۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

هفته بی ظرفیت ها و بی ظرف ها


علی ناظر




-->

گزارش هاآرتص مبنی بر ملاقات جمهوری اسلامی با اسرائیل در یکی از اتاقهای کنفرانس هتل چهارفصل مصر در صدر بسیاری از خبررسانی ها قرار گرفت. حدود دو سال پیش در تحلیلی خبری نوشتم، بازهم می نویسم که رژیم جمهوری اسلامی هیچ مساله ای در ملاقات و مذاکره با اسرائیل ندارد، و اگر ملاقات مهدی بازرگان و برژینسکی را پیراهن عثمان کرد، دلیلش امروز بر همه آشکار است:
27 ژانویه 2008 (علی ناظر - دیماه 1386)، "چندی پیش شرق الاوسط گزارش داد که لاریجانی با خانواده اش در یک سفر «غیر رسمی» وارد مصر شد (25 دسامبر 2007)، صدای آمریکا فردای آنروز (26 دسامبر) گزارش کرد که اهود براک وارد مصر شد. بوش دو هفته بعد در سفرش به خاورمیانه، با اطمینان، و در برابر دهانهای باز خبرنگاران، از «صلح در 2008» صحبت می کند. آیا اصرار رژیم بر «غیر رسمی» بودن سفر لاریجانی به این خاطر بوده که با براک ملاقات داشته یا نه را بگذاریم به عهدهء تاریخ، فقط یادآوری کنم که حدود یکسال پیش سایت آفتاب نوشت « مذاکره لاریجانی و گیتس شایعه است»، اما طولی نکشید که باب مذاکره با آمریکا باز شد. آیا امروز باب مذاکره بین اسرائیل و رژیم اسلامی در حال باز شدن است؟ آیا ملاقاتی در مصر صورت گرفته ولی اسرائیل و رژیم (در فاز نخست) به نتیجه ای نرسیده اند و گرد و خاک کنونی در نوار غزه جهت گرفتن امتیاز بیشتر پیش از بازشدن باب مذاکره است؟ "
در پایان، نتیجه گرفتم که "قربانی اینهمه هوچیگری، خاک پاشیدن، و خلاصه رابطهء «محور شرارت» و «شیطان بزرگ» کسی نخواهد بود به جز مردم ایران و منطقه."

متاسفانه رژیم پیچیده تر از مردم و نیروهای سرنگونی طلب برنامه ریزی کرد. طولی نکشید که با عَلَم کردن پرچم سبز سیدی، پرده فریب بر چشم بسیاری کشاند (علی ناظر - گفتگو با م. ساقی، دیدگاه سوم، بخش 1،2، 3). البته بسیاری از "مردم" که زمانی نه چندان دور با افتخار مچ بند سبز می بستند، و ناخودآگاه، و شاید هم آگاهانه، خود را در کنار "مردم فریبان" وابسته به رژیم، هم صف کرده بودند، امروز در حال شستن دستان خود از این رنگین نماد نیرنگ اند. هر چه بیشتر از 22 خرداد 1388 دورتر می شویم، ماهیت غیرقابل انکار موسوی برای بسیاری روشن تر می شود. هر چه از تظاهرات خرداد و تیر 88، و این تصور کودکانه که می شود بدون مدیر صحنه، بدون برنامه رادیکال، بدون انسجام و شعار سرنگونی طلبانه، "رأی خود" را پس گرفت، دورتر می شویم، پرده فریب از چشم افراد بیشتری که انقلاب و سرنگونی را یک خواست رفورمیستی، تا یک بایست مترقی و رادیکال، ارزیابی می کردند، می افتد. بیرنگ شدن تظاهرات در مقابل سفارتخانه های جمهوری اسلامی نشانگر این واقعیت است که "مردم سبز" در حال دل بریدن از یک "ذهنیت" و بازگشت به جبهه رادیکال اند. البته اگر نیروهای رادیکال، و رسانه های مترقی زمینه لازم برای بازگشت این جمعیت آماده به انقلاب را فراهم آورند.

موسوی در پیامی که بیشتر به موعظه برای نگاهداری نظام بر سر پا، تا رهنمود یک رهبر مترقی می مانَد، به یک نکته درست اشاره کرده است که شعارهای مردم "ناشی از عصبانیت است"، البته "خشم" واژه صحیح تری است. وی اما بنا به ماهیتش، خواست به حق مردم – نابودی دیکتاتوری مذهبی - فاشیستی را "افراطی" توصیف می کند؛ و در این پیام، با توجه به وظیفه محوله اش، به "هواداران" نصیحت می کند که " به نفع همه ماست شعارهایی متناسب با ظرفیت کشور طرح کنیم و از طرح شعارهای انحرافی و غیرمنطبق با وضعیت کشور بپرهیزیم ". او مشخص نمی کند که این "ما" چه کسانی هستند؛ "شعار های انحرافی" چیست، و اصولا، چرا باید "پرهیز" کرد. ایشان همچنین فراموش می کند که حداقل یک "شعار متناسب با ظرفیت کشور" مثال بزند، شعاری که بقول ایشان نه "ساختار شکن" باشد، و هم " متناسب با ظرفیت کشور ". شاید منظور ایشان شعار "یا حسین، میر حسین" باشد، که نه ساختار شکن است، هم "منطبق" با ظرفیت ایشان. البته اگر پای سخن نویسندگان "سبز" بنشینیم، آنها طبیعتا، روند رخدادها و پیامهای موسوی را با عینک دیگری ارزیابی می کنند. واقعیت این است که در نبود نیروی مترقی و رادیکال در صحنه، طبیعتا این "پاسداران" نظام رهبران جنبش مردمی می شوند.

بنا به شواهد متعدد، نیروهای چپ به علت ضعف در سازماندهی و ساماندهی معترضین، زمین را در اختیار دو نیروی اصلی قرار داده اند. رژیم و مجاهدین خلق.

مجاهدین بخاطر پافشاری در ماندگاری در اشرف مورد تهاجم چماق داران عراقی قرار گرفتند، که پس از 72 روز اعتصاب غذا بالاخره توانستند به بخشی از خواست های خود، از جمله و مهمتر از همه، آزادی 36 مجاهد اسیر، دست یابند. متاسفانه، گویی این دستاورد عمری کوتاه داشته است. بنا به گزارش خبرگزاری دولتی مهر (2 آبان 1388)، به نقل از " پایگاه خبری میدل ایست آنلاین، دولت عراق 15 دسامبر 2009(24 آذر) را به عنوان آخرین مهلت تخلیه اردوگاه اشرف و انتقال منافقین [مجاهدین خلق] به صحرای بادیه اعلام کرده است. صحرای بادیه در مرز جنوبی عراق با عربستان قرار دارد." سایت مجاهدین، دو روز پیش از این (29 مهر 1388)، در همین رابطه گزارش می دهد که عراق در "پی جابجایی اجباری ساکنان اشرف" است.
"فراخوان بينالمللى قانونگذاران اروپايىجابجايى ساكنان اشرف در داخل عراق توطئهى رژيم تهران براى كشتار آنهاستپارلمان اروپا از نخستوزير عراق مىخواهد به محاصره اشرف پايان دهد و از جابجايى اجبارى آنها خوددارى كند.ساكنان اشرف نسبت به جابجايى اجبارى‌شان به رئيسجمهور آمريكا و دبيركل ملل متحد هشدار مىدهندكمپ اشرف محل استقرار اپوزيسيون ايران در عراق استما عميقا نگران وضعيت 3400 عضو اپوزيسيون ايران، سازمان مجاهدين خلق ايران، مستقر دركمپ اشرف در عراق هستيم. رژيم ايران تلاش مىكند دست به كشتار آنها از طريق دولت عراق بزند. حمله مرگبار نيروهاى عراقى به كمپ اشرف در بيستوهشتم و بيستونهم ژوييه 11 كشته و 500 زخمى به جاى گذاشت. "

در چنین شرایط پیچیده که رژیم با اسرائیل همنشین می شود، موسوی که مبتلا به بیماری الزایمر سیاسی است، رهبر جنبش می شود، و مجاهدین در خطر قتل عام و کشتار جمعی قرار دارند، به راستی چه می توان کرد به جز تکرار شعار همیشگی: نیروهای سرنگونی طلب متحد شویم. موسوی می خواهد القا کند که مردم و کشور "ظرفیت" شعارها و حرکتهای رادیکال را ندارند؛ و نیروهای سرنگونی طلب هم ثابت کرده اند که "ظرف" لازم برای سرنگونی را ندارند.
باز هم می نویسم، این رژیم رفتنی نیست تا معضل همبستگی ملی حل نشود.
"یادداشت‌های هفته"، ویژه سایت دیدگاه نوشته می‌شوند. در صورت تمایل به بازتکثیر متن، لطفا منبع را "یادداشت‌های هفته سایت دیدگاه" قید کنید .
علی ناظر
2 آبان 1388

