۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

آن عهـد كه با او دارم...(در ياد دكتر غلامحسين ساعدي)





كاظم مصطفوي


تا به‌حال شده كه بي‌دليل بي‌حوصله شويد؟ دلتان گرفته باشد و بي‌بهانه ناشاد باشيد؟ 19-20 سال است كه من در دوم آذر هرسال چنين وضعي را پيدا مي‌كنم. دلم براي كسي تنگ مي‌شود كه در شرح حال آخرين سالهاي زندگيش در غربت نوشت: «از دو چيز مي‌ترسم: يكي از خوابيدن و ديگري از بيدار شدن».به‌هرحال ياد دكتر ساعدي در اين سالها ولم نمي‌كند. الان كه اين را مي‌نويسم دو دل هستم. بنويسم يا نه؟ نمي‌دانم اين دل، چه دلي است؟ مگر شير و پلنگي اي دل، اي دل؟به‌مو دايم بجنگي اي دل، اي دل؟ ياد او بودن را بايستي پاس حرمت نويسنده‌يي بزرگ و انساني بزرگتر دانست يا چيزي در رديف مرده‌خواري و مرده‌پرستي؟ ... نه به‌خاطر خودم كه به‌خاطر دكتر ساعدي دوست ندارم اين طور باشد.خوشحال بودم، كه به‌تنهاييهاي او راه پيدا كرده‌ام. تا پيش از اين كه با او از نزديك آشنا شوم برايم نويسنده‌يي پيشكسوت بود. از همان قدمهاي اول ورودم به‌اين وادي او و دو سه تا مثل او خودشان را به‌معلمي من تحميل كرده بودند. اين طور نبود كه من انتخاب كنم. اصلاً مگر كار دل انتخاب‌بردار است؟ برخلاف آن‌چه كه در وهلة اول به‌نظر مي‌رسد ما نيستيم كه انتخاب مي‌كنيم. ما انتخاب مي‌شويم. در زندگي و مبارزه اين طور است در هنر هم همين طور است. و ساعدي از جمله كساني بود كه خودش را تحميل مي‌كرد. بدون هيچ زوري، كه نداشت. و چشم غره و يا امكاني كه باز هم نداشت. و بدون هيچ اعمال نفوذي كه اهلش نبود. در عوض غنايي داشت كه خود را تحميل مي‌كرد. اگر بخواهم با كلماتي اخلاقي توصيفش كنم به‌نظر من اخلاقي‌ترين نويسندة معاصر ما بود. يك روز به‌خودش همين را گفتم. خوشش نيامد. رو ترش كرد و زير لب غريد كه من اخلاقي نيستم. من هم جا نزدم و گفتم بستگي به‌تعريفت از اخلاق دارد. اگر اخلاق را يك مشت بايد و نبايد تار عنكبوت‌گرفته و صد من يك غاز تعريف كني بله من هم موافقم با تو. تو اصلاً ضد اخلاقي. من قصه‌هاي «گور و گهواره» تو را خوانده‌ام. مي‌دانم خيلي از آن شخصيتهايي كه توصيف كرده‌اي با خودت اصلاً قرابتي ندارند. من وقتي آن‌را مي‌خواندم به‌خوبي مي‌دانستم كه تو عليه اخلاق مي‌خواهي قلم بزني. اخلاقي كه گفتم. مشتي بكن و نكن عهد بوقي بود. اما اگر بالاخره قبول داشته باشي كه در وراي همه چيزها آدمها با ارزشها و ضدارزشهايشان زندگي مي‌كنند و حتي مي‌ميرند. تو از اخلاق، گريزي نداري. هركسي بوي ارزشهايي را مي‌دهد كه معتقد است. آدم«بي‌بو» هم نداريم، كه آدم «بي‌بو» همان «بي‌خاصيت» است... اين را كه گفتم زيرجلكي پوزخندي زد و سعي كرد خودش را گم‌و‌گور كند. الكي بهانه‌يي تراشيد و در رفت. و من فهميدم قبول كرده است. دلش اين‌قدر صاف بود كه تا سرك مي‌كشيدي همه چيزش را مي‌توانستي ببيني. «سالهاي قبل از پاريس» از او بدون اين كه ببنيمش و حتي يكبار با او حرف بزنم بسياري چيزها آموخته بودم. دركلاس چهارم دبيرستان با يك نفر ديگر يك نشرية دبيرستاني منتشر مي‌كرديم به‌نام «انديشة برنا». مثلاً شعر و قصه مي‌نوشتيم. پولهايمان را مي‌گذاشتيم روي هم و ديگر سينما نمي‌رفتيم و كتاب هم نمي‌خريديم تا بتوانيم پول استنسيلش را داشته باشيم. بعد «به‌دانش‌آموزان عزيز» مي‌فروختيمش و چند نسخه‌اش را به‌اين مجله و آن هفته نامة ادبي مي‌داديم. تنها دلخوشيمان اين بود كه در صفحات خوانندگانشان يادي از ما بكنند. آن زمان براي اولين بار پايم به‌تئأتر كشيده شد. «آي بي‌كلاه و آي‌ باكلاه» ساعدي در سالن 25شهريور روي صحنه بود. رفتيم آن را ديديم و كلي صفا كرديم. بعد دوباره رفتمش. نوجواني بودم ناشناس كه در ميان جمعيت هيچ آشنايي نداشتم. براي همين، از مزيت آن استفاده كردم و تا توانستم اين طرف و آن طرف سرك كشيدم. آدمها را ديد زدم و به‌بحثهايشان، دزدكي، گوش دادم. همه چيز برايم نو و تازه بود. اما يكباره ديدن دكتر ساعدي ميخكوبم كرد، كتي ژنده و پيراهن بسيار ساده‌يي به‌تن داشت. موي نيمه بوري داشت و از دور هم مي‌توانستي بفهمي‌«شهرستاني ساده اما هوشيار»ي است. رفتم كنار دستش ايستادم و خيره نگاهش كردم. متوجه من نبود. داشت با كس ديگري صحبت مي‌كرد و من يادم نيست چقدر طول كشيد تا خسته شدم و رفتم. بعد از آن هميشه چهره‌اش را همان «ساده اما هوشيار» آن شب يافتم. به‌هرحال بعد از دوبار ديدن نمايش آمدم و نمي‌دانم چه شد كه به‌خودم جرأت دادم و مثلا چيزكي نوشتم دربارة آن نمايشنامه و اسمش را هم گذاشتم: «معرفي و نقد نمايشنامه». آدمهاي مثل من البته در جواني به‌اقتضاي سن و سال و جهالت از اين دسته‌گلها به‌آب مي‌دهند. اين مهم نبود. مهم اين بود كه دكتر ساعدي به‌من شهامت نوشتن داد. از اين رو بود كه در دلم جا گرفت. و اين مهر طي ساليان از دل نرفت كه نرفت تا بيش از 6ـ 25 سال بعد او را در پاريس از نزديك ديدم.همان آدم بود. «ساده و هوشيار». سادگيش از بلاهت دور بود. و هوشياريش از شارلاتان‌بازي و پشت‌هم‌اندازي. هرچند بسيار پريشان و مضطرب مي‌نمود، و واقعاً هم بود، اما نسبت به‌همه چيز حساس بود. يكبار «به‌من چه» را از او نشنيدم. حتي نسبت به‌نامه‌هايي كه برايش مي‌فرستادند تا بن استخوان حساس بود. يكبار ناشناسي برايش نامه نوشته و انتقادي به‌او كرده بود كه چرا در الفبايي كه منتشر كرده فلان مطلب را زده است. چند بار جلو خود من زد زير گريه و انتقاد طرف را قبول كرد. و بعد اضافه مي‌كرد: «من الفبا منتشر كنم كه فلان چيز را بنويسم؟ اصلاً نمي‌خواهم منتشر شود». بعد از انتقاد از خود قسم مي‌خورد كه خودش هم با چاپ آن نوشته مخالف بوده و در واقع رودست خورده است. نويسندگي در خونش بود. در همه حال نويسنده بود. نه فقط وقتي كه قلم به‌دست مي‌گرفت. با وجود فشارهاي زيادي كه تحمل كرده بود دروني استوار داشت. فشارها، اعصاب و جسمش را درهم شكسته بود. اما آدم در درونش چيزي مي‌ديد كه صلب و سخت است. لجباز، قد، يكدنده، سرتق و يا هرچه كه اسمش را مي‌گذاريد. اما به‌هرصورت از ميدان در نرفته، دردمند و از همه مهمتر آرزومند. شاه بيش از 80درصد جسم و روح او را كشت و شيخ تمام‌كشش كرد. اما هم شاه و هم شيخ نتوانستند «بي‌آرزو»يش كنند. او هميشه آرزومند بود. گاه كه كيفور بود آن‌چنان از آرزوهايش حرف مي‌زد كه انگار فردا تحقق مي‌يابند. و گاه حسرتي را چنان دلسوخته بيان مي‌كرد كه شنونده‌اش احساس مي‌كرد دكتر همين امشب تمام مي‌كند. اما در هرصورت و هرحالتي هيچ وقت اميد بازگشت به‌وطن را از دست نداد. خودش نوشت: «تمام وقت خواب وطنم را مي‌بينم. چند بار تصميم گرفته بودم از هر راهي شده برگردم به‌داخل كشور. حتي اگر به‌قيمت اعدامم تمام شود. دوستانم مانعم شده‌اند. همه چيز را نفي مي‌كنم. از روي لج حاضر نيستم زبان فرانسه ياد بگيرم و اين حالت را يك مكانيسم دفاعي مي‌دانم. حالت آدمي كه بي‌قرار است و هر لحظه ممكن است به‌خانه‌اش برگردد. بودن در خارج بدترين شكنجه‌هاست. هيچ چيزش متعلق به‌من نيست و منهم متعلق به‌آنها نيستم. و اين چنين زندگي كردن براي من بدتر از سالهايي بود كه در سلول انفرادي زندان به‌سر مي‌بردم».در هرصورت دكتر ساعدي سالهاي سلول انفرادي و «بدتر» از آن را تحمل كرد. حسرت بازگشت به‌وطن را با خود برد. من بعد از او براي چندمين بار تصميم گرفتم كه هرطور شده در برابر «خودكشي فرهنگي» مقاومت كنم. فكر هم نمي‌كنم اين تصميم نياز به‌تكرار نداشته باشد. برعكس هربار كه آن را تجديد مي‌كنم احساس نوعي زنده شدن مي‌كنم. علاوه برآن هروقت به‌پرلاشز مي‌روم برسر مزارش مي‌ايستم و عهدي را كه با او بسته‌ام تكرار مي‌كنم. اگر روزي پايم به‌وطن رسيد برايش حرف خودش را تكرار مي‌كنم كه: «ما زنده‌ايم، پويايي در وجود ماست. نمي‌خواهيم بميريم. نه تنها خودكشي فرهنگي نمي‌كنيم كه رو‌در رو‌با فرهنگ‌كشي مقابله مي‌كنيم».

توفیق: غیبت سعید مرتضوی تردیدها یی در مورد سرنوشت او برانگیخت

http://www.aftabkaran.com/images/vajebi.jpg

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

گرامیداشت یاد بیدار غلامحسین ساعدی





عکس ها گزیده دیدگاه است

گرامیداشت یاد بیدار غلامحسین ساعدی

اکنون که بیست و دومین سالگرد درگذشت غلامحسین ساعدی فرا می رسد، در ساعت 15 روز شنبه سی‌ام آبان ماه 1388مطابق با بیست و یکم نوامبر 2009 بر مزار او گرد هم می‌آئیم تا یاد همواره بیدار نویسندة بزرگ ایران را گرامی داریم.
همسر و دوستان
(گورستان پرلاشز، قطعۀ 84، مترو: خط 3، ایستگاه "گامبتا")

گزیده دیدگاه: داستان «کلاس درس – تابستان 62»
گویی چند ماه پیش از درگذشتش گفته بود :
«در پاريس هستم، شهر خودکشی و ملال. شهر بدکاره‌ها، فاحشه‌ها و دلال‌ها. مطلقاً جايی نمی‌روم و ابداً حوصله ندارم. از همه‌چيز نگرانم. ميزان گريه‌هايی که در کوچه‌های تاريک و زير درخت‌ها کرده‌ام اندازه ندارد. روزهای اول ورود تمام حضرات به سراغم آمدند از بختيار بگير تا گروه‌های عجيب و غريب.
دوری از وطن و بی‌خانمانی تا حدود زيادی کارهای اخيرم را تيزتر کرده است. من نويسنده‌ی متوسطی هستم و هيچ‌وقت کار خوب ننوشته‌ام. ممکن است بعضی‌ها با من هم‌عقيده نباشند ولی مدام، هرشب و روز صدها سوژه‌ی ناب مغز مرا پر می‌کند. فعلاً شبيه چاه آرتزينی هستم که هنوز به منبع اصلی نرسيده، اميدوارم يک مرتبه موادی بيرون بريزد...»

منبع: سايت ديدگاه

هانا آرنت و روشنفکران!


بصير نصيبي

«شکل گیری حکومت های خودکامه بدون حضور روشنفکران کوته بین ممکن نیست این روشنفکران در عمل به رژیمی خدمت می کنند که مدعی مبارزه با آنند. هانا آرنت»
با تامل بر این گفته ی« هانا آرنت» اندیشمند ضد فاشیست آلمانی در دوران تسلط نازیها وبا مقایسه تفکر «هانا آرنت» بااندیشه ی روشنفکران جامعه خودمان ،چه کسانی را روشنفکر کوته بین بنامیم ؟ به گمان من قرابت های انکار ناپدیری این دو نظام خودکامه با هم دارند، در بسیاری از زمینه ها« خمینیسم» از «هیتلریسم» پیشی گرفته است(برای نمونه ،دخالت در پوشش وآرایش،تغدیه و هر آنچه از ارتجاع مذهبی درشبه قانون اساسی حکومت آخوند ها گنجانیده شده است) بعد از سقوط هیتلر هر چند سیاست های دول متحد ایجاب نمی کرد پرونده ی همه خادمان هیتلر گشوده شود اما بسیاری از اسناد سینه به سینه گشت .کتاب ها وفیلم ها و برنامه های تلویزیونی بسیاری در این ارتباط نوشته و ساخته شد به خصوص در زمینه ی همدلی هنرمندان با هیتلر پژو هش های با ارزشی در دسترس است . هر چند نام« لنی ریفنشتال »بازیگر وکارگردان خلاق سینما -پیرو اندیشه فاشیسم - بر سر زبان هاست اما در همه زمینه ها جناب گوبلز (خاتمی دوران هیتلر) هنرمندانی داشت که برای پیشوا چهره انسانی بسازند. البته همه هنرمندان در ایران مانده را نمی توان همراهان سیستم ج. اسلامی دانست، همانگونه که همه آنها که در دوران هیتلر در آلمان ماندند به خدمت نظام در نیامدند. اما میزان همکاری روشنفکران با نازی ها آنقدر گسترده بود که نظام بتوانند برنامه های فرهنگی / هنری اش را در زمینه های موسیقی، نقاشی،ادبیات وسینما ، تئاترو... پیاده کنند. همانگونه که میزان هنرمندان همراه سیستم جمهوری اسلامی از اصلاح طلبش گرفته تا محافظه کارش در آن حد گسترده بود که توانست نظام فاسد ولایت فقیه را 30 سال سر پا نگهدارد . اما بررسی موقعیت ورفتار هنرمندان تبعیدی در دوران هیتلز بما نشان میدهد که آنها در مبارزه شان علیه نازیسم نسبت به صادرات فرهنگی آن دوران حساس بودند ونسبت بدان مواضع قاطع وروشن گرفته بودند. آیا فریتس لانگ، ژوزف فون اشترانبرگ ،مارین دیتریش ،برتولت برشت... در دوران تبعید با هنرمندان هیتلر در تماس بودند ؟در پخش واشاعه پروپاکاندا فیلم های آن دوران سهم داشتند؟آیا برشت بی دلیل بود که فریاد خشم آلودش را در این سروده بیان کرد؟.
« به ما نام مهاجرداده اند آنان. چه‌بی‌ربط است این نام. مهاجرآنست كه ترك وطن گوید. ولی ما با رضای خویش، قدم درین راه ننهادیم تا ازنو میهنی جوئیم كه شید هم، اگرشد، تا ابد، آنجا بمانیم. گریزانیم وسرگشته ما را تاراندند ازآنجا. ینجا، كجا؟ كی؟ زادگاه ما تواند گشت، هرگز. ین دیاری كه، گیرم ، پذیرا گردد ما را ( جدا شده از سروده مهاجر اثر برتولوت برشت)»
اما حالا روشنفکرانی که ادعا داشتند سالها برای حفظ نام واعتبار تبعید جنگیده اند. ایرانیان مهاجر ، تبعیدی ، مقیم خارج، پناهنده را در یک کاسه ریخته اند واز آن آشی پخته اند که تناولش برای خیلی ها به خصوص توده ای های دو آتشه لذت بخش است.
آیا روشنفکر برون مرزی ای که آن چنان داد از هنر مترقی ومردمی میزند اما هنرمندان غیر مردمی ج اسلامی را ارج مینهد. کوته بین است ویا مترقی وروشن بین؟ چرا برخی از روشنفکران ما قادر نیستند درک کنند که دعوای بهمن قبادی وکیارستمی بر سر لحاف ملاست ؟ لازم نیست خیلی از گذشته قبادی مطلع باشیم، کافیست به همین اعتراض نامه اش توجه کنیم می بینیم همه سالهایی که کیارستمی کلیت نظام را تائید میکرد برای بهمن قبادی ی کردزاده هیچ موردی پیش نیامد که معترض استادش باشد؟ مگر کیارستمی با صراحت اعلام نکرد سر وصدایی که بخشش جایزه نخل طلا به طعم گیلاس به پا کرد جنایت میکونوس را به سایه کشاند (آقای بهمن قبادی از پیشینه خانوادگی برای چهره سازی خودش کم بهره نبرده است. ) مگر آنها که در کافه می کونوس قتل عام شدند فعال سیاسی کرد نبودند؟ چرا لا اقل آقای قبادی در برابر کسی که با شجاعت! از تاثیر کارش در کم رنگ کردن جنایت میکونوس سخن گفت ،موضع نگرفت ؟(میدانیم ماجرای اخیر در ارتباط با بهره برداری بهمن قبادی از پرونده رکسانا صابری برای موفقیت در کن 2009 بر ملا شد. علاوه بر این، هنوز هم وی به این سئوال جواب نداده است که این چه فیلمساز سینمای زیر زمینی است که مطبوعات حکومتی دوران کودتا مبلغ فیلم زیر زمینی اش هستند؟) آیا روشنفکر آگاه نباید قبل از اینکه شیفته ی یک رفتار یا یک نوشته بشود به انگیزه ها هم توجه کند؟البته دعوای موسوی، کروبی ، خاتمی با جناح حاکم دعوای خانوادگی است دعوای هنرمندان نظام هم با هم دعوای خانوادگی است ، همانطور که دعوای سران نظام ربطی به مردم اسیر ایران ندارد، دعوای 30 یا 40 تا ازهنرمندان صادراتی وکارگردانان سینمای گلخانه ای با هم و با باند احمدی نژاد هم ربطی به اهالی زجر کشیده سینمای ایران ندارد که در درد ورنج وبیماری ومحروم از همه امتیاز های حکومتی به زندگی اسارت بار ادامه می دهند.
الان جو اقتضا می کند که دلال ها وکارچاق کن ها ولابی ها ی فرهنگی. هنری تا اطلاع ثانوی سبز پوش باشند وخودشان را با بهمن قبادی ها،رخشان بنی اعتماد ها،مخملباف ها وصل کنند . چه بسا بد نباشد نیشی هم به کیارستمی با آن پیشینه شناخته شده اش بزنند.دریغ است اگر نظر روشنفکران برون مرزی از این دسته از سینماگران سینمای جمهوری اسلامی از جنس تحسین های لابی ها باشد ،در آن صورت روشنفکر با ادعای سرنگونی طلبی با کارچاق کن ها چه فرقی دارد؟ بله من هم می دانم که دلال ها را لمس سکه شیفته سیاست سینمایی ج. اسلامی کرده است. اگر یک لحظه ای روزی شان قطع شود،این اشتتیاق هم محوو نابود میشود. اما چرا روشنفکر اپوزسیون برون مرزی با دلال ها هم زبان شده است؟
این مردم بودند که با حرکتی غافلگیرانه معادله شکل گرفته -بهره این گونه فیلمسازان از اختلاف های بین باندهای حکومتی در چهار چوب حفظ نظام- را بهم زدند. همان بن بستی که رژیم وعواملش بدان گرفتار شده اند دامن چنین روشنفکرانی را هم گرفته است و دایم از این شاخ به اون شاخ می پرند. آیا با معیار های خانم «هانا آرنت» بخشی از جامعه روشنفکری ما خود در شکل گیری حکومت خودکامه سهم نداشته اند در حین اینکه مدعی مبارزه با آن بوده اند؟ اما این مردم بپا خواسته هستند تا به عمر ننگین کلیت این نظام نقطه پایان بگذارند، راه سخنی در پیش است. همتی جانانه می طلبد.
یادداشت‌های روز "، ویژه سایت دیدگاه نوشته می‌شوند. در صورت تمایل به بازتکثیر متن، لطفا منبع را "یادداشت‌های روز سایت دیدگاه" قید کنید

بصیر نصیبی
www.cinemaye-azad.com
19 نوامبر 2009 زاربروکن. آلمان
منبع: سايت ديدگاه

پرده برداری از مجسمه ی خانم احمدی نژاد



شکوه میرزادگی


حضور خانم اعظم فرهی در اجلاس سازمان خواربار و کشاورزی ملل متحد (فائو) در رم سر و صدای گسترده ای، بيشتر در بين مردمان ايرانی در سراسر جهان و در سرزمين خودمان بوجود آورده است. تا قبل از انتخابات رياست جمهوری اخير، هيچ يک از ايرانی ها (البته جز زنان خانواده های نزديک به آقای احمدی نژاد) نه تنها با نام خانم اعظم فرهی آشنا نبود بلکه حتی زنی به نام خانم احمدی نژاد را هم نمی شناخت. در جريان انتخابات، و به دنبال حضور خانم رهنورد در کنار آقای موسوی، و مطرح شدن عنوانی به نام «همسر نامزد رياست جمهوری ايران» (به تقليد از «بانوی اول» آمريکا)، بخش تبليغات انتخاباتی احمدی نژاد به تکاپو افتاد تا «همسر نامزد رياست جمهوری» ديگری را هم رو کند و، به اين ترتيب، مردمان برای اولين بار با تصويری آشنا شدند که گفته می شد از آن «خانم احمدی نژاد» است؛ تصوير چيزی يا کسی به سان مجسمه ای قبل از پرده برداری، سراپا در پارچه ای سياه با يک سوراخ کوچک که يک نوک بينی از آن هويدا بود. اما به نظر می آيد که آقای احمدی نژاد ـ که در تمام اين چندين ماهه ی پس از انتخابات هنوز از رقابت با آقای موسوی باز نايستاده است و همين طور اعمال و رفتار ايشان را تقليد می کند ـ احساس کرده است که بايد کاری کند تا روزنامه های غربی به همسر ايشان هم بگويند «فرست ليدی». به خصوص که اين کار در مقابل «خارجی ها» به درد آينده ای می خورد که قرار است ايشان اداره ی امور جهان را در دست بگيرند. به اين ترتيب، ايشان و البته کل نظام تصميم می گيرند که از همسر ايشان پرده برداری کنند؛ آن هم در رم و در يک اجلاس جهانی، و با يک سخنرانی تکان دهنده! بگذريم که، درست به سان همه ی کارهای آقای احمدی نژاد که مردم را يا خشمگين می کند و يا به تمسخر وا می دارد، حضور همسر ايشان در شهر رم نيز همين ويژگی را داشته است. به راستی هم که نديده گرفتن هزاران هزار کودک گرسنه ای که در همين زمستان در خيابان های ايران در کارتن ها می خوابند، و هزارها هزار زنی که به خاطر لقمه ای نان و يا سير کردن شکم بچه هاشان تن فروشی می کنند، و هزاران هزار معلم و کارگری که حتی دستمزد غيرعادلانه خود را نيز دريافت نمی کنند و، مرفه و خوشبخت خواندن آن ها از يک سو، و دل سوزاندن برای مردمان فلسطينی ساکن غزه ـ که همسر ايشان به جای نان و مواد غذايي برايشان اسلحه و موشک می فرستد ـ نمی تواند در هر انسان عاقل و بالغی اثری مثبت بگذارد. و چنين است که می بينيم تقريباً صدای اعتراض های خشم آلود و يا استهزا آميز از هر گوشه ای نسبت به اين خانم بلند شده است. من در نوشته ها و از زبان های زيادی شنيده ام که: «احمدی نژاد کم بود زنش هم برای مزخرف گفتن به او اضافه شده است». در عين حال، نمی دانم که چند نفر دلشان برای اين زن سوخته است. ولی من يکی از آنهايي هستم که به راستی دلم برای اين خانم می سوزد. تبليغات حکومتی ايران می خواهد به مردم جهان تفهيم کند که ايشان «نمونه ی زن ايرانی است» و به خصوص اينکه رسانه هايي چون خبرگزاری زنان دولتی عنوان «فرست ليدی» را به جای کلمه ی ساده ی فارسی «همسر رييس جمهور اسلامی» يا «بانوی اول جمهوری اسلامی» برای ايشان به کار می برند. و همه اين ها کاملاً نشاندهنده ی اين واقعيت است که زنان ما چقدر مورد سوء استفاده ی، «ابزاری» قرار می گيرند. يعنی کاملا مشهود است که اين خانم، نه به خواست خود، که به خواستی از بالا بر او تحميل شده (چه از سوی پدر و شوهر و چه از سوی نظام موجود در سرزمين ما) همه ی عمرش فقط اجازه داشته زير پرده سياه مخفی باشد و حتی صدايش را هم نامحرم نشنود و حالا ناگهان از پرده برون شده است. بگذريم که فعلاً رفع حجاب ايشان در حد بيرون نهادن چشم و ابرو و دماغ و دهان، و صدای سخن گفتن است. ولی در کار استفاده ی ابزاری می شود خيلی بيش از اين ها هم پيش رفت. در حال حاضر، همان کسانی که او را در پرده کرده بودند حالا پرده را اندکی کنار زده اند. و اين کار نه به خاطر اين انجام شده که باور کرده اند زن هم انسان است و قابليت زندگی کردنی طبيعی و آزاد و سخن گفتن را دارد بلکه به اين دليل که منافع نظام خود را در خطر می بيينند؛ منافعی که به خاطرش می شود دزدی کرد، دروغ گفت، جنايت کرد، شکنجه و اعدام کرد، و حالا حتماً می شود از چهره ی هر زنی که لازم باشد هم پرده برداری کرد؛ حتی اگر اين چهره از آن همسر خود آيت الله خامنه ای باشد؛ همسر احمدی نژاد که چون خودش جزو دم دستی ها است.
http://www.aftabkaran.com/maghale.php?id=479

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

گفتگو با حسن داعی: گزارش روزنامه واشنگتن تایمز در مورد نایاک و تریتا پارسی



در روز جمعه 13 نوامبر 2009، روزنامه واشنگتن تایمز گزارشی به قلم "ایلای لیک" را به چاپ رساند که در آن به عملکرد شورای ملی ایرانی آمریکایی تحت ریاست تریتا پارسی به تفصیل اشاره شده است. پس از انتشار این گزارش، در محافل گوناگون واشنگتن در باره این گزارش سخنهای بسیار رفته است. چندین سایت از جمله تارنمای نایاک به موضعگیری و تحلیل این گزارش اقدام کرده اند. برای روشن شدن هر چه بیشتر موضوع، از سوی کمیته آمریکاییان و ایرانیان پیشرو چندین سوال را با آقای داعی در میان گذاشتم.کابلی: آقای داعی، جمعه گذشته، روزنامه واشنگتن تایمز مقاله بسیار مهمی در مورد تریتا پارسی و نایاک چاپ کرد که سر و صدای بسیار زیادی در واشنگتن و محافل ایرانی و آمریکائی ایجاد کرد. در این مقاله اتهاماتی جدی به نایاک وارد کرده که با هم بحث می کنیم. اما نویسنده مقاله اظهار داشته که مبنای گزارش وی اسنادی است که شما در اختیار وی قرار داده اید. اسنادی که گویا شما از طریق دادگاه بدست آورده اید. نخست در مورد این دعوای قانونی توضیح بدهید.داعی: من اولین گزارش خودم در مورد نایاک را در اوائل سال 2007 منتشر کردم. به مدت یکسال، تریتا پارسی، نایاک و همچنین روزنامه های وابسته به حکومت ایران یک کارزار دروغ و شانتاژ علیه من براه انداختند. هدفشان این بود که من از کار خودم دست بکشم. اما وقتی نتیجه ای نداد، در ماه می 2008 از من به دادگاه فدرال واشنگتن شکایت کردند. در ادعانامه آنان گفته شده بود که اتهامات من به تریتا پارسی و نایاک باعث شده که آنها در میان آمریکائیان و جامعه ایرانی بی اعتبار شده ، درآمدشان کم شده و خود تریتا پارسی نیز دچار اضطراب روحی گشته است.هدفشان این بود که با شکایت از من و با تحمیل صدها هزار دلار هزینه دفاع قانونی، مرا به زانو درآورند و بدین ترتیب درس عبرتی به همه رسانه ها و ایرانیانی بدهند که نایاک را لابی رژیم ایران معرفی میکنند و در مقابلش می ایستند.پس از مدتی کوتاه، پس انداز شخصی من به انتها رسید و دست کمک به سوی هموطنان و موسساتی که به کمک روزنامه نگاران می آیند دراز کردم. یکی از مراکز تحقیقی واشنگتن به نام میدل ایست فوروم به میدان آمد و با ارسال یک نامه، از وکلائی که برای دفاع رایگان از من آماده اند، تقاضای کمک نمود. یک روز بعد، یکی از مهمترین دفاتر حقوقی به یاری من برخاست و طی یکسال گذشته، یک تیم از وکلای این شرکت به دفاع تمام عیار از من پرداخته اند. کابلی: خوب، دادگاه در چه مرحله ای است و این اسنادیکه روزنامه واشنگتن تایمز بدانها اشاره کرده چگونه بدست آمده اند؟داعی: هنوز به خود دادگاه نرسیده ایم ولی در طول ده ماه گذشته، طبق روال حقوقی دادگاههای آمریکا، به مرحله "کشف حقیقت" وارد گشته ایم. به این معناست که دو طرف دعوا می توانند اسناد و مدارک مربوط به نحوه کار و زندگی یکدیگر را بدست آورند. از اینرو، بسیاری از مکاتبات ایمیل من، مدارک زندگی شخصی و کاری من در اختیار نایاک و تریتا پارسی قرار گرفت.بهمین ترتیب، نایاک نیر می بایست اسناد درخواستی ما را در اختیارمان قرار بدهد. تاکنون، تنها بخش کوچکی از این اسناد به ما تحویل داده شده که برای دریافت بقیه آن تلاش میکنیم. اما همین بخش کوچکی که بدست آورده ایم نیز حیرت آور و تکان دهنده است. کابلی: این اسناد چه زمانی در اختیار شما قرار گرفت و چرا اکنون منتشر میشود؟ برخی میگویند که چون آقای جان لیمبرت که از نزدیکان تریتا پارسی و از مشاوران نایاک است، بعنوان مسئول پرونده ایران در وزارت خارجه منصوب شده، محافظه کاران و جنگ طلبان آمریکا میخواهند با انتشار این گزارش، انتخاب جان لیمبرت و سیاست های اوباما در مورد ایران را مورد حمله قرار دهند.داعی: صد البته که سیاست های کنونی اوباما در مورد ایران شدیدا زیر سوال است. به همان میزان، انتخاب جان لیمبرت نیز توهینی به ایرانیان است. اما انتشار این گزارش ربطی به اینها ندارد. این اسناد را ماههاست که بدست آورده ایم یعنی مدتها قبل از آنکه جان لیمبرت به وزارت خارجه برود. از همان روز اولی که اسناد بدست ما رسید ما میخواستیم منتشر کنیم ولی تریتا پارسی از دادگاه خواست که مانع از انتشار علنی اسناد شود. می گفتند که این اسناد باید محرمانه بماند. چند ماهی طول کشید و دادگاه به نفع من نظر داد. دوباره به دادگاه رفتند و بهانه دیگری آوردند. باز هم شکست خوردند.حدود یکماه و نیم پیش، سرانجام همه این موانع برطرف شد و من قانونا می توانستم اسناد را منتشر کنم. خبرنگار واشنگتن تایمز با من تماس گرفت و خواست آنها را مطالعه کند. این اسناد در اختیار وی قرار گرفتند. وی و مسئولان روزنامه اظهار علاقه کردند تا در اینمورد گزارشی تهیه کنند. نزدیک به پنج هفته، خبرنگار مزبور شروع به تحقیق در مورد نایاک و ارتباطات تریتا پارسی کرد. اسناد دادگاه را به کارشناسان بیطرف نشان داد و سرانجام گزارش خودش را منتشر کرد.کابلی: چرا پنج هفته؟ مگر خبرنگار مزبور علاوه بر مطالبی که شما در اختیارش قرار داده بودید، خود نیز تحقیقاتی انجام داد و علاوه بر اسناد شما موارد جدیدی نیز بدست آورده است که برای روشنگری موضوع اهمیت داشته باشد؟داعی: بلی. خودش یک تحقیقات جدی را انجام داد. با متخصصان متعددی صحبت کرد. با ایرانیان تماس گرفت. مثلا با معاون سابق اف بی آی صحبت کرده و ایمیل های رد و بدل شده بین محمد جواد ظریف (سفیر جمهوری اسلامی در سازمان ملل) با تریتا پارسی را مطالعه کرده و نتیجه گرفته که تریتا همچون نماینده جمهوری اسلامی مشغول لابیگری بوده است. کابلی: آیا آقای لیمبرت تاکنون موضع گرفته است؟ نایاک در جوابیه خود تکذیب ارتباطش با رژیم ایران را انکار کرده و اظهار داشته که اگر ارتباطی در کار بوده، هرگز شخصی مانند آقای لیمبرت که 444 روز در اسارت رژیم بوده است، به جمع مشاوران نایاک نمی پیوست. ظاهرا اکنون مسئولیت بزرگی بر دوش آقای جان لیمبرت قرار گرفته که موضع بگیرد. اگر هنوز می خواهد از نایاک حمایت کند، باید در مورد این اسناد پاسخگو باشد. نظر شما چیست؟داعی: آقای لیمبرت هنوز مطلبی نگفته ولی ما ایرانیان باید از ایشان بخواهیم که حتما موضع بگیرد. این یک توهین به جامعه ایرانی است که مشاور تریتا پارسی مسئول امور ایران در وزارت خارجه آمریکا شود.کابلی: عکس العمل تریتا پارسی چه بود؟ آیا موافق انتشار این گزارش بودند؟داعی: اتفاقاتی که در این یکماه گذشته به وقوع پیوست، خودش به تنهائی برای شناخت تریتا پارسی و نایاک و شبکه لابی رژیم ایران کافی است. نخست تریتا به دیدار خبرنگار رفت و طی دو ملاقات، ساعتها با او گفتگو کرد. هدف اولش بی اعتبار کردن من بود. خبرنگار نیز به او گفته بود که گزارش من روی اسناد درونی خود شما تهیه میشود و ربطی به اعتبار حسن داعی ندارد.در مرحله بعد، تریتا عده ای را تحت نام جدا شدگان سازمان مجاهدین جمع کرد تا نزد خبرنگار بیاورد و ثابت کند که من عضو مجاهدین هستم. سپس یک نفر دیگر را پیدا کرد که به ادعای خودش سی و چند سال پیش با من در زندان بوده است. لابد آن فرد میخواسته به خبرنگار بگوید که سی و چند سال پیش، من و عده ای دیگر، در زندان نقشه کشیدیم که به آمریکا بیائیم و علیه تریتا پارسی که هنوز در آنموقع بدنیا نیامده بود فعالیت کنیم.در مرحله بعد، دوستان تریتا در واشنگتن وارد صحنه شدند. کسانیکه تحت نام کارشناس مسائل ایران، به سنای آمریکا و رادیو تلویزیون ها میروند و برای برداشتن فشار آمریکا از روی حکومت ایران تلاش میکنند. اینها به سراغ خبرنگار رفتند و از او خواستند تا نوشته خودش را رقیق کند. سپس شریک و همکار تریتا پارسی در ایران، یعنی سیامک نمازی وارد عمل شد و سعی کرد تا خبرنگار را از چاپ مقاله منصرف کند.وقتی همه اینها نتیجه ای نداد، تریتا و وکیل اش دوباره به دادگاه رفتند و همان تقاضای قبلی خودشان که دو نوبت پاسخ منفی گرفته بود را بار دیگر مطرح کردند. تقاضای اینکه اسناد محرمانه شود و کسی قادر به چاپ آن نباشد.یکروز قبل از چاپ مقاله نیز، یک نامه تهدیدآمیز به روزنامه واشنگتن تایمز فرستادند و از آنان خواستند تا از چاپ مقاله خودداری کنند. اما این اقدامات هیجکدام نتیجه نداد و این گزارش چاپ شد.کابلی: تریتا پارسی و نایاک در پاسخی که به این گزارش داده اند نوشته اند که به کارهای گذشته خود افتخار می کنند.پس چرا از طرق قانونی و هجمه دوستان و محافل گوناگون سعی داشتند که جلوی انتشار اسناد در این گزارش را بگیرند؟ اگر ریگی در کفششان نیست، پس از چه هراس دارند؟ دوم اینکه این افرادی که با خبرنگار تماس گرفتند و از دوستان تریتا بودند، چه کسانی هستند؟ حق مردم است که بدانند که چه کسانی خواستار جلوگیری از گزارش یک خبرنگار آمریکایی شده اند؟ این افراد به خبرنگار چه می گفتند تا او را از انتشار گزارش منصرف کنند؟داعی: اجازه بدهید تا در اولین فرصت این افراد را به هموطنان معرفی کنم. اما درست میگوئید. بهتر است تریتا پارسی اگر ریگی به کفشش نیست بیاید و خودش داوطلبانه همه اسناد را منتشر کند. اصولا این روش کار نایاک در یکسال گذشته بوده است. با ارسال نامه تهدید به رسانه ها سعی کرده جلوی انتفاد از خودش را بگیرد. از صدای آمریکا و رادیو فردا بگیرید تا تلویزیون های فارسی زبان. امیدوارم که در اولین فرصت با هم در اینمورد صحبت کنیم و اسناد داخلی شان را بررسی کنیم تا با شیوه های کاری آنان آشنا شویم.کابلی: خوب، این اسناد و این گزارش واشنگتن تایمز چه میگویند؟داعی: گزارش روزنامه روی سه پایه قرار گرفته است. اولا اینکه نایاک بطور غیر قانونی لابی میکند و برای انجام این کار اجازه ندارد. دوم اینکه برای انجام این لابی، یک هماهنگی بین تریتا پارسی با سیامک نمازی در تهران وجود داشته است. سیامک نمازی مدیر عامل و یکی از شریکان کمپانی آتیه بهار در تهران است. آتیه، با دولت جمهوری اسلامی شریک است و با هم کار میکنند. معنای آن نیز روشن است: تریتا لابی خودش در کنگره را با یک نفر که در ایران شریک دولت است، هماهنگ میکرده است. فعالیت اصلی شرکت آتیه دلالی برای کمپانی های بزرگ بخصوص غولهای نفتی است که با جمهوری اسلامی بده و بستان دارند.تریتا با جواد ظریف که سفیر جمهوری اسلامی در سازمان ملل بود نیز تماس و همکاری داشته است. مثلا نمایندگان کنگره را انتخاب میکرده و به ملاقات ظریف میبرده است و موارد دیگر که در فرصت دیگری مورد بحث قرار میدهیم.مسئله سوم این است که احتمالا نایاک قوانین متعدد آمریکا را زیر پا گذاشته است و تقلب مالیاتی نیز کرده است.کابلی: در گزارش واشنگتن تایمز صحبت از یک سازمان دیگری بنام همیاران شده است. آیا همیاران نیز شریک دولت ایران است و آیا با آتیه ارتباط دارد؟ در آنجا صحبت از پولی است که ظاهرا نایاک از بودجه اختصاصی آمریکا برای دمکراسی در ایران می گیرد و با همیاران خرج می کند. لطفا در این باره کمی توضیح دهید.داعی: همیاران که در ظاهر یک سازمان غیر دولتی است توسط محمد باقر نمازی (پدر سیامک نمازی) و یک فرد دیگر بنام حسین ملک افضلی براه افتاد. ملک افضلی بمدت 18 سال معاون وزیر بهداشت بوده است که در زمان احمدی نژاد نیز معاون وزیر بود.کار اصلی همیاران این بود که نزد سازمان ملل و موسسات بین المللی، خودش را بعنوان نماینده سازمانهای غیر دولتی ایران معرفی کند و بگوید که من نماینده جامعه مدنی ایران هستم. من در گزارشی که به زبان انگلیسی نوشتم اسناد مربوط به همیاران و کار مشترک اش با وزارت خارجه جمهوری اسلامی برای نفوذ در میان ایرانیان خارج از کشور را توضیح دادم.نایاک با همیاران همکاری مشترک داشت و با هم پروژه مشترک داشتند. رابطه باقر نمازی با تریتا پارسی نزدیک به دهسال ادامه داشته است که یک بخش مهم آن راه اندازی گروههای بظاهر صلح طلب ایرانی برای لابی کردن بنفع جمهوری اسلامی بوده است که من در گزارشات متعدد به آن اشاره کرده ام.جالب اینجاست که تریتا پارسی در حالیکه در کنگره آمریکا مشغول لابی بود و میخواست که آمریکا به گروههای حقوق بشری یا گروههایی که برای دموکراسی در ایران مبارزه میکنند، کمک مالی نکند و میگفت که کمک مالی دولت آمریکا باید کاملا قطع شود، خودش صدها هزار دلار از پولهای کنگره را میگرفت و استفاده میکرد. یعنی این پولها برای نایاک و دوستانش حلال بود ولی برای گروههائیکه با جمهوری اسلامی مبارزه میکردند حرام. جالب اینجاست که نایاک این پولها را میگرفت تا با مثلا سازمانهای غیر دولتی در ایران کار کند اما شریک اصلی اش که بعنوان غیر دولتی معرفی میکرد همین سازمان همیاران بود. سازمانی که رئیس هیئت مدیره اش یک معاون وزیر دولت ایران بود. یعنی همه چیز بود بجز سازمان غیر دولتی. می بینیم که دروغگوئی تا چه میزان بوده است.کابلی: سایت "سیاست خارجی" در بخش "کی بل" طی مطلبی به نفع تریتا پارسی ادعا کرده است که شما از طریق حمله به نایاک و تریتا، قصد تخریب اوباما و وزیر خارجه اش را داشته اید. دلیلش نیز ایمیلی است که شما برای "تیمرمن" فرستادید. همچنین نایاک در موضع گیری های پس از انتشار گزارش نیز بارها ادعا کرده است که شما از سوی نئوکانها قصد حمله به سیاستهای اوباما را دارید؟ ظاهرا نایاک بدنبال شریک جرم برای خود می گردد. ماجرای آن ایمیل چه بود؟ در این مورد لطفا توضیح بدهید. لطفا در مورد نزدیک بودن خود با سیاستهای اوباما توضیح دهید.داعی: اولا که شیوه دفاع تریتا پارسی شناخته شده است. وی خودش را در کنار اوباما و دیگران قرار میدهد و مخالفان خودش را در صف جنگ طلبان میگذارد. این روشی است که کارآئی خودش را از دست داده است. ثانیا، من تحقیقاتم در مورد تریتا پارسی و نایاک را در سال 2006 شروع کردم و اولین گزارشم در ژانویه 2007 منتشر شد. زمانیکه اصلا خبری از اوباما یا کلینتون نبود. ثانیا تریتا پارسی به مدت ده سال برای یک جمهوری خواه فاسد و بدنام بنام باب نی کار میکرد که بجرم رشوه گیری های مختلف، منجمله رشوه گرفتن از یک قاچاقچی مقیم لندن که برای جمهوری اسلامی کار میکرد، روانه زندان شد. بنابراین، مظلوم نمائی تریتا پارسی تنها برای فریب کودکان خوب است. اما در مورد ایمیل من که مدتها قبل نوشته بودم و تریتا منتشر کرده باید یک توضیحی بدهم.حدود یکسال و نیم پیش که مبارزات انتخابات آمریکا جدی تر شده بود، افرادی مثل حسن نمازی که یکی از همپالکی های تریتا پارسی است و در واشنگتن گروه لابی دارد، فعال شده بودند و برای اوباما و کلینتون پول جمع میکردند. اینها سعی میکردند که در پیرامون کاندیداهای دموکرات نفوذ کنند و انتظار داشتند که رئیس جمهور بعدی سیاست مسالمت جویانه ای در برابر جمهوری اسلامی داشته باشد. در همین زمان، کنت تیمرمن که از فعالین معروف سیاسی است و به حزب جمهوریخواه تعلق دارد، مثل خیلی دیگر از آمریکائی ها یا ایرانی ها، نسبت به سیاست های آینده اوباما یا کلینتون در مورد ایران نگران بود.ایشان طی چند ایمیل از من خواست که اگر مطلبی در مورد حسن نمازی دارم چاپ کنم زیرا الان موقع اش است. منظورش این بود که با افشاگری در مورد حسن نمازی (با سیامک نمازی اشتباه نشود) میتوان از نزدیکی اینها به رئیس جمهور بعدی جلوگیری کرد. من استدلال خودم را داشتم. از نظر شخصی من بیشتر خودم را به اوباما نزدیک میدانم و اصولا هیجگاه وارد دعوای دو حزب سیاسی آمریکا نشدم. بنظر من لابی رژیم ایران با هر دو حزب کار میکند و دعوا اصلا دموکرات و جمهوریخواه نیست.آنچه برای من اهمیت داشت، جلوگیری از سیاست مماشات و همچنین ممانعت از ورود لابیست های طرفدار جمهوری اسلامی به حلقه نزدیکان اوباما یا کلینتون بود. بنظر من همانطور که در ایمیل گفتم، در آمریکا یک شبکه لابی هست که بنفع رژیم ایران کار میکند. اینها به اوباما نزدیک شدند و روی خط سیاسی وی تأثیر گذاشتند. نتیجه اش را هم داریم امروز می بینیم. من در پاسخ تیمرمن که میخواست با افشاگری در مورد حسن نمازی، سیاست های اوباما و کلینتون در مورد ایران را مورد حمله قرار دهم گفتم که تریتا پارسی در رأس شبکه لابی رژیم ایران قرار دارد.من به تیمرمن گفتم که تریتا پارسی آسیب پذیر ترین بخش از این شبکه است زیرا از یکطرف با باب نی کار کرده که بجرم فساد در زندان است و دوم اینکه وی در ایران یک شریک دارد که سیامک نمازی است و جزو مافیای نفتی جمهوری اسلامی است.من به تیمرمن گفتم که برای بی اثر کردن شبکه لابی باید ضعیف ترین آنرا به پائین کشید و در صورت موفقیت، بقیه شبکه فلج میشود. در اینجا من در انتخاب کلمات اشتباه کردم و بجای اینکه بگویم که "برای مبارزه با سیاست های مماشات گرایانه اوباما و کلینتون بایستی شبکه لابی رژیم ایران و در رآس آن تریتا پارسی را مورد حمله قرار داد"، به اشتباه نوشتم که "برای مبارزه با کلینتون و اوباما بایستی شبکه لابی رژیم ایران و در رآس آن تریتا پارسی را مورد حمله قرار داد ". اگر به ایمیل اصلی تیمرمن و دو ایمیل قبلی من به وی نگاه کنید می بینید که ما اصلا راجع به اوباما و کلینتون بحث نمی کردیم بلکه راجع به سیاست های آنان در مورد ایران بحث میکردیم. موضوع ایمیل نحوه مقابله با این سیاست ها بود نه مقابله با کاندیداهای ریاست جمهوری.در اینجا باید بگویم که حسن نمازی بجرم تقلب و فساد مالی تحت تعقیب قانونی قرار گرفته است و الان در خانه اش زندانی است تا زمانیکه به دادگاه برود. حزب دموکرات نیز پولهایی که حسن نمازی برای اوباما و کلینتون جمع آوری کرده بود را پس فرستاده است. متاسفانه سیاست اوباما در رابطه با رژیم ایران نیز باعث سرخوردگی بسیاری از دوستان خود اوباما شده است. کابلی: میتوانید در مورد اسنادی که مورد استفاده خبرنگار روزنامه واشنتگتن تایمز قرار گرفته است، بیشتر صحبت کنید؟داعی: همانطور که گفتم، نایاک برای بار سوم به دادگاه رفته و تقاضا کرده که من این اسناد را علنی نکنم. تا زمانیکه قاضی در اینمورد تصمیم نهائی خودش را نگرفته سکوت میکنم. فکر میکنم که تا چند روز دیگر مسئله حل شود.من در همینجا از تریتا پارسی و نایاک دعوت میکنم که تمامی مکاتبات خودش با ظریف، سیامک نمازی، بده و بستان مالی با آتیه بهار، روابط خودشان با باب نی را در اختیار عموم قرار دهند تا ببینیم چه کسی راست میگوید. در مورد خودم نیز باید بگویم که تمام زندگی من در اختیار آنان است. احتیاجی نیز به اجازه دادگاه نیست. من از همینجا به آنان اجازه میدهم تا تمام درآمدهای من، روابط سیاسی و هرآنچه که بنظرشان مهم هست را در اختیار عموم قرار دهند.من یکسال و نیم پیش به تریتا پارسی گفتم که کوتاه نخواهم آمد و تا آنجا که توان داشته باشم در مقابل شبکه لابی جمهوری اسلامی می ایستم. بار دیگر تکرار میکنم که با حمایت هموطنان، تا پایان کار خواهم رفت. زورگوئی و شانتاژ و تهدید، روی من اثر نخواهد کرد. تجارت روی خون ایرانیان، تجارتی است خیانت بار که شومی آن، گریبان دست اندر کاران اش را خواهد گرفت.

سهيلا يا خورشيد، فرقي نمي كند شما كه هستيد؟


بازخواني يك جنايت تكرار شدهاگر مي خواهيد مي توانيد دماغتان را بگيريد و پيف پيف كنان از كنار قضيه بگذريد. يا اين كه «آه»ي بكشيد و «چه بد»ي بگوييد و خودتان را راحت كنيد. اگر هم خواستيد مي توانيد برايش اشكي بريزيد. و يا اين كه چند لحظه درنگي كنيد. اما بعد فراموشش كنيد. مثل بسياري ديگر كه شبي يا روزي را با او سر كردند و بعد گم شدند. شما هم مي توانيد به روي خودتان نياوريد كه اصلا او را مي شناخته ايد. اصلا مي توانيد او را بخوانيد و بعد به صحراي كربلا بزنيد. به خدا و دين و پيغمبر بد بگوييد. مفت است در اين دوره زمانه. زورمان به آخوندها نمي رسد دق دلي اش را خالي مي كنيم سر خدايي كه توي آسمانها است. آن را علم كنيم. انگار كه نوبرش را آورده ايم. و يا كشف تازه اي كرده ايم. يا اولين نفري هستيم كه اين حرفهاي خيلي گنده گنده را مي زنيم. و مي توان خيلي ساده و بي قيمت كارهاي ديگر كرد.اما هركاري بكنيد او شما را ول نخواهد كرد. بايد حرف آخرتان را به او بزنيد. او نه پدري داشت و نه مادري. خودش گفته بود پدرش ابر است و مادرش سنگ. شما هم حرف خود را بزنيد. چه كس او هستيد؟ برادر يا خواهرش؟ يا هيچ كسش؟ يعني اصلا به شما ربطي ندارد!اما بايد بدانيم كه از او گريزي نداريم. اگر دوست نداريد ادامه ندهيد. پيشاپيش به او بدهكاري نداريد. اما وقتي درباره اش خوانديد ديگر نمي توانيد ولش كنيد. من نتوانستم. شما را هم مطمئنم. سر و ته يك كرباس هسيتم.روشن تر بگويم. او را «رسوا» كردند. اما او عاقبت «رسواگر»هم شد. شما، يعني ما، يعني همه كساني را كه دربارة او بخوانند رسوا خواهد كرد. ادامه دهيم؛ خواهيد ديد.من از سهيلا برايتان مي نويسم. نه براي اين كه او را بشناسيد. براي اين كه خودتان را بشناسيد. ببينيد آيا خواهري به نام سهيلا قديري داشته ايد؟او در وهله اول يك تابو است. نمي شود با دستان شسته و رفته به سراغش رفت. چنان است كه هرانساني را به هم مي ريزد. و اگر آخوندها به هم نريختند به خاطر اين است كه خيلي ساده از رده انساني خارج اند. آنها را قاطي مباحث انساني نكنيم، گمراه مي شويم و نتايج غلطي مي گيريم. پس خيلي ساده: هركس از سهيلا شنيد و به هم نريخت يا بالكل آخوند است و يا يك رگه اي از آخونديسم زير پوستش ريشه دارد.برويم ببينيم او كه بود و دست آخر نسبتمان را با مشخص كنيم.روز آشنايي ما با سهيلا، 14شهريور85 است. در آن روز زني 27ساله در خيابان فرمانيه تهران طفل پنج روزه اش را سربريد و روده هايش را بيرون كشيد. بعد هم تلفن زد يا زدند، و آمدند او را بردند.باورتان مي شود؟ يك مادر و اين همه قساوت؟ اصلا مادر نه، كدام انساني مي تواند چنين رفتاري با يك طفل پنج روزه داشته باشد؟تمايل اوليه اين است كه او را يك بيمار رواني بدانيم. والّا قبول داريد غير قابل تحمل است؟اما تئوري «بيمار رواني» يك راه در رو لو رفته است. كنارش بگذاريم و ببينيم خودش چه مي گويد: «از اين زندگي نكبت‌بار خسته شده‌ام و نمي‌دانم پدر و مادرم كجا هستند. مدتي است از شهرستان فرار كرده و به تهران آمده‌ام. مي‌دانستم اگر بچه‌ام كه پدر بالاي سرش نيست، زنده بماند عاقبتش بدتر از من خواهد بود، به همين خاطر سرش را بريدم. حالا هم مي‌خواهم مرا اعدام كنيد تا از شر اين همه بدبختي خلاص‌شوم»(روزنامه آفتاب يزد ـ 29مهر88)در اين حرفها اصلا بويي از بيماري نيست. گوينده زني است به معناي واقعي «نكبت زده». كاري را كه كرده آگاهانه انجام داده و عاقبتش را هم مي دانسته و خيلي صريح و بي پرده حرفش را زده : «مـي‌خواهم مرا اعدام كنيد تا از شر اين همه بدبختي خلاص‌شوم»احساس نمي كنيد يك ضربه به تئوري بيماري رواني وارد شده است؟ حداقل يك راه در رو بسته شده است تا برسيم به بقيه اش. ادامه دهيم...او در واقع كودكش را نكشته است. عزم اين را داشته كه خودش بكشد. نتوانسته؛ پس كاري كرده كه ديگران بيايند و او را «بكشند».او در واقع از كودكش كمك گرفته تا خود را بكشد. و به كودكش كمك كرده است تا مثل او دچار «نكبت» نشود.اين نكبت چه بوده است؟ از زبان خودش بخوانيم، در دادگاه خودش اين گونه معرفي كرد:«من سهيلا قديري ۲۸ ساله هستم.هيچ كس را ندارم. پدرم باران بود و مادرم سنگ، چرا كه من روي سنگ و زير باران بزرگ شدم. زندگيم را در خيابان گذرانده ام من يك زن تن فروش نبودم٬ سختيهاي زندگي مرا به اين روز انداخت». هرچند دردناك اما مقداري شاعرانه است. نمي دانم اين جملات را از كجا آموخته است؟در جاي ديگر گفته است:« 16ساله بودم كه همراه پسر مورد علاقه‌ام از خـانـه فـرار كـردم و از آذربـايجـان شوروي سر‌درآوردم. زندگي بدي نداشتيم تا اين كه آن پسر در تصادف جان باخت و من آواره شدم. شبهاي سرد زمستان را در خيابانها مي‌گذراندم و مجبور مي‌شدم با مردان زيادي رابطه برقرار‌كنم».اگر او نگويد همه ما مي توانيم تصور كنيم كه سهيلا از اين پس چه شبها و روزهايي را پشت سر گذاشته است. فقط سنگدلاني كه او را به محاكمه كشيده اند باور ندارند كه : «هيچكدام از كساني كه در جلسه محاكمه من نشسته اند٬ نمي دانند تحمل سرماي زير صفر دي ماه آن هم نيمه شب و بدون لباس كافي يعني چه٬ مجبور بودم بخاطر يك لقمه نان تن به خواسته كثيف كساني بدهم كه به من به چشم يك حيوان نگاه مي كردند...»درنگ كنيم! اين حرفها، حرفهاي يك بيمار رواني است يا زني «نكبت زده» رنج كشيده و به بن بست رسيده؟بگذار آخوندها باور نكنند. سوسولها هم دلشان بسوزد و بعد ول كنند بروند دنبال زندگي شان. ولي سهيلا آمده است تا شهادت بدهد. با اعترافات سنگين خودش نه خودش را كه مي خواهد ما را رسوا كند. مايي را كه مي شنويم براو چه رفته است و تكان نمي خوريم. ادامه «نكبت» را بخوانيم: «ايدز و هپاتيت گرفتم و به الكل و مواد مخدر معتاد شدم». و بعد: «پسرم پنهاني به دنيا آمد و روزنه هاي اميد به رويم گشـوده شـد. فـرزنـدم را دوست داشتم اما مي‌خواستند او را از من بگيرند... چـــون احـتـمــال مي‌دادم كه فرزندم به ايدز مبتلا شده باشد او را كشتم تا بعدها عذاب نكشد».كسي تنهايي و حرف سهيلا را نمي فهمد. هيچ پشت و پناهي از خانواده را ندارد. قاضي و بازجو و اين قبيل موجودات هم كه در رژيم آخوندي از مدار انساني خارج هستند. وكيل سهيلا، كه معلوم نيست چگونه او را پيدا كرده است، به نام خانم مينا جعفري است. تا حدي درد «زن» بودن سهيلا را درك مي كند. به تئوري «سايكوز » پناه مي برد. يعني همان «جنون پس از زايمان». نمي دانم اين يكي ديگر چه كوفتي است. اما به هرحال پزشك قانوني آن را رد مي كند. با شهادت زندانيان هم كه «به عدم سلامت عقل» سهيلا گواهي داده بودند كاري از پيش برده نمي شود. خانم جعفري به چاره ديگري متوسل مي برد تا شايد بتواند سهيلا را از مرگ نجات دهد. اگر پدر مقتول، يعني نوزاد، رضايت بدهد ديگر نمي توانند او را اعدام كنند. اما اين كار ساده نخواهد بود. پدر ناشناس را از كجا شناسايي و پيدا كنند؟ تازه وقتي هم كه پيدا شد بايد مردانگي كند و پيه خيلي چيزها را به تن بمالد. خانم جعفري زحمت اين كار را كشيده است. مردي پيدا مي شود و خطر مي كند. وكيل گفته است: « در نهايت براي توقف حكم مجبور به تقديم دادخواست رابطه زوجيت در دادگاه خانواده شديم كه مورد پذيرش قاضي قرار گرفت و اكنون نيز پرونده اثبات نسب وي مطرح شده و درحال رسيدگي است». و بعد:«مردي به دايره اجراي احكام دادسراي ناحيه 27 رفت و ادعا كرد پدر قرباني كوچك است. اين مرد گفت: نمي‌خواهم "سهيلا" اعدام شود و رضايت مي‌دهم». عجبا! بالاخره، در اين سراي بي كسي، يك نفر پيدا شد تا با يك شهادت به سهيلا فكر كند. خودش گفته است: «خيلي دنبال سهيلا بوده اما نمي دانسته بايد چكار كند و مايل است هركاري براي نجات جان سهيلا بكند» باور ناكردني است. ولي واقعيت دارد. من از انگيزه آن مرد و آن «پدر» مطلقا خبري ندارم. نمي دانم، شايد مي خواسته ظلمي را كه خود بر سهيلا روا داشته جبران كند. ولي هرچه باشد قابل تحسين است. اما يك جبر بالاتر تصميمش را گرفته است. سهيلا به دار آويخته شود. اين است كه آزمايش DNA پدر بودن آن مرد را رد مي كند. راست و دروغش را نمي دانم. اگر درست بوده بايد به آن مرد هزار دست مريزاد گفت كه حاضر به چنان شهادتي شده است. به هرحال اين تير نيز به سنگ مي نشيند.تلاشهاي بي ثمر وكيل پايان مي گيرد. نه با نجات موكل. با آونگ شدنش در سحرگاه روز چهارشنبه 29مهرماه88.ظاهراً «نكبت»، كه ما زندگي مي ناميم اش، پايان يافته. سهيلا هم به آرزويش رسيده است. تنها آرزويي كه در زندگي داشت و خيلي زود عملي شد.اما صبر كنيد! هركس اين قصه را بشنود بايد نسبتش را با سهيلا مشخص كند. من يكي از آنها را معرفي مي كنم. كسي كه ادامه «نكبت» است. برگهاي جديدي رو مي كند و ما را به ژرفاي بيشتري مي برد.روزنامه ايران ، 8آبان88، نوشته است:مرد ميان سالي با موهاي سفيد و دستاني لرزان وارد شعبه اجراي احكام دادسراي جنايي مي شود. يك شناسنامه در دست دارد و يك صفحه روزنامه. چيزي مي گويد كه كسي باورش نمي شود: «من دايي خورشيد هستم. همان دختري كه صبح چهارشنبه29مهر در زندان اعدام شد!در صف اول كساني كه دوست دارند سهيلا را به فراموشي بسپارند كساني قرار دارندكه حكم بر قتل سهيلا مي رانند. عبيد زاكاني در وصف اين گونه قاضيان گفته «آن كه همه او را نفرين كنند» . ما مي توانيم صفت «بي رحم» را هم به اين قاتلان اضافه كنيم. چنين قاضي منفور و قاتل بي رحمي مي شود «قاضي جابري» كه از شنيدن ادعاي مرد تعجب مي كند: «: «پدرجان تا آنجا که مي‌دانم فردي به اين نام در ميان اعدامي‌ها نداشتيم».مي شود لبخند پرافسوس مرد را تصور كرد. مي شود سيگاري را بين لبهاي خشك او ديد و مي شود تلخي ته جويده شده سيگار را هم حس كرد.مرد مي گويد: «بله، مي‌دانم. او خودش را سهيلا معرفي کرده بود. مي‌گفتند به اتهام کشتن بچه‌اش زنداني شده اما بايد بگويم اسم واقعي‌اش سهيلا نبوده! اگر هم باور نداريد شناسنامه‌اش را ببينيد!»پس «سهيلا»يي در كار نبوده است! «خورشيد» بوده و نامش را از ما، حتي در آخرين لحظات «نكبتش» مخفي نگه داشته. توضيحات دايي تكان دهنده تر است. «10 سال قبل وقتي پدرش در يک نزاع محلي کشته شد از هم پاشيد و وضعيت زندگي‌اش به هم خورد بعد هم از خانه فرار کرد»توضيحات بيشتر روشن مي كند كه ما خيلي پرت بوده ايم. سهيلا قبلا در باره پدرش گفته بود مردي بوده است سه زنه. با زنان زيادي هم رابطه داشته. بعد هم به دخترش سفارش كرده كه برود با مردان زيادتري رابطه بگيرد. همه اش كشك و دروغ. براي اين كه قاضي جابري ها را مسخره كند. پدر مرد شريف و زحمتكشي بوده است. بازنشسته شده و براي تامين معاش خانواده دكه سيگار فروشي باز كرده است! دخترك نازنينش را هم به كار مي گيرد. دايي مي گويد: « از همان جا بود که کم‌کم مسير زندگي‌اش عوض شد. خورشيد دختر زيبايي بود اما در مسير درستي قرار نگرفت و در سن کم به خاطر مشکلات خانواده‌اش به بيراهه رفت» كلمات شسته و رفته هستند. ولي مقصود را مي رسانند. همه مي دانند بر سر دخترك چه آمده است. بگذريم... كه گذشته است.ولي قصه باز هم پرده هاي ناگفته اي دارد كه دايي مي گويد: « وقتي خورشيد از خانه فرار کرد دنبالش نرفتيم چون ما از يک قوم متعصب و از ساکنان يکي از شهرهاي جنوب کشور هستيم و دختري که از خانه فرار کند ديگر ارزش و اعتباري براي خانواده ندارد » دايي با صداقت حرف مي زند. اصلا اين قبيل «تعصب»ها را هم بد نمي داند. مهمتر اين كه در وضعيتي نيست كه بخواهد پرده پوشي كند.ده سال مي گذرد. خورشيد تبديل به سهيلا مي شود. سهيلا موجود ديگري است. آن چنان كه آمد به زندان مي افتد. تا اين كه « ارديبهشت امسال خانم مددکاري از زندان با ما تماس گرفت و گفت: خواهرزاده‌ام در زندان است و مي‌خواهد با ما صحبت کند» برخورد دايي چگونه خواهد بود؟ مگر نه اين است كه خودش را «از قوم متعصب» معرفي كرده بود كه فرار دختر برايشان ننگ پاك ناشدني است؟ پس بي اختيار جواب مي دهد: «آن قدر عصباني شدم که گفتم: اعدامش کنيد و نگذاريد آزاد شود»در جهاني صلب و سنگ هيچ عاطفه اي وجود ندارد كه عمل كند. دخترك رانده اكنون مانده شده است. بعد از ده سال به پناه آمده. حالا دايي كه احتمالا تنها كانال وصل او به خانواده است چنين بي مهر او را مي راند. اما دايي اندكي از «نكبت« خواهر زاده خبر دارد. بنابراين نمي تواند اين چنين بي مهر باشد. با حلقة اشكي در چشم مي گويد :« باور کنيد نمي‌دانم چرا اين حرف را زدم اما به خدا بلافاصله پشيمان شدم و گفتم تلفن را بدهيد با او صحبت کنم» از شادابي و نشاط ده سال پيش خورشيد ديروز و سهيلاي امروز اثر و نشانه اي نيست. ولي حرفش را مي زند: « دايي اينجا غير از خانم مددکار هيچ کس هويت واقعي مرا نمي‌داند. به همه گفته‌ام کسي را در اين دنيا ندارم اما تو مي‌داني که من چقدر فاميل دارم اما اينجا تنها و غريبم».امان از دست «تنهايي و غريبي» كه اين چنين همزاد فرزند انسان است. خوب، دختر بعد از ده سال پيدايت شده چه مي خواهي؟ خورشيد يا سهيلا ، كه حالا يكي شده اند جواب مي دهد: «در اين سال‌ها خيلي سختي کشيدم. اگر مي‌تواني بيا و برايم کمي پول بياور.گفتم: پول مي‌خواهي چه کار؟گفت: اينجا فقط غذا مجاني است اما دلم ميوه مي‌خواهد. وقتي بقيه هم سلولي‌هايم ميوه يا شيريني مي‌خورند من هم دلم مي‌خواهد. چون 3 سال است که ميوه نخورده‌ام!» همين يك نكته حكايت از دريايي حرمان و رنج دارد. سه سال در زندان باشي بدون اين كه لبت به ميوه اي خورده باشد. دردناك است. اما آيا همه واقعيت است؟ هرچه باشد سهيلا به دايي چيز بيشتري نمي گويد. حرف از اعدام نمي زند. دايي هم بي خبر از همه جا زياد جدي نمي گيرد. البته با سادگي شهرستاني خودش مي گويد: « به من نگفت قرار است اعدامش کنند و گرنه هر کاري از دستم برمي‌آمد برايش انجام مي‌دادم» نمي داند كه چه اراده شري، كينه توزانه و هلهله زن، پشت به دار زدن «خواهرزاده بيچاره» است.به هرحال چند ماه مي گذرد. صبح 28مهر، يعني يك روز قبل از اعدام، سهيلا دوباره زنگ مي زند. «گفته اگر مي‌توانيد مامان را به اينجا بياوريد تا ببينمش. دلم خيلي برايش تنگ شده و فقط همين امشب را فرصت دارم». آخرين تقاضا ديدن مادر است. برآورده نمي شود.دايي مي گويد «فكرش را هم نمي كرديم» بله هيچ كس فكر نمي كرد. دايي گفته است: «باور کنيد من تمام ماجراهاي زندگي‌اش را بعد از مرگش و چاپ عکسش در روزنامه‌ها فهميدم» باز هم از سادگي او است. اما اگر ما هم چنين فكر كنيم ساده نيستيم، ابلهيم. يا كه حتي بيشتر. خائنيم. زيرا كه به خوبي مي دانيم «تمام ماجراهاي» سهيلا هيچ وقت براي هيچ كس بازگو نشده است. سهيلا در تنهايي و غربتي كه مي گفت آنها را بردوش كشيده و شبها و روزهايش را سپري كرده است. در آن روزها و در آن «ماجراها» ما كجا بوده ايم؟و راستي برگرديم به سوال اصلي خودمان . آن مرد ناشناس وقتي داستان زندگي سهيلا را شنيد به دادگاه رفت و خودش را پدر طفل مقتول معرفي كرد و نسبتش سهيلا برملا شد. آن مرد ميان سال هم طاقت نياورد و آمد وگفت دايي «خورشيد» بوده است. راستي ما، يعني من و شما، چه نسبتي با سهيلا يا خورشيد داريم؟ مي توانيم قاضي دادگاهش باشيم! دادستانش باشيم! تقاضاي اعدامش را بكنيم يا كه جلادش و طناب را خودمان به گردنش بيندازيم. مي توانيم وكيلش باشيم، يا حتي مي توانيم كودك مقتولش باشيم. در اين معركه هركس مي تواند نقشي به فراخور بازي كند. مي تواند نسبتي براي خود برگزيند.من برگزيده ام كه برادر سهيلاها باشم. برادري سوگند خورده كه آخرين رگه هاي انديشه و عاطفه «زن» ديدن زن را با تمام وجود از خود بركند.گواهم شعري كه با تار و پودم نوشتم. باور كنيد مدتها بود شعري به اين دشواري ننوشته بودم. اندوه برادري من است براي زناني مثل خورشيد يا كه سهيلا...

اندوه برادري براي زني بي برادر

مثل گلي پر از عطر،
و شبي پر از گل؛
پر از اندوه، پر از زهرم.
تلخم و تلختر ، تلختر از تلخ.

پدرت را ابر،
مادرت را سنگ يافته بودي
در روزهاي كودكي، سالهاي گرسنگي.
اي كاش برادرت بودم در سالهاي بند
اي كاش برادرت بودم اي زن!
و با پاكتي ميوه به ملاقاتت مي آمدم
و مي پرسيدم از تو
از ستاره اي كه در شبهاي سرد
برآسمان سلول مي ديدي
از سه سالي كه ميوه نخوردي.
و سالهاي دورتر دربه دري...

تلخم و تلخ تر از تلخ
و جهان چه جهنم تنگي است
آنگاه كه جا براي اندوه برادري ندارد.
آنگاه كه خواهران مي ميرند
بي آن كه برداراني
در سوكشان بگريند.

محكوم تنهاي انتهاي كوچة بي روزنم
در ديدن طنابي كه قرار است
در صبحگاه پاياني
آونگ حديث بغض باشد
براي زني كه كودك پنج روزه اش را سربريد.

پر از اندوهم اي زن، پر از اندوه!
با انبوه خواهران بي برادرت
در انبوه برادران سوكوارت
پر از اندوهم و بغض
پر از اشك، پر از اشك، پر از خشم .

22آبان88

ارسال شده توسط کاظم مصطفوی در 09:26

۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

سخنرانی دانشجوی دلیر شیرازی در حضور لاریجانی خائن

جهت آگاهی آن دسته از کسانی که همیشه منکر حضور مجاهدین در داخل ایران هستند و معتقد ند که مجاهدین در داخل پایگاه اجتماعی ندارند. و به زعم آخوندهای خون آشام، سالهاست که ریشه این" گروهک منافقین " را کنده اند. باید خدمت شان عرض کنم مجاهدین همیشه و همواره حضور داشته اند و دارند و خواهند داشت . این شتر خواب زده جمهوری اسلامی است که در خواب، پنبه نابودی مجاهدین را گهی لف لف و گهی هم دانه دانه نشخوار می کند. اگر " گروهک منافقین " بعد از حمله " مرصاد" سالها ست که از بین رفته اند! پس چگونه است که در هر نشست و اعتراضات اجتماعی هنوز شعار " مرگ بر منافق " شعار شماره یک آخوندهای شیاد است؟ برعکس آیا وجود این شعار نشان از حضور برجسته مجاهدین خلق در ایران و وحشت آخوندها از آنها نیست؟ اگر نیست پس " منافق " کیست؟

علیرضا تبریزی

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

گردهمایی 90 هزار نفری برای حمایت از مردم ایران

Kianoosh Asa Part 1 شهيد کيانوش آسا ، در اتاق دانشجويي اش

وای اگر منتظری حکمه جهادم دهد، دانشگاه شیراز ۱۳ آبان

ایجاد یک سازمان متمرکز سرکوب و ترور توسط رژیم

مريم رجوي

رئیس جمهور برگزیده مقاومت دریک کنفرانس مطبوعاتی تصمیمهای رژیم آخوندی برای ایجاد یک سازمان متمرکز سرکوب و ترور را افشا کرد
رئیس جمهور برگزیده مقاومت خانم مریم رجوی، در دومین روز سفر خود به بلژیک دریک کنفرانس مطبوعاتی درمرکز بینالمللی خبرنگاران در بروکسل، که با شرکت پرفسور اریک داوید، حقوقدان برجسته اروپا و رئیس پیشین کالج حقوق بینالملل، آقای تونه کلام، نماینده پارلمان اروپا و سناتور پیرگالانت از بلژیک، رئیس شاخه اروپایی سازمان جهانی ضد شکنجه، برگزار شد، تصمیمهای پشت پرده رژیم آخوندی برای ایجاد یک سازمان متمرکز سرکوب و ترور و همچنین شتاب بخشیدن به تولید بمب اتمی را افشا کرد.
رئیس جمهور برگزیده مقاومت گفت: درحالیکه قیام مردم ایران حاکمیت آخوندی را به لرزه درآورده است، خامنهای با تشدید سرکوب داخلی، با اصرار بر پروژه اتمی و با توطئه برای نابودی اشرف، بیهوده میکوشد تا تعادل ازدست رفته رژیم را بازیابد. اما اعتلای قیام مردم ایران و پایداری قهرمانانه مجاهدان اشرف، نشان داد که این تمهیدات محکوم به شکست است:خانم‌ها، آقایان روز به خیرقیام میلیونی هفته گذشته در ۴ نوامبر، همزمان در تهران و ۲۰ شهر بزرگ ایران رخ داد، اعتلای مبارزه مردم ایران برای کنار زدن رژیم ولایت فقیه است. اهمیت این واقعه را در چند نکته می‌توان دیدکثرت شرکت کنندگان نشان داد که با وجود سرکوب بی‌رحمانه گروههای وسیعی از مردم از همه قشرها و سنین مختلف، به این مبارزه پیوسته‌اند. از این مهمتر، تمرکز شعارها علیه شخص خامنه‌ای و لگد کوب کردن تصویرهای او در خیابانها بود که خواست مبرم جامعه ایران برای سرنگونی تمامیت رژیم را تأیید کرد. هم‌چنان که فیلمها نشان می‌دهد جامعه ایران به شدت نرمش‌های آقای اوباما نسبت به دیکتاتوری ملایان را نیز سرزنش می‌کرد. جنبه بسیار مهم دیگر حضور فعال زنان بود که بعضاً تظاهرات را رهبری می‌کردند. خامنه‌ای برای غلبه بر این بحران، از یک طرف به تشدید سرکوب در داخل کشور و مقابله با اپوزیسیون سازمان یافته از طرف دیگر به تلاش برای کسب بمب اتمی و دخالت و تروریسم در منطقه رو آورده است.
من امروز می‌خواهم شما را از تصمیم‌های پشت پرده ملایان در دو زمینه اساسی مطلع سازم. یکی ایجاد یک سازمان متمرکز سرکوب و ترور و دیگری شتاب بخشیدن به تولید بمب اتمی. ملایان اگر چه این سازمان جدید را اعلام کرده‌اند اما ابعاد و ماهیت واقعی آن را پنهان نگهداشته‌اند، سازمان اطلاعات سپاه پاسداران نام دارد، از این پس نیروی امنیتی اصلی رژیم خواهد بود، فرماندهی آن مستقیماً به شخص خامنه‌ای متصل است و تشکیل آن یک تحول بی سابقه در سیستم اطلاعاتی و سرکوبگر رژیم است. درمورد پروژه اتمی نیز من نقشه مسیر پنهان ملایان برای تولید بمب را توضیح می‌دهم. سیاستی که سطح بیرونی آن استمرار مذاکره با ۵+۱ است. اما سطح درونی آن گامهای بی وقفه برای رسیدن به غنی سازی بالای ۹۰ درصد، تولید کلاهک اتمی و موشکهای بالستیک. سیاست سرکوب داخلی ملایان و اصرار بر ادامه پروژه اتمی دو روی یک سکه هستند. هدف تمرکز قوای سرکوبگر، مهار قیام های مردم می باشد و هدف دستیابی به بمب اتمی به هر شکل بازیابی تعادل از دست رفته رژیم می باشد.
رئیس جمهور برگزیده مقاومت دربخش دیگری از سخنان خود درکنفرانس مطبوعاتی بروکسل، درباره توطئه های رژیم برای نابودی اشرف گفت:در این جا لازم است به وجه دیگری از تلاشهای رژیم برای مقابله با قیام و مقاومت مردم ایران اشاره کنم. آن حمله و توطئه‌ بی‌وقفه ملایان علیه اشرف است. اشرف محل استقرار ۳۴۰۰ تن از اعضای مجاهدین ایران. خامنه‌ای قویاً به این نتیجه رسیده است که لازمه خاتمه دادن به شقه درون رژیم و هم‌چنین لازمه مهار قیام سرکوب اشرف است. او هنگامی که در تدارک جراحی درون رژیم و روی کار آوردن احمدی نژاد بود، توافق دو جانبه میان رژیم و عراق برای اخراج مجاهدین را اعلام کرد. و در ۲۸ ژوئیه وقتی می‌خواست قیام را سرکوب کند حمله به اشرف را هماهنگی کرد. این حمله البته شکست خورد. با اینحال توطئه علیه اشرف ادامه دارد و ملایان و عواملشان در عراق در صدد جابجایی اجباری ساکنان اشرف و کشتار و سرکوب گسترده تر آنانست. بنابراین از آمریکا و اتحادیه اروپا و سازمان ملل می‌خواهم تضمین‌های مکفی برای حفاظت از ساکنان اشرف در برابر تکرار کشتار و خشونت و جابه‌جایی اجباری ایجاد کنند.
خانم رجوی در کنفرانس مطبوعاتی بروکسل با تاکید برشرایط شرائط بحرانی کنونی و تزلزل رژیم از یکسو عزم راسخ مردم ایران برای رسیدن به آزادی و حاکمیت مردم ازسوی دیگر گفت:
قیام مردم ایران برای کسب آزادی بازهم تداوم می‌یابد و روند تغییر رژیم در حال طی شدن است. در چنین شرائطی اتحادیه اروپا نقش ویژه‌یی برعهده دارد. امروز این اتحادیه با برداشتن گام بلندی، در آستانه برگزیدن یک رئیس جمهور و یک وزیر خارجه است. تحولی که موقعیت سیاسی این اتحادیه را به جد ارتقا می‌دهد. درنتیجه در قبال مسائل مبرم جهان و در کانون آن تهدیدهای رژیم ایران و خطر اتمی آن برای تمام جهان مسئولیتهای آن به مراتب افزایش می‌یابد. به خصوص که کشورهای بزرگ این اتحادیه ماهیت نظامی فعالیتهای هسته‌یی رژیم را تصدیق کرده‌اند. و اکنون ملایان برد موشکهای خود را به اروپا رسانده‌اند. امیدوارم این اتحادیه سیاست قاطعیت را در قبال رژیم در پیش بگیرد و از قیام و مقاومت ایران حمایت کند. از همه شما متشکرم
سخنرانیهای کنفرانس مطبوعاتی: پیرگالاند ،رئیس شاخه اروپایی سازمان جهانی ضد شکنجهخانم رئیس جمهور، خانمها و آقایان نماینده مطبوعات،حضور من در اینجا به این دلیل است که معتقدم با باید منتهای دقت را در رابطه با وضعیت جاری در ایران و در منطقه داشته باشیم. فکر میکنم تهدیدات زیادی در این زمینه وجود دارد. به عنوان یک روشنفکر چپ، یک صلحطلب و کسی که برای دستیابی خلقها به سرنوشتشان فعالیت میکند، این مسئولیت را پذیرفتهام که در اینجا حضور یابم و از اهداف مجاهدین حمایت کنم، بهخصوص در این لحظات که ما نگرانیهای زیادی داریم، نه تنها در رابطه با داخل کشور و سرکوب، بلکه در رابطه با هر آن چیزی که مربوط میشود به هوشیاری در رابطه با وضعیت حقوق بشر چه در داخل کشور چه در خارج آن و در عراق و در کمپ اشرف.به عنوان رئیس بخش اروپایی سازمان جهانی علیه شکنجه، به مناسبتهای مختلف فراخوانهایی به مقامات اروپایی دادهام تا مانع از آن چیزی بشویم که قابل اجتناب است، یعنی کشتارها؛ کشتارهایی که طراحی و برنامهریزی شدهاند تا جمعیت اشرف را اخراج وجا به جا کنند و همانطور که خانم رئیسجمهور توضیح داد، در این جریان جنایاتی علیه بشریت صورت بپذیرد. ما میتوانیم دخالت کنیم. اروپا امکان دخالات در این رابطه را دارد. در اینجا فراخوان اضطرارییی به پارلمان اروپا میدهم تا اقدامی را که در دور قبلی پارلمان شروع شده بود را ادامه دهد. در ماه آوریل گذشته، پارلمان اروپا موضع بسیار دقیق و شفافی در این رابطه اتخاذ کرده بود و کمیسیون اروپا و شورای وزرای اروپا را فراخواند ه بود که وارد عمل شوندتا به وضعیت این جمعیت رسیدگی شود. آنها بعد از اینکه مدتی در همین کمپ پناهندگانی که در آن هستند، مورد حفاظت قرار گرفته بودند، امروز با تهدیدات عمدهیی مواجه هستند و در معرض خشونت قرار دارند. میدانیم که ۳۵ نفری که ربوده شده بودند و مدتها در حبس بودند، به یمن فشارهای بینالمللی آزاد شدند. این دلیلی است بر اینکه میتوانیم وارد عمل شویم و از آنجایی که توانستیم آزادی آنها را بهدست بیاوریم، این دلیلی بر آن است که باید امروز وارد عمل بشویم. تونه کلام، نماینده پارلمان اروپا تونه کلام: رژیم کنونی ایران در بحران سیاسی، اجتماعی و اقتصادی قرار دارد. لذا دیگر به ما بستگی دارد تا این روند را تسریع کنیم و بطور فعالانه یی به اپوزیسیون ایران کمک کنیم، یا این که واکنش دیگری داشته و بگوییم که به ما ربطی ندارد، و بگذار ما از توافقات و منافع اقتصادی خودمان در ایران حمایت کنیم. به نظر من این یک سیاست ریاکارانه است. ما از تظاهرات سراسری درایران متعجب شده بودیم. خانم رجوی در این باره صحبت کردند، و البته اتحادیه اروپا حمایت اخلاقی خود را از تظاهرکنندگان میکند، ولی این کافی نیست. همزمان آنها حتی همین حمایت اخلاقی را هم از سازمانیافته ترین اپوزیسیون ایرانی و شهروندان اشرف نمی کنند، که در خطر تهدید مرگباری هستند. من میخواهم قسمتی از صحبتهای مشاور مالکی نخست وزیر عراق را که دیروز در روزنامه هرالدتریبیون بین المللی منتشر شد، بازگوکنم. او گفت «این هدف ماست که آنها را از کشور اخراج کنیم، اخراج از عراق» منظور ساکنان اشرف است. ما دیروز در پارلمان اروپا یک جلسه داشتیم. کمیته «گروه دوستان ایران آزاد» شامل حدود ۱۰۰ عضو پارلمان اروپا است و در سراسر جهان حدود ۲۰۰۰ نماینده پارلمانهای جهان از این گروه حمایت میکنند. این یک جمعیت نمایندگان بسیار بسیار مهم است و نشان می دهد که نمایندگان شهروندان اروپا از همه احزاب به روشنی از اپوزیسیون ایران حمایت میکنند. ما در پارلمان اروپا همه گروههای سیاسی را نمایندگی میکنیم و حول همین هدف متحد شده ایم. اجازه بدهید یادآوری کنم که این سازمان مجاهدین خلق ایران بود که هفت سال پیش برنامه مخفی هستهیی رژیم ایران را افشا کرد. به خاطر آنها بود که ما امروز این آگاهی را از این تهدید داریم. همچنین بسیار روشن است که رژیم کنونی ایران، همانطوری که خانم رجوی گفتند، برای بدست آوردن وقت بازی میکند. این یک بازی مشخص همه دیکتاتوریها است که طرفهای خود را فریب میدهند تا آنها را به مصالحه و استمالت بکشند و سپس آنها را نفی کرده و به کار خود ادامه دهند، و از این طریق زمان کافی برای ادامه کار خود بدست میآورند. بنابراین امروز اولا بسیار مهم است که دولتهای اروپایی قطعنامه آوریل پارلمان اروپا را درمورد حفاظت اشرف به اجرا بگذارند، و در برابر هرگونه تلاش برای اخراج ۳۴۰۰ نفر ساکنان اشرف مقاومت کنند. من یک سال پیش آنجا بودم. ولی متأسفانه دیگر برایم ممکن نیست وارد آنجا شوم، بهرحال وضعیت آنجا مطلقا بحرانی است. اگر ما درمورد حقوق بشر جدی هستیم، اگر ما درمورد تساوی حیات همه انسانها و افراد جدی هستیم، باید در برابر این اقدامات تعصب انگیز سیاسی مقاومت کنیم. آیا میگوییم حیات در اروپا برایمان مهم است، ولی حیات در عراق یا ایران برایمان اهمیتی ندارد؟ طی چند هفته آینده اگر نیروهای عراقی زیر فشار رژیم ایران بخواهند کمپ اشرف را از بین ببرند، همه چیز ممکن است اتفاق بیافتد و ما با یک بحران نظیر سربرنیتسا رو به رو شویم. چه کسی مسئولیت این را خواهد پذیرفت ؟ بنابراین مطلقا مهم است که دولتهای اروپایی روی مقامات عراقی فشار بیاورند و آنها را وادار به اطاعت از قوانین بین المللی و کنوانسیون ژنو بکنند و از تمامیت، جان، امنیت و آزادی این افراد برای انتخاب محل زندگیشان حفاظت و حمایت کنند.
پرفسور اریک داوید، استاد برجسته حقوق بین الملل دراروپااریک داوید: به اختصار به جنبه های قضایی وحقوقی سخنرانی خانم رئیسجمهور میپردازم، بهخصوص از یک طرف، موضوع جابجایی اجباری کسانیکه در حال حاضر در کمپ اشرف بهسر میبرند، و از طرف دیگر موضوع مسئولیت ایالات متحده و سازمان ملل در قبال این وضعیت. این دو نکتهیی است که میخواهم جداگانه به آن بپردازم. قبل از هر چیز، در رابطه با وضعیت ساکنان اشرف ، من این شانس را داشتم که حدود یکسال پیش به آنجا بروم و میتوانیم بگوییم که چیزی که بخشی از یک صحرای خشک و لمیزرع بود، تبدیل شده است به یک باغ خارقالعاده با شهری کوچک که هر چیزی که آدم دلش میخواهد در یک شهر کوچک بیابد را در خود گنجانده است، منجمله یک مسجد، یک دانشگاه و کارگاههایی که بسیار خوب کار میکنند. به عنوان پناهنده، واضح است که دولت عراق به هیچ عنوان نمیتواند به استرداد آنها به ایران بیاندیشد، چون بازگرداندن آنها به رژیمی که در ابتدای سالهای ۸۰ و در دورانی که گروههای مختلف علیه رژیم شاه مبارزه میکردند، سرکوب بسیار سنگینی را به مجاهدین اعمال کرده بود، معادل صدور حکم اعدام خواهد بود. بنیادگرایان اسلامی به سرکوب وحشتناکی علیه این افراد متوسل شدند و همین هم باعث شد که آنها به عراق پناهنده شوند. بنا بر این برای عراق، استرداد آنها به ایران ممنوع است. ولی عراق همچنین با ممنوعیت جابجایی آنها از این کنج صحرا که تبدیل به باغی در میان بیابان شده است مواجه است. جابجایی آنها به محل دیگری در عراق هم ممنوع است. چرا؟ چون افرادی که در اشرف زندگی میکنند افرادی هستند مثل هر کس دیگری در هر کشور دیگری. آنها افرادی هستند که باید حق زندگی شخصی آنها را به رسمیت شمرد. آنها افرادی هستند که باید حق بهرهدار بودن از امنیت را برایشان محقق کرد. و آنها مشمول تمام قرانینی هستند که در معاهده حقوق مدنی و سیاسی تصریح شده است. اگر از امروز به فردا عراق تصمیم بگیرد آنها را به گوشه دیگری از کشورش جابجا کند، این به معنی نقض همزمان ماده ۱۲ و ۱۷ معاهده حقوق مدنی و سیاسی، و حق مسکن که در حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تصریح شده است، میباشد.این تا آنجا که بر میگردد به وضعیت افرادی که در کمپ اشرف هستند. ولی نکته دومی که میخواهم همراه شما به آن بپردازم، موضوع وظایف ایالات متحده و سازمان ملل در قبال این افراد است. از آمریکا شروع کنیم. همانطور که میدانید، آمریکا به مدت چند سال، از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۷، نیروی اشغالگر در عراق محسوب میشده. امروز آمریکا عراق را ترک میکند. آنها سرنوشت اهالی کمپ اشرف را به مقامات عراقی سپردهاند. ولی از آنجایی که وضعیت افراد در کمپ اشرف نتیجه بلافصل عملیات آمریکا در عراق میباشد، به عنوان نیروی اشغالگر بین سالهای ۲۰۰۳ و ۲۰۰۷، ایالات متحده کماکان مسئولیتی در قبال افرادی که تحت کنترل آنها بودهاند دارند. آمریکا منجمله وظیفه دارد که رفتاری مطابق قوانین کنوانسیون ۴ ژنو ۱۹۴۹ را برای آنها تأمین کند. این کنوانسیون در رابطه با حفاظت از افراد غیرنظامی در زمان جنگ میباشد. این وظیفه کماکان بر دوش قدرت اشغالگر سابق سنگینی میکند. آنها در قبال نیروی ثالثی که این افراد به آن سپرده شدهاند وظیفه دارند. ولی فقط آمریکا نیست، سازمان ملل و حتی مجموع جامعه جهانی نیز مسئولیت دارند. مجموع جامعه جهانی و بهطور خاص سازمان ملل نیز وظیفه حفاظت اعضای کمپ اشرف را دارا میباشند. این وظیفه حفاظت به سادگی ناشی از این میشود که وقتی در سال ۲۰۰۳، شورای امنیت حضور ایالات متحده در عراق را مورد تأیید قرار داد. ایالات متحده هیأت همیاری سازمان ملل در عراق را بهوجود آوردند؛ ارگانی که به مخفف «مانویی» در زبان فرانسوی یا «یونامی» در زبان انگلیسی شناخته میشود.«یونامی» در زبان انگلیسی یا «مانویی» در زبان فرانسوی وظیفه دارد اعتلا و تامین درست اولیهترین حقوق انسانی در عراق را محقق کند. بنا بر این سازمان ملل وظیفه دارد نظارت کند به اینکه دولت عراق به اتم وجه وظایف خود را در قبال مبانی حفاظت از حقوق بشر به اجرا بگذارد؛ حقوقی که چند لحظه پیش به آن اشاره کردم، منجمله معاهده ۱۹۶۶ حقوق مدنی و سیاسی.و از آنجایی که انتقال و جابجایی اجباری ساکنان اشرف به نقطه دیگری در عراق نقض این معاهده حقوق مدنی و سیاسی به شمار میآید، سازمان ملل باید برای جلوگیری از آن مداخله کند. اضافه میکنم که مجموع جامعه جهانی و مجموع کشورها نیز وظیفه تامین احترام به حقوق بشر را بر دوش دارند، چون معاهده سازمان ملل و د ر اعلامیه جهانی حقوق بشر و در مبانی دیگری که توسط سازمان ملل به تصویب رسیدهاند، مرتبا تکرار میشود که کشورها وظیفه دارند بر احترام به حقوق اولیه بشر نظارت کنند. یادتان بیاید، در سال ۲۰۰۵ قطعنامه معروف سازمان ملل که حین اجلاس سران در این سال تصویب شد و شماره آن را حفظ هستم و ۱-۶۰ میباشد، وظیفه حفاظت را تصریح کرده است. تمام کشورها این قطعنامه را تصویب کردهاند و تمام کشورها باید مطابق حقوق بینالملل عمل کنند و نظارت داشته باشند بر اینکه عراق به صورت تام و تمام به وظایف خود را در قبال احترام به حقوق بشر عمل کند. از توجهتان متشکرم و در اینجا به این سخنرانی پایان میدهم.
http://www.hambastegimeli.com/index.php?option=com_content&view=article&id=478:2009-11-14-07-00-01&catid=3:2009-09-22-08-56-55&Itemid=24

منبع: همبستگی ملی، 23 آبان 1388

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

اجرای بی نظیر موسیقی سنتی توسط یک دختر ۶ ساله ایرانی و خواهرش در مرقد بابا طاهر

16 آذر,کاریکاتور


استقلال سینمای جمهوری اسلامی درمعرض خطر است!!. شوخی نمی فرمائید ؟

بصير نصيبي




-->

اطلاعیه ای اواخراکتبر روی سایت ها آمد ومورد توجه قرارگرفت با عنوان دوستداران سینمای ایران. قصد ونیت چنین اطلاعیه هایی آنقدر گویا ست که نیاز نیست روی بند بند آنها تامل کنیم من هم به اشاره ای گذرا به محتوای این بیانیه بسنده می کنم .اماسرنگونی طلبان حامی سینما ی نظام جمهوری اسلامی می توانند با مشاهده نام من بالای مطلب همان قضاوت های همیشگی یشان راتکرار کنند، ( عقده ای،دشمن هنرمندان ،سوراخ دعا گم کرده، سیاه وسفید بین ودیگرواژه هایی از این دست که سالها برعلیه خط مشی من تکرار شده است ) و باکی نیست خورشید همیشه زیر ابر نمی ماند اگر جنبش مردم ما برعلیه کلیت نظام جمهوری اسلامی بار دیگر توسط شبه اصلاح طلبان سبز پوش شده مصادره نشود. دور نیست زمانی که این نظام فاسدبه سقوط کشانده شودواگر حکومتی مردمی به روی کار بیاید وپرونده های آنها که با کارشان ،رفتارشان ،بقای این جباران را باعث شده اندگشوده شود آن زمان معلوم خواهد شد قضاوت ما حق بود ویا حمایت های آنها از سینمای گلخانه ای .
*سابقه بیانه نویسی سینماگران
بعد از ترفند پیشین رژیم برای رهایی از سقوط حتمیش در خرداد 86 وگشودن دکان اصلاح طلبی . رژیم خودش را به دو بخش خوب وبد تقسیم کرد حضور سینماگران هم در برنامه های تبلیغاتی /سینما یی ( خیمه شب بازی های انتخاباتی وساختن پرو پاکاندا فیلم از خیمه شب بازی ها)متداول شد.
درطی این سالها اینان با حرکت بین باندهای حکومتی آب ونانشان مهیا بود . بخش سینمای روشنفکرانه بیشتر از امکانات باند اصلاح طلب تغذیه میکردند وسینماگران فیلم فارسی ساز اسلامیزه شده وصل بودند به دار ودسته موسوم به محافظه کار و... اما خیزش مردم معادله شکل گرفته را بهم ریخت همان سرگردانی و وحشت از سقو ط قریب والوقوع که سران رژیم وحتا خودی های حذف شده از قدرت بدان گرفتار شده اند دامن فیلمسازان رژیم را هم گرفته است.
*امضاء کنندگان اطلاعیه
خانواده سینما در ایران جمع چند هزار نفره هستند واگر بخواهیم در چهار چوب نام های همین اطلاعیه هم مسایل را بررسی وفقط دررفتار فیلمسازان تامل کنیم تعداد اینان هم هر چند ارقام دقیقش را ندارم کمتر از400 تا 500 نام نباید باشد ( در جمع اخیر سریال سازان هم حضور دارند) تا حالا رسم چنین بود به هنگام خیمه شب بازی ها ،هر باند ، 200 تا 300 اسم را ردیف می کرد. اما چر افقط 40 تا پذیرفته اند پای بیانیه اخیرامضا بگذارند؟ نمی شود گقت که فقط به این ها برای جلب امضاء مراجعه شده است.حتم باید داشت به سراغ تک تکشان رفته اند. اما بدلایل متفاوت وگاه نا مشخص نتوانسته اند میزان امضاء چشم نوازی را فراهم کنند.
چرا مجید مجیدی، داریوش مهرجویی ،کامران شیردل،اصلانی،بهمن فرمان آرا،مسعودکیمیایی،تهمینه میلانی، ابوالفضل جلیلی،مهدی صباغ زاده،فریدون جیرانی،خسرو سینایی ،پوران رخشنده، مرضیه برومند.بهمن قبادی ; بهروز افخمی،حاتمی کیا،و... غایب هستند؟ بخشی از صاحبان امضاء ها که اصلا نامی در سینما نیستند (محسن امیر یوسفی ، علیرضا امینی ، حبیب الله بهمنی، رهبر قنبری، عبدالرضا کاهانی ، منوچهر مصیری- مهرداد فرید،عباس رافعی...)تا حالا هم نشنیده بودیم که خطایی کرده باشند که حالا وحشت داشته باشند که برایشان دولت کودتا مشکل ایجاد کنند؟نام اینها بیشتر برای قابل توجه نمایاندن تعدادمعترضان به بیانیه اضافه شده است.
چند تای اینها هم که با من ودر سینما آزاد همراه بوده اند( محمد علی سجادی ، کیانوش عیاری ، ناصر غلامرضایی ، مجید قاری زاده ...) که سالها ست فعالیت فیلم سازی ندارند یا در صدا وسیمای ضرغامی سریال میسازند. یا بیکارند وکار های متفرقه می کنند. بهر جهت فیلمی آماده نمایش ندارند که دغدغه اکرانش را داشته باشند.
حالا اصل بیانیه را بازخوانی کنیم.
*دوستداران سینمای ایران!
«سالن‌های سینما بعضی از فیلم‌های ما را نشان نمی‌دهند و بسیاری از فیلم‌ها با محدودیت به نمایش در می‌آیند؛ و هیچ قانونی از ما پشتیبانی نمی‌کند. جریانی بین ما و شما فاصله انداخته است. این جریان خواستار حاکمیت پول و سرمایه است و هر کس برای این حاکمیت فیلم نسازد، در نمایش عمومی با شگردهای بازاری تنبیه می‌شود. در شرایط کنونی، ملاک برای نمایش عمومی یک فیلم ، فیلمساز آبرودار و فیلم آبرومند نیست. می‌خواهند سینمای مستقل را حذف کنند و یا حداکثر لطف کنند و در گلخانه نگه دارند.
علاقه‌مندان به سینمای ایران!
ما این فیلم‌ها را برای شما و به عشق شما می‌سازیم.
رودررویی مستقیم با مردم حق هر سینماگری است و نیز حق مردم است که فیلم‌های متفاوت ببینند؛ اما انحصارطلبی راه را بسته است.
اگر ساز و کارتولید و پخش ونمایش در این سینما اصلاح نشود. و اگر در نمایش فیلم‌ها عدالت اقتصادی و فرهنکی اعمال نشود، باید بزودی شاهد حذف سینمای مستقل ایران باشیم.
سعید ابراهیمی‌فر - محمد احمدی - سعید اسدی - سیروس الوند- محسن امیر یوسفی - علیرضا امینی - محمد بزرگ نیا - رخشان بنی‌اعتماد - فریال بهزاد - حبیب الله بهمنی - بهرام بیضایی - کامبوزیا پرتوی - کیومرث پوراحمد - ناصر تقوایی - قاسم جعفری - محمد حسین حقیقی - منیژه حکمت ـ عزیزالله حمیدنژاد - اکبر خواجویی - علیرضا داودنژاد - ابوالحسن داودی - احمد رضا درویش - امیرشهاب رضویان - عباس رافعی - علی ژکان - محمد علی سجادی - سیامک شایقی - پرویز شهبازی - یدالله صمدی ـ کیانوش عیاری - ناصر غلامرضایی - مهدی فخیم زاده - اصغر فرهادی ـ ابراهیم فروزش - مهرداد فرید - مجید قاری زاده - رهبر قنبری - ایرج کریمی - عباس کیارستمی - عبدالرضا کاهانی - منوچهر مصیری - خسرو معصومی - نادر مقدس - محمد متوسلانی - اصغر هاشمی - محمد رضا هنرمند»
خب این بیانه در این شرایط چرا منتشر می شود؟ آیا این سینماگران شرایط امروز ایران را نمیدانند؟ البته بعید میدانیم اینان توی خیابان ها و دوشادوش مردم جنگیده باشند اینگونه اطلاعیه نویسان در پای کولر وبخاری می لمند وبیانیه صادر می کنند. اماآیا نشنیده اند که مردم با دست خالی به مصاف درنده خو ترین نظام دنیای معاصر آمده اند؟ نشنیده اند که دختران و پسران با چه شهامتی جلوی گلوله پاسدار ها ایستاده اند وبرخلاف توصیه موسوی وکروبی نه فقط گلی تقدیم پاسداران ودیگر فرمانبران نکردند بلکه به مقابله ستایش آمیز با گشتابو های اسلامی برخواستند. همین مردم میدانستند که اگر به هنگام پائین کشیدن عکس رهبر دستگیر شوند شکنجه وتجاوز و اعدام در انتظارشان است اما نهراسیدندو تصویر رهبر عظیم الشان! را پاره کرده اند و به آتش کشیدند. مردمی که اراده کرده اند که نظام را سرنگون کنند چرا باید دل نگران مشکل نمایش فیلم های عباس کیارستمی باشند که به هنگام انتصابات دوره قبل از ملیجک دربارخامنه ای ستایش کرد، عین نامه اش را بخوانید.
«آقای احمدی‌نژاد، برای من دلايل بسيار ساده‌ای وجود دارد که تو را بيش‌تر از او(هاشمی رفسنجانی) دوست دارم. تو برای من يادآور سال ۵۷ هستی. در آن زمان اخلاق، آرمان و از خودگذشتگی برای تغيير زندگی مردم مفاهيمی انتزاعی نبودند؛ چيزهای طبيعی و جزيياتی زنده از روحيه و عملکرد ميليون‌ها جوان معتقد و سالم و راستگويی بودند که می‌خواستند از انقلاب فرصتی فراهم آورند تا طبقه‌ی محروم جامعه شرايط بهتری برای زندگی داشته باشند. بعد از بيست و چند سال نگاه که می‌کنم به وضوح آن اعتراض را همراه با افسردگی درونی تو را درک می‌کنم. تو هم‌چنان بی‌دروغ «ما»ی سال ۵۷ را زنده می‌کنی. من تو را دوست دارم چون نمی‌توانم به خودم راست نگويم که می‌دانم آن‌چه می‌گويی راست می‌گويی.عباس کیارستمی»
از این گذشته مگر کیارستمی ودیگر فیلمسازان آرایشگربرای نمایش در ایران فیلم می سازند که حال مردم دست از مبارزه با این جانیان بر دارند وهمه ذهن و فکرشان متوجه عدم نمایش کارهای کیارستمی وبرخی فیلمهای دیگران باشد؟
البته آنچه در این بیانیه بدان استناد می شود بخش کوچکی است از واقعیت سینما در زیر سلطه رژیم غیر انسانی جمهوری اسلامی اما این اطلاعیه چرا چند ماه بعد از حذف شبه اصلاح طلبان از قدرت منتشر می شود وچرا در 30 سال گذشته سینماگران ضرورتی نمی دیدند تا بر علیه همین رفتار هایی که در این اطلاعیه مطرح شده اعتراض کنند؟یعنی سینما در ایران همه چیزش درست وسرجایش بودو درست لحظه ای که خیمه شب بازی گردانان اعلام می کنند که ولی فقیه اراده چنین فرموده است که نام احمدک از صندوق در آید. یکباره سینماگران دریافتند که درجمهوری اسلامی بی قانونی هایی مشاهده می شود( یعنی قبل از حذف شبه اصلاح طلبان قانون حاکم بوده است) الان هم نگران هستند که مبادا سینمای مستقل آسیب ببیند. کدام سینمای مستقل؟ مگر سینمای جمهوری اسلامی مستقل بوده است که حالا این جمع نگران آسیب دیدنش هستند؟ من سندی به شما ارایه می دهم از وضعیت سینما در رژیم اسلامی در سالها پیش که شبه اصلاح طلبان هم در قدرت سهم داشتند .به این سند توجه کنید :
«...ازنظارت بر مراحل فیلمنامه گرفته تامنطبق کردنش تا سرحد امکان بر موازین سنتی واین که فیلم چه بگویدوچه نگوید. پیچیده نباشد، سر راست باشد.تلخ نباشد زیاد شیرین هم نباشد ،تیره نباشد.خوشبین مثبت نگر باشد.تنشی نشان ندهد...کی بازی کند. کی بازی نکند.کی صدا برداری کند.وکی فیلمبرداری نکند. کی بد جنس بازی کند کی خوش جنس...کی چگونه چهره آرایی شود که جلب توجه نکند.کی تصویر درشت نداشته باشد. کی اسمش اول نوشته شود. کی نوشته نشود. به کی وام بدهند به کی ندهند. به کی بلا عوض بدهند.به کی اصلا جواب ندهند.به کی مواد خام بدهند وکی مشکل خودش است...دست آخر که فیلم با همه ی رعایت هاوخود خوری ها از این بلایا جست تازه آغاز بازبینی است نه یک بار. نه دوبار ودر هر مرحله-البته نه برای همه .و این که از فیلم کی حمایت بشودو کی بسوزد.کدام فیلم به خارج برود وکدام نرود...حجاب؟ جدی که نگفتید... حالا دیگر جهان هم با حجاب آشتی کرده است....» بهرام بیضایی ایران نامه سال چهاردهم تابستان 96.
خب آیا 14 سال پیش سینمای جمهوری اسلامی با خصوصیاتی که بهرام بیضایی بیان می کند ،مستقل بوده که حالا در دولت کودتایی ، امنینی و نظامی متوقع باشیم که استقلالش را حفظ کند؟
اتفاقا یکی از امضاء کنندگان این بیانیه -علی ژکان- خیلی سال پیش فیلم مادیان را ساخت سانسورچیان ریاست جمهور های قبلی تا آن حد که میتوانستند آزارش دادند و 20 سال هم نگذاشتند کار کند اما در دوران دکتر !احمدی نژاد مهر ورز! هم فیلم چهره به چهره را ساخت هم درفجر همین دوران به هنگام وزارت صفار هرندی قاتل به فیلم او جایزه هم دادند.
به این جمله بیانیه هم توجه کنید:
«علاقه‌مندان به سینمای ایران! ما این فیلم‌ها را برای شما و به عشق شما می‌سازیم»
اگر کسی از عباس کیارستمی یکی از امضاء کنندگان همین بیانیه بپرسد تو کدام فیلمت را برای مردم وبه عشق مردم ساختی؟ کدام فیلم تو در ایران نمایش داده شد؟ تو حتا فیلمهایت را با موافقت و همکار ی خود مقامات در همان فجر هم نمایش نمی دهی مبادا واکنش منفی مردم به موقعیت فیلم برای جشنواره ها لطمه بزند. مردم آیا ده، شیرین،طعم گیلاس ودیگر کارهایت را دیده اند؟ آیا تو از امتیاز های حکومتی بیشترین بهره را نبرده ای. ایا یک فرم feremاز فیلم هایت را مردمی که از کیسه آنها فیلمهای تو ودیگر فیلمسازان سینمای گلخانه ای ساخته می شود رویت کرده اند؟
جالب است بیانه ای از سینماگران با ادعا همراهی با مردم منتشر شود اما هیچ اشاره ای به جنایت های این چند ماه رژیم نمی شود از محتوای این اعتراض نامه چنین استنباط می شود که دل نگرانی اکثر اینان شایعه حذفشان بعداز دوره دوم ریاست جمهور قلابی دکتر! احمدی نژاد است. خب اگر به تقلید از موسوی ودار دسته اش دولت کنونی را کودتایی نمی نامیدند ،همچون دوره اول انتصاب این مردک کارشان را ادامه می دادند حالا در مخمصه قرار نمیگرفتند. تهمینه میلانی به موقع ادعا کرد آنچه از قولش تلویزیون های بیگانه گفته اند کذب محض بوده واماننامه گرفت .محید محیدی بعد از ساختن پروپاکاندا فیلم موسوی به حضور رهبر شرفیاب شد وخطایش بخشیده شد. بهروز افخی یار وهمراه شیخ اصلاحات ترجیح داده است که فعلا در کانادا بمانند وبرای تبعیدیان ! کارگاه فیلم علم کند. ( امضای این سه پای بیانه نیست)
اما ما به اینان اطمینان می دهیم که دولت کودتایی! هم نیاز به سینمای گلخانه ای دارد . مگر ندیدید که چطور مقامات ارشد همین دولت رئیس آکادمی اسکار را به جمهوری اسلامی کشاندند و همینطور جمعی از سینماگران را همین روزها به هولیود فرستادند وقول داده شده بزودی سینمای جمهوری اسلامی به بولیود هم مرتبط شود . چرا اصغر فرهادی فیملساز سر براه هم به جمع نگران ها پیوسته است؟ او که فیلم به خاطر الی اش را هم در جشنواره ها شرکت داده اند هم شورای انتخاب دولت کودتا به آکادمی اسکار معرفی اش کرده است حالا هم دایم در مطبوعات حکومتی تبلیغ می کنند که او یکی از شانس های اسکار 2010 است. عجب قدرنشناس هستند بعضی از اینها!. همین طور جواد شمقدری مسئول امور سینمایی دولت مهرورز کودتایی دستور فرموده است به خواست سینماگر ان عزیر! معترض توجه بشود.
«متن نامه معاونت سينمايي به شرح ذيل است:
جناب آقاي سيد عليرضا سجادپور، مدير كل محترم ارزشيابي و نظارت سينماي حرفه‌اي، سلام عليكم، جمعي از سينماگران خوب !کشورمان طي بيانيه‌اي به دوستداران سينماي ايران، نگراني‌هايي را با موضوع عدم شانس اكران فيلم‌هاي مستقل بيان كرده‌اند و خواستار نوعي قانون‌گذاري شده‌اند، لذا شايسته است جلسه‌اي با نمايندگان اين جمع جهت دريافت راه حل و پيشنهادهاي آنان برگزار نماييد. بديهي است اين معاونت و دوستداران سينماي ايران منتظر دريافت نتايج اين ديدار خواهند بود» به نقل از سایت سینمایی /حکومتی سینمای ما
چندان بعید نیست رهبر معظم در یک جلسه دیدار دیگر شرکت بفرمایند ومراسم عفو دسته جمعی خاطیان در حضورآن مقام برگذار شود مجید مجیدی هم که دیدار های دیگر را برنامه ریزی میکرد همچنان خادم بارگاه خواهد بود و سینماگران محترم فرصت خواهند داشت درسالگرد انقلاب شکوهمند اسلامی وجشنواره پر برکت فجر حضور یابند - امکان برای توبه هم فراهم است- اجر دنیوی واخروی نیز در انتظارشان.آمین یا رب العالمین
بصیر نصیبی9 نوامبر 2009 زاربروکن.آلمان
www.cinemaye-azad.com

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

یاد و خاطره‌ سهراب سپهری گرامی. م شکیب

سخنرانی خامنه ای برای دانشجویان بسیجی بعد از سیزده آبان



حسین پویا


بسم اله الرحمن الرحیم. سلام علیکم و علی چماقاتکم و ساطوراتکم و باتوناتکم جمیعا.عرض کنم که، دیروز در یوم الله سیزده آبان مردم ایران و شما بسیجی ها نشان دادید که همگی با دولت و ولایت فقیه همراه هستید. همانطور که بارها رسانه های ما گفتند، همه آن مردمی که روز سیزدهم آبان به خیابانها آمده بودند از خودمان بودند. من خودم شنیدم که شعار میدادند مرگ بر دیکتاتور. و خوب این نشان میدهد که مردم ما مخالف حکومت دیکتاتورهایی نظیر قذافی و حسنی مبارک هستند. البته عوامل دشمن اینطور اشاعه داده اند که منظور اینها از دیکتاتور برخی از فرماندهان بسیج و سپاه بوده اما خوب بگذار دشمن زبون هرچی میخواد بگه کیه که اهمیت بده. بنده به شما عرض می کنم که من دیگر خیالم راحت شد که حکومت اسلامی ما هیچ مخالفی ندارد و کاملا تثبیت شده است. همه اینها حاصل زحمات شما دانشجویان بسیجی و لباس شخصی است. البته زحمات برادران سپاه در مشغول کردن و ساکت کردن و خنثی کردن و کشت و کشتار منافقین در عراق هم بسیار برای ما موثر بوده و قابل قدر دانی است. بنده همین دو سه روز پیش آقای لاریجانی رئیس مجلس را دوباره به عراق فرستادم تا موکدا از دوستانمون بخواهد که بازهم تا می توانند برای آنها مشکلات درست کنند و درگیرشون کنند. آبشون را و برقشون را و حتی نانشون را قطع کنند. عرض کنم که، به هر بهانه ای براشون درد سر درست کنند تا همه ی وقت و انرژی شون در همین مسائل تلف بشود. انشاءالله که برادران عراقیمون براساس قول و قرارهایی که داشتیم عمل خواهند کرد و نخواهند گذاشت که منافقین مشکلی برای ما درست کنند. البته یک علت دیگر اینکه در سیزدهم آبان اغتشاشگران و عوامل دشمن زبون به خیابانها نیامدند خوب این بود که بنده از قبل به اونها اخطار دادم که نیان و فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی هم به اونها اخطار موکد دادن که حق ندارن بیان شلوغ کنند و شعارهای انحرافی بدن. و خب بحمدالله نیامدن و شعارهای انحرافی هم ندادند و ما بازهم مشت محکمی بر دهان دشمن زبون زدیم. باید عرض کنم که بنده هروقت شما دانشجویان بسیجی را می بینم واقعا روحم تازه میشود. البته خوب گاهی بوی پاهای شما مشام بنده را می آزارد اما خوب طیب اله به شعارهای شما که بوی عطرش هر بوی دیگری را ازاله میکند. همین شعار ما اهل کوفه نیستم که فلانی تنها بماند به بنده روحیه میدهد و میفهمم که شما چیز فهمید و بوی پای شما ناشی از همین کفشهایی است که دشمن زبون ساخته برای اینکه شما را در بین ملت بدنام کند. شما فرهیخته اید و به همین خاطر هم حق بوده است که شما را بدون کنکور به دانشگاه بفرستند. البته بنده دستور دادم که آن دانشجویی را که آنروز آن حرفها را توی چشم بنده زد و این جسم علیل بنده را و قلب بنده را آزرد بازجویی کنند که به اجازه کی اینجا آمده و به اجازه چه مقامی رفته در المپیاد و برنده شده. این مقاماتی که از این دست اشتباهات می کنند باید حساب پس بدهند. بنده قبلا هم عرض کردم شرکت دانشجوی غیر بسیجی در مسابقات المپیاد و از این جور چیزها جرم است. همینکه ما اجازه میدهیم که اینها پاشون به دانشگاه برسه در مقابل اسلام مسئولیم و باید جواب پس بدیم. دانشجوی بسیجی اهل این قرتی بازی ها نیست. نه اینکه من از انتقاد ایشان دلخور شده باشم و کسی حق نداشته باشد که به بنده انتقاد کند. اما از انتقادها و حرفهایش پیدا بود که بسیجی نیست و به جای اینکه روز و شبش را صرف وظایف بسیجی اش کند وقتش را به کتاب خواندن تلف کرده. لابد هفته ای سه چهار بار هم حمام میرود و نظافت میکند. آنوقت اگر قرار باشد یک باتونی توی سر دشمن زبون بزند و یا یک چاقویی توی شکم دشمن زبون فرو کند دستش می لرزد. این را بنده نمیتوانم هضم کنم. همانطور که امام می فرمودند ما دانشجوی باسواد نمیخواهیم. حتی اگر بگویند که شما به عنوان مدرس در دانشگاه انجام وظیفه کنید باز هم بنده راضی هستم و میگویم طیب اله. بگذار دشمن زبون هرچه میخواهد بگوید. چه کسی غیر از شما حرفهای بنده را بی چون و چرا می پذیرد. ما می گوییم مردمی که روز قدس و همین سیزده آبان به خیابانهای شهرهای مختلف ایران آمدند همه برای تایید ولایت فقیه آمدند و آمدند که توی دهان دشمن زبون بزنند و زدند. چه کسی غیر از شما حرف بنده را باور می کند؟ مهم هم نیست که نکنند. مهم این است که شما باور می کنید. طیب اله به شما باورمندان مومن و بسیجی. حرفهای امام را هم همین شما بودید که باور می کردید و نتیجه اش را دیدید. وقتی امام فرمودند که آب و برق و اتوبوس شما را مجانی میکنیم خیلی ها باور نکردند. اما شما باور کردید. حالا فرق شما با اونها این است که آب و برق و اتوبوس و چیزهای دیگر شما مجانی است و مال اونا نیست.بنده از این کسانی که در روز قدس و سیزده آبان وحدت شکنی کردند و شعارهای انحرافی دادند سوال می کنم که مگر شعارهایی نظیر اینکه ما همه سرباز توایم خامنه ای گوش به فرمان تو ایم خامنه ای و نمیدانم همین شعارهایی که شما الان دادید که ما اهل کوفه نیستیم که فلانی تنها بماند و از این قبیل چه عیبی دارد که اینها شعارهای دیگری میدهند؟ مثلا شعار میدهند که فلانی قاتله، ولایتش باطله. خوب این ناشی از بی سوادی اینهاست. اینها معلوم است که اصلا توضیح المسائل بنده را نخوانده اند. وگرنه مگر به همین سادگی ولایت بنده باطل میشود. مگر ولایت بنده وضو است که با یک بادی که حالا صدا دار و بیصدایش تفاوت شرعی ندارد باطل بشود. یا این شعار که مجتبی بمیری، رهبری را نبینی. خوب من از شما می پرسم که چرا مجتبی نباید بنده ببیند؟ مگر بنده که رهبری هستم پدر ایشان نیستم؟ این چه ظلمی است که یک پسر باید بمیرد اما پدرش را نبیند؟ یا این یکی شعار که؛ برادر رفتگر، محمود را بردار ببر. خوب بنده از شما دانشجوی باسواد بسیجی می پرسم که برادر رفتگر، محمود را کجا ببرد؟ مگر حاج محمود آشغال است؟ .... بله؟ نخیر! منظورم این است که درست گفتید نخیر.ایشان همچین خیلی هم آشغال نیست. ایشان را بنده انتخاب کرده ام و هر برادر رفتگری به ایشان چپ نگاه کند حسابش با شما دانشجویان عزیز است و خودتان میدانید که چه بکنید.یک حرف دیگر بنده با برخی از کسانی که روز سیزده آبان به خیابان آمدند این است که خوب شما که برای حمایت از بنده به خیابان آمدید نیازی نیست که پلاکارد و تابلویی که عکس بنده روی اون هست را پائین بیاورید و پاره کنید. دشمن زبون از این مسئله بل می گیرد. خوب این خوب نیست. همون شعار بدید بهتره. مگر من پلاکارد عکس شما را پاره کرده ام؟ اگر یک پلاکاردی را هم دوست ندارید خوب در این مملکت قانون و دموکراسی داریم. میتوانید به نیروهای بسیجی بگویید تا اون را اصلاح کنند و عکسش را درست کنند. البته من در این خصوص از فرمانده نیروی انتظامی بازخواست کردم. ایشان فرمودند چنین اتفاقی نیفتاده و آنچه بنده دیده ام ساخته و پرداخته رسانه های استکباری بوده. و به بنده توصیه کردند که بعد از این این تلویزیونها خارج کشوری را نگاه نکنم. وگرنه اگر همه پنج شش کانال خودمان را نگاه کنیم هرگز همچین چیزی در مورد پلاکارد عکس بنده نشان داده نشده. آن فرمانده انتظامی می گفت که بر اساس تحقیقاتی که با راهنمایی برادرمان شریعتمداری در کیهان به عمل آمده، اخیرا صهیونیستها و دشمن زبون با همدستی همدیگر یک شهرکی در هالیود ساخته اند که کاملا شبیه تهران است. سرمایه زیادی خرج کرده اند. خیابانهای تهران را ساخته اند. شبیه دانشگاه تهران و دانشگاه صنعتی و بقیه داشگاهها را ساخته اند. شبیه میدان آزادی را ساخته اند. حتی شبیه مصلی و مسجد سپهسالار و مجلس و غیره را هم ساخته اند. تعداد زیادی هم هنرپیشه استخدام کرده اند و اونوقت این فیلمها را درست می کنند و اینطور وانمود میکنند که این وقایع در تهران اتفاق افتاده. بحمدالله با این کشف برادران و سربازان گمنام امام زمان ما یک مشت محکم دیگر به دهان صهیونیستها و دشمن زبون زدیم. و البته ما دستور دادیم که از همین امروز دستگاهها پارازیت انداز را چند برابر تقویت کنند که امت مسلمان ما نتوانند زیر بمباران تبلیغات دشمن زبون باشند. شما فرزندان من هستید و من با شما رودربایستی ندارم. به همین دلیل خدمتتون عرض می کنم که با توجه به اتفاقاتی که از بعد از انتخابات یعنی در این پنج ماهه افتاد میتوانم به جرات بگم که ابدا مهم نیست که دانشجوی حزب اللی و بسیجی ما سواد ندارد. هرچند که بحمداله امروز وزرای ما در دولت آقا محمود که همگی یک دوران دانشجویی بسیجی را داشته اند، همگی دکترا دارند. نه که رفته باشند شب و روزشان را تلف کرده باشند و دست از وظایف بسیجی شان کشیده باشند تا یک دکترایی بگیرند. نخیر. هم وظائف حزب اللهی شان را انجام داده اند و هم در همان حال از طریق مکاتبه ای دکترا گرفته اند. یکی از همین آقایان به خود بنده می گفت که اینطور نبوده که شب و روزش پشت کامپیوتر باشد که مطلب بنویسد و بفرستد. نخیر. ایشان از طریق پسر خاله اش که او هم بورسیه بسیج بوده در یکی از این کشورهای استکباری دکترای مکاتبه ای گرفته. یعنی با مکاتبه با همان پسرخاله بسیجی و با نوشتن ماهی یکی دو نامه توانسته ضمن احوالپرسی از ایشان و ارسال سهمیه یارانه ایشان، کارهای دکترایش را نیز بکند و دکترای مکاتبه ای بگیرد. حالا هم بحمدلله شده است وزیر و دارد مسائل مملکتی را حل می کند. همین طرح هدفمند کردن یارانه ها که در واقع در درجه اول درجهت حمایت از بسیجی ها و نیروهای مومن به ولایت فقیه تهیه شده حاصل زحمات همین برادران ما در دولت است. این طرح انشاءاله باعث خواهد شد که ما به یک دستاورد بسیار مبارک و بزرگ که بنده حالا صلاح نیست بگم چیه دست پیدا کنیم که خودش باز مشت محکمی است به دهان دشمن زبون. خوب من میخواستم اجازه بدهم که برخی از شما هم حرفهاتون را بزنید و شعرهایی را که برای من گفته اید بخوانید. چون بهشون احتیاج دارم. آخه گلاب به روتون، از دیروز که اون فیلمها را از تلویزیونهای بیگانه دیدم گلاب به روتون یک دل پیچه و اسهالی گرفته ام که امانم بریده. با اینحال چون ممکن است که باز یک نفوذی در بین شما باشد و بخواهد انتقاداتی از ما بکند، بنده این حالم اصلا مناسب انتقاد نیست و بهتر است برای یک جلسه ای با برادران دولت بروم. شما بمانید و همینجا چند لقمه ای غذا تهیه شده که میل کنید و در همان چارچوبی که عرض کردم یک نیم ساعتی شعار بدهید و از فردا به ماموریتتان در دانشگاه ها بپردازید. والسلام و علیکم. ---------------- http://hosseinpooya.blogspot.com/

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

تظاهرات 13 آبان و مذاکرات ژنو، درسی برای اوباما



حسن داعی


در حالیکه اوباما و دیگر رهبران غربی در انتظار پاسخ رژیم ایران به مذاکرات ژنو بی تابی میکنند، و در حالیکه سران جمهوری اسلامی با بی اعتنائی به 9 ماه دوستی و حسن نیت اوباما، حتی زحمت پاسخ کتبی به پیشنهاد آنان را نیز به خود نمی دهند، مردم ایران بار دیگر به خیابان ها آمدند و به روشن ترین شکل از اوباما خواستند تا بین آنان و سران رژیم یکی را انتخاب کند. مردم فریاد میزدند: "اوباما، اوباما - یا با اونا - یا با ما". 1 البته مذاکرات ژنو و چشم انداز یک معامله خیالی با حاکمان تهران، آنقدر برای آمریکا و اوباما اهمیت دارد که طی چند ماه اخیر، وی با "خویشتنداری" شرمگینانه و پرهیز از حمایت مستقیم از جنبش مردمی، تلاش میکند تا مبادا باعث رنجش خاطر جمهوری اسلامی شده و بهانه ای برای شکست مذاکرات فراهم کند. مماشات و دوستی اوباما و غرب با جمهوری اسلامی هنگامی به اوج خود رسید که پس از کشته شدن رهبران سپاه پاسداران در بلوچستان، شورای امنیت بلافاصله تشکیل جلسه داد و در دفاع از مظلومیت حکومت ایران بیانیه و قطعنامه صادر کرد. همان شورای امنیتی که در برابر تجاوز و شکنجه و کشتار مردم ایران نیم نگاهی نیر نکرده است.برای جمهوری اسلامی نیز نشستن بر سر میز مذاکره، در حالیکه با بحران عمیق مشروعیت داخلی و بین المللی روبروست ضروری و مفید بود. اما تا آنجا که به محتوای مذاکرات و حل مناقشه اتمی مربوط میشود، خامنه ای و فرستادگان وی، هدفی بجز اتلاف وقت و بازی با نمایندگان متوهم و خوش خیال کشورهای غربی نداشته و ندارند. بی اعتنائی حقارت آمیز جمهوری اسلامی به پیشنهاد غرب باعث شد که همه تلاش های 9 ماهه آمریکا برای بدست آوردن دل خامنه ای مانند نامه های محرمانه، پیام های ویدئویی دوستانه، تنها گذاشتن مردم در برابر جلادان تهران، همه و همه بصورت یک سیلی سیاسی بر گونه اوباما و مشاوران ایران شناس وی فرود آمد. طنز تلخ روزگار در این است که ده سال پیش، بیل کلینتون رئیس جمهور وقت آمریکا، در آرزوی دست دادن با محمد خاتمی، بمدت طولانی در راهروی سازمان ملل منتظر ماند ولی خاتمی آنقدر در داخل دستشوئی صبر کرد تا رئیس جمهور متوهم آمریکا بدنبال کار خود رفت. در مذاکرات اخیر در ژنو نیز گویا پس از صرف ناهار و در حالیکه همگی به میز مذاکره بازگشته بودند، سعید جلیلی برای هضم غذا به قدم زنی در باغ مشغول بوده است. کسانی که پس از سی سال هنوز برای معامله بزرگ و کوچک به چاه جمکران ژنو میروند نمیدانند که نمایندگان جمهوری اسلامی، سر بزنگاه دچار سوء هاضمه میشوند. از طرف دیگر، شکست ژنو یک درس تکراری برای کسانی است که طی یک ماه گذشته و در حالیکه هنوز نه به دار بود و نه به بار، روضه معامله بین غرب و جمهوری اسلامی را بار دیگر شروع کردند. همان کسانی که با هر مذاکره و لبخند مقامات رژیم و آمریکا، به هموطنان پیام میدهند که کار از کار گذشت و غرب و آمریکا با حکومت ایران به سازش تاریخی رسیدند.عبرت انگیز تر از همه، وضعیت کسانی است که از ترس سازش غرب با خامنه ای، به ناگهان مدافع سینه چاک برنامه هسته ای حکومت نیز شدند و کاسه داغتر از آش، به دفاع از منافع ملی پرداختند. بسی واضح است که یکسان دانستن برنامه مخفی جمهوری اسلامی برای دستیابی به بمب اتم با منافع مردم ایران، یا زائیده بی اطلاعی از منافع ملی است یا ناشی از فرصت طلبی سیاسی محض است.اما شکست مذاکرات ژنو و شعارهای مردم در تظاهرات 13 آبان، پاسخ محکمی به آندسته از "رهبران خارجه نشین" است که در ظاهر، طی سه ماه گذشته خواهان بایکوت سیاسی احمدی نژاد و خامنه ای بودند و بطور نمایشی، برای دستگیری آنان به محض خروج از کشور و کشاندن آنان به دادگاه بین المللی طرح و برنامه و متینگ و اعتصاب غذا برگزار کردند، اما بلافاصله پس از اولین لبخندی که بین هیئت جمهوری اسلامی با نمایندگان 1+5 رد و بدل شد، همگی این رهبران خیالی، با صدور بیانیه و نوشتن مقاله، خوشحالی خود از مذاکرات ژنو را به اطلاع عموم رساندند و برای موفقیت جمهوری اسلامی در معامله با غرب و گرفتن تضمین های امنیتی لازم دعای خیر کردند.تظاهرات 13 آبان در ایران و شعارهای مردم خطاب به اوباما، آنهم تنها چند روز پس از مذاکرات حقارت بار ژنو، نشان میدهد که مردم آگاه ایران ژست های ضد ایرانی اوباما برای دوستی با حاکمان تهران را طرد میکنند. این تظاهرات، در عین حال پیامی است روشن به لابی طرفدار رژیم ایران در آمریکا که یکی از فعالیت های اصلی اش، تلاش برای با ثبات و مشروع نشان دادن رژیم ایران بوده است.هنگامیکه 8 ماه پیش، اوباما به بهانه نوروز یک پیام ویدئویی برای سران جمهوری اسلامی فرستاد و بصورتی توهین آمیز مردم ایران و جلادان تهران را در کنار هم قرار داد، لابی رژیم ایران در آمریکا، یعنی تریتا پارسی و محفل پیرامون وی موسوم به نایاک، از خوشحالی سر از پا نمی شناختند. تریتا پارسی درست بهمین دلیل که اوباما مردم ایران و رژیم را در یک کاسه ریخته از شادی در پوست خود نمی گنجید: 2 " پیام اوباما (یک واقعه) عظیم است. اولا باین خاطر که اوباما مردم ایران و دولت را یکجا مورد خطاب قرار داده است. در یک جائی از پیام، وی از واژه جمهوری اسلامی استفاده میکند. منظورش این است که وی دنبال تغییر رژیم نیست. وی سیستم حکومتی ایران را به رسمیت می شناسد. ما قبلا مرتب از رایس و بوش می شنیدیم "رژیم ایران" ولی نوع خطاب اوباما متفاوت است. البته به این معنا نیست که وی از دموکراتیزاسیون در ایران دفاع نمی کند ولی اوباما دولت ایران را به رسمیت می شناسد."اگر منظور تریتا پارسی برای خوانندگان کاملا مفهوم نیست، بهتر است به اظهارات فریده فرهی، عضو شورای مشاوران نایاک نگاه کنیم که بطور روشن تر منظورش را میگوید:" پیام پرزیدنت اوباما از چند نظر فوق العاده است. اولا ایشان برخلاف روسای جمهور سابق آمریکا سعی نکرد تا بین مردم و دولت ایران جدائی بیندازد. او بطور صریح با "مردم و دولت ایران" سخن گفت و بدین ترتیب تاریخ و فرهنگ مشترک آنها را به رسمیت شناخت. اوباما دیگر به اینگونه سخنان که "ما عاشق مردم ایرانیم ولی از دولت ایران بیزاریم" که مرتب توسط بوش گفته میشد، متوسل نشد."صد البته تریتا پارسی و دوستان آمریکائی اش تصور هم نمی کردند که مردم ایران با قیام خود، بساط آنان را درهم بریزند. حتی تا چند هفته پس از آغاز قیام، تریتا به هم کیشان خود در محافل آمریکائی پیام میداد که جنبش مردم تمام شده و احمدی نژاد بزودی کنترل اوضاع را در اختیار خواهد گرفت: 3 " قیام مردم ایران که پس ازانتخابات شروع شد، احتمالا در حال مرگ زودرس میباشد. دولت احمدی نژاد موفق شد تا یک حرکت مردمی گسترده را به اعتراضات پراکنده کوچک در اینطرف و آنطرف تبدیل کند. آنچه از این حرکت مردمی بجای مانده چیزی بدون رهبری و بدون سازماندهی است که خطر دزدیدن آن توسط گروههای خارج از کشوری نیز وجود دارد.در واقع، تظاهراتی که درایران پس از انتخابات به وقوع پیوست یک قیام دانشجویان و روشنفکران و یا قیام عناصر ضد رژیم از شمال شهر تهران نبوده است. در عوض، مردمیکه که به خیابانها ریختند بیشتر شامل کسانی بودند که به رژیم وفادار بوده و منفعت شان نیز در این است که این رژیم پایدار بر سر جای خود باقی بماند...."تجربه شکست ژنو و ادامه جنبش مردمی در ایران، سیلی محکمی است برای همه آنان که هنوز در آرزوی دوستی با این رژیم و معامله بر سر منافع مردم ایران، شب و روز میگذرانند. صد البته، دولتمردان آمریکائی می توانند بازهم در جلسات خصوصی با لابیست های حرفه ای و کارشناسانی که تنها هنرشان نقشه برای دوستی با رژیم ایران است، رویای شیرین یک معامله خیالی با جمهوری اسلامی را مزه مزه کنند، اما بهتر است کمی پنجره را باز کرده و به بیرون، یعنی به میلیون ها ایرانی که این حکومت را به چالش گرفته اند نگاه کنند.http://www.ireport.com/docs/DOC-349959 -1 http://niacblog.wordpress.com/2009/03/20/a-new-year-a-new-beginning-obamas-nowruz-video/ -2 http://www.foreignpolicy.com/articles/2009/06/26/the_end_of_the_beginning -3