به مقابله با مزدوران مىشتابند. هم‌چنانكه در پيام مريم شنيديم به‌راستى كه «زنان و دختران شجاع بهصورت گسترده در قيام شركت كردند و در بسيارى ازصحنه‌ها پيشتاز و راهگشا بودند». به هستهها و نيروهاى انقلاب دموكراتيك تأكيد مى‌كنم كه هيچ‌گونه زبان درازى و دست درازى مزدوران و عوامل ارتجاع به نواميس ملّت و مقاومت مردم ايران در هيچ‌كجا، بهلحاظ اخلاقى و فرهنگى و مبارزاتى و آرمانى قابل قبول و قابل تحمل نيست و با تمام قوا بايد با آن مقابله كرد. خوشا كه هم‌چون روزگار انقلاب ضدسلطنتى و انقلاب مشروطه و قيام تبريز، اين بار هم در جريان انقلاب دموكراتيك، هميارى و روحيه همبستگى ملى پيوسته افزايش مى‌يابد. انقلاب، درخودرفتگى و از خود بيگانگى را كه مستقيماً ناشى از رخوت و تيرگى حاكميت آخونديست، مىزدايد. رشته‌ها و عواطف انسانى را مستحكم و بيدار مىكند. قلبها و رابطههاى اجتماعى را پاكيزه و با يكديگر شفاف و مهربان مى‌سازد. گذشت و تحمل را در روابط فيمابين، بالا مىبرد و ما را هم‌چون تن واحد در رنجها و شاديهايمان، سهيم و شريك يكديگر مىكند. «بنى آدم اعضاى يك پيكرند». معاون وزارت علوم آخوندها امروز ادعا كرد: «تجمعات سالهاى گذشته دانشگاه تهران که در آستانه‌ى 16آذر برگزار مىشد از خاک عراق (يعنى از اشرف) رهبرى مى‌شد. سپاه پاسداران و اطلاعات آخوندها هم در اين ايام آن‌قدر هوا را پس ديده است كه برخلاف تبليغات هميشگى مبنى بر نيست و نابود شدن مجاهدين، هر روز سرنخ تازهاى از ارتباط قيام دانشجويان و رهبران جنبش دانشجويى با مجاهدين عرضه مىكند. خبرگزارى پاسداران امروز از «ارسال پيامكهاى دروغ سبز در آستانه 16آذر از سيستم‌هاى منافقين» خبر داد و افزود: «از سوى ديگر قابل توجه است در نقاط غربى كشور نيز كه اين سيستم ارسال پيامك پيش از اين در اختيار پادگان اشرف بوده است به‌تازگى در حال ارسال اين پيامكها كه در جهت خواسته‌هاى سران جريان موسوم به سبز است، عمل مى‌كند». يك كشف مضحك ديگر از سوى سپاه پاسداران و اطلاعات تازه تاسيس آن اين است كه «عناصر ضدانقلاب… با برنامه‌ريزى خطرناكى براى روز 16آذر امسال، نوعى ’آمپول سمى ’ را به كشور وارد كرده‌اند تا با كشته‌سازى از ميان گروه حامى مهندس موسوى يك سناريو جديد را آغاز كنند. اين آمپولها طورى ساخته شده كه بهمحض تزريق به بدن، آسيب جدى از فلج اندام گرفته تا حد مرگ به فرد هدف وارد كند». كيهان ولىفقيه هم تحت عنوان «نقشه راه عملياتى اعلام شده از سوى شبكه برانداز» نوشت: «در دستورالعملهاى گروههاى مسلح خارج از كشور، براى روز 16آذر از دانشجويان و جريانهاى هوادار اين گروهكها خواسته شده است تا از روزهاى قبل به تحصن و اعتراضهاى صنفى پرداخته شده و جو دانشگاهها با صدور بيانيه‌هاى متعدد ملتهب گردد… . هم‌چنين آنان به هواداران خويش توصيه‌هاى مؤكدى مبنى بر بيرون كشيدن اعتراضها از سطح دانشگاهها به خيابانها، حمله به تجمعات نيروهاى ارزشى در دانشگاهها، توزيع تصاوير جعلى موسوم به كشته شدگان حوادث اخير، توهين به مقامهاى عاليرتبه نظام، تهيه كوكتلمولوتف و راديكال كردن فضاى عمومى دانشگاهها داشتهاند. در اين بين، بر ظرفيتهاى دانشگاه آزاد براى تداوم خط آشوب تأكيد ويژهيى صورت گرفته است». -در همين اثناء قائممقام راديو تلويزيون رژيم هم اقرار كرد كه «مردم دو برابر سال گذشته به ماهواره روى آوردهاند» و «با اشاره به اينكه 40درصد مردم به ماهواره روى آوردهاند گفت: روند گسترش ماهواره در جامعه بسيار نگران کننده است» او خاطرنشان كرد كه انواع شبكههاى تلويزيونى «و سيماى آزادى که مربوط به فعاليت منافقان است از جمله رسانه‌هايى هستند که متأسفانه به بيشتر خانه‌هاى ايرانى نفوذ کرده و بعضا دچار فروپاشى خانواده‌ها مى‌شوند» (23آبان 88). ترس و وحشت سپاه و اطلاعات آخوندها از مجاهدين و جوانان و دانشجويان اشرفنشان و خط مشى شناخته شده و اعلام شده آنان براى سرنگونى رژيم ولايت و «سلطنت مطلقه فقيه» و نيل به آزادى و حاكميت مردم ايران، تعجبى بر نمىانگيزد. آن‌قدر كه حافظه دروغگويان مختل شده و فراموش كردهاند كه تا ديروز در جريان محاكمات و اعترافهاى ساختگى در دادگاه 100نفره، به صراحت ادعا مى‌كردند كه «در آشوبهاى اخير، اتاق هدايت عمليات (مجاهدين) در انگلستان، اغتشاشات را طراحى و ساماندهى مى‌كند». در 30خرداد گذشته، سركرده نيروى انتظامى در تهران (همان لومپن پاسدار اردوگاه مرگ كهريزك به نام رادان) به صحنه آمد و در تلويزيون به تشريح همين «سازماندهيهاى خط تخريب» پرداخت و آمار مبسوطى در مورد «700 مورد تخريب و آتش سوزى در اماكن»، «بالغ بر 200 موردتخريب و آتش سوزى در بانكها»، «بيش از 300مورد تخريب و آتش سوزى در اموال عمومى» و «200 مورد خسارت كلى و جزيى» به خودروهاى حكومتى را ارائه داد. سپس افرادى را تحت عنوان اعضاى «سازمان تروريستى منافقين» به صحنه آوردند تا درباره «گذراندن دوره‌هاى خرابكارى و اغتشاشگرى» در اشرف براى «انجام عمليات تروريستى در داخل ايران» و «جنگ مسلحانه» و «بهم زدن خيابانها و به آتش كشيدنها» داستان سرايى كنند و سرانجام نتيجه بگيرند كه «اتاق عمليات در انگلستان اغتشاشات را طراحى و ساماندهى مى‌كند» ! اگر روايتهاى مجعول اطلاعات و سپاه پاسداران ولىفقيه ارتجاع را باور كنيم، قاتل ندا، شهيد ملى قيام مردم ايران هم در انگلستان است و دژخيمان رژيم بى‌جهت مورد افترا و تهمت واقع شدهاند! چه كسى نمى‌داند كه شاه و شيخ بنابر اعتياد هميشگى سياسى، تا روز سرنگونى قيام مردم ايران و مقاومت فرزندان رشيد اين ميهن را به خارجى و خارج از مرزهاى ايران نسبت دادهاند. اما چنين بهانه‌هايى براى سركوب مجاهدان اشرف و دانشجويان و جوانان اشرفنشان در داخل ميهن اشغال شده، ديگر اثر ندارد و به‌شدت رنگ باخته است. يزيد هم به امام حسين، نسبت «خارجى» مى‌داد. 29سال پيش خمينى در سال 1359 تظاهرات امجديه و اعتراض ما به چماقدارى را به آمريكا نسبت مى‌داد و مى‌گفت: «‌مسأله، آمريكاست. مسأله اين است كه (مى‌خواهند) آمريكا بيايد اين‌جا و مقدرات كشور ما را به‌دست بگيرد». خمينى كودتاى سياه ارتجاعى خود عليه دانشگاهها را هم با وقاحت و دجاليتى فوق تصور، كارى ضداستعمارى جلوه مىداد و در 4تير 1359 در موضعگيرى بغايت كين توزانه خود عليه مجاهدين گفت: «مى‌خواستند كه دانشگاههايى كه در خدمت استعمار بود و جزء مهمات اين مملكت است كه بايد دانشگاهش اصلاح بشود، همين كه طرح اصلاح دانشگاه شد، سنگربندى شد در دانشگاه كه نگذارند اين كار بشود». واقعيت، هم‌چنان‌كه در 30سال گذشته بارها تكرار كردهايم، اين بود كه خمينى در همان سال اول، حق حاكميت مردم را بالا كشيد. ‌خبرگان ارتجاع را به‌جاى مجلس مؤسسان تحميل كرد و از طريق آن ولايت‌فقيه را رسميت داد و لباس قانون پوشاند. خمينى به‌صراحت مىگفت اگر تمام ملت هم رأى و نظرى بدهند كه بر‌خلاف حرف او باشد، مخالفت مى‌كند و حرف او بايد به‌كرسى بنشيند. درباره ولايت و سلطنت مطلقه فقيه، خمينى نوشت «حكومت مى‌تواند قراردادهاى شرعى كه خود با مردم بسته است را يك جانبه لغو كند». آذرى قمى (دادستان ارتجاع در تهران و مؤسس روزنامه رسالت) در تشريح اين ولايت مطلقه نوشت: «ولايت‌فقيه ولايتى است مطلقه… ‌ولايت بر‌دنياست و آن‌چه در دنياست اعم از موجودات زمينى و آسمانى و جمادات و نباتات و آن‌چه كه به‌نحوى به‌زندگى جمعى و انفرادى انسانها ارتباط دارد». از آن‌جا كه چنين رژيمى هيچ حقى براى مردم ايران قائل نبوده و نيست، به‌شدت نيازمند نسبت دادن هر حركت و هر مخالفتى به «خارجى» واستعمار و «استكبار» است. نعرههاى گوش خراش «مرگ بر ضد ولايتفقيه» به‌همين خاطر ادامه دارد. در مقابل، شعار مردم و مقاومت ايران و قيامى كه در 16آذر از دانشگاه شعلهور شد اين است كه: «مرگ بر اصل ولايتفقيه» - «زنده باد آزادى وحاكميت مردم ايران». از اين‌جا مى‌توان علت تعارض آشتىناپذير و ماهوى ديكتاتورى جهل و جنايت را با علم و دانش و با دانشجو و دانشگاه، به‌روشنى دريافت. -خمينى در سال 1358 پس از آن‌كه نخستين انتخابات رياست جمهورى و نخستين انتخابات مجلس شوراى ملى را با تغيير نام غيرقانونى آن به «مجلس شوراى اسلامى» براساس اصل ولايتفقيه» شكل داد، تنها سنگرى را كه در مقابل خود تسخير ناشده مى‌ديد، دانشگاه بود. -در 9فروردين 1359 لوموند كلاسهاى تبيين جهان در دانشگاه صنعتى شريف را گزارش كرد كه هر جمعه بعدازظهر در آن ده‌هزار نفر با كارت شركت مى‌كردند و متعاقبا درسهاى فلسفه تطبيقى در اين كلاسها، به‌صورت كتابهاى جيبى در صدهاهزار نسخه به‌فروش مى‌رسيد و نوارهاى ويدئويى آن را هم حدود يك صدهزار دانشجو در 35شهر بزرگ ايران مىديدند. لوموند نوشت مجاهدين به‌صورت يك حزب مردمى يكى از متشكل‌ترين سازمانهاى ايران هستند و اگر خمينى نامزدى كانديداى آنها را در انتخابات رياست جمهورى با فتوا منتفى نمى‌كرد «به گفته شخصيتهاى متفاوت» آنها ميليونها رأى را به خود اختصاص مى‌دادند و از حمايت اقليتهاى قومى و مذهبى و هم‌چنين از حمايت قسمت مهمى از زنان و جوانان كشور كه قيموميت روحانيت ارتجاعى را نمى‌خواستند، برخوردار بودند. - خمينى از اواخر فروردين و در ارديبهشت سال 1359 دانشگاهها و مدارس عالى را به‌خاك و خون كشيد و تعطيل كرد و اسم آن‌ كودتاى سياه ضدفرهنگى را «انقلاب فرهنگى» گذاشت! -خمينى در روز اول ارديبهشت گفت: «ما از حصر اقتصادى نمى‌ترسيم، ما از دخالت نظامى نمى‌ترسيم‌ . ‌ما از دانشگاه استعمارى مى‌ترسيم». «دانشگاههاى ما دانشگاههاى استعمارى است… دانشگاههاى ما براى ملت ما مفيد نيست. من آن تصميمى را كه شوراى انقلاب و رئيسجمهور گرفته‌اند راجع به تصفيه دانشگاه… ، پشتيبانى مى‌كنم» - باندهاى فاشيستى در روز اول ارديبهشت در اطلاعيههاى خود به دستور خمينى، اعلام كردند: «اصيل‌ترين پايگاه فرهنگى امپرياليسم آمريكا، دانشگاه است و تا زمانى كه اين پايگاه در‌هم كوبيده نشود، نمى‌توان به عدم حضور آمريكا در درون ايران مطمئن بود. لذا با تمامى توان سعى در انهدام اين پايگاه داخلى شيطان بزرگ خواهيم كرد». -خمينى سپس در23خرداد 59، به‌زبان اشهدش اقرار كرد كه «دانشگاه در قبضه منافقين بود» و افزود «هر‌چه بر‌سر بشر مى‌آيد ازعلم مى‌آيد. علم بدون تهذيب». -در 27آذر59 در بيرون ريختن ماهيت فوق ارتجاعى خود، گام شگفتانگيز ديگرى برداشت و گفت: «تمام اين مصيبتهايى که براى بشر پيش آمده از دانشگاهها بوده است. ريشه‌اش از اين تخصصهاى دانشگاهى بوده است. و اين همه ابزار فناى انسان و اين همه پيشرفتهايى كه به خيال خودشان در ابزار جنگى دارند اساسش از دانشمندانى بوده كه از دانشگاهها بيرون آمده‌اند. دانشگاهى كه در كنار او اخلاق نبوده است. در كنار او تهذيب نبوده است… … دنيا را دانشگاه به فساد كشانده و دنيا را دانشگاه مىتواند اصلاح كند». (ديدار با اعضاى دفتر تحکيم وحدت حوزه و دانشگاه - 27آذر 1359) -دو سال بعد، درپاييز سال 61، خمينى باز هم نسبت به نفوذ مجاهدين در دانشگاهها هشدار مى‌داد ومى‌گفت: «انجمنهاى اسلامى بايد توجه كنند كه در بين اين انجمنها از اين منحرفين نفوذ نكنند. شما مطمئن باشيد كه اين منحرفين و منافقين و آنهايى كه دستشان از اين كشور كوتاه شده است با هر حيله بى كه شده است مى‌خواهند در همه جاى كشورخصوصا در دانشگاه كه مركز علم و مركز همه جهات كمالى انسانى است مى‌خواهند نفوذ كنند». -حتى 5سال بعد از كودتاى سياه فرهنگى و قلع و قمع دانشجويان و استادان دانشگاه، خمينى در 27فروردين 1364 باز هم از وضعيت دانشگاهها نالان بود و مى‌گفت: «همه دردهاى ايران از دانشگاهها شروع شده است. دانشگاه تلخيهايى داشت كه به اين زودى رفع نمى‌شود… . دانشگاهى كه تمام گرفتاريهاى ما منشأش در آن بود» - خمينى حتى در وصيت خود نوشت: «در نيم‌ قرن‌ اخير آنچه‌ به‌ ايران‌ و اسلام‌ ضربه‌ مهلك‌ زده‌ است‌ قسمت‌ عمده‌اش‌ از دانشگاهها بوده‌ است‌ ». به‌راستى كه ابعاد خصومت و كين توزى سلطنت مطلقه ولايت با دانش و دانشگاه حيرت انگيز است. جالب است بدانيد كه اين خمينى همان است كه «در پيامى به زائران مكه در19بهمن49 با اشاره به رژيم شاه گفته بود: «با بهانه‌هاى بى‌اساس به دانشگاهها حمله مى‌كنند و جوانان ارجمند را از دانشگاه به زندان و سربازخانه مى‌كشانند. حوادث اخير دانشگاههاى ايران و يورش وحشيانه و بى‌رحمانه دستگاه جبّار به دانشجويان سخت ما را متأسف ساخت. اين روش غيرانسانى، نمونه ديگرى از نقشه‌هاى استعمارگران براى سركوبى دانشگاهها و دانشجويان مى‌باشد. من اين اعمال چنگيزى و قرون‌وسطايى را شديداً تقبيح مى‌كنم و اطمينان دارم كه دانشجويان غيور وطن‌خواه هرگز عقبنشينى نكرده و تسليم نخواهند شد»، خمينى، با ورود به ايران و دردست گرفتن قدرت، از آن‌جايى كه نتوانست در يك سال اول انقلاب از طريق آراى دانشگاهيان، مقدّرات دانشگاهها را به دست گيرد و عمالش در دانشگاهها در اقليت محض قرار داشتند با توطئه‌يى عليه آموزش‌عالى و دانشگاهها زير عنوان به اصطلاح «انقلاب فرهنگى» دانشگاهها را به خاك و خون كشيد. دانشگاهيان اواخر فروردين و اوايل ارديبهشت59 به‌خوبى به ياد دارند. در آن روزها دانشگاه عرصه تاخت و تاز اراذل و اوباش رژيم خمينى قرار گرفته بود تا به قول بنى صدر «رئيسجمهور منتخب»، «حاكميت دولت» را بر اين نهاد علمى «متولد كند». اين ولادت شوم تا روز دوم ارديبهشت59 از دانشگاهيان و دانشجويان 17كشته و2180 زخمى گرفت تا دانشگاه به دست اوباش رژيم «فتح» شود. آمار كشته‌ها و زخميها چنين بود: دانشگاههاى بابلسر 30زخمى، شيراز210زخمى، تربيت معلم تهران 100زخمى، مشهد 400زخمى و يك كشته، تهران 491زخمى و 3كشته، جندى‌شاپور 700زخمى و 5كشته، سيستان و بلوچستان 50زخمى و يك كشته، گيلان 7 كشته و صدها زخمى» (نقل از كتاب 20سال جنايت عليه مردم ايران- شوراى ملى مقاومت ايران، كميسيون دانشگاهها، كارنامه بيست‌سالهرژيم در دانشگاهها، دكتر محمد على شيخى -بهمن 1377-هدف اعلام شده كودتاى سياه ضدفرهنگى در ارديبهشت 1359 آن‌چنان‌كه بعدا در نوارهاى صوتى حسن آيت، يك كانديداى حزب خمينى (حزب جمهورى اسلامى) براى رياست جمهورى، در29خرداد همان سال توسط مجاهدين فاش شد، دريك كلام تسلط حوزه و ولىفقيه ارتجاع بر دانشگاه بود. - «به‌دنبال غائله «انقلاب فرهنگى» و بسته شدن دانشگاهها و حاكم گرديدن «دانشجويان پيرو خط امام» و «جهاد دانشگاهى»، عده بسيارى از دانشجويان و دانشگاهيان دستگير، زندانى و برخى از آنان نيز اعدام شدند و بسيارى از استادان و ساير اقشار دانشگاهى اخراج يا مجبور به ترك دانشگاهها گرديدند. رژيم خمينى كه نمى‌توانست به تسلط شبه‌نظاميش بر دانشگاهها ادامه دهد، از روى نياز و براى به‌راه انداختن ماشين سركوب خويش دانشگاهها را به مدت سه سال بسته نگاه داشت و زمانى كه توانست ارگانهاى جاسوسى، تفتيش عقايد، سركوب و بهكار گيرى روشهاى گزينش قرون وسطايى را در دانشگاهها و آموزش عالى برقرار كند و آخوندهاى حوزه‌هاى جهل و جنايت را براى دستيابى به آرزوى دست‌نيافتنى‌اش يعنى تسلط حوزه بر دانشگاه، در رأس امور آموزش عالى بگمارد، به بازگشاييشان تن‌داد» (همان‌جا). - نكته جالب توجه ديگر اختصاص دادن چهل درصد سهميه گزينش دانشجو دردانشگاهها به عوامل بسيج و سپاه پاسداران و ديگر ارگانهاى متعلق به رژيم پس از بازگشايى دانشگاهها بود به اين منظور «مجلس رژيم ”قانون ايجاد تسهيلات براى ورود رزمندگان به دانشگاهها“ را از تصويب گذراند». بر اساس يكى از تبصره‌هاى اين قانون «5درصد ظرفيت دانشگاهها و موسسات آموزش عالى به فرزندان و همسران شهدا و جانبازان بالاى 50 درصد و همسران آزادگان با سنوات چهار سال به بالا اختصاص» يافت. به اين ترتيب، دانشگاهها موظّف شدند به‌جاى 40درصد، تا 45درصد ظرفيت پذيرش را به اين افراد اختصاص دهند (همانجا). -اين‌كه در سالهاى بعد آخوندها چه بر سر دانشجويان و دانشگاهها و اساتيد و هيأتهاى علمى و سطح آموزش دانشگاهى آوردند، بحث طولانى و جداگانهاى مىطلبد و آن را به كميسيون دانشگاههاى شوراى ملى مقاومت ايران ارجاع مى‌دهم و تنها به ذكر چند نكته ديگر از گزارش اين كميسيون اكتفا مى‌كنم: - در29ارديبهشت 1375 يعنى 16سال پس از آن كودتاى ضدفرهنگى و آن همه بگير و ببند و تصفيه و اخراج، خامنهاى باز هم مى‌گفت: «مسئولان وزارت فرهنگ و آموزش عالى بايد كسانى را كه در سمت استاد دانشگاه با مقدسات نظام اسلامى مبارزه مى‌كنند، كنار بگذارند». وى «وجود دفاتر نمايندگى ولى‌فقيه در دانشگاهها را براى رشد و تعالى آموزش عالى ضرورى خواند» و تأكيد كرد كه «دانشگاه امروز ما اسلامى نيست و بايد اسلامى شود» ! -يك ماه بعد در27خرداد 1375 آخوند يزدى، رئيس قوه قضاييه رژيم و معاون «شوراى عالى انقلاب فرهنگى» با‌اشاره به سخنان خامنه‌اى اعلام كرد: «اسلامى كردن دانشگاهها بايد وسيله‌يى براى حاكميت هرچه بيشتر اسلام در محيطهاى دانشگاهى گردد» (راديو رژيم، 27خرداد75). - سپس وزير وقت فرهنگ و آموزش عالى رژيم اعلام كرد: «به‌جاى استادان دانشگاهها كه تاكنون به‌دلايلى تحمل مى‌شدند، به‌زودى دانشجويان و خانواده‌هاى كشته‌شدگان جنگ و انقلاب و هم‌چنين معلولان به‌تدريس خواهند پرداخت. از‌اين‌پس اعضاى هيأت بسيجى در دانشگاهها خدمت خواهند كرد و ديگر نيازى نداريم استادانى را تحمل كنيم كه به‌لحاظ اضطرارى تاكنون در دانشگاهها كار مى‌كردند» (روزنامه رسالت، 4شهريور75). - با اين همه باز هم در13مهر 1377 سركرده بسيج سپاه پاسداران اعلام مى‌كند كه «ضرورى‌ترين تشكّلها، تشكّل بسيج دانشجو و طلبه است». طرح بسيج دانشجويى مقرر مى‌كند «بسيج دانشجويى در كليه دانشگاهها و مراكز آموزش عالى به‌منظور جذب، آموزش و سازماندهى دانشجويان و اساتيد دانشگاهها و مراكز آموزش عالى كشور و ايجاد روح هميارى، مسئوليت‌پذيرى و آمادگى دفاع همه‌جانبه از دستاوردهاى انقلاب اسلامى در عرصه‌هاى گوناگون… و بسط تفكر و فرهنگ بسيجى… . تشكيل مى‌گردد» (روزنامه اطلاعات -14مهر73). -در اين اثنا سران رژيم از غارت و چپاول هم دريغ نمى‌كنند. درسال 1376تنها يكى از دانشگاههاى غيردولتى از 650هزار دانشجوى ثبت‌نام شده خود 60ميليارد تومان شهريه گرفته است. به‌روشنى پيداست كه تاريخچه دانشگاهها دررژيم ولايتفقيه، دور تسلسلى از سركوب همه جانبه و فراگير است. كشتن و زدن و گرفتن و بستن و تصفيه و اخراج پايان ناپذير دانشجويان و استادان و كاركنان و دستاندركاران دانشگاهى و آموزش عالى، يكى پس از ديگرى كه نزديك به 30سال است ادامه دارد. بيش از 30سال است كه حتى زمين دانشگاه تهران كه دانشگاه مادر است، دراشغال جمعه بازار و مزدوران سپاه و اطلاعات و بسيج آخوندى است. به‌راستى سركوب و فشارى بيش از اين قابل تصور نيست. شگفتى اما دراين است كه باز هم صورت مسأله به‌قوت خود باقيست. باز هم دانشجويان دلير و انقلابى به‌پا مى‌خيزند و قفل 30ساله ولايت سياه بر دانشگاه را درهم مى‌شكنند. در را از جامى‌كنند و در خيابانها جارى مى‌شوند. هم‌چون سيل خروشان و گدازههاى آتشفشان. اين چنين از جرقه‌هاى شانزده آذر، حريق برمى‌خيزد و قباى مندرس حاكميت ارتجاعى را فرا مى‌گيرد. صداى رساى ملت ايران عالمگير مى‌شود كه: «مرگ بر اصل ولايتفقيه» گيرم كه مىكشيد، گيرم كه مى‌زنيدبا رويش ناگزير جوانه چه مى‌كنيد… . راستى با مهر تابان مقاومت و آزادى مردم ايران چه مى‌كنيد؟ در مقابل، شعار مردم و مقاومت ايران: «مرگ بر اصل ولايتفقيه - زنده باد آزادى وحاكميت مردم ايران» چه مى‌كنيد؟ يريدون ليطفؤوا نور اللّه بأفواههم واللّه متمّ نوره ولو كره الكافرون… مى‌خواهندنور خدا را با دهانهاى آلوده خود خاموش كنند و خدا اراده كرده است نور خود را به كمال برساند ولو كه مرتجعان حق ستيز را خوش نيايد و از آن كراهت داشته باشند. درود بر دانشجويان انقلابى و اشرفنشان، صداى پرطنين مردم ايران و انقلاب دموكراتيك درقيام 16آذر 1388هم‌چنانكه رئيسجمهور برگزيده مقاومت ايران گفت: «اين صداى پرطنين، صداى انقلاب مردم ايران را، خامنه‌اى مدتهاست كه مى‌شنود اما از ترس شكنندگى فوق‌العاده حكومت فرتوتش ياراى كمترين انعطاف و تغييرى در سياست به بنبست رسيده خود ندارد و جز سركوب فزاينده داخلى و تشديد مداخله در عراق و صدور تروريسم و بنيادگرايى در كشورهاى منطقه و ساختن بمب اتمى راهى براى بقاى فاشيسم منفور و مطرود مذهبى نمى‌يابد، حال آن كه ديوار همين سياستها هم بر سر رژيمش خراب مى‌شود». هموطنان، جوانان و دانشجويان انقلابى، هسته‌ها و نيروهاى انقلاب دموكراتيك مردم ايران، پيروان پيامبر جاودان آزادى، خون خدا، سيدالشهداء حسين بن على در ايران اسير، آخوندهاى عصر جاهليت و بربريت ولايت، ميهن ما را اشغال كردهاند، حاكميت خلق ما را غصب كردهاند و آن را به‌سرقت بردهاند. درآستانه محرم و عاشوراى حسينى، يكبار ديگر مى‌خواهم به آنها كه شبانه بر فراز بامها عليه آخوندهاى حاكم بانگ «الله اكبر» سر مىدهند، تهنيت بگويم. شما اين شعار را كه در زمان پيامبر اكرم شعار و حربه انقلاب در برابر ارتجاع بود، پس از سه دهه اسارت از چنگ آخوندهاى دين فروش، آزاد كرديد، صيقل زديد و ديگر بار عليه ارتجاع و ديكتاتورى به‌كار انداختيد… … از همين حالا براى استفاده از فرصتهاى محرم، براى آزاد كردن مساجد و مراسم و گردهماييها از ستم ولىفقيه ارتجاع، بت مجسم وحق ستيز زمانه، مظهر كفر وتجاوز و بيداد، مانع اصلى آزادى و حاكميت و حقوق خلق در زنجير، طراحى كنيد. نبايد گذاشت رژيم پليد ولايتفقيه مسجد محرم حسينى را درخدمت كفر و ارتجاع و بيداد بگيرد. قيام آفرينان 16آذر بدون شك مى‌توانند و بايد به اين فريضه آرمانى و مردمى و ميهنى و انقلابى قيام كنند. از دود و دم عمله جور و ستم نهراسيد. هم‌چون مجاهدان پايدار و پاكباز اشرف دربرابر آزمايشها سينه سپر كنيد و به دشمن «بيا، بيا» بگوييد. قيمت آزادى را با همه رنجهايش جانانه و با آغوش باز بپذيريد و، به اين شايستگى، خدا را مانند قهرمانان پيشتاز اشرف شكر بگذاريد. در اين‌صورت، پيروزى بى‌گمان از آن شماست. رود خروشان خون شهيدان در پرتو مهر تابان مقاومت و آزادى ايران ضامن پيروزى محتوم خلق ماست.


مسعود رجوى16آذر 1388

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

فیلمساز مردمی! تریلوژی ساز ولایت فقیه وجنبش مردم!!


بصير نصيبي

نمی خواهم به حوادث این چند ماه، خیزش مردم ،سدی که مردم بپا خاسته ایران در برابر کلیت نظام جمهوری اسلامی ایجاد کرده اند برگردم. من نیز با نگرانی در انتظار روز 16 آذر هستم. یک رژیم سفاک نا انسان وآدمکش به کمک بازو های ارتجاع ویا همان بسیجیان محبوب آقای موسوی آماده می شود تا با خواست های برحق دانشجویان مقابله کند .دانشجویان شجاع در اندیشه هستند یک قدم دیگر رژیم را به عقب برانند ،مبارزات دانشجویان دارد با جنبش مردم عادی پیوند میخورد تا دو شا دوش هم وتا نابودی این سیستم فاسد واصلاح ناپدیر پیش بروند. در این شرایط به فاصله یک هفته دو مراسم در تهران برگذار شد که هر دو مراسم با دخالت وهمکاری مستقیم وزارت ارشاد دولت کودتایی امکان برگذاری یافت. برنامه نخست مراسم افتتاح فیلم جدید مسعود کیمیایی بود. در این مراسم که روزی نامه های حکومتی آنرا مجلل وبا شکوه ارزیابی کرده اند. به شیوه هولیود جلوی در سینما فرش قرمز پهن کردندو عوامل فیلم ( نیکی کریمی ودیگر بازیگران) واستاد! کیمیایی ودوستانش (احمد رضا احمدی وخانواده اش و..) با لیموزین به محوطه استقبال رسمی وارد شدند ومردم هم دردو طرف مسیر ایستاده بودند و هنرمندان ورژیسور مردمی! را تشویق می کردند. به گزارش سایت حکومتی «سینمای ما »بعد از اینکه این هنرمندان به داخل سالن وارد شدند، بیرون سالن مانده ها که وظیفه شان تمام شده بودو باید بروند پی کارشان سر وصدایشان در آمد ومحافظان به صف مستقبلین حمله می کنند، با فحاشی و توهین میخواهند برای مراسم با شکوه نظم !ایجاد کنند، در این روزها که مردم ما روی در روی مامورین مسلح حکومتی ایستاده اند. حتا از جان مایه میگذارند تا بساط ظلم آخوند را بر چینند، این چگونه مردمی هستند که برای شرکت در مراسم دولتی آغاز نمایش فیلم جدید کیمیایی با آن سابقه درخشانش! وبرای دیدن فیلمی که به گزارش مطبوعات داخلی مبتذل و بی ارز ش هم هست تحقیر وتوهین وضرب و شتم را تحمل می کنند؟
* مراسم دوم آن هم باز بسیار با شکوه !مربوط است به رونمایی فیلمنامه چماقدار وچاقو کش معروف، البته اصلاح شده اما همچنان وفادار به باند اجمدی نژاد -مسعود ده نمکی- اشتباه ننوشتم این مراسم برای رونمایی فیلمنامه جدید این نابغه نوظهور برگذار شد. تا آنجا که اطلاع داشتیم رونما را به عروس میدادند ویا نوزاد، دکتر معین هم در همین حد وحدود اطلاع دارد!
«رونما پول يا هديه اي كه به هنگام ديدن روي عروس يا نوزاد دهند لغت نامه معین »
اما حالا به برکت ج. اسلامی دیدن چهره نمکین ! ده نمکی هم رو نما میخواهد !!
(برگذاری این مراسم با عظمت سر وصدای دکتر! رضایی، مغلوب خیمه شب بازی زیر عنوان انتخابات را هم در آورده وی در سایت تابناک به این مراسم نیش می زند). مراسم در سالن 4000نفره وزارت کشور برگذار شد. اجرای قطعات نمایشی موزون! بخشی از برنامه بود ،بازیگران شاهکار قبلی این نابغه تریلوژی ساز ولایت فقیه(اخراجیهای 2) با لباس های مد روز وضد ارزشی با روسری های مصلحتی اشعه نما بروی صحنه آمدند ومحمد رضا شریفی نیا که در مراسم تنفیذ افتخار حضور داشت به همین دلیل هم مغضوب دوم خردادی ها شد در این جشن کلی برو بیا داشت . آقای وزیرمحترم ارشاد دولت کودتا هم شخصا با حضور خود به این بزم اسلامی/ هنری/ اعتبار دادند. ترتیب دادن مراسمی این چنین پر هزِینه برای آماده شدن فیلمنامه تاکنون در دنیا سابقه نداشته است (تا حالا نشنیده ایم بعد از آماده شدن سناریوی ،حتا آثار تجاری عظیم هولیود مثل کشتی تایتانیک و... که معمولن چند اسکار برایشان رزرو می شود اصلا مراسمی برگذار شود) به نظر می رسد تامین هزینه این جشن پاداش به ده نمکی است به دلیل همراهی وی برای سرکوب -جنبش مردم .البته بیادتان باشد این همه سر وصدا فقط به خاطر آماده شدن فیملنامه است .منتظر باشید تا ببینید به هنگام نمایش این شاهکار فنا ناپذیر چه هنگامه! ای برپا خواهد شد؟
حتمابیادتان مانده جناح مغلوب ادعا داشت که جمع هنرمندان به خصوص سینماگران به دار ودسته خاتمی/ کروبی/ موسوی پیوسته اند. البته چند نمونه سینماگر سبز پوش شده هم در محافل رویت شدند. رخشان بنی اعتماد در برنامه هایی که دوزیستیان در سو ئد تدارک دیدند، جعفر پناهی در جشنواره کانادا وهمین طور سوء استفاده بهمن قبادی از این شرایط و در گیریش با عباس کیارستمی هم در مطبوعات انعکاس داشت. سایت روز اون لاین بلندگوی جناح مغلوب براین عقیده بود که اکثر سینماگران بعد از کودتا به برنامه های نمایشی رژیم اعتنایی نخواهند کرد.اما برگذاری این دو برنامه نمایشی را چگونه توجیه خواهند کرد؟ البته از انعکاس گزارش رونمایی فیلم ده نمکی در سایت روزخوداری شد،اما با آب و تاب مراسم با شکوه دیگر -افتتاح فیلم کیمیایی- را منتشر کردند. انگارهمکاری با دولت کودتا هم آمد ،نیامد دارد. همکاری مسعود کیمیایی با مجوز از دوم خردادی ها وبا دولت کودتا بلا مانع است اما ده نمکی ،بدون جلب نظر باند خاتمی مجلس جشن وسرور برپا کرده.پس مستحق تنبه و ملامت است. یک بام وچند هوا؟
یادداشت‌های روز "، ویژه سایت دیدگاه نوشته می‌شوند. در صورت تمایل به بازتکثیر متن، لطفا منبع را "یادداشت‌های روز سایت دیدگاه" قید کنید

بصیر نصیبی 2 دسامبر 2009 زاربروکن . آلمان
http://www.cinemaye-azad.com/
منبع: سايت ديدگاه

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

آن عهـد كه با او دارم...(در ياد دكتر غلامحسين ساعدي)





كاظم مصطفوي


تا به‌حال شده كه بي‌دليل بي‌حوصله شويد؟ دلتان گرفته باشد و بي‌بهانه ناشاد باشيد؟ 19-20 سال است كه من در دوم آذر هرسال چنين وضعي را پيدا مي‌كنم. دلم براي كسي تنگ مي‌شود كه در شرح حال آخرين سالهاي زندگيش در غربت نوشت: «از دو چيز مي‌ترسم: يكي از خوابيدن و ديگري از بيدار شدن».به‌هرحال ياد دكتر ساعدي در اين سالها ولم نمي‌كند. الان كه اين را مي‌نويسم دو دل هستم. بنويسم يا نه؟ نمي‌دانم اين دل، چه دلي است؟ مگر شير و پلنگي اي دل، اي دل؟به‌مو دايم بجنگي اي دل، اي دل؟ ياد او بودن را بايستي پاس حرمت نويسنده‌يي بزرگ و انساني بزرگتر دانست يا چيزي در رديف مرده‌خواري و مرده‌پرستي؟ ... نه به‌خاطر خودم كه به‌خاطر دكتر ساعدي دوست ندارم اين طور باشد.خوشحال بودم، كه به‌تنهاييهاي او راه پيدا كرده‌ام. تا پيش از اين كه با او از نزديك آشنا شوم برايم نويسنده‌يي پيشكسوت بود. از همان قدمهاي اول ورودم به‌اين وادي او و دو سه تا مثل او خودشان را به‌معلمي من تحميل كرده بودند. اين طور نبود كه من انتخاب كنم. اصلاً مگر كار دل انتخاب‌بردار است؟ برخلاف آن‌چه كه در وهلة اول به‌نظر مي‌رسد ما نيستيم كه انتخاب مي‌كنيم. ما انتخاب مي‌شويم. در زندگي و مبارزه اين طور است در هنر هم همين طور است. و ساعدي از جمله كساني بود كه خودش را تحميل مي‌كرد. بدون هيچ زوري، كه نداشت. و چشم غره و يا امكاني كه باز هم نداشت. و بدون هيچ اعمال نفوذي كه اهلش نبود. در عوض غنايي داشت كه خود را تحميل مي‌كرد. اگر بخواهم با كلماتي اخلاقي توصيفش كنم به‌نظر من اخلاقي‌ترين نويسندة معاصر ما بود. يك روز به‌خودش همين را گفتم. خوشش نيامد. رو ترش كرد و زير لب غريد كه من اخلاقي نيستم. من هم جا نزدم و گفتم بستگي به‌تعريفت از اخلاق دارد. اگر اخلاق را يك مشت بايد و نبايد تار عنكبوت‌گرفته و صد من يك غاز تعريف كني بله من هم موافقم با تو. تو اصلاً ضد اخلاقي. من قصه‌هاي «گور و گهواره» تو را خوانده‌ام. مي‌دانم خيلي از آن شخصيتهايي كه توصيف كرده‌اي با خودت اصلاً قرابتي ندارند. من وقتي آن‌را مي‌خواندم به‌خوبي مي‌دانستم كه تو عليه اخلاق مي‌خواهي قلم بزني. اخلاقي كه گفتم. مشتي بكن و نكن عهد بوقي بود. اما اگر بالاخره قبول داشته باشي كه در وراي همه چيزها آدمها با ارزشها و ضدارزشهايشان زندگي مي‌كنند و حتي مي‌ميرند. تو از اخلاق، گريزي نداري. هركسي بوي ارزشهايي را مي‌دهد كه معتقد است. آدم«بي‌بو» هم نداريم، كه آدم «بي‌بو» همان «بي‌خاصيت» است... اين را كه گفتم زيرجلكي پوزخندي زد و سعي كرد خودش را گم‌و‌گور كند. الكي بهانه‌يي تراشيد و در رفت. و من فهميدم قبول كرده است. دلش اين‌قدر صاف بود كه تا سرك مي‌كشيدي همه چيزش را مي‌توانستي ببيني. «سالهاي قبل از پاريس» از او بدون اين كه ببنيمش و حتي يكبار با او حرف بزنم بسياري چيزها آموخته بودم. دركلاس چهارم دبيرستان با يك نفر ديگر يك نشرية دبيرستاني منتشر مي‌كرديم به‌نام «انديشة برنا». مثلاً شعر و قصه مي‌نوشتيم. پولهايمان را مي‌گذاشتيم روي هم و ديگر سينما نمي‌رفتيم و كتاب هم نمي‌خريديم تا بتوانيم پول استنسيلش را داشته باشيم. بعد «به‌دانش‌آموزان عزيز» مي‌فروختيمش و چند نسخه‌اش را به‌اين مجله و آن هفته نامة ادبي مي‌داديم. تنها دلخوشيمان اين بود كه در صفحات خوانندگانشان يادي از ما بكنند. آن زمان براي اولين بار پايم به‌تئأتر كشيده شد. «آي بي‌كلاه و آي‌ باكلاه» ساعدي در سالن 25شهريور روي صحنه بود. رفتيم آن را ديديم و كلي صفا كرديم. بعد دوباره رفتمش. نوجواني بودم ناشناس كه در ميان جمعيت هيچ آشنايي نداشتم. براي همين، از مزيت آن استفاده كردم و تا توانستم اين طرف و آن طرف سرك كشيدم. آدمها را ديد زدم و به‌بحثهايشان، دزدكي، گوش دادم. همه چيز برايم نو و تازه بود. اما يكباره ديدن دكتر ساعدي ميخكوبم كرد، كتي ژنده و پيراهن بسيار ساده‌يي به‌تن داشت. موي نيمه بوري داشت و از دور هم مي‌توانستي بفهمي‌«شهرستاني ساده اما هوشيار»ي است. رفتم كنار دستش ايستادم و خيره نگاهش كردم. متوجه من نبود. داشت با كس ديگري صحبت مي‌كرد و من يادم نيست چقدر طول كشيد تا خسته شدم و رفتم. بعد از آن هميشه چهره‌اش را همان «ساده اما هوشيار» آن شب يافتم. به‌هرحال بعد از دوبار ديدن نمايش آمدم و نمي‌دانم چه شد كه به‌خودم جرأت دادم و مثلا چيزكي نوشتم دربارة آن نمايشنامه و اسمش را هم گذاشتم: «معرفي و نقد نمايشنامه». آدمهاي مثل من البته در جواني به‌اقتضاي سن و سال و جهالت از اين دسته‌گلها به‌آب مي‌دهند. اين مهم نبود. مهم اين بود كه دكتر ساعدي به‌من شهامت نوشتن داد. از اين رو بود كه در دلم جا گرفت. و اين مهر طي ساليان از دل نرفت كه نرفت تا بيش از 6ـ 25 سال بعد او را در پاريس از نزديك ديدم.همان آدم بود. «ساده و هوشيار». سادگيش از بلاهت دور بود. و هوشياريش از شارلاتان‌بازي و پشت‌هم‌اندازي. هرچند بسيار پريشان و مضطرب مي‌نمود، و واقعاً هم بود، اما نسبت به‌همه چيز حساس بود. يكبار «به‌من چه» را از او نشنيدم. حتي نسبت به‌نامه‌هايي كه برايش مي‌فرستادند تا بن استخوان حساس بود. يكبار ناشناسي برايش نامه نوشته و انتقادي به‌او كرده بود كه چرا در الفبايي كه منتشر كرده فلان مطلب را زده است. چند بار جلو خود من زد زير گريه و انتقاد طرف را قبول كرد. و بعد اضافه مي‌كرد: «من الفبا منتشر كنم كه فلان چيز را بنويسم؟ اصلاً نمي‌خواهم منتشر شود». بعد از انتقاد از خود قسم مي‌خورد كه خودش هم با چاپ آن نوشته مخالف بوده و در واقع رودست خورده است. نويسندگي در خونش بود. در همه حال نويسنده بود. نه فقط وقتي كه قلم به‌دست مي‌گرفت. با وجود فشارهاي زيادي كه تحمل كرده بود دروني استوار داشت. فشارها، اعصاب و جسمش را درهم شكسته بود. اما آدم در درونش چيزي مي‌ديد كه صلب و سخت است. لجباز، قد، يكدنده، سرتق و يا هرچه كه اسمش را مي‌گذاريد. اما به‌هرصورت از ميدان در نرفته، دردمند و از همه مهمتر آرزومند. شاه بيش از 80درصد جسم و روح او را كشت و شيخ تمام‌كشش كرد. اما هم شاه و هم شيخ نتوانستند «بي‌آرزو»يش كنند. او هميشه آرزومند بود. گاه كه كيفور بود آن‌چنان از آرزوهايش حرف مي‌زد كه انگار فردا تحقق مي‌يابند. و گاه حسرتي را چنان دلسوخته بيان مي‌كرد كه شنونده‌اش احساس مي‌كرد دكتر همين امشب تمام مي‌كند. اما در هرصورت و هرحالتي هيچ وقت اميد بازگشت به‌وطن را از دست نداد. خودش نوشت: «تمام وقت خواب وطنم را مي‌بينم. چند بار تصميم گرفته بودم از هر راهي شده برگردم به‌داخل كشور. حتي اگر به‌قيمت اعدامم تمام شود. دوستانم مانعم شده‌اند. همه چيز را نفي مي‌كنم. از روي لج حاضر نيستم زبان فرانسه ياد بگيرم و اين حالت را يك مكانيسم دفاعي مي‌دانم. حالت آدمي كه بي‌قرار است و هر لحظه ممكن است به‌خانه‌اش برگردد. بودن در خارج بدترين شكنجه‌هاست. هيچ چيزش متعلق به‌من نيست و منهم متعلق به‌آنها نيستم. و اين چنين زندگي كردن براي من بدتر از سالهايي بود كه در سلول انفرادي زندان به‌سر مي‌بردم».در هرصورت دكتر ساعدي سالهاي سلول انفرادي و «بدتر» از آن را تحمل كرد. حسرت بازگشت به‌وطن را با خود برد. من بعد از او براي چندمين بار تصميم گرفتم كه هرطور شده در برابر «خودكشي فرهنگي» مقاومت كنم. فكر هم نمي‌كنم اين تصميم نياز به‌تكرار نداشته باشد. برعكس هربار كه آن را تجديد مي‌كنم احساس نوعي زنده شدن مي‌كنم. علاوه برآن هروقت به‌پرلاشز مي‌روم برسر مزارش مي‌ايستم و عهدي را كه با او بسته‌ام تكرار مي‌كنم. اگر روزي پايم به‌وطن رسيد برايش حرف خودش را تكرار مي‌كنم كه: «ما زنده‌ايم، پويايي در وجود ماست. نمي‌خواهيم بميريم. نه تنها خودكشي فرهنگي نمي‌كنيم كه رو‌در رو‌با فرهنگ‌كشي مقابله مي‌كنيم».

توفیق: غیبت سعید مرتضوی تردیدها یی در مورد سرنوشت او برانگیخت

http://www.aftabkaran.com/images/vajebi.jpg

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

گرامیداشت یاد بیدار غلامحسین ساعدی





عکس ها گزیده دیدگاه است

گرامیداشت یاد بیدار غلامحسین ساعدی

اکنون که بیست و دومین سالگرد درگذشت غلامحسین ساعدی فرا می رسد، در ساعت 15 روز شنبه سی‌ام آبان ماه 1388مطابق با بیست و یکم نوامبر 2009 بر مزار او گرد هم می‌آئیم تا یاد همواره بیدار نویسندة بزرگ ایران را گرامی داریم.
همسر و دوستان
(گورستان پرلاشز، قطعۀ 84، مترو: خط 3، ایستگاه "گامبتا")

گزیده دیدگاه: داستان «کلاس درس – تابستان 62»
گویی چند ماه پیش از درگذشتش گفته بود :
«در پاريس هستم، شهر خودکشی و ملال. شهر بدکاره‌ها، فاحشه‌ها و دلال‌ها. مطلقاً جايی نمی‌روم و ابداً حوصله ندارم. از همه‌چيز نگرانم. ميزان گريه‌هايی که در کوچه‌های تاريک و زير درخت‌ها کرده‌ام اندازه ندارد. روزهای اول ورود تمام حضرات به سراغم آمدند از بختيار بگير تا گروه‌های عجيب و غريب.
دوری از وطن و بی‌خانمانی تا حدود زيادی کارهای اخيرم را تيزتر کرده است. من نويسنده‌ی متوسطی هستم و هيچ‌وقت کار خوب ننوشته‌ام. ممکن است بعضی‌ها با من هم‌عقيده نباشند ولی مدام، هرشب و روز صدها سوژه‌ی ناب مغز مرا پر می‌کند. فعلاً شبيه چاه آرتزينی هستم که هنوز به منبع اصلی نرسيده، اميدوارم يک مرتبه موادی بيرون بريزد...»

منبع: سايت ديدگاه

هانا آرنت و روشنفکران!


بصير نصيبي

«شکل گیری حکومت های خودکامه بدون حضور روشنفکران کوته بین ممکن نیست این روشنفکران در عمل به رژیمی خدمت می کنند که مدعی مبارزه با آنند. هانا آرنت»
با تامل بر این گفته ی« هانا آرنت» اندیشمند ضد فاشیست آلمانی در دوران تسلط نازیها وبا مقایسه تفکر «هانا آرنت» بااندیشه ی روشنفکران جامعه خودمان ،چه کسانی را روشنفکر کوته بین بنامیم ؟ به گمان من قرابت های انکار ناپدیری این دو نظام خودکامه با هم دارند، در بسیاری از زمینه ها« خمینیسم» از «هیتلریسم» پیشی گرفته است(برای نمونه ،دخالت در پوشش وآرایش،تغدیه و هر آنچه از ارتجاع مذهبی درشبه قانون اساسی حکومت آخوند ها گنجانیده شده است) بعد از سقوط هیتلر هر چند سیاست های دول متحد ایجاب نمی کرد پرونده ی همه خادمان هیتلر گشوده شود اما بسیاری از اسناد سینه به سینه گشت .کتاب ها وفیلم ها و برنامه های تلویزیونی بسیاری در این ارتباط نوشته و ساخته شد به خصوص در زمینه ی همدلی هنرمندان با هیتلر پژو هش های با ارزشی در دسترس است . هر چند نام« لنی ریفنشتال »بازیگر وکارگردان خلاق سینما -پیرو اندیشه فاشیسم - بر سر زبان هاست اما در همه زمینه ها جناب گوبلز (خاتمی دوران هیتلر) هنرمندانی داشت که برای پیشوا چهره انسانی بسازند. البته همه هنرمندان در ایران مانده را نمی توان همراهان سیستم ج. اسلامی دانست، همانگونه که همه آنها که در دوران هیتلر در آلمان ماندند به خدمت نظام در نیامدند. اما میزان همکاری روشنفکران با نازی ها آنقدر گسترده بود که نظام بتوانند برنامه های فرهنگی / هنری اش را در زمینه های موسیقی، نقاشی،ادبیات وسینما ، تئاترو... پیاده کنند. همانگونه که میزان هنرمندان همراه سیستم جمهوری اسلامی از اصلاح طلبش گرفته تا محافظه کارش در آن حد گسترده بود که توانست نظام فاسد ولایت فقیه را 30 سال سر پا نگهدارد . اما بررسی موقعیت ورفتار هنرمندان تبعیدی در دوران هیتلز بما نشان میدهد که آنها در مبارزه شان علیه نازیسم نسبت به صادرات فرهنگی آن دوران حساس بودند ونسبت بدان مواضع قاطع وروشن گرفته بودند. آیا فریتس لانگ، ژوزف فون اشترانبرگ ،مارین دیتریش ،برتولت برشت... در دوران تبعید با هنرمندان هیتلر در تماس بودند ؟در پخش واشاعه پروپاکاندا فیلم های آن دوران سهم داشتند؟آیا برشت بی دلیل بود که فریاد خشم آلودش را در این سروده بیان کرد؟.
« به ما نام مهاجرداده اند آنان. چه‌بی‌ربط است این نام. مهاجرآنست كه ترك وطن گوید. ولی ما با رضای خویش، قدم درین راه ننهادیم تا ازنو میهنی جوئیم كه شید هم، اگرشد، تا ابد، آنجا بمانیم. گریزانیم وسرگشته ما را تاراندند ازآنجا. ینجا، كجا؟ كی؟ زادگاه ما تواند گشت، هرگز. ین دیاری كه، گیرم ، پذیرا گردد ما را ( جدا شده از سروده مهاجر اثر برتولوت برشت)»
اما حالا روشنفکرانی که ادعا داشتند سالها برای حفظ نام واعتبار تبعید جنگیده اند. ایرانیان مهاجر ، تبعیدی ، مقیم خارج، پناهنده را در یک کاسه ریخته اند واز آن آشی پخته اند که تناولش برای خیلی ها به خصوص توده ای های دو آتشه لذت بخش است.
آیا روشنفکر برون مرزی ای که آن چنان داد از هنر مترقی ومردمی میزند اما هنرمندان غیر مردمی ج اسلامی را ارج مینهد. کوته بین است ویا مترقی وروشن بین؟ چرا برخی از روشنفکران ما قادر نیستند درک کنند که دعوای بهمن قبادی وکیارستمی بر سر لحاف ملاست ؟ لازم نیست خیلی از گذشته قبادی مطلع باشیم، کافیست به همین اعتراض نامه اش توجه کنیم می بینیم همه سالهایی که کیارستمی کلیت نظام را تائید میکرد برای بهمن قبادی ی کردزاده هیچ موردی پیش نیامد که معترض استادش باشد؟ مگر کیارستمی با صراحت اعلام نکرد سر وصدایی که بخشش جایزه نخل طلا به طعم گیلاس به پا کرد جنایت میکونوس را به سایه کشاند (آقای بهمن قبادی از پیشینه خانوادگی برای چهره سازی خودش کم بهره نبرده است. ) مگر آنها که در کافه می کونوس قتل عام شدند فعال سیاسی کرد نبودند؟ چرا لا اقل آقای قبادی در برابر کسی که با شجاعت! از تاثیر کارش در کم رنگ کردن جنایت میکونوس سخن گفت ،موضع نگرفت ؟(میدانیم ماجرای اخیر در ارتباط با بهره برداری بهمن قبادی از پرونده رکسانا صابری برای موفقیت در کن 2009 بر ملا شد. علاوه بر این، هنوز هم وی به این سئوال جواب نداده است که این چه فیلمساز سینمای زیر زمینی است که مطبوعات حکومتی دوران کودتا مبلغ فیلم زیر زمینی اش هستند؟) آیا روشنفکر آگاه نباید قبل از اینکه شیفته ی یک رفتار یا یک نوشته بشود به انگیزه ها هم توجه کند؟البته دعوای موسوی، کروبی ، خاتمی با جناح حاکم دعوای خانوادگی است دعوای هنرمندان نظام هم با هم دعوای خانوادگی است ، همانطور که دعوای سران نظام ربطی به مردم اسیر ایران ندارد، دعوای 30 یا 40 تا ازهنرمندان صادراتی وکارگردانان سینمای گلخانه ای با هم و با باند احمدی نژاد هم ربطی به اهالی زجر کشیده سینمای ایران ندارد که در درد ورنج وبیماری ومحروم از همه امتیاز های حکومتی به زندگی اسارت بار ادامه می دهند.
الان جو اقتضا می کند که دلال ها وکارچاق کن ها ولابی ها ی فرهنگی. هنری تا اطلاع ثانوی سبز پوش باشند وخودشان را با بهمن قبادی ها،رخشان بنی اعتماد ها،مخملباف ها وصل کنند . چه بسا بد نباشد نیشی هم به کیارستمی با آن پیشینه شناخته شده اش بزنند.دریغ است اگر نظر روشنفکران برون مرزی از این دسته از سینماگران سینمای جمهوری اسلامی از جنس تحسین های لابی ها باشد ،در آن صورت روشنفکر با ادعای سرنگونی طلبی با کارچاق کن ها چه فرقی دارد؟ بله من هم می دانم که دلال ها را لمس سکه شیفته سیاست سینمایی ج. اسلامی کرده است. اگر یک لحظه ای روزی شان قطع شود،این اشتتیاق هم محوو نابود میشود. اما چرا روشنفکر اپوزسیون برون مرزی با دلال ها هم زبان شده است؟
این مردم بودند که با حرکتی غافلگیرانه معادله شکل گرفته -بهره این گونه فیلمسازان از اختلاف های بین باندهای حکومتی در چهار چوب حفظ نظام- را بهم زدند. همان بن بستی که رژیم وعواملش بدان گرفتار شده اند دامن چنین روشنفکرانی را هم گرفته است و دایم از این شاخ به اون شاخ می پرند. آیا با معیار های خانم «هانا آرنت» بخشی از جامعه روشنفکری ما خود در شکل گیری حکومت خودکامه سهم نداشته اند در حین اینکه مدعی مبارزه با آن بوده اند؟ اما این مردم بپا خواسته هستند تا به عمر ننگین کلیت این نظام نقطه پایان بگذارند، راه سخنی در پیش است. همتی جانانه می طلبد.
یادداشت‌های روز "، ویژه سایت دیدگاه نوشته می‌شوند. در صورت تمایل به بازتکثیر متن، لطفا منبع را "یادداشت‌های روز سایت دیدگاه" قید کنید

بصیر نصیبی
www.cinemaye-azad.com
19 نوامبر 2009 زاربروکن. آلمان
منبع: سايت ديدگاه

پرده برداری از مجسمه ی خانم احمدی نژاد



شکوه میرزادگی


حضور خانم اعظم فرهی در اجلاس سازمان خواربار و کشاورزی ملل متحد (فائو) در رم سر و صدای گسترده ای، بيشتر در بين مردمان ايرانی در سراسر جهان و در سرزمين خودمان بوجود آورده است. تا قبل از انتخابات رياست جمهوری اخير، هيچ يک از ايرانی ها (البته جز زنان خانواده های نزديک به آقای احمدی نژاد) نه تنها با نام خانم اعظم فرهی آشنا نبود بلکه حتی زنی به نام خانم احمدی نژاد را هم نمی شناخت. در جريان انتخابات، و به دنبال حضور خانم رهنورد در کنار آقای موسوی، و مطرح شدن عنوانی به نام «همسر نامزد رياست جمهوری ايران» (به تقليد از «بانوی اول» آمريکا)، بخش تبليغات انتخاباتی احمدی نژاد به تکاپو افتاد تا «همسر نامزد رياست جمهوری» ديگری را هم رو کند و، به اين ترتيب، مردمان برای اولين بار با تصويری آشنا شدند که گفته می شد از آن «خانم احمدی نژاد» است؛ تصوير چيزی يا کسی به سان مجسمه ای قبل از پرده برداری، سراپا در پارچه ای سياه با يک سوراخ کوچک که يک نوک بينی از آن هويدا بود. اما به نظر می آيد که آقای احمدی نژاد ـ که در تمام اين چندين ماهه ی پس از انتخابات هنوز از رقابت با آقای موسوی باز نايستاده است و همين طور اعمال و رفتار ايشان را تقليد می کند ـ احساس کرده است که بايد کاری کند تا روزنامه های غربی به همسر ايشان هم بگويند «فرست ليدی». به خصوص که اين کار در مقابل «خارجی ها» به درد آينده ای می خورد که قرار است ايشان اداره ی امور جهان را در دست بگيرند. به اين ترتيب، ايشان و البته کل نظام تصميم می گيرند که از همسر ايشان پرده برداری کنند؛ آن هم در رم و در يک اجلاس جهانی، و با يک سخنرانی تکان دهنده! بگذريم که، درست به سان همه ی کارهای آقای احمدی نژاد که مردم را يا خشمگين می کند و يا به تمسخر وا می دارد، حضور همسر ايشان در شهر رم نيز همين ويژگی را داشته است. به راستی هم که نديده گرفتن هزاران هزار کودک گرسنه ای که در همين زمستان در خيابان های ايران در کارتن ها می خوابند، و هزارها هزار زنی که به خاطر لقمه ای نان و يا سير کردن شکم بچه هاشان تن فروشی می کنند، و هزاران هزار معلم و کارگری که حتی دستمزد غيرعادلانه خود را نيز دريافت نمی کنند و، مرفه و خوشبخت خواندن آن ها از يک سو، و دل سوزاندن برای مردمان فلسطينی ساکن غزه ـ که همسر ايشان به جای نان و مواد غذايي برايشان اسلحه و موشک می فرستد ـ نمی تواند در هر انسان عاقل و بالغی اثری مثبت بگذارد. و چنين است که می بينيم تقريباً صدای اعتراض های خشم آلود و يا استهزا آميز از هر گوشه ای نسبت به اين خانم بلند شده است. من در نوشته ها و از زبان های زيادی شنيده ام که: «احمدی نژاد کم بود زنش هم برای مزخرف گفتن به او اضافه شده است». در عين حال، نمی دانم که چند نفر دلشان برای اين زن سوخته است. ولی من يکی از آنهايي هستم که به راستی دلم برای اين خانم می سوزد. تبليغات حکومتی ايران می خواهد به مردم جهان تفهيم کند که ايشان «نمونه ی زن ايرانی است» و به خصوص اينکه رسانه هايي چون خبرگزاری زنان دولتی عنوان «فرست ليدی» را به جای کلمه ی ساده ی فارسی «همسر رييس جمهور اسلامی» يا «بانوی اول جمهوری اسلامی» برای ايشان به کار می برند. و همه اين ها کاملاً نشاندهنده ی اين واقعيت است که زنان ما چقدر مورد سوء استفاده ی، «ابزاری» قرار می گيرند. يعنی کاملا مشهود است که اين خانم، نه به خواست خود، که به خواستی از بالا بر او تحميل شده (چه از سوی پدر و شوهر و چه از سوی نظام موجود در سرزمين ما) همه ی عمرش فقط اجازه داشته زير پرده سياه مخفی باشد و حتی صدايش را هم نامحرم نشنود و حالا ناگهان از پرده برون شده است. بگذريم که فعلاً رفع حجاب ايشان در حد بيرون نهادن چشم و ابرو و دماغ و دهان، و صدای سخن گفتن است. ولی در کار استفاده ی ابزاری می شود خيلی بيش از اين ها هم پيش رفت. در حال حاضر، همان کسانی که او را در پرده کرده بودند حالا پرده را اندکی کنار زده اند. و اين کار نه به خاطر اين انجام شده که باور کرده اند زن هم انسان است و قابليت زندگی کردنی طبيعی و آزاد و سخن گفتن را دارد بلکه به اين دليل که منافع نظام خود را در خطر می بيينند؛ منافعی که به خاطرش می شود دزدی کرد، دروغ گفت، جنايت کرد، شکنجه و اعدام کرد، و حالا حتماً می شود از چهره ی هر زنی که لازم باشد هم پرده برداری کرد؛ حتی اگر اين چهره از آن همسر خود آيت الله خامنه ای باشد؛ همسر احمدی نژاد که چون خودش جزو دم دستی ها است.
http://www.aftabkaran.com/maghale.php?id=479

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

گفتگو با حسن داعی: گزارش روزنامه واشنگتن تایمز در مورد نایاک و تریتا پارسی



در روز جمعه 13 نوامبر 2009، روزنامه واشنگتن تایمز گزارشی به قلم "ایلای لیک" را به چاپ رساند که در آن به عملکرد شورای ملی ایرانی آمریکایی تحت ریاست تریتا پارسی به تفصیل اشاره شده است. پس از انتشار این گزارش، در محافل گوناگون واشنگتن در باره این گزارش سخنهای بسیار رفته است. چندین سایت از جمله تارنمای نایاک به موضعگیری و تحلیل این گزارش اقدام کرده اند. برای روشن شدن هر چه بیشتر موضوع، از سوی کمیته آمریکاییان و ایرانیان پیشرو چندین سوال را با آقای داعی در میان گذاشتم.کابلی: آقای داعی، جمعه گذشته، روزنامه واشنگتن تایمز مقاله بسیار مهمی در مورد تریتا پارسی و نایاک چاپ کرد که سر و صدای بسیار زیادی در واشنگتن و محافل ایرانی و آمریکائی ایجاد کرد. در این مقاله اتهاماتی جدی به نایاک وارد کرده که با هم بحث می کنیم. اما نویسنده مقاله اظهار داشته که مبنای گزارش وی اسنادی است که شما در اختیار وی قرار داده اید. اسنادی که گویا شما از طریق دادگاه بدست آورده اید. نخست در مورد این دعوای قانونی توضیح بدهید.داعی: من اولین گزارش خودم در مورد نایاک را در اوائل سال 2007 منتشر کردم. به مدت یکسال، تریتا پارسی، نایاک و همچنین روزنامه های وابسته به حکومت ایران یک کارزار دروغ و شانتاژ علیه من براه انداختند. هدفشان این بود که من از کار خودم دست بکشم. اما وقتی نتیجه ای نداد، در ماه می 2008 از من به دادگاه فدرال واشنگتن شکایت کردند. در ادعانامه آنان گفته شده بود که اتهامات من به تریتا پارسی و نایاک باعث شده که آنها در میان آمریکائیان و جامعه ایرانی بی اعتبار شده ، درآمدشان کم شده و خود تریتا پارسی نیز دچار اضطراب روحی گشته است.هدفشان این بود که با شکایت از من و با تحمیل صدها هزار دلار هزینه دفاع قانونی، مرا به زانو درآورند و بدین ترتیب درس عبرتی به همه رسانه ها و ایرانیانی بدهند که نایاک را لابی رژیم ایران معرفی میکنند و در مقابلش می ایستند.پس از مدتی کوتاه، پس انداز شخصی من به انتها رسید و دست کمک به سوی هموطنان و موسساتی که به کمک روزنامه نگاران می آیند دراز کردم. یکی از مراکز تحقیقی واشنگتن به نام میدل ایست فوروم به میدان آمد و با ارسال یک نامه، از وکلائی که برای دفاع رایگان از من آماده اند، تقاضای کمک نمود. یک روز بعد، یکی از مهمترین دفاتر حقوقی به یاری من برخاست و طی یکسال گذشته، یک تیم از وکلای این شرکت به دفاع تمام عیار از من پرداخته اند. کابلی: خوب، دادگاه در چه مرحله ای است و این اسنادیکه روزنامه واشنگتن تایمز بدانها اشاره کرده چگونه بدست آمده اند؟داعی: هنوز به خود دادگاه نرسیده ایم ولی در طول ده ماه گذشته، طبق روال حقوقی دادگاههای آمریکا، به مرحله "کشف حقیقت" وارد گشته ایم. به این معناست که دو طرف دعوا می توانند اسناد و مدارک مربوط به نحوه کار و زندگی یکدیگر را بدست آورند. از اینرو، بسیاری از مکاتبات ایمیل من، مدارک زندگی شخصی و کاری من در اختیار نایاک و تریتا پارسی قرار گرفت.بهمین ترتیب، نایاک نیر می بایست اسناد درخواستی ما را در اختیارمان قرار بدهد. تاکنون، تنها بخش کوچکی از این اسناد به ما تحویل داده شده که برای دریافت بقیه آن تلاش میکنیم. اما همین بخش کوچکی که بدست آورده ایم نیز حیرت آور و تکان دهنده است. کابلی: این اسناد چه زمانی در اختیار شما قرار گرفت و چرا اکنون منتشر میشود؟ برخی میگویند که چون آقای جان لیمبرت که از نزدیکان تریتا پارسی و از مشاوران نایاک است، بعنوان مسئول پرونده ایران در وزارت خارجه منصوب شده، محافظه کاران و جنگ طلبان آمریکا میخواهند با انتشار این گزارش، انتخاب جان لیمبرت و سیاست های اوباما در مورد ایران را مورد حمله قرار دهند.داعی: صد البته که سیاست های کنونی اوباما در مورد ایران شدیدا زیر سوال است. به همان میزان، انتخاب جان لیمبرت نیز توهینی به ایرانیان است. اما انتشار این گزارش ربطی به اینها ندارد. این اسناد را ماههاست که بدست آورده ایم یعنی مدتها قبل از آنکه جان لیمبرت به وزارت خارجه برود. از همان روز اولی که اسناد بدست ما رسید ما میخواستیم منتشر کنیم ولی تریتا پارسی از دادگاه خواست که مانع از انتشار علنی اسناد شود. می گفتند که این اسناد باید محرمانه بماند. چند ماهی طول کشید و دادگاه به نفع من نظر داد. دوباره به دادگاه رفتند و بهانه دیگری آوردند. باز هم شکست خوردند.حدود یکماه و نیم پیش، سرانجام همه این موانع برطرف شد و من قانونا می توانستم اسناد را منتشر کنم. خبرنگار واشنگتن تایمز با من تماس گرفت و خواست آنها را مطالعه کند. این اسناد در اختیار وی قرار گرفتند. وی و مسئولان روزنامه اظهار علاقه کردند تا در اینمورد گزارشی تهیه کنند. نزدیک به پنج هفته، خبرنگار مزبور شروع به تحقیق در مورد نایاک و ارتباطات تریتا پارسی کرد. اسناد دادگاه را به کارشناسان بیطرف نشان داد و سرانجام گزارش خودش را منتشر کرد.کابلی: چرا پنج هفته؟ مگر خبرنگار مزبور علاوه بر مطالبی که شما در اختیارش قرار داده بودید، خود نیز تحقیقاتی انجام داد و علاوه بر اسناد شما موارد جدیدی نیز بدست آورده است که برای روشنگری موضوع اهمیت داشته باشد؟داعی: بلی. خودش یک تحقیقات جدی را انجام داد. با متخصصان متعددی صحبت کرد. با ایرانیان تماس گرفت. مثلا با معاون سابق اف بی آی صحبت کرده و ایمیل های رد و بدل شده بین محمد جواد ظریف (سفیر جمهوری اسلامی در سازمان ملل) با تریتا پارسی را مطالعه کرده و نتیجه گرفته که تریتا همچون نماینده جمهوری اسلامی مشغول لابیگری بوده است. کابلی: آیا آقای لیمبرت تاکنون موضع گرفته است؟ نایاک در جوابیه خود تکذیب ارتباطش با رژیم ایران را انکار کرده و اظهار داشته که اگر ارتباطی در کار بوده، هرگز شخصی مانند آقای لیمبرت که 444 روز در اسارت رژیم بوده است، به جمع مشاوران نایاک نمی پیوست. ظاهرا اکنون مسئولیت بزرگی بر دوش آقای جان لیمبرت قرار گرفته که موضع بگیرد. اگر هنوز می خواهد از نایاک حمایت کند، باید در مورد این اسناد پاسخگو باشد. نظر شما چیست؟داعی: آقای لیمبرت هنوز مطلبی نگفته ولی ما ایرانیان باید از ایشان بخواهیم که حتما موضع بگیرد. این یک توهین به جامعه ایرانی است که مشاور تریتا پارسی مسئول امور ایران در وزارت خارجه آمریکا شود.کابلی: عکس العمل تریتا پارسی چه بود؟ آیا موافق انتشار این گزارش بودند؟داعی: اتفاقاتی که در این یکماه گذشته به وقوع پیوست، خودش به تنهائی برای شناخت تریتا پارسی و نایاک و شبکه لابی رژیم ایران کافی است. نخست تریتا به دیدار خبرنگار رفت و طی دو ملاقات، ساعتها با او گفتگو کرد. هدف اولش بی اعتبار کردن من بود. خبرنگار نیز به او گفته بود که گزارش من روی اسناد درونی خود شما تهیه میشود و ربطی به اعتبار حسن داعی ندارد.در مرحله بعد، تریتا عده ای را تحت نام جدا شدگان سازمان مجاهدین جمع کرد تا نزد خبرنگار بیاورد و ثابت کند که من عضو مجاهدین هستم. سپس یک نفر دیگر را پیدا کرد که به ادعای خودش سی و چند سال پیش با من در زندان بوده است. لابد آن فرد میخواسته به خبرنگار بگوید که سی و چند سال پیش، من و عده ای دیگر، در زندان نقشه کشیدیم که به آمریکا بیائیم و علیه تریتا پارسی که هنوز در آنموقع بدنیا نیامده بود فعالیت کنیم.در مرحله بعد، دوستان تریتا در واشنگتن وارد صحنه شدند. کسانیکه تحت نام کارشناس مسائل ایران، به سنای آمریکا و رادیو تلویزیون ها میروند و برای برداشتن فشار آمریکا از روی حکومت ایران تلاش میکنند. اینها به سراغ خبرنگار رفتند و از او خواستند تا نوشته خودش را رقیق کند. سپس شریک و همکار تریتا پارسی در ایران، یعنی سیامک نمازی وارد عمل شد و سعی کرد تا خبرنگار را از چاپ مقاله منصرف کند.وقتی همه اینها نتیجه ای نداد، تریتا و وکیل اش دوباره به دادگاه رفتند و همان تقاضای قبلی خودشان که دو نوبت پاسخ منفی گرفته بود را بار دیگر مطرح کردند. تقاضای اینکه اسناد محرمانه شود و کسی قادر به چاپ آن نباشد.یکروز قبل از چاپ مقاله نیز، یک نامه تهدیدآمیز به روزنامه واشنگتن تایمز فرستادند و از آنان خواستند تا از چاپ مقاله خودداری کنند. اما این اقدامات هیجکدام نتیجه نداد و این گزارش چاپ شد.کابلی: تریتا پارسی و نایاک در پاسخی که به این گزارش داده اند نوشته اند که به کارهای گذشته خود افتخار می کنند.پس چرا از طرق قانونی و هجمه دوستان و محافل گوناگون سعی داشتند که جلوی انتشار اسناد در این گزارش را بگیرند؟ اگر ریگی در کفششان نیست، پس از چه هراس دارند؟ دوم اینکه این افرادی که با خبرنگار تماس گرفتند و از دوستان تریتا بودند، چه کسانی هستند؟ حق مردم است که بدانند که چه کسانی خواستار جلوگیری از گزارش یک خبرنگار آمریکایی شده اند؟ این افراد به خبرنگار چه می گفتند تا او را از انتشار گزارش منصرف کنند؟داعی: اجازه بدهید تا در اولین فرصت این افراد را به هموطنان معرفی کنم. اما درست میگوئید. بهتر است تریتا پارسی اگر ریگی به کفشش نیست بیاید و خودش داوطلبانه همه اسناد را منتشر کند. اصولا این روش کار نایاک در یکسال گذشته بوده است. با ارسال نامه تهدید به رسانه ها سعی کرده جلوی انتفاد از خودش را بگیرد. از صدای آمریکا و رادیو فردا بگیرید تا تلویزیون های فارسی زبان. امیدوارم که در اولین فرصت با هم در اینمورد صحبت کنیم و اسناد داخلی شان را بررسی کنیم تا با شیوه های کاری آنان آشنا شویم.کابلی: خوب، این اسناد و این گزارش واشنگتن تایمز چه میگویند؟داعی: گزارش روزنامه روی سه پایه قرار گرفته است. اولا اینکه نایاک بطور غیر قانونی لابی میکند و برای انجام این کار اجازه ندارد. دوم اینکه برای انجام این لابی، یک هماهنگی بین تریتا پارسی با سیامک نمازی در تهران وجود داشته است. سیامک نمازی مدیر عامل و یکی از شریکان کمپانی آتیه بهار در تهران است. آتیه، با دولت جمهوری اسلامی شریک است و با هم کار میکنند. معنای آن نیز روشن است: تریتا لابی خودش در کنگره را با یک نفر که در ایران شریک دولت است، هماهنگ میکرده است. فعالیت اصلی شرکت آتیه دلالی برای کمپانی های بزرگ بخصوص غولهای نفتی است که با جمهوری اسلامی بده و بستان دارند.تریتا با جواد ظریف که سفیر جمهوری اسلامی در سازمان ملل بود نیز تماس و همکاری داشته است. مثلا نمایندگان کنگره را انتخاب میکرده و به ملاقات ظریف میبرده است و موارد دیگر که در فرصت دیگری مورد بحث قرار میدهیم.مسئله سوم این است که احتمالا نایاک قوانین متعدد آمریکا را زیر پا گذاشته است و تقلب مالیاتی نیز کرده است.کابلی: در گزارش واشنگتن تایمز صحبت از یک سازمان دیگری بنام همیاران شده است. آیا همیاران نیز شریک دولت ایران است و آیا با آتیه ارتباط دارد؟ در آنجا صحبت از پولی است که ظاهرا نایاک از بودجه اختصاصی آمریکا برای دمکراسی در ایران می گیرد و با همیاران خرج می کند. لطفا در این باره کمی توضیح دهید.داعی: همیاران که در ظاهر یک سازمان غیر دولتی است توسط محمد باقر نمازی (پدر سیامک نمازی) و یک فرد دیگر بنام حسین ملک افضلی براه افتاد. ملک افضلی بمدت 18 سال معاون وزیر بهداشت بوده است که در زمان احمدی نژاد نیز معاون وزیر بود.کار اصلی همیاران این بود که نزد سازمان ملل و موسسات بین المللی، خودش را بعنوان نماینده سازمانهای غیر دولتی ایران معرفی کند و بگوید که من نماینده جامعه مدنی ایران هستم. من در گزارشی که به زبان انگلیسی نوشتم اسناد مربوط به همیاران و کار مشترک اش با وزارت خارجه جمهوری اسلامی برای نفوذ در میان ایرانیان خارج از کشور را توضیح دادم.نایاک با همیاران همکاری مشترک داشت و با هم پروژه مشترک داشتند. رابطه باقر نمازی با تریتا پارسی نزدیک به دهسال ادامه داشته است که یک بخش مهم آن راه اندازی گروههای بظاهر صلح طلب ایرانی برای لابی کردن بنفع جمهوری اسلامی بوده است که من در گزارشات متعدد به آن اشاره کرده ام.جالب اینجاست که تریتا پارسی در حالیکه در کنگره آمریکا مشغول لابی بود و میخواست که آمریکا به گروههای حقوق بشری یا گروههایی که برای دموکراسی در ایران مبارزه میکنند، کمک مالی نکند و میگفت که کمک مالی دولت آمریکا باید کاملا قطع شود، خودش صدها هزار دلار از پولهای کنگره را میگرفت و استفاده میکرد. یعنی این پولها برای نایاک و دوستانش حلال بود ولی برای گروههائیکه با جمهوری اسلامی مبارزه میکردند حرام. جالب اینجاست که نایاک این پولها را میگرفت تا با مثلا سازمانهای غیر دولتی در ایران کار کند اما شریک اصلی اش که بعنوان غیر دولتی معرفی میکرد همین سازمان همیاران بود. سازمانی که رئیس هیئت مدیره اش یک معاون وزیر دولت ایران بود. یعنی همه چیز بود بجز سازمان غیر دولتی. می بینیم که دروغگوئی تا چه میزان بوده است.کابلی: سایت "سیاست خارجی" در بخش "کی بل" طی مطلبی به نفع تریتا پارسی ادعا کرده است که شما از طریق حمله به نایاک و تریتا، قصد تخریب اوباما و وزیر خارجه اش را داشته اید. دلیلش نیز ایمیلی است که شما برای "تیمرمن" فرستادید. همچنین نایاک در موضع گیری های پس از انتشار گزارش نیز بارها ادعا کرده است که شما از سوی نئوکانها قصد حمله به سیاستهای اوباما را دارید؟ ظاهرا نایاک بدنبال شریک جرم برای خود می گردد. ماجرای آن ایمیل چه بود؟ در این مورد لطفا توضیح بدهید. لطفا در مورد نزدیک بودن خود با سیاستهای اوباما توضیح دهید.داعی: اولا که شیوه دفاع تریتا پارسی شناخته شده است. وی خودش را در کنار اوباما و دیگران قرار میدهد و مخالفان خودش را در صف جنگ طلبان میگذارد. این روشی است که کارآئی خودش را از دست داده است. ثانیا، من تحقیقاتم در مورد تریتا پارسی و نایاک را در سال 2006 شروع کردم و اولین گزارشم در ژانویه 2007 منتشر شد. زمانیکه اصلا خبری از اوباما یا کلینتون نبود. ثانیا تریتا پارسی به مدت ده سال برای یک جمهوری خواه فاسد و بدنام بنام باب نی کار میکرد که بجرم رشوه گیری های مختلف، منجمله رشوه گرفتن از یک قاچاقچی مقیم لندن که برای جمهوری اسلامی کار میکرد، روانه زندان شد. بنابراین، مظلوم نمائی تریتا پارسی تنها برای فریب کودکان خوب است. اما در مورد ایمیل من که مدتها قبل نوشته بودم و تریتا منتشر کرده باید یک توضیحی بدهم.حدود یکسال و نیم پیش که مبارزات انتخابات آمریکا جدی تر شده بود، افرادی مثل حسن نمازی که یکی از همپالکی های تریتا پارسی است و در واشنگتن گروه لابی دارد، فعال شده بودند و برای اوباما و کلینتون پول جمع میکردند. اینها سعی میکردند که در پیرامون کاندیداهای دموکرات نفوذ کنند و انتظار داشتند که رئیس جمهور بعدی سیاست مسالمت جویانه ای در برابر جمهوری اسلامی داشته باشد. در همین زمان، کنت تیمرمن که از فعالین معروف سیاسی است و به حزب جمهوریخواه تعلق دارد، مثل خیلی دیگر از آمریکائی ها یا ایرانی ها، نسبت به سیاست های آینده اوباما یا کلینتون در مورد ایران نگران بود.ایشان طی چند ایمیل از من خواست که اگر مطلبی در مورد حسن نمازی دارم چاپ کنم زیرا الان موقع اش است. منظورش این بود که با افشاگری در مورد حسن نمازی (با سیامک نمازی اشتباه نشود) میتوان از نزدیکی اینها به رئیس جمهور بعدی جلوگیری کرد. من استدلال خودم را داشتم. از نظر شخصی من بیشتر خودم را به اوباما نزدیک میدانم و اصولا هیجگاه وارد دعوای دو حزب سیاسی آمریکا نشدم. بنظر من لابی رژیم ایران با هر دو حزب کار میکند و دعوا اصلا دموکرات و جمهوریخواه نیست.آنچه برای من اهمیت داشت، جلوگیری از سیاست مماشات و همچنین ممانعت از ورود لابیست های طرفدار جمهوری اسلامی به حلقه نزدیکان اوباما یا کلینتون بود. بنظر من همانطور که در ایمیل گفتم، در آمریکا یک شبکه لابی هست که بنفع رژیم ایران کار میکند. اینها به اوباما نزدیک شدند و روی خط سیاسی وی تأثیر گذاشتند. نتیجه اش را هم داریم امروز می بینیم. من در پاسخ تیمرمن که میخواست با افشاگری در مورد حسن نمازی، سیاست های اوباما و کلینتون در مورد ایران را مورد حمله قرار دهم گفتم که تریتا پارسی در رأس شبکه لابی رژیم ایران قرار دارد.من به تیمرمن گفتم که تریتا پارسی آسیب پذیر ترین بخش از این شبکه است زیرا از یکطرف با باب نی کار کرده که بجرم فساد در زندان است و دوم اینکه وی در ایران یک شریک دارد که سیامک نمازی است و جزو مافیای نفتی جمهوری اسلامی است.من به تیمرمن گفتم که برای بی اثر کردن شبکه لابی باید ضعیف ترین آنرا به پائین کشید و در صورت موفقیت، بقیه شبکه فلج میشود. در اینجا من در انتخاب کلمات اشتباه کردم و بجای اینکه بگویم که "برای مبارزه با سیاست های مماشات گرایانه اوباما و کلینتون بایستی شبکه لابی رژیم ایران و در رآس آن تریتا پارسی را مورد حمله قرار داد"، به اشتباه نوشتم که "برای مبارزه با کلینتون و اوباما بایستی شبکه لابی رژیم ایران و در رآس آن تریتا پارسی را مورد حمله قرار داد ". اگر به ایمیل اصلی تیمرمن و دو ایمیل قبلی من به وی نگاه کنید می بینید که ما اصلا راجع به اوباما و کلینتون بحث نمی کردیم بلکه راجع به سیاست های آنان در مورد ایران بحث میکردیم. موضوع ایمیل نحوه مقابله با این سیاست ها بود نه مقابله با کاندیداهای ریاست جمهوری.در اینجا باید بگویم که حسن نمازی بجرم تقلب و فساد مالی تحت تعقیب قانونی قرار گرفته است و الان در خانه اش زندانی است تا زمانیکه به دادگاه برود. حزب دموکرات نیز پولهایی که حسن نمازی برای اوباما و کلینتون جمع آوری کرده بود را پس فرستاده است. متاسفانه سیاست اوباما در رابطه با رژیم ایران نیز باعث سرخوردگی بسیاری از دوستان خود اوباما شده است. کابلی: میتوانید در مورد اسنادی که مورد استفاده خبرنگار روزنامه واشنتگتن تایمز قرار گرفته است، بیشتر صحبت کنید؟داعی: همانطور که گفتم، نایاک برای بار سوم به دادگاه رفته و تقاضا کرده که من این اسناد را علنی نکنم. تا زمانیکه قاضی در اینمورد تصمیم نهائی خودش را نگرفته سکوت میکنم. فکر میکنم که تا چند روز دیگر مسئله حل شود.من در همینجا از تریتا پارسی و نایاک دعوت میکنم که تمامی مکاتبات خودش با ظریف، سیامک نمازی، بده و بستان مالی با آتیه بهار، روابط خودشان با باب نی را در اختیار عموم قرار دهند تا ببینیم چه کسی راست میگوید. در مورد خودم نیز باید بگویم که تمام زندگی من در اختیار آنان است. احتیاجی نیز به اجازه دادگاه نیست. من از همینجا به آنان اجازه میدهم تا تمام درآمدهای من، روابط سیاسی و هرآنچه که بنظرشان مهم هست را در اختیار عموم قرار دهند.من یکسال و نیم پیش به تریتا پارسی گفتم که کوتاه نخواهم آمد و تا آنجا که توان داشته باشم در مقابل شبکه لابی جمهوری اسلامی می ایستم. بار دیگر تکرار میکنم که با حمایت هموطنان، تا پایان کار خواهم رفت. زورگوئی و شانتاژ و تهدید، روی من اثر نخواهد کرد. تجارت روی خون ایرانیان، تجارتی است خیانت بار که شومی آن، گریبان دست اندر کاران اش را خواهد گرفت.

سهيلا يا خورشيد، فرقي نمي كند شما كه هستيد؟


بازخواني يك جنايت تكرار شدهاگر مي خواهيد مي توانيد دماغتان را بگيريد و پيف پيف كنان از كنار قضيه بگذريد. يا اين كه «آه»ي بكشيد و «چه بد»ي بگوييد و خودتان را راحت كنيد. اگر هم خواستيد مي توانيد برايش اشكي بريزيد. و يا اين كه چند لحظه درنگي كنيد. اما بعد فراموشش كنيد. مثل بسياري ديگر كه شبي يا روزي را با او سر كردند و بعد گم شدند. شما هم مي توانيد به روي خودتان نياوريد كه اصلا او را مي شناخته ايد. اصلا مي توانيد او را بخوانيد و بعد به صحراي كربلا بزنيد. به خدا و دين و پيغمبر بد بگوييد. مفت است در اين دوره زمانه. زورمان به آخوندها نمي رسد دق دلي اش را خالي مي كنيم سر خدايي كه توي آسمانها است. آن را علم كنيم. انگار كه نوبرش را آورده ايم. و يا كشف تازه اي كرده ايم. يا اولين نفري هستيم كه اين حرفهاي خيلي گنده گنده را مي زنيم. و مي توان خيلي ساده و بي قيمت كارهاي ديگر كرد.اما هركاري بكنيد او شما را ول نخواهد كرد. بايد حرف آخرتان را به او بزنيد. او نه پدري داشت و نه مادري. خودش گفته بود پدرش ابر است و مادرش سنگ. شما هم حرف خود را بزنيد. چه كس او هستيد؟ برادر يا خواهرش؟ يا هيچ كسش؟ يعني اصلا به شما ربطي ندارد!اما بايد بدانيم كه از او گريزي نداريم. اگر دوست نداريد ادامه ندهيد. پيشاپيش به او بدهكاري نداريد. اما وقتي درباره اش خوانديد ديگر نمي توانيد ولش كنيد. من نتوانستم. شما را هم مطمئنم. سر و ته يك كرباس هسيتم.روشن تر بگويم. او را «رسوا» كردند. اما او عاقبت «رسواگر»هم شد. شما، يعني ما، يعني همه كساني را كه دربارة او بخوانند رسوا خواهد كرد. ادامه دهيم؛ خواهيد ديد.من از سهيلا برايتان مي نويسم. نه براي اين كه او را بشناسيد. براي اين كه خودتان را بشناسيد. ببينيد آيا خواهري به نام سهيلا قديري داشته ايد؟او در وهله اول يك تابو است. نمي شود با دستان شسته و رفته به سراغش رفت. چنان است كه هرانساني را به هم مي ريزد. و اگر آخوندها به هم نريختند به خاطر اين است كه خيلي ساده از رده انساني خارج اند. آنها را قاطي مباحث انساني نكنيم، گمراه مي شويم و نتايج غلطي مي گيريم. پس خيلي ساده: هركس از سهيلا شنيد و به هم نريخت يا بالكل آخوند است و يا يك رگه اي از آخونديسم زير پوستش ريشه دارد.برويم ببينيم او كه بود و دست آخر نسبتمان را با مشخص كنيم.روز آشنايي ما با سهيلا، 14شهريور85 است. در آن روز زني 27ساله در خيابان فرمانيه تهران طفل پنج روزه اش را سربريد و روده هايش را بيرون كشيد. بعد هم تلفن زد يا زدند، و آمدند او را بردند.باورتان مي شود؟ يك مادر و اين همه قساوت؟ اصلا مادر نه، كدام انساني مي تواند چنين رفتاري با يك طفل پنج روزه داشته باشد؟تمايل اوليه اين است كه او را يك بيمار رواني بدانيم. والّا قبول داريد غير قابل تحمل است؟اما تئوري «بيمار رواني» يك راه در رو لو رفته است. كنارش بگذاريم و ببينيم خودش چه مي گويد: «از اين زندگي نكبت‌بار خسته شده‌ام و نمي‌دانم پدر و مادرم كجا هستند. مدتي است از شهرستان فرار كرده و به تهران آمده‌ام. مي‌دانستم اگر بچه‌ام كه پدر بالاي سرش نيست، زنده بماند عاقبتش بدتر از من خواهد بود، به همين خاطر سرش را بريدم. حالا هم مي‌خواهم مرا اعدام كنيد تا از شر اين همه بدبختي خلاص‌شوم»(روزنامه آفتاب يزد ـ 29مهر88)در اين حرفها اصلا بويي از بيماري نيست. گوينده زني است به معناي واقعي «نكبت زده». كاري را كه كرده آگاهانه انجام داده و عاقبتش را هم مي دانسته و خيلي صريح و بي پرده حرفش را زده : «مـي‌خواهم مرا اعدام كنيد تا از شر اين همه بدبختي خلاص‌شوم»احساس نمي كنيد يك ضربه به تئوري بيماري رواني وارد شده است؟ حداقل يك راه در رو بسته شده است تا برسيم به بقيه اش. ادامه دهيم...او در واقع كودكش را نكشته است. عزم اين را داشته كه خودش بكشد. نتوانسته؛ پس كاري كرده كه ديگران بيايند و او را «بكشند».او در واقع از كودكش كمك گرفته تا خود را بكشد. و به كودكش كمك كرده است تا مثل او دچار «نكبت» نشود.اين نكبت چه بوده است؟ از زبان خودش بخوانيم، در دادگاه خودش اين گونه معرفي كرد:«من سهيلا قديري ۲۸ ساله هستم.هيچ كس را ندارم. پدرم باران بود و مادرم سنگ، چرا كه من روي سنگ و زير باران بزرگ شدم. زندگيم را در خيابان گذرانده ام من يك زن تن فروش نبودم٬ سختيهاي زندگي مرا به اين روز انداخت». هرچند دردناك اما مقداري شاعرانه است. نمي دانم اين جملات را از كجا آموخته است؟در جاي ديگر گفته است:« 16ساله بودم كه همراه پسر مورد علاقه‌ام از خـانـه فـرار كـردم و از آذربـايجـان شوروي سر‌درآوردم. زندگي بدي نداشتيم تا اين كه آن پسر در تصادف جان باخت و من آواره شدم. شبهاي سرد زمستان را در خيابانها مي‌گذراندم و مجبور مي‌شدم با مردان زيادي رابطه برقرار‌كنم».اگر او نگويد همه ما مي توانيم تصور كنيم كه سهيلا از اين پس چه شبها و روزهايي را پشت سر گذاشته است. فقط سنگدلاني كه او را به محاكمه كشيده اند باور ندارند كه : «هيچكدام از كساني كه در جلسه محاكمه من نشسته اند٬ نمي دانند تحمل سرماي زير صفر دي ماه آن هم نيمه شب و بدون لباس كافي يعني چه٬ مجبور بودم بخاطر يك لقمه نان تن به خواسته كثيف كساني بدهم كه به من به چشم يك حيوان نگاه مي كردند...»درنگ كنيم! اين حرفها، حرفهاي يك بيمار رواني است يا زني «نكبت زده» رنج كشيده و به بن بست رسيده؟بگذار آخوندها باور نكنند. سوسولها هم دلشان بسوزد و بعد ول كنند بروند دنبال زندگي شان. ولي سهيلا آمده است تا شهادت بدهد. با اعترافات سنگين خودش نه خودش را كه مي خواهد ما را رسوا كند. مايي را كه مي شنويم براو چه رفته است و تكان نمي خوريم. ادامه «نكبت» را بخوانيم: «ايدز و هپاتيت گرفتم و به الكل و مواد مخدر معتاد شدم». و بعد: «پسرم پنهاني به دنيا آمد و روزنه هاي اميد به رويم گشـوده شـد. فـرزنـدم را دوست داشتم اما مي‌خواستند او را از من بگيرند... چـــون احـتـمــال مي‌دادم كه فرزندم به ايدز مبتلا شده باشد او را كشتم تا بعدها عذاب نكشد».كسي تنهايي و حرف سهيلا را نمي فهمد. هيچ پشت و پناهي از خانواده را ندارد. قاضي و بازجو و اين قبيل موجودات هم كه در رژيم آخوندي از مدار انساني خارج هستند. وكيل سهيلا، كه معلوم نيست چگونه او را پيدا كرده است، به نام خانم مينا جعفري است. تا حدي درد «زن» بودن سهيلا را درك مي كند. به تئوري «سايكوز » پناه مي برد. يعني همان «جنون پس از زايمان». نمي دانم اين يكي ديگر چه كوفتي است. اما به هرحال پزشك قانوني آن را رد مي كند. با شهادت زندانيان هم كه «به عدم سلامت عقل» سهيلا گواهي داده بودند كاري از پيش برده نمي شود. خانم جعفري به چاره ديگري متوسل مي برد تا شايد بتواند سهيلا را از مرگ نجات دهد. اگر پدر مقتول، يعني نوزاد، رضايت بدهد ديگر نمي توانند او را اعدام كنند. اما اين كار ساده نخواهد بود. پدر ناشناس را از كجا شناسايي و پيدا كنند؟ تازه وقتي هم كه پيدا شد بايد مردانگي كند و پيه خيلي چيزها را به تن بمالد. خانم جعفري زحمت اين كار را كشيده است. مردي پيدا مي شود و خطر مي كند. وكيل گفته است: « در نهايت براي توقف حكم مجبور به تقديم دادخواست رابطه زوجيت در دادگاه خانواده شديم كه مورد پذيرش قاضي قرار گرفت و اكنون نيز پرونده اثبات نسب وي مطرح شده و درحال رسيدگي است». و بعد:«مردي به دايره اجراي احكام دادسراي ناحيه 27 رفت و ادعا كرد پدر قرباني كوچك است. اين مرد گفت: نمي‌خواهم "سهيلا" اعدام شود و رضايت مي‌دهم». عجبا! بالاخره، در اين سراي بي كسي، يك نفر پيدا شد تا با يك شهادت به سهيلا فكر كند. خودش گفته است: «خيلي دنبال سهيلا بوده اما نمي دانسته بايد چكار كند و مايل است هركاري براي نجات جان سهيلا بكند» باور ناكردني است. ولي واقعيت دارد. من از انگيزه آن مرد و آن «پدر» مطلقا خبري ندارم. نمي دانم، شايد مي خواسته ظلمي را كه خود بر سهيلا روا داشته جبران كند. ولي هرچه باشد قابل تحسين است. اما يك جبر بالاتر تصميمش را گرفته است. سهيلا به دار آويخته شود. اين است كه آزمايش DNA پدر بودن آن مرد را رد مي كند. راست و دروغش را نمي دانم. اگر درست بوده بايد به آن مرد هزار دست مريزاد گفت كه حاضر به چنان شهادتي شده است. به هرحال اين تير نيز به سنگ مي نشيند.تلاشهاي بي ثمر وكيل پايان مي گيرد. نه با نجات موكل. با آونگ شدنش در سحرگاه روز چهارشنبه 29مهرماه88.ظاهراً «نكبت»، كه ما زندگي مي ناميم اش، پايان يافته. سهيلا هم به آرزويش رسيده است. تنها آرزويي كه در زندگي داشت و خيلي زود عملي شد.اما صبر كنيد! هركس اين قصه را بشنود بايد نسبتش را با سهيلا مشخص كند. من يكي از آنها را معرفي مي كنم. كسي كه ادامه «نكبت» است. برگهاي جديدي رو مي كند و ما را به ژرفاي بيشتري مي برد.روزنامه ايران ، 8آبان88، نوشته است:مرد ميان سالي با موهاي سفيد و دستاني لرزان وارد شعبه اجراي احكام دادسراي جنايي مي شود. يك شناسنامه در دست دارد و يك صفحه روزنامه. چيزي مي گويد كه كسي باورش نمي شود: «من دايي خورشيد هستم. همان دختري كه صبح چهارشنبه29مهر در زندان اعدام شد!در صف اول كساني كه دوست دارند سهيلا را به فراموشي بسپارند كساني قرار دارندكه حكم بر قتل سهيلا مي رانند. عبيد زاكاني در وصف اين گونه قاضيان گفته «آن كه همه او را نفرين كنند» . ما مي توانيم صفت «بي رحم» را هم به اين قاتلان اضافه كنيم. چنين قاضي منفور و قاتل بي رحمي مي شود «قاضي جابري» كه از شنيدن ادعاي مرد تعجب مي كند: «: «پدرجان تا آنجا که مي‌دانم فردي به اين نام در ميان اعدامي‌ها نداشتيم».مي شود لبخند پرافسوس مرد را تصور كرد. مي شود سيگاري را بين لبهاي خشك او ديد و مي شود تلخي ته جويده شده سيگار را هم حس كرد.مرد مي گويد: «بله، مي‌دانم. او خودش را سهيلا معرفي کرده بود. مي‌گفتند به اتهام کشتن بچه‌اش زنداني شده اما بايد بگويم اسم واقعي‌اش سهيلا نبوده! اگر هم باور نداريد شناسنامه‌اش را ببينيد!»پس «سهيلا»يي در كار نبوده است! «خورشيد» بوده و نامش را از ما، حتي در آخرين لحظات «نكبتش» مخفي نگه داشته. توضيحات دايي تكان دهنده تر است. «10 سال قبل وقتي پدرش در يک نزاع محلي کشته شد از هم پاشيد و وضعيت زندگي‌اش به هم خورد بعد هم از خانه فرار کرد»توضيحات بيشتر روشن مي كند كه ما خيلي پرت بوده ايم. سهيلا قبلا در باره پدرش گفته بود مردي بوده است سه زنه. با زنان زيادي هم رابطه داشته. بعد هم به دخترش سفارش كرده كه برود با مردان زيادتري رابطه بگيرد. همه اش كشك و دروغ. براي اين كه قاضي جابري ها را مسخره كند. پدر مرد شريف و زحمتكشي بوده است. بازنشسته شده و براي تامين معاش خانواده دكه سيگار فروشي باز كرده است! دخترك نازنينش را هم به كار مي گيرد. دايي مي گويد: « از همان جا بود که کم‌کم مسير زندگي‌اش عوض شد. خورشيد دختر زيبايي بود اما در مسير درستي قرار نگرفت و در سن کم به خاطر مشکلات خانواده‌اش به بيراهه رفت» كلمات شسته و رفته هستند. ولي مقصود را مي رسانند. همه مي دانند بر سر دخترك چه آمده است. بگذريم... كه گذشته است.ولي قصه باز هم پرده هاي ناگفته اي دارد كه دايي مي گويد: « وقتي خورشيد از خانه فرار کرد دنبالش نرفتيم چون ما از يک قوم متعصب و از ساکنان يکي از شهرهاي جنوب کشور هستيم و دختري که از خانه فرار کند ديگر ارزش و اعتباري براي خانواده ندارد » دايي با صداقت حرف مي زند. اصلا اين قبيل «تعصب»ها را هم بد نمي داند. مهمتر اين كه در وضعيتي نيست كه بخواهد پرده پوشي كند.ده سال مي گذرد. خورشيد تبديل به سهيلا مي شود. سهيلا موجود ديگري است. آن چنان كه آمد به زندان مي افتد. تا اين كه « ارديبهشت امسال خانم مددکاري از زندان با ما تماس گرفت و گفت: خواهرزاده‌ام در زندان است و مي‌خواهد با ما صحبت کند» برخورد دايي چگونه خواهد بود؟ مگر نه اين است كه خودش را «از قوم متعصب» معرفي كرده بود كه فرار دختر برايشان ننگ پاك ناشدني است؟ پس بي اختيار جواب مي دهد: «آن قدر عصباني شدم که گفتم: اعدامش کنيد و نگذاريد آزاد شود»در جهاني صلب و سنگ هيچ عاطفه اي وجود ندارد كه عمل كند. دخترك رانده اكنون مانده شده است. بعد از ده سال به پناه آمده. حالا دايي كه احتمالا تنها كانال وصل او به خانواده است چنين بي مهر او را مي راند. اما دايي اندكي از «نكبت« خواهر زاده خبر دارد. بنابراين نمي تواند اين چنين بي مهر باشد. با حلقة اشكي در چشم مي گويد :« باور کنيد نمي‌دانم چرا اين حرف را زدم اما به خدا بلافاصله پشيمان شدم و گفتم تلفن را بدهيد با او صحبت کنم» از شادابي و نشاط ده سال پيش خورشيد ديروز و سهيلاي امروز اثر و نشانه اي نيست. ولي حرفش را مي زند: « دايي اينجا غير از خانم مددکار هيچ کس هويت واقعي مرا نمي‌داند. به همه گفته‌ام کسي را در اين دنيا ندارم اما تو مي‌داني که من چقدر فاميل دارم اما اينجا تنها و غريبم».امان از دست «تنهايي و غريبي» كه اين چنين همزاد فرزند انسان است. خوب، دختر بعد از ده سال پيدايت شده چه مي خواهي؟ خورشيد يا سهيلا ، كه حالا يكي شده اند جواب مي دهد: «در اين سال‌ها خيلي سختي کشيدم. اگر مي‌تواني بيا و برايم کمي پول بياور.گفتم: پول مي‌خواهي چه کار؟گفت: اينجا فقط غذا مجاني است اما دلم ميوه مي‌خواهد. وقتي بقيه هم سلولي‌هايم ميوه يا شيريني مي‌خورند من هم دلم مي‌خواهد. چون 3 سال است که ميوه نخورده‌ام!» همين يك نكته حكايت از دريايي حرمان و رنج دارد. سه سال در زندان باشي بدون اين كه لبت به ميوه اي خورده باشد. دردناك است. اما آيا همه واقعيت است؟ هرچه باشد سهيلا به دايي چيز بيشتري نمي گويد. حرف از اعدام نمي زند. دايي هم بي خبر از همه جا زياد جدي نمي گيرد. البته با سادگي شهرستاني خودش مي گويد: « به من نگفت قرار است اعدامش کنند و گرنه هر کاري از دستم برمي‌آمد برايش انجام مي‌دادم» نمي داند كه چه اراده شري، كينه توزانه و هلهله زن، پشت به دار زدن «خواهرزاده بيچاره» است.به هرحال چند ماه مي گذرد. صبح 28مهر، يعني يك روز قبل از اعدام، سهيلا دوباره زنگ مي زند. «گفته اگر مي‌توانيد مامان را به اينجا بياوريد تا ببينمش. دلم خيلي برايش تنگ شده و فقط همين امشب را فرصت دارم». آخرين تقاضا ديدن مادر است. برآورده نمي شود.دايي مي گويد «فكرش را هم نمي كرديم» بله هيچ كس فكر نمي كرد. دايي گفته است: «باور کنيد من تمام ماجراهاي زندگي‌اش را بعد از مرگش و چاپ عکسش در روزنامه‌ها فهميدم» باز هم از سادگي او است. اما اگر ما هم چنين فكر كنيم ساده نيستيم، ابلهيم. يا كه حتي بيشتر. خائنيم. زيرا كه به خوبي مي دانيم «تمام ماجراهاي» سهيلا هيچ وقت براي هيچ كس بازگو نشده است. سهيلا در تنهايي و غربتي كه مي گفت آنها را بردوش كشيده و شبها و روزهايش را سپري كرده است. در آن روزها و در آن «ماجراها» ما كجا بوده ايم؟و راستي برگرديم به سوال اصلي خودمان . آن مرد ناشناس وقتي داستان زندگي سهيلا را شنيد به دادگاه رفت و خودش را پدر طفل مقتول معرفي كرد و نسبتش سهيلا برملا شد. آن مرد ميان سال هم طاقت نياورد و آمد وگفت دايي «خورشيد» بوده است. راستي ما، يعني من و شما، چه نسبتي با سهيلا يا خورشيد داريم؟ مي توانيم قاضي دادگاهش باشيم! دادستانش باشيم! تقاضاي اعدامش را بكنيم يا كه جلادش و طناب را خودمان به گردنش بيندازيم. مي توانيم وكيلش باشيم، يا حتي مي توانيم كودك مقتولش باشيم. در اين معركه هركس مي تواند نقشي به فراخور بازي كند. مي تواند نسبتي براي خود برگزيند.من برگزيده ام كه برادر سهيلاها باشم. برادري سوگند خورده كه آخرين رگه هاي انديشه و عاطفه «زن» ديدن زن را با تمام وجود از خود بركند.گواهم شعري كه با تار و پودم نوشتم. باور كنيد مدتها بود شعري به اين دشواري ننوشته بودم. اندوه برادري من است براي زناني مثل خورشيد يا كه سهيلا...

اندوه برادري براي زني بي برادر

مثل گلي پر از عطر،
و شبي پر از گل؛
پر از اندوه، پر از زهرم.
تلخم و تلختر ، تلختر از تلخ.

پدرت را ابر،
مادرت را سنگ يافته بودي
در روزهاي كودكي، سالهاي گرسنگي.
اي كاش برادرت بودم در سالهاي بند
اي كاش برادرت بودم اي زن!
و با پاكتي ميوه به ملاقاتت مي آمدم
و مي پرسيدم از تو
از ستاره اي كه در شبهاي سرد
برآسمان سلول مي ديدي
از سه سالي كه ميوه نخوردي.
و سالهاي دورتر دربه دري...

تلخم و تلخ تر از تلخ
و جهان چه جهنم تنگي است
آنگاه كه جا براي اندوه برادري ندارد.
آنگاه كه خواهران مي ميرند
بي آن كه برداراني
در سوكشان بگريند.

محكوم تنهاي انتهاي كوچة بي روزنم
در ديدن طنابي كه قرار است
در صبحگاه پاياني
آونگ حديث بغض باشد
براي زني كه كودك پنج روزه اش را سربريد.

پر از اندوهم اي زن، پر از اندوه!
با انبوه خواهران بي برادرت
در انبوه برادران سوكوارت
پر از اندوهم و بغض
پر از اشك، پر از اشك، پر از خشم .

22آبان88

ارسال شده توسط کاظم مصطفوی در 09:26

۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

سخنرانی دانشجوی دلیر شیرازی در حضور لاریجانی خائن

جهت آگاهی آن دسته از کسانی که همیشه منکر حضور مجاهدین در داخل ایران هستند و معتقد ند که مجاهدین در داخل پایگاه اجتماعی ندارند. و به زعم آخوندهای خون آشام، سالهاست که ریشه این" گروهک منافقین " را کنده اند. باید خدمت شان عرض کنم مجاهدین همیشه و همواره حضور داشته اند و دارند و خواهند داشت . این شتر خواب زده جمهوری اسلامی است که در خواب، پنبه نابودی مجاهدین را گهی لف لف و گهی هم دانه دانه نشخوار می کند. اگر " گروهک منافقین " بعد از حمله " مرصاد" سالها ست که از بین رفته اند! پس چگونه است که در هر نشست و اعتراضات اجتماعی هنوز شعار " مرگ بر منافق " شعار شماره یک آخوندهای شیاد است؟ برعکس آیا وجود این شعار نشان از حضور برجسته مجاهدین خلق در ایران و وحشت آخوندها از آنها نیست؟ اگر نیست پس " منافق " کیست؟

علیرضا تبریزی

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

گردهمایی 90 هزار نفری برای حمایت از مردم ایران

Kianoosh Asa Part 1 شهيد کيانوش آسا ، در اتاق دانشجويي اش

وای اگر منتظری حکمه جهادم دهد، دانشگاه شیراز ۱۳ آبان

ایجاد یک سازمان متمرکز سرکوب و ترور توسط رژیم

مريم رجوي

رئیس جمهور برگزیده مقاومت دریک کنفرانس مطبوعاتی تصمیمهای رژیم آخوندی برای ایجاد یک سازمان متمرکز سرکوب و ترور را افشا کرد
رئیس جمهور برگزیده مقاومت خانم مریم رجوی، در دومین روز سفر خود به بلژیک دریک کنفرانس مطبوعاتی درمرکز بینالمللی خبرنگاران در بروکسل، که با شرکت پرفسور اریک داوید، حقوقدان برجسته اروپا و رئیس پیشین کالج حقوق بینالملل، آقای تونه کلام، نماینده پارلمان اروپا و سناتور پیرگالانت از بلژیک، رئیس شاخه اروپایی سازمان جهانی ضد شکنجه، برگزار شد، تصمیمهای پشت پرده رژیم آخوندی برای ایجاد یک سازمان متمرکز سرکوب و ترور و همچنین شتاب بخشیدن به تولید بمب اتمی را افشا کرد.
رئیس جمهور برگزیده مقاومت گفت: درحالیکه قیام مردم ایران حاکمیت آخوندی را به لرزه درآورده است، خامنهای با تشدید سرکوب داخلی، با اصرار بر پروژه اتمی و با توطئه برای نابودی اشرف، بیهوده میکوشد تا تعادل ازدست رفته رژیم را بازیابد. اما اعتلای قیام مردم ایران و پایداری قهرمانانه مجاهدان اشرف، نشان داد که این تمهیدات محکوم به شکست است:خانم‌ها، آقایان روز به خیرقیام میلیونی هفته گذشته در ۴ نوامبر، همزمان در تهران و ۲۰ شهر بزرگ ایران رخ داد، اعتلای مبارزه مردم ایران برای کنار زدن رژیم ولایت فقیه است. اهمیت این واقعه را در چند نکته می‌توان دیدکثرت شرکت کنندگان نشان داد که با وجود سرکوب بی‌رحمانه گروههای وسیعی از مردم از همه قشرها و سنین مختلف، به این مبارزه پیوسته‌اند. از این مهمتر، تمرکز شعارها علیه شخص خامنه‌ای و لگد کوب کردن تصویرهای او در خیابانها بود که خواست مبرم جامعه ایران برای سرنگونی تمامیت رژیم را تأیید کرد. هم‌چنان که فیلمها نشان می‌دهد جامعه ایران به شدت نرمش‌های آقای اوباما نسبت به دیکتاتوری ملایان را نیز سرزنش می‌کرد. جنبه بسیار مهم دیگر حضور فعال زنان بود که بعضاً تظاهرات را رهبری می‌کردند. خامنه‌ای برای غلبه بر این بحران، از یک طرف به تشدید سرکوب در داخل کشور و مقابله با اپوزیسیون سازمان یافته از طرف دیگر به تلاش برای کسب بمب اتمی و دخالت و تروریسم در منطقه رو آورده است.
من امروز می‌خواهم شما را از تصمیم‌های پشت پرده ملایان در دو زمینه اساسی مطلع سازم. یکی ایجاد یک سازمان متمرکز سرکوب و ترور و دیگری شتاب بخشیدن به تولید بمب اتمی. ملایان اگر چه این سازمان جدید را اعلام کرده‌اند اما ابعاد و ماهیت واقعی آن را پنهان نگهداشته‌اند، سازمان اطلاعات سپاه پاسداران نام دارد، از این پس نیروی امنیتی اصلی رژیم خواهد بود، فرماندهی آن مستقیماً به شخص خامنه‌ای متصل است و تشکیل آن یک تحول بی سابقه در سیستم اطلاعاتی و سرکوبگر رژیم است. درمورد پروژه اتمی نیز من نقشه مسیر پنهان ملایان برای تولید بمب را توضیح می‌دهم. سیاستی که سطح بیرونی آن استمرار مذاکره با ۵+۱ است. اما سطح درونی آن گامهای بی وقفه برای رسیدن به غنی سازی بالای ۹۰ درصد، تولید کلاهک اتمی و موشکهای بالستیک. سیاست سرکوب داخلی ملایان و اصرار بر ادامه پروژه اتمی دو روی یک سکه هستند. هدف تمرکز قوای سرکوبگر، مهار قیام های مردم می باشد و هدف دستیابی به بمب اتمی به هر شکل بازیابی تعادل از دست رفته رژیم می باشد.
رئیس جمهور برگزیده مقاومت دربخش دیگری از سخنان خود درکنفرانس مطبوعاتی بروکسل، درباره توطئه های رژیم برای نابودی اشرف گفت:در این جا لازم است به وجه دیگری از تلاشهای رژیم برای مقابله با قیام و مقاومت مردم ایران اشاره کنم. آن حمله و توطئه‌ بی‌وقفه ملایان علیه اشرف است. اشرف محل استقرار ۳۴۰۰ تن از اعضای مجاهدین ایران. خامنه‌ای قویاً به این نتیجه رسیده است که لازمه خاتمه دادن به شقه درون رژیم و هم‌چنین لازمه مهار قیام سرکوب اشرف است. او هنگامی که در تدارک جراحی درون رژیم و روی کار آوردن احمدی نژاد بود، توافق دو جانبه میان رژیم و عراق برای اخراج مجاهدین را اعلام کرد. و در ۲۸ ژوئیه وقتی می‌خواست قیام را سرکوب کند حمله به اشرف را هماهنگی کرد. این حمله البته شکست خورد. با اینحال توطئه علیه اشرف ادامه دارد و ملایان و عواملشان در عراق در صدد جابجایی اجباری ساکنان اشرف و کشتار و سرکوب گسترده تر آنانست. بنابراین از آمریکا و اتحادیه اروپا و سازمان ملل می‌خواهم تضمین‌های مکفی برای حفاظت از ساکنان اشرف در برابر تکرار کشتار و خشونت و جابه‌جایی اجباری ایجاد کنند.
خانم رجوی در کنفرانس مطبوعاتی بروکسل با تاکید برشرایط شرائط بحرانی کنونی و تزلزل رژیم از یکسو عزم راسخ مردم ایران برای رسیدن به آزادی و حاکمیت مردم ازسوی دیگر گفت:
قیام مردم ایران برای کسب آزادی بازهم تداوم می‌یابد و روند تغییر رژیم در حال طی شدن است. در چنین شرائطی اتحادیه اروپا نقش ویژه‌یی برعهده دارد. امروز این اتحادیه با برداشتن گام بلندی، در آستانه برگزیدن یک رئیس جمهور و یک وزیر خارجه است. تحولی که موقعیت سیاسی این اتحادیه را به جد ارتقا می‌دهد. درنتیجه در قبال مسائل مبرم جهان و در کانون آن تهدیدهای رژیم ایران و خطر اتمی آن برای تمام جهان مسئولیتهای آن به مراتب افزایش می‌یابد. به خصوص که کشورهای بزرگ این اتحادیه ماهیت نظامی فعالیتهای هسته‌یی رژیم را تصدیق کرده‌اند. و اکنون ملایان برد موشکهای خود را به اروپا رسانده‌اند. امیدوارم این اتحادیه سیاست قاطعیت را در قبال رژیم در پیش بگیرد و از قیام و مقاومت ایران حمایت کند. از همه شما متشکرم
سخنرانیهای کنفرانس مطبوعاتی: پیرگالاند ،رئیس شاخه اروپایی سازمان جهانی ضد شکنجهخانم رئیس جمهور، خانمها و آقایان نماینده مطبوعات،حضور من در اینجا به این دلیل است که معتقدم با باید منتهای دقت را در رابطه با وضعیت جاری در ایران و در منطقه داشته باشیم. فکر میکنم تهدیدات زیادی در این زمینه وجود دارد. به عنوان یک روشنفکر چپ، یک صلحطلب و کسی که برای دستیابی خلقها به سرنوشتشان فعالیت میکند، این مسئولیت را پذیرفتهام که در اینجا حضور یابم و از اهداف مجاهدین حمایت کنم، بهخصوص در این لحظات که ما نگرانیهای زیادی داریم، نه تنها در رابطه با داخل کشور و سرکوب، بلکه در رابطه با هر آن چیزی که مربوط میشود به هوشیاری در رابطه با وضعیت حقوق بشر چه در داخل کشور چه در خارج آن و در عراق و در کمپ اشرف.به عنوان رئیس بخش اروپایی سازمان جهانی علیه شکنجه، به مناسبتهای مختلف فراخوانهایی به مقامات اروپایی دادهام تا مانع از آن چیزی بشویم که قابل اجتناب است، یعنی کشتارها؛ کشتارهایی که طراحی و برنامهریزی شدهاند تا جمعیت اشرف را اخراج وجا به جا کنند و همانطور که خانم رئیسجمهور توضیح داد، در این جریان جنایاتی علیه بشریت صورت بپذیرد. ما میتوانیم دخالت کنیم. اروپا امکان دخالات در این رابطه را دارد. در اینجا فراخوان اضطرارییی به پارلمان اروپا میدهم تا اقدامی را که در دور قبلی پارلمان شروع شده بود را ادامه دهد. در ماه آوریل گذشته، پارلمان اروپا موضع بسیار دقیق و شفافی در این رابطه اتخاذ کرده بود و کمیسیون اروپا و شورای وزرای اروپا را فراخواند ه بود که وارد عمل شوندتا به وضعیت این جمعیت رسیدگی شود. آنها بعد از اینکه مدتی در همین کمپ پناهندگانی که در آن هستند، مورد حفاظت قرار گرفته بودند، امروز با تهدیدات عمدهیی مواجه هستند و در معرض خشونت قرار دارند. میدانیم که ۳۵ نفری که ربوده شده بودند و مدتها در حبس بودند، به یمن فشارهای بینالمللی آزاد شدند. این دلیلی است بر اینکه میتوانیم وارد عمل شویم و از آنجایی که توانستیم آزادی آنها را بهدست بیاوریم، این دلیلی بر آن است که باید امروز وارد عمل بشویم. تونه کلام، نماینده پارلمان اروپا تونه کلام: رژیم کنونی ایران در بحران سیاسی، اجتماعی و اقتصادی قرار دارد. لذا دیگر به ما بستگی دارد تا این روند را تسریع کنیم و بطور فعالانه یی به اپوزیسیون ایران کمک کنیم، یا این که واکنش دیگری داشته و بگوییم که به ما ربطی ندارد، و بگذار ما از توافقات و منافع اقتصادی خودمان در ایران حمایت کنیم. به نظر من این یک سیاست ریاکارانه است. ما از تظاهرات سراسری درایران متعجب شده بودیم. خانم رجوی در این باره صحبت کردند، و البته اتحادیه اروپا حمایت اخلاقی خود را از تظاهرکنندگان میکند، ولی این کافی نیست. همزمان آنها حتی همین حمایت اخلاقی را هم از سازمانیافته ترین اپوزیسیون ایرانی و شهروندان اشرف نمی کنند، که در خطر تهدید مرگباری هستند. من میخواهم قسمتی از صحبتهای مشاور مالکی نخست وزیر عراق را که دیروز در روزنامه هرالدتریبیون بین المللی منتشر شد، بازگوکنم. او گفت «این هدف ماست که آنها را از کشور اخراج کنیم، اخراج از عراق» منظور ساکنان اشرف است. ما دیروز در پارلمان اروپا یک جلسه داشتیم. کمیته «گروه دوستان ایران آزاد» شامل حدود ۱۰۰ عضو پارلمان اروپا است و در سراسر جهان حدود ۲۰۰۰ نماینده پارلمانهای جهان از این گروه حمایت میکنند. این یک جمعیت نمایندگان بسیار بسیار مهم است و نشان می دهد که نمایندگان شهروندان اروپا از همه احزاب به روشنی از اپوزیسیون ایران حمایت میکنند. ما در پارلمان اروپا همه گروههای سیاسی را نمایندگی میکنیم و حول همین هدف متحد شده ایم. اجازه بدهید یادآوری کنم که این سازمان مجاهدین خلق ایران بود که هفت سال پیش برنامه مخفی هستهیی رژیم ایران را افشا کرد. به خاطر آنها بود که ما امروز این آگاهی را از این تهدید داریم. همچنین بسیار روشن است که رژیم کنونی ایران، همانطوری که خانم رجوی گفتند، برای بدست آوردن وقت بازی میکند. این یک بازی مشخص همه دیکتاتوریها است که طرفهای خود را فریب میدهند تا آنها را به مصالحه و استمالت بکشند و سپس آنها را نفی کرده و به کار خود ادامه دهند، و از این طریق زمان کافی برای ادامه کار خود بدست میآورند. بنابراین امروز اولا بسیار مهم است که دولتهای اروپایی قطعنامه آوریل پارلمان اروپا را درمورد حفاظت اشرف به اجرا بگذارند، و در برابر هرگونه تلاش برای اخراج ۳۴۰۰ نفر ساکنان اشرف مقاومت کنند. من یک سال پیش آنجا بودم. ولی متأسفانه دیگر برایم ممکن نیست وارد آنجا شوم، بهرحال وضعیت آنجا مطلقا بحرانی است. اگر ما درمورد حقوق بشر جدی هستیم، اگر ما درمورد تساوی حیات همه انسانها و افراد جدی هستیم، باید در برابر این اقدامات تعصب انگیز سیاسی مقاومت کنیم. آیا میگوییم حیات در اروپا برایمان مهم است، ولی حیات در عراق یا ایران برایمان اهمیتی ندارد؟ طی چند هفته آینده اگر نیروهای عراقی زیر فشار رژیم ایران بخواهند کمپ اشرف را از بین ببرند، همه چیز ممکن است اتفاق بیافتد و ما با یک بحران نظیر سربرنیتسا رو به رو شویم. چه کسی مسئولیت این را خواهد پذیرفت ؟ بنابراین مطلقا مهم است که دولتهای اروپایی روی مقامات عراقی فشار بیاورند و آنها را وادار به اطاعت از قوانین بین المللی و کنوانسیون ژنو بکنند و از تمامیت، جان، امنیت و آزادی این افراد برای انتخاب محل زندگیشان حفاظت و حمایت کنند.
پرفسور اریک داوید، استاد برجسته حقوق بین الملل دراروپااریک داوید: به اختصار به جنبه های قضایی وحقوقی سخنرانی خانم رئیسجمهور میپردازم، بهخصوص از یک طرف، موضوع جابجایی اجباری کسانیکه در حال حاضر در کمپ اشرف بهسر میبرند، و از طرف دیگر موضوع مسئولیت ایالات متحده و سازمان ملل در قبال این وضعیت. این دو نکتهیی است که میخواهم جداگانه به آن بپردازم. قبل از هر چیز، در رابطه با وضعیت ساکنان اشرف ، من این شانس را داشتم که حدود یکسال پیش به آنجا بروم و میتوانیم بگوییم که چیزی که بخشی از یک صحرای خشک و لمیزرع بود، تبدیل شده است به یک باغ خارقالعاده با شهری کوچک که هر چیزی که آدم دلش میخواهد در یک شهر کوچک بیابد را در خود گنجانده است، منجمله یک مسجد، یک دانشگاه و کارگاههایی که بسیار خوب کار میکنند. به عنوان پناهنده، واضح است که دولت عراق به هیچ عنوان نمیتواند به استرداد آنها به ایران بیاندیشد، چون بازگرداندن آنها به رژیمی که در ابتدای سالهای ۸۰ و در دورانی که گروههای مختلف علیه رژیم شاه مبارزه میکردند، سرکوب بسیار سنگینی را به مجاهدین اعمال کرده بود، معادل صدور حکم اعدام خواهد بود. بنیادگرایان اسلامی به سرکوب وحشتناکی علیه این افراد متوسل شدند و همین هم باعث شد که آنها به عراق پناهنده شوند. بنا بر این برای عراق، استرداد آنها به ایران ممنوع است. ولی عراق همچنین با ممنوعیت جابجایی آنها از این کنج صحرا که تبدیل به باغی در میان بیابان شده است مواجه است. جابجایی آنها به محل دیگری در عراق هم ممنوع است. چرا؟ چون افرادی که در اشرف زندگی میکنند افرادی هستند مثل هر کس دیگری در هر کشور دیگری. آنها افرادی هستند که باید حق زندگی شخصی آنها را به رسمیت شمرد. آنها افرادی هستند که باید حق بهرهدار بودن از امنیت را برایشان محقق کرد. و آنها مشمول تمام قرانینی هستند که در معاهده حقوق مدنی و سیاسی تصریح شده است. اگر از امروز به فردا عراق تصمیم بگیرد آنها را به گوشه دیگری از کشورش جابجا کند، این به معنی نقض همزمان ماده ۱۲ و ۱۷ معاهده حقوق مدنی و سیاسی، و حق مسکن که در حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تصریح شده است، میباشد.این تا آنجا که بر میگردد به وضعیت افرادی که در کمپ اشرف هستند. ولی نکته دومی که میخواهم همراه شما به آن بپردازم، موضوع وظایف ایالات متحده و سازمان ملل در قبال این افراد است. از آمریکا شروع کنیم. همانطور که میدانید، آمریکا به مدت چند سال، از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۷، نیروی اشغالگر در عراق محسوب میشده. امروز آمریکا عراق را ترک میکند. آنها سرنوشت اهالی کمپ اشرف را به مقامات عراقی سپردهاند. ولی از آنجایی که وضعیت افراد در کمپ اشرف نتیجه بلافصل عملیات آمریکا در عراق میباشد، به عنوان نیروی اشغالگر بین سالهای ۲۰۰۳ و ۲۰۰۷، ایالات متحده کماکان مسئولیتی در قبال افرادی که تحت کنترل آنها بودهاند دارند. آمریکا منجمله وظیفه دارد که رفتاری مطابق قوانین کنوانسیون ۴ ژنو ۱۹۴۹ را برای آنها تأمین کند. این کنوانسیون در رابطه با حفاظت از افراد غیرنظامی در زمان جنگ میباشد. این وظیفه کماکان بر دوش قدرت اشغالگر سابق سنگینی میکند. آنها در قبال نیروی ثالثی که این افراد به آن سپرده شدهاند وظیفه دارند. ولی فقط آمریکا نیست، سازمان ملل و حتی مجموع جامعه جهانی نیز مسئولیت دارند. مجموع جامعه جهانی و بهطور خاص سازمان ملل نیز وظیفه حفاظت اعضای کمپ اشرف را دارا میباشند. این وظیفه حفاظت به سادگی ناشی از این میشود که وقتی در سال ۲۰۰۳، شورای امنیت حضور ایالات متحده در عراق را مورد تأیید قرار داد. ایالات متحده هیأت همیاری سازمان ملل در عراق را بهوجود آوردند؛ ارگانی که به مخفف «مانویی» در زبان فرانسوی یا «یونامی» در زبان انگلیسی شناخته میشود.«یونامی» در زبان انگلیسی یا «مانویی» در زبان فرانسوی وظیفه دارد اعتلا و تامین درست اولیهترین حقوق انسانی در عراق را محقق کند. بنا بر این سازمان ملل وظیفه دارد نظارت کند به اینکه دولت عراق به اتم وجه وظایف خود را در قبال مبانی حفاظت از حقوق بشر به اجرا بگذارد؛ حقوقی که چند لحظه پیش به آن اشاره کردم، منجمله معاهده ۱۹۶۶ حقوق مدنی و سیاسی.و از آنجایی که انتقال و جابجایی اجباری ساکنان اشرف به نقطه دیگری در عراق نقض این معاهده حقوق مدنی و سیاسی به شمار میآید، سازمان ملل باید برای جلوگیری از آن مداخله کند. اضافه میکنم که مجموع جامعه جهانی و مجموع کشورها نیز وظیفه تامین احترام به حقوق بشر را بر دوش دارند، چون معاهده سازمان ملل و د ر اعلامیه جهانی حقوق بشر و در مبانی دیگری که توسط سازمان ملل به تصویب رسیدهاند، مرتبا تکرار میشود که کشورها وظیفه دارند بر احترام به حقوق اولیه بشر نظارت کنند. یادتان بیاید، در سال ۲۰۰۵ قطعنامه معروف سازمان ملل که حین اجلاس سران در این سال تصویب شد و شماره آن را حفظ هستم و ۱-۶۰ میباشد، وظیفه حفاظت را تصریح کرده است. تمام کشورها این قطعنامه را تصویب کردهاند و تمام کشورها باید مطابق حقوق بینالملل عمل کنند و نظارت داشته باشند بر اینکه عراق به صورت تام و تمام به وظایف خود را در قبال احترام به حقوق بشر عمل کند. از توجهتان متشکرم و در اینجا به این سخنرانی پایان میدهم.
http://www.hambastegimeli.com/index.php?option=com_content&view=article&id=478:2009-11-14-07-00-01&catid=3:2009-09-22-08-56-55&Itemid=24

منبع: همبستگی ملی، 23 آبان 1388