منبع: سايت ديدگاه http://www.didgah.net/
سلام آقای ناظر، خسته نباشید! سئوالی داشتم در مورد " همبستگی ملی"؛ {همبستگی ملی با کی و با چی؟} چه کسانی و یا چه گروهی هایی هستند که بخواهند با مجاهدین خلق همبستگی داشته باشند؟ آیا مجاهدین خلق باید با آنها اعلام همبستگی کنند یا برعکس گروه های دیگر هستند که باید با مجاهدین اعلام همبستگی کنند؟ یکی از این گروه هائی که می تواند با مجاهدین مثلا اعلام همبستگی کند "احزاب کمونیستهای کارگریها هاست!!" آنها چگونه میتوانند با مجاهدین همبستگی داشته باشند وقتی که از بیخ با اسلام و بطور مشخص با باور های مسلمانها مخالفند؟ تازه سری به سایت های آنها بزنید و بینید به غیر از اهانت چیز دیگری هم در باره مجاهدین و اسلام میخوانید؟ آنها تا قبل از حمله با اشرف مرتبا از داروخانه سایتشان برای آنها نسخه نجات می پیچیدند، آیا بعد از آزادی 36 گروگان مجاهد؛ حتی برای حفظ ظاهر هم که باشد پیامی ، تبریکی، به همان اندازه چهار خطی که مسعود رجوی پیام تسلیت به خاطر در گذشت منصور حکمت در روزنامه مجاهد ابراز نمود،دادند و گفتند؟ " مگر غیر از این است "احزاب متعدد کمونیست کارگری" نسبت به احزاب و گروه های دیگر منهای مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت از وزنه سیاسی بهتری برخوردار ند، آیا نمی بایست به خاطر حفظ اصول و پرنسیب های یک حزب سیاسی لااقل یک خط پیام خوش آمد به آن 36 نفر گروگان آزاد شده می دادند؟ قسم شان را باور کنیم یا دم خروس را؟ آیا به نظر شما اینها ظرفیت پذیرش ائتلاف و همبستگی با مجاهدین را دارند؟ آیا می شود به آنها وقتی که در دفاع و نجات جان اشرفی ها قبل از حمله و حتی در شروع حمله هزار نیشدر و کنایه به مسعود رجوی و باورهای اسلامی آنها میزنند به چشم یک حزب سریوس و رو راست برای پیشبرد همبستگی نگاه کرد؟ نه! من که فکر نمیکنم، وقتی " حزب کمونیست کارگری " با شاخه های متعددش این است وای به بقیه؛ تازه آنها خودشان را یک سر و گردن از مابقی فعالتر و بزرگتر هم می دانند و مجاهدین راهم در حد یک فرقه!! از بحث کمیت که خارج شویم، وجدانا از نظر کیفی، کی و یا چه گروهی به اندازه مجاهدین رژیم را در عرصه بین المللی به چالش کشانده است؟ خلاصه مطلب آنچه که مسلم است این است که ما همگی یک دشمن واحد داریم اما برای سرنگونی اش دوستان متحد نداریم. و این تقصیر از مجاهدین نیست، شکل مبارزه و پیدا کردن تجربه برای مبارزه در پروسه عمل هر نیروی دیگری هم که به غیر از مجاهدین می بود به همینجا راه میبرد، چرا؟ چونکه پول، نفت و قدرت در اختیار آخوندهای خونآشام و رژیم قرار دارد، حامی ها و لابی های مجرب هم دم به وقت در خدمت رژیمند. از مجاهدین خلق هم چه ما خوش مان بیاید و چه نیاید با اتکا به همان ایدئولوژی اشان تا کنون با آن همه حوادث و طوفانهای سیاسی که گریبانگیرشان بوده است، توانسته اند حیات سیاسی خودشان را حفظ کنند و بر خلاف نظر آقای وفا یغمایی تنها سلاحی را رژیم نتوانسته است از مجاهدین ، حتی با توسل به حربه " منافقین " خلع کند همان " اسلام متضادی" است که مجاهدین آنرا رو در روی اسلام بنیادگرایی قرار داده است. خوشبتانه مجاهدین با اصلی و فرعی کردن اهداف و دشمن در دام رویاهای اصلاحات از نوع خاتمی نیافتداند و با پیروزی قطره چکانی و قدم به قدم شان تاکنون توانسته اند رژیم را به گوشه رینگ ببرند و جنبش سبز رااز سر چشمه " سردار سازنده گی و اصلاحات خاتمی " به رژیم تحمیل کنند.
البته می بخشید که مطالبم طولانی شد ظاهرا بیشتر کاربران تمایل دارند حول مقالات آقای وفا یغمایی نظر بدهند و مطلب به این مهمی از طرف شما آقای ناظر در یاداشت هفته پس از چند روز تا الآن فقط سه نظر در آن ثبت شده است و امیدوارم مطلب طولانی ام به دلیل تعداد کم نظر دهندگان در اینجا استثنا قائل شوید و آنرا منتشر کنید.
علیرضا تبریزی

مجاهدین و اژدهای زخم خوردۀ ولایتمداران ایرانی – عراقی


سعيد اطلس (گيل آوا)




-->

روز سه شنبه 28 ژوئیه 2009، نیروهای ویژۀ اعزامی از سوی دولت نوری مالکی برای به دست گرفتن کنترل کامل قرارگاه (شهر) اشرف، حملۀ غیر مترقبه ای را بر علیه 3400 تن از مجاهدان مستقر در اشرف آغاز کردند، که در جریان آن 9 مجاهد خلق بخاک و خون در غلطیده و چند صد تن دیگر نیز زخمی شدند. در این تهاجم خونین 36 نفر از مجاهدین بی سلاح شهر اشرف نیز توسط نیروهای مهاجم عراقی دستگیر شده و از آنجا به زندان شهر خالص در عراق منتقل شدند.
بنا به گفتۀ بهزاد صفاری سخنگوی حقوقی مجاهدین در قرارگاه اشرف، این تهاجم اعلام نشده زمانی اتفاق افتاد که نمایندگانی از سوی مجاهدین با هیئتی از دولت عراق بر سر یافتن راه حلی مورد قبول دو طرف در این قرارگاه در حال مذاکره بودند. به گفتۀ صفاری این مذاکرات که از روزهای قبل آغاز شده بود و با پیشرفتهای قابل توجهی نیز همراه بوده است، ناگهان در پی یک تماس تلفنی در روز سه شنبه 28 ژوئیه، از سوی نمایندگان عراقی متوقف شد. پس از گذشت تنها بیست دقیقه از ترک محل، توسط هیئت عراقی، این یورش خشونت بار، آنگونه که در فیلمهای مربوطه دیده ایم، آغاز می شود.
در این میان موضوع بحث بر انگیزی که توجۀ بسیاری را در رابطه با این تهاجم برانگیخت، حضور وزیر دفاع آمریکا در عراق، در روز تهاجم نیروهای عراقی به قرارگاه اشرف بود. همچنین بی تفاوتی تعجب بر انگیز محافظین آمریکایی اشرف در قبال این جنایت، که هر دو نشانه های آشکاری از چراغ سبز آمریکا به نوری مالکی در به انجام رساندن این تعرض خونین بود. از آنجاییکه بسیاری از جزییات مربوط به یورش عراقیان به محل استقرار مجاهدین در اشرف و اخبار اعتصاب غذای 36 مجاهد خلق از طریق رسانه های مجاهدین و دیگر رسانه های اپوزیسیون به اطلاع همگان رسید، از شرح جزئیات آن صرف نظر کرده و به چند نکتۀ مربوط به مسایل حول و حوش این واقعه می پردازم که بنظر میرسد در مورد آنها کمتر سخن گفته شده است.
سکوت نسبی دولتهای غربی در قبال واقعۀ خونین اشرف و همچنین واکنش سرد سایر نیروهای مخالف رژیم، بویژه نیروهای سرنگونی طلب در رابطه با جنایات صورت گرفته بر علیه ساکنان غیر مسلح و بی دفاع اشرف کاملآ چشمگیر بود. البته گاه نظرات پراکندۀ انتقادی ای همراه با ابراز نگرانی در مورد اشرف از سوی بعضی ها شنیده می شد. این اظهارات عمومآ در انتقاد از اصرار رهبران مجاهدین در ماندنشان در عراق و یا اینکه بی ثمر بودن اعتصاب غذای آنان ابراز می شد.
ریشه یابی سیاسی در مورد علل سکوت دولت های غربی در قبال این موضوع و حتی بی تفاوتی های سئوال بر انگیز دیگر نیروهای اپوزیسیون از جمله سرنگونی طلبان نسبت به این واقعه انسانی و مبارزاتی کار پیچیده ای نیست و پاسخ های سیاسی روشنی دارند. اما آنچه که در این میان تعجب بر انگیز و قابل تامل می نماید، سکوت آن دسته از فعالین پناهندگی و حقوق بشری و بنگاه های رنگارنگی است که در خارج از کشور ظاهرآ به فعالیت مشغول اند.
متاسفانه آنچه که از عملکرد اکثر اداره کنندگان این مراکز پناهندگی و حقوق بشری استنباط می شود، اینست که آنها بر خلاف تعاریف رسمی از پناهندۀ سیاسی، پناهندگان ایرانی را بر اساس ذائقۀ سیاسی و معیار های ارزشی خود ارزش گذاری و تعریف می کنند. آنچه که مایۀ نگرانی است، اینست که آنچه را که برای دیگران عیب می شماریم، بر خود روا بداریم که این خود از علائم مشخص دیکتاتوری و به نوعی آپارتاید سیاسی است.فرض کنید که یک پزشک که اعتقادات شدید ضد مذهبی دارد (که جرم نیست) نسبت به مداوای یک فرد مذهبی که با مرگ دست و پنجه نرم میکند، شانه خالی کند (که جرمی اخلاقی و حرفه ای است).
این 36 مجاهد خلق:اولآ که جدا از باورها و تعلقات سازمانی شان، مثل همۀ انسان ها، حقوق تعریف شده ای داشته و دارند. ثانیآ در زمرۀ ناب ترین و واقعی ترین پناهندگان سیاسی ای بوده و هستند که همواره حرمت نام پناهندۀ سیاسی را پاس داشته اند. ثالثآ مبارزانی هستد که در پایداری به عهد و پیمان مردمی خویش تا کنون ذره ای کوتاه نیامده اند. چه آن زمان که بسیاری از آنها در چنگال جانورانی از جنس لاجوردی معدوم هزار بار میمردند و زنده می شدند و یا امروزه که قامت ستبر خود را بر آرواره های اژدهای زخم خوردۀ ولایتمداران ایرانی – عراقی ستون کرده اند.
صفات فوق از نظر انسانی و مبارزاتی صفات برجسته ایست، هر چند که از نظر سیاسی و اعتقادی روش فکری و مبارزاتی غیر خود را نپسندیم. شور بختانه بعضی ها در گذر ایام، که گویی به ذوب شدن تدریجی شان در ارزش های مادی و نظم های نوین جهت دار انجامیده است، آنچنان دچار استحالۀ فکری شده اند که دلزدگی شان به واژه گان پویایی چون: مقاومت، برابری طلبی، انقلابی گری، ظلم ستیزی، دمکراسی خواهی، پلورالیسم و خلاصه هر آنچه را که رنگ و بوی مبارزه دارد، می توان در لفافۀ اعمال و کردار و گفتارشان بروشنی دید.رنگ باختگی این ارزشهای نیکو بی شک تبعاتی نیز در پی خواهد داشت. از جمله عدم تشخیص درست تفاوت ها. بطور مثال، "تفاوت مخالف فکری با دشمن" که دو نگرش و شیوۀ برخورد گوناگون را می طلبد و یا "تفاوت اصولی بودن با چپ زدن های اپور تونیستی و خود نمایانه.چنین معیار های واژگونه ای در نهایت به بستن دریچۀ قلب بسوی دوست و احتمالا گشودن اش بر دشمن واقعی یا حقه بازان دنیای سیاست راه می برد. عملکردی که خاک پاشیدن بر چشمان منتظر مردم رنجدیدۀ وطنمان از علائم مشخص آن است.

تحلیلی کوتاه بر تبعات حملۀ نیروهای مالکی بر اشرف
دیدن صحنه هایی از یورش خشونت بار نیروهای ویژۀ عراق به ساکنان بی دفاع اشرف در سه روز نخست آن برای هر انسانی تاثر بر انگیز بود. در این میان آنچه که بعنوان راه برون رفت از این بحران از سوی بسیاری از سیاسیون و افراد عادی جامعه پیشنهاد می شد، خروج مجاهدین از مکان خطرناک فعلی شان در اشرف به کشوری دیگر بود. این تمایل با دو بیان و هدف مختلف عنوان می شد.1- از روی دلسوزی وعلاقمندی به سلامتی رزمندگان ساکن اشرف2- از روی سیاسی کاری و با هدف تحقیر مجاهدین با دادن این پیام که "خود کرده را تدبیر نیست"
مجاهدین نیز در مقابل بر موضوعات زیر پای می فشردند.1- تنها سلاح و امکان موجودشان، برای جلب توجه افکار بین المللی و مجامع حقوق بشری دست زدن به اعتصاب غذاست و تاکید می کردند که بی تفاوتی شان در مقابل چنین تعرض هدفداری میتواند دولت عراق را به حملات بیشتر و شدیدتر و گرفتن تلفات بیشتر از مجاهدین ترغیب کند.
2- امکان پذیرش آنها از سوی کشور های دیگر، مادامیکه در لیست تروریستی آمریکا قرار دارند، برایشان فراهم نبوده و در عین حال به تغییر محل سکونت در نقطه ای دیگر از کشور عراق هم با اتکا بر منشور های بین المللی در مورد پناهندگان تن در نخواهند داد.
3- حضور مجاهدین در عراق، برای گذران زندگی یا حفظ جان نبوده و نیست و دادن پاسخ متقابل به تعرضی که طرف دیگرش رژیم جمهوری اسلامی است، بخشی از سلسله نبردهای سی سالۀ مجاهدین با این رژیم است که هیچگاه بدون مایه گذاری به پیش نرفته است.
در این میان بزرگترین ریسک شکست اعتصاب غذای مجاهدین، متوجه مسعود رجوی رهبر مجاهدین بود. چرا که از بین رفتن یکایک اعتصابیون در میان بایکوت خبری و بی تفاوتی های کشور های مهم غربی نسبت به خواسته های اعتصاب کنندگان میتوانست تمامی تقصیر ها را متوجۀ رهبر مجاهدین بکند، که همواره بر ماندن مجاهدین در اشرف اصرار ورزیده است. عده ای از منتقدین مجاهدین نیز از پیش این موضوع را مطرح می کردند که مسعود رجوی برای گریز از قبول بن بست استراتژیکی مجاهدین که بر عملیات نهایی ارتش آزادیبخش در آزاد سازی ایران استوار بوده است، جان هزاران زن و مرد مجاهد خلق را به مخاطره افکنده است.
با اینهمه مجاهدین در تصمیم خود اصرار ورزیده و اعتصاب غذای نامحدود را تا بر آورده شدن خواسته های خود برگزیدند. پس از گذشت 72 روز سخت و پر اضطراب، سر انجام این موضوع پس از عقب نشینی دولت عراق در آخرین ساعات باقیمانده از حیات 36 اعتصابی مجاهد خلق، آنگونه که خوشایند مجاهدین بود به پایان رسید.
تصمیم پر ریسک و پر مخاطره ای که مجاهدین به آن تن در دادند با دستاوردهای کلیدی قابل توجه ای همراه بود، که بعضی از آنها، حیات دوباره ای به کالبد تشکیلات زخم خوردۀ مجاهدین بخصوص در اشرف بخشید. در این میان بدون شک مسعود رجوی رهبر مجاهدین بدلایل زیر برندۀ واقعی تصمیم پر ریسک، اما ثمربخش خود و مقاومت اسطوره ای دست پروردگانش بوده است.
1. تن دادن به ریسک بسیار بزرگی که با برد بالایی همراه شد. آنهم در فضای بین المللی ای که در آن کشور های مهم جهان تمامی درب های سازش را به امید دستیابی به توافقات اتمی با رژیم تهران، ماههاست که گشوده نگه داشته اند. بنا براین این موفقیت موقعیت وی را به عنوان رهبر محبوب و بلامنازع مجاهدین بسی بیشتر از گذشته تقویت کرده است. این موضوع در موقعیت کنونی برای رجوی، که بدور از مجاهدین اشرف و در مخفیگاه نا معلومی به سر می برد، یک دستاورد کلان محسوب می شود.
2. تشکیلات مجاهدین در اشرف بعد از گذرانیدن یک دورۀ نسبتآ طولانی پر تنش و پر اضطراب که فرسودگی روحی و افت اعتماد به نفس بخشی از افراد در آن غیر قابل اجتناب می نماید، در گذر از این آزمایش سخت و مرگبار، حیاتی دوباره یافت
3. از آنجایی که این سی و شش تن بطور اتفاقی به چنگ مهاجمین عراقی گرفتار شدند و همگی شان مجرد از سابقۀ تشکیلاتی، بنیۀ بدنی و وضعیت روحی شان، در گذر از این ابتلای جان گداز 72 روزه تا پای جان ایستادند، ناظران بی طرف را به این نتیجه می رساند که کل تشکیلات مجاهدین از قوام نیرویی بالایی برخوردار است. این موضوع بر تمامی ادعاهای رژیم و رسانه های برون مرزی اش مبنی بر وجود تشتت در تشکیلات مجاهدین در اشرف خط بطلان کشیده و سرمایه گذاری دیر پای رژیم در این زمینه را نقش بر آب کرد.
4. امکان مناسب نیرو گیری در داخل کشور را برای مجاهدین بیش از پیش مهیا کرده است. مطرح شدن مجاهدین در فضای ملتهب سیاسی کشور از دستاوردهای گرانبهایی است، که می تواند در وضعیت فعلی کشور،برای آنها بسیار راه گشا باشد
5. بدون شک تعداد قابل توجه ای هوادار جدید حرفه ای که در پراتیک های سه ماهۀ مجاهدین در دفاع از اشرف شرکت فعالانه ای داشتند، به تشکیلات خارج از کشوری مجاهدین خواهند پیوست
6. از نظر بین المللی به حامیان و کانال های ارتباطی جدیدی دست یافته و خواهند یافت.
تهدیدات و فرصت ها
علی رغم دستاوردهای فوق، یک واقعیت را نباید از نظر دور داشت و آن اینکه اگر در دفعات قبل، دولت عراق تحت فشارهای مقامات رژیم ایران و خوشایند آنها دست به آزار و اذیت و ارتکاب جنایات برعلیه مجاهدین اشرف میزد، از این پس برای باز یافتن حیثیت سیاسی و اعمال اوتوریتۀ از دست رفته اش، با سبعیتی بیشتر وارد کارزار های بعدی خواهد شد.
بنظر میرسد که مجاهدین کارزارهای سخت تری را پیش و روی داشته باشند. هر چند که وضعیت نوری مالکی هم در چند ماه آینده که انتخابات جدید عراق در پیش است، با رای مردم عراق رقم خواهد خورد. ارزیابی های اولیه خبر از شکست مالکی در این انتخابات میدهد. وضعیت اعتراضات مردمی در داخل کشور نیز بنظر نمیرسد که فرو کش کند. رژیم دیگر فرجۀ چندانی برای وقت کشی در مورد بر نامه های اتمی اش ندارد. گرانی و فشارهای معیشتی بیش از پیش بر گردۀ مردم سنگینی میکند که با برنامۀ حذف سوبسیدها از اقلام اساسی مورد مصرف جامعه از این پس بسی دشوار تر خواهد شد. بنا بر این با در نظر گرفتن تمامی این فاکتورها می توان امیدوار بود که چه بسی تعادل قوای سیاسی در ایران در ماههای آینده به نفع مردم بچرخد.
سختی غربت برای همه به پایان خواهد رسید، اگر که هماهنگ کننده ای برای مدیریت پتانسیل های بیکران مردمی وجود داشته باشد. شایسته ترین راه برای کمک به خود و مردم بپاخاستۀ ایران، بوجود آوردن این شورای هماهنگی و یا همبستگی ملی واقعی است.
با تشکر"یادداشت های روز"، ویژه سایت دیدگاه نوشته می شوند. در صورت تمایل به باز تکثیر متن، لطفا منبع را "یادداشت های روز سایت دیدگاه" قید کنید.
سعید اطلس – 26 اکتبر 2009
منبع: سايت ديدگاه

۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

سیستم بدل ساز و سینمای زیر زمینی ایران


بصير نصيبي




-->

نظام جمهوری اسلامی یک سیستم حکومتی بدل ساز است، ج. اسلامی وقتی در یافت که عامه به خصوص جوانان به موسیقی مدرن، امروزی، جاز وپاپ گرایش دارند ،خوانندگانی را پرورش داد تا با تقلید صدای خوانندگان مشهور این سوی مرز،رژیم ولایت فقیه رابرای جوانان جذاب جلوه دهد. وقتی دانست که برای معامله با اروپا نیاز دارد درداخل بکشد ودر بیرون چهره سازی کند سینمای فستیوالی وگلخانه ای را ایجاد وگسترش داد. وقتی در یافت که استبداد وارتجاع چنان زندگی جاری مردم را مختل کرده است که خطر سقوط ،نظام را تهدید می کند وطبیعی است که اگر در جو اختناق هنر زیر زمینی رشد کند ،برای لوث کردن فعالیت های این چنینی خود گروه هایی را ایجادکرد که وانمودمی کنند کار های زیر زمینی تولید می کنند و در اصل بودجه وامکاناتشان را از وزارت ارشاد رژیم هدیه می گرفتندو می گیرند.
ج. اسلامی وقتی دریافت که سینمای زیر زمینی هم به یک واقعیت تبدلیل شده که کنترلش از عهده رژیم خارج است ،خودش سینمای زیر زمینی هم علم کرد وبهمن قبادی با سابقه کار در حراست و همراه خانواده مخمل باف گزینه مناسبی بود به خصوص که وی کردزاده هم بودومحل تولد او برای قالب کردن کار او به جشنواره ها ودیگر محافل سینمایی یک امتیاز محسوب می شد. او حالا تبدلیل شده است به فیلم زیر زمینی ساز با جواز کسب ویژه !که مطبوعات حکومتی هم مجازند لحظه به لحظه موفقیت او در جشنواره های خارجی را با آب و تاب انتشار دهند. در ماجرای رکسانا صابری، محبوب پرزیدنت «اوبا ما» هم سهمی بریایش قایل شدندو نقشی که خوب ازعهده اش برآمد. این روز ها همچنین کار گردانهایی که به نوعی به دوم خردادی های ورشکسته وصل هستند سبز پوش شده اند ،دختر کوچکه مخملباف هم ادعا می کند که فیلم زیر زمینی ساخته ودختر مشاور احمدی نژاد هم ادعایی مشابه دارد . دختر آقای مشاور، فرانس کافکای مرحوم !را هم شریک کار زیر زمینی خودکرده است. ( ...از جمله این فیلمها فیلم خیش برگرفته از رمان فرانس کافکا -کلنی زندانیان- کارگردان ایرانی نرگس کلهر -دختر مهدی کلهر- است).
وقتی مسلم منصوری( کارها: مستند سبزیان ،محاکمه ،نیمه بلند. داستانی / مستند- جنگ زدگان، تن فروشان ،دو مستند از زندگی احمد شاملوو...) ازهمه امتیاز های حکومتی چشم پوشید وبه تبعیدآمد ما در یافتیم که یک نیروی موثر وکار ساز در داخل شکل گرفته و مسلم یکی از اینان است که توانسته است مواد خام گرفته شده اش را از چنگال آخوند ها نجات دهد ودراروپا تکمیل وپخش کند. آثاری که در رسوایی کلیت نظام جمهوری اسلامی نقش مهمی داشته است. شایسته اینکه به مسلم منصوری که چند سال است با این جوانان در داخل در تماس است کمک کنیم تا سینمای راستین ایران که در فضای استبداد به ناچار به فعالیت مخفی روی آورده بتواند رشد وگسترش یابد. در این شرایط وبعد از قیام مرد م ، دلال ها وکارچاق کن ها ولابی ها ودوزیستیان سبز پوش شده اند تا با ژست مخالفت با دولت کودتایی! همچنان جیبشان را پر کنند. برای آنها مهم این است که رژیم ساقط نشود واندیشه های مترقی امام اگر آسیبی دیده تعمیر !شود . چه موسوی در گود باشند وچه احمدی نژاد،اما فعلا تا اطلاع ثانوی جو چنین اقتضا می کند که حفظ بیضه اسلام رابا آویزان شدن به اندیشه متحجر شبه اصلاح طلبان خواستار باشند. این چنین است که همان جشنواره هایی که سال ها با میدان دادن به سینمای جمهوری اسلامی خود سهم عمده ای برای کسب آبرو برای بی آبرو ترین نظام دنیای معاصر داشته اند سردر کاخ های جشنواره هایشان را با نئون سینمای زیرزمینی مزین کرده اند اما فقط کالای قلابی زیر زمینی با مارک سبز را عرضه می کنند.
"یادداشت های روز"، ویژه سایت دیدگاه نوشته می شوند. در صورت تمایل به باز تکثیر متن، لطفا منبع را "یادداشت های روز سایت دیدگاه" قید کنید.

بصیر نصیبی.24 /10 / 2009
منبع: سايت ديدگاه

۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

دواسلام متضاد! یا مسلمانان متضاد؟


یادداشت روز اسماعیل وفا یغمایی





-->

یک موسسه آمریکائی که کارش تحقیق است اعلام نموده است که از هر چهار جنبنده دوپا و راست قامت و اندیشه ورزی که در روی کره زمین راه میرود یک نفرش مسلمان است.اصل خبر را میتوانید در اینجا بخوانید.یک چهارم جمعیت جهان مسلمان است'.خوب! خبر خوبی است.تبریک و تسلیت، و جماعت مسلمین جهان، به حول و قوه الهی و نیز به مدد تلاشهای شبانه روزی مسلمین و مسلمات جهان و هلهله دائمی فرشتگانی که در عرش اعلا در هنگام مخالطت و مضاجعت ومجامعت بندگان مسلمان خدا، بنا بر احادیث متواتره از خوشحالی تکبیر و هللویاه میگویند و احتمالا تحریک شده ازتماشای تلاشهای زمینیان ورجه ورجه میکنند، از یک و نیم میلیارد هم گذشت. از زمان سقوط شاه راحل و ورود امام راحل،وشل شدن پای طرح طاغوتی!! تنظیم خانواده آن مرحوم، سی میلیون از این جمعیت مسلمان هم در مملکت ما تولید شده است یعنی سالی یک میلیون نفر، که جدا باید گفت خسته نباشید. همچنین باید چشم انتظار بود و نظاره کرد که تا سال دو هزار و پنجاه میلادی که جمعیت جهان (اگر تلنگ زمین بر اثر جنگ اتمی یا فاجعه محیط زیست در نرود و راحل نشود) به نه میلیارد نفر میرسد،چقدر از این سه میلیارد نفر از کارخانه اسلام بیرون میایند و جزو جماعت الله اکبر گو میشوند.
این رشد جمعیت مسلمین را از جهات مختلف زیست شناسی، جامعه شناسی، ایدئولوزیک، محیط زیست، رشد یا بلوکه شدن دانش،نجات بشریت ،رشد انتگریسم و فاندامانتالیسم یا لیبرالیسم و آزادیخواهی،زیاد شدن یا کم شدن تعداد فقیران،اوج گرفتن عملیات انتحاری، پیدا شدن سرو کله باز هم بیشتر جنبشهای اسلامی، معماری و ارشیتکتور جهان، و دهها زاویه دیگر میتوان بررسی نمود و باید هم بررسی نمود. اما این بنده خاطی در این یاداشت فقط و فقط میخواهم باب یک سئوال را برای خوانندگان گرامی باز کنم و اندککی هم حیطه جواب را فعال کنم تا خوانندگان گرامی بدون آنکه مرا مورد تشویق یا شماتت قرار بدهند خودشان حضرت عباسی به قضیه فکر کنند و انشالله تعالی روشنائی را دریابند.
ماجرا این است که در زاد بوم عزیز ما ایران، از دهه های هزار و سیصد و سی، هزار و سیصد و چهل خورشیدی، در میان منورالفکران مسلمان، ردپا و سر و کله یک تئوری پیدا شد که در اوایل کمرنگ بود و بعدها پر رنگ و پر رنگتر شد و قابل رؤیت گردید و پیام داد که یک اسلام وجود ندارد بلکه چندین اسلام وجود دارد وما گاهی با «دو اسلام متضاد» روبرو هستیم که «صد در صد رو در روی هم قرار دارند و وجود یکی نفی دیگری است». تدوین کنندگان این تئوری نرمک نرمک، مثل رعنا جان مرحومه ملوک ضرابی که نرمک نرمک از سر چشمه میآمد!، نمونه های تاریخی را هم از انبان تاریخ، که در آن همه جور زرت و زبیلی یافت میشود بیرون کشیدند و یکمرتبه به طور واقعی نسل ما قبل از اینکه اساسا فرصت داشته باشد بداند که در اس و اساس اسلام چیست؟ این اسلامی که از یک موضوع و مقوله فرهنگی و سنتی شیعی در درون مردم کوچه و بازار میخواهد تبدیل به یک ایدئولوزی بشود ودر افقی نه چندان دور برای برپائی یک جامعه بی طبقه توحیدی با معیارهای اسلامی شیعی مبارزه مسلحانه را شروع کند ودهها و سرانجام دهها هزار نوجوان و جوان وپیر این مملکت رادرگیر و روانه میدانها ی مبارزه مسلحانه بکند چه میگوید؟ از کجا پیدا شده؟ در رابطه با تاریخ ایران چه نقشی داشته است؟ حرف حسابش چیست!،شناختش از جهان و انسان چیست، جامعه مورد نظرش چگونه است؟ رهبر این جامعه چه مشخصاتی دارد و اساسا مقوله رهبری چطور حل و فصل میشود؟ انسان در این دستگاه در کجا ایستاده است؟تضاد دموکراسی با مقوله امامت و ولایت چطور حل میشود؟ و... با تابلوئی رنگارنگ از اسلامهای متفاوت و متضاد روبرو و دچار سرگیجه ای شدیم که نه تنها سئوالات اصلی فراموشمان شد بلکه پس از سی چهل سال هنوز هم ادامه دارد و داریم به لطف حق تلو تلوی ایدئولوزیک میخوریم.
در میان جنگل پر آشوب و خونین این اسلامهای متضاد،اولین اش که حاصل تلاشهای آخوندهای رند و هوشیار و حقه باز وپدر سوخته ی خودمان است، اسلام مولا علی است در مقابله با اسلام ابوبکر صدیق رجل بزرگ اسلام و پدرعائشه، زن پیامبر واسلام عمر ابن خطاب خلیفه دوم و پدرحفصه، زن دیگر پیامبر و طبعا عثمان ابن عفان داماد پیامبرکه ذوالنورین نامش بود چون دو دختر پیامبر را به عقد خود در آورده بود. این خشت اول بنای رفیع اسلامهای متضاد است.
در همین جا عرض کنم که با اندکی کنکاش در تاریخ اسلام بخوبی و در پرتو اسناد متقن تاریخی و نه آخوندی خواهیم دانست که علی ابن ابیطالب و ابوبکر صدیق و عمر ابن خطاب اختلