علی ناظر
-->
امروز میرحسین موسوی، طی بیانیه شماره 14 خود، بر چند نکته که از پیش برای نگارنده روشن بود، تأکید کرد.
موسوی بر سه 13 آبان تأکید کرده است:
" در نخستین از این رویدادها امام خمینی از ایران تبعید شد و نهضت در فترتی سیزده ساله فرورفت" (در بیانیه این جملات پررنگ نوشته شده است). در این جملات چندنکته مستتر است:
13 آبان – روز تبعید خمینی، از همان اهمیتی برخوردار است که دو 13 آبان دیگر، و موسوی آن را مبدا دو 13 آبان بعدی دانسته است.
"نهضت" (اسلامی) و نه ملی و انقلابی "در فترت سیزده ساله فرورفت" – به زبانی دیگر موسوی مبارزات بی امان فدایی خلق و مجاهد خلق را "فترتی سیزده ساله" تعبیر می کند.
موسوی فراموش می کند به نامه "امامش" خمینی (19/8/1343 – یعنی 6 روز پس از تبعید) اشاره کند که در آن خمینی به مصطفی (پسرش) می نویسد "اگر ممکن شد کتابهای درسی فقه مرا یعنی مکاسب و حواشی را به وسیله سفارت ایران [منظور سفارت شاه است] بفرستید". گویی حضرت امام در تبعید هم با سفارت اعلیحضرت بده و بستان داشته است. یک لحظه تصور کنید که یکی از رهبران تبعیدی (مثلا آقای رجوی) برای خانواده اش بنویسد که کتابهای مرا از طریق سفارت جمهوری اسلامی بفرستید.
موسوی به عمد نادیده می گیرد که بدون مجاهدت های مجاهدین، و فدا و ایثار فدایی خلق و خلاصه بدون این "موتور های کوچک" فداکار، زمینه برای رخداد بهمن 1357 چیده نمی شد، و امام ِ میر حسین موسوی، هنوز در حال بده و بستان با سفارت شاهنشاهی در تبعید به سر می برد.
موسوی برای آنها که مسائل را دیر می فهمند ادامه می دهد " یک قیام بود و یک امام که وقتی از صحنه دور شد دیگر چیزی از شور تحولخواهی باقی نماند ". توجه کنید که چه می گوید – شور نبود، تحول خواهی نبود، چرا که امام " از صحنه دور شد". یعنی از 1343 تا 1357، شور و تحول خواهی نیروهای پیشتاز را به هیچ می شمارد.
به 13 آبان دوم، یعنی کشتار جوانان و نوجوانان در دانشگاه (که بعدا روز دانش آموز نام گرفت) اشاره کرده و در باره آن نوجوانان می نویسد " این بار کسانی گرد او [منظور موسوی "امام" خمینی است] جمع شده بودند که شاید به اندازه پدرانشان او را نمیشناختند یا سخنانش را نشنیده بودند، اما به اندازه امام خود شور در سینه داشتند ". موسوی در اینجا بر یک نکته بسیار مهم انگشت می گذارد. ناآگاهی نوجوانان از مواضع ارتجاعی خمینی – " به اندازه پدرانشان او را نمیشناختند.". اما، در عین حال، به روضه خوانی برای آنها که برای آزادی، استقلال، و عدالت اجتماعی برخاسته بودند، ادامه می دهد. موسوی به عمد به این تحلیل "جامعه روحانیت مبارز" در باره حوادث پیش از 13 آبان، اشاره نمی کند که "بعد از راهپیمایی بزرگ 13، 16 و 17 شهریور، اعتراضات خیابانی به طور پراکنده و نسبتا کم تأثیر بود. یک حادثه جدید می توانست مبارزه را وارد مرحله ی جدیدی کند" [منبع ص 100].
موسوی به تسخیر سفارتخانه آمریکا، در 13 آبان 1358 اشاره کرده، و برای تبرئه تمام سران جمهوری اسلامی از این حرکت ضد قوانین بین المللی می نویسد "هیچیک از رهبران و فرماندهان انقلاب در شکل دادن به آنچه در این روز اتفاق افتاد نقشی نداشت." ساده اینکه، تمام تقصیر را به گردن چند جوان انداخته و کلیه نظام را نجات می دهد. موسوی بازهم به عمد اشاره نمی کند که این رخداد، پس از 444 روز به اهدافش نرسید. اشاره نمی کند که هدف تسخیر سفارتخانه، بازگرداندن شاه بود که به جایی نرسید تا شاه مُرد. اشاره نمی کند که هدف دیگر بازپس گرفتن اموال شاه (در اصل اموال مردم ستمدیده ایران) بود، که پس داده نشد. اشاره نمی کند که آمریکا به بسیاری از موارد قرارداد الجزایر (که به آزادی گروگانها منجر شد) پایبند نماند. اما هنوز آن را روزی افتخارآمیز قلمداد می کند.
موسوی ادامه می دهد " آنک سیزدهم آبان، این سبزترین روز سال دوباره از راه میرسد. آیا امروز قابلتصور است که حرکت مردم بر اثر بازداشته شدن همراهی از همراهی خاموش شود؟ اگر اینگونه باشد دستاوردهای چهل و پنج سال تاریخ معاصر خود را از دست دادهایم، و اگر چنین نباشد این نشانهای از ریشههای انقلابی ماست." (در بیانیه این جملات پررنگ نوشته شده است). بقولی ساده، انقلاب اسلامی، از 45 سال پیش (تبعید خمینی) ریشه گرفته و باید به این ریشه ها توجه داشت تا "سبزترین روز سال دوباره از راه میرسد ". موسوی، بار دیگر برای آنها که دیر می فهمند، ریشه ها را تعریف می کند، و به خطراتی که می تواند ریشه را خشک کند اینچنین اشاره می کند " ما به اتکای این ریشههاست که سبز شدهایم [خمینی امام شد،نوجوانان در جنگ 8 ساله کشته شدند، و تسخیر سفارتخانه ها و قانون شکنی]، ریشههایی که اگر از آنها دور شویم [تروریسم بین المللی] به همان چیزی تنزل خواهیم کرد که مخالفان مردم آرزو میکنند [مخالفان مردم چه کسانی هستند؟]. به این خاطر است که جا دارد با هر تلاش افراطی در این جهت برخوردی احتیاطآمیز داشته باشیم. [به تظاهرات کنندگان هشدار می دهد که برخورد افراطی نداشته باشند]". و اگر برخی هنوز پرده فریب از چشمانشان نیافتاده، به این تأکید موسوی توجه کنند " حرکت ما از واگذار کردن اسلام به جبهه خرافهپرستان و سپردن انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان، از ناچیز شمردن میراث و میوه مبارزات یکصدساله مردم ایران و جایگزین کردن آن با تصوراتی گنگ، و از جدایی و بیگانگی نسبت به ریشههای تاریخیاش نفع نمیبرد،" (در بیانیه این جملات پررنگ نوشته شده است). به راستی، این "نا اهلان و نامحرامان" چه کسانی هستند که مخالف مردم اند؟
موسوی برای روشن شدن واژه "افراطی" ادامه می دهد " راه سبز ما یک مسیر عقلانی است و این یک بشارت است، زیرا نشان میدهد که ما تا انتها بر سر خواستههای خود مستحکم خواهیم ایستاد. اگر دچار تندروی و رفتارهای افراطی بودیم شک نکنید که با دستانی خالی از نیمۀ راه باز میگشتیم، زیرا افراط راه را برای تفریط باز میکند. " (در بیانیه این جملات پررنگ نوشته شده است). به نظر او، " افراط راه را برای تفریط باز میکند". یا بزبانی دیگر، خشونت، خشونت می آورد. ساده اینکه "برادر پاسدار، گُل به تفنگت بگذار"، یا مردم خشمگین "تفنگت را زمین بگذار".
موسوی در جایی که مردم دیگر نان شب ندارند بخورند، دولت ثروت ملی را به تاراج داده، و حال یارانه ها را قطع می کند، بر طبل توخالی اما ملی-شووینیستی کوبیده و در مورد زد و بندهای بخش غالب نظام اسلامی ابراز امیدواری می کند " اگر با تلاش دلسوزان از واگذاری دستاوردهای کشور در زمینه انرژی صلحآمیز هستهای جلوگیری شود " یا بزبانی دیگر، موسوی هنوز هم می خواهد ثروت ملی به تارج برود، هنوز هم می خواهد ایران از "حق مسلم اتمی شدن" خود دفاع کند، حتی اگر به فقر بیشتر مردم بیانجامد. وی در زمینه دیپلماسی معتقد به "وقت کُشی" است. می خواهد نطنز و قم به فعالیت خود ادامه دهند. از دادن این "حق مسلم" نمی خواهد کوتاه بیاید. و اینچنین پشت این تز قایم می شود " آن چیزی که امروز باید نگران آن باشیم مصالح کشور است، زیرا کشور جز صاحبان اصلیاش کسی را ندارد که در این باره ابراز نگرانی کند. ساختن فردا را باید از امروز آغاز کنیم. باید برای فردا چنان مهیا باشیم که اگر همین فردا از راه رسید یکه نخوریم. باید هریک از ما مردم نه فقط نقش پیشوایی که مسئولیت آن را نیز بر عهده خود احساس کنیم."
موسوی به ماهیت خود بازگشته و چنین تأکید می کند " تاکید بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی یک راهبرد کلیدی برای ساختن فرداست. با چنین راهبردی ما در تاریکی قدم نمیگذاریم و میراثهای به جا مانده از مبارزات نسلهای پیشین را به هیچ تقلیل نمیدهیم." برای موسوی، دوری گزیدن از قانون اساسی برابر با "تنازل" است. برای موسوی، قانون اساسی ارتجاعی "یک راهبرد کلیدی برای ساختن فرداست". وی نمی خواهد به این واقعیت اذعان کند که این قانون در عرض 31 سال گذشته هیچ گُلی به سر مردم نزده است. نمی خواهد اذعان کند، که آنچه بر سر مردم آمده بخاطر همین قانون اساسی است. همین قانون اساسی است که "میتواند فرزندان انقلاب را همچون تبهکاران دستگیر کند و لباسهای تحقیرآمیز بر قامتشان بپوشاند". البته موسوی، هزاران هزار جوان انقلابی که در 30 سال اخیر برای آزادیخواهی شکنجه و اعدام شدند را "فرزندان انقلاب" نمی شناسد. برای او مبارزان و مجاهدین "نااهلان و نامحرمان" اند.
با توجه به نکات فوق الذکر، 13 آبانی که در راه است را در نظر بگیریم. روزی که مجاهدین خلق، اتحاد جمهورخواهان ایران، و موسوی از جمله دعوت کنندگان هستند. به راستی مردم به ندای کدام یک از این سه دعوت کننده لبیک بگویند؟ آنکه همه چیز را سبز می بیند، یا آنکه هنوز خمینی را امام می داند و یا آنکه بر ایرانی آزاد تأکید می ورزد، اما هر لحظه امکان قتل عامش در عراق می رود؟
علی ناظر
9 آبان 1388
منبع: سايت ديدگاه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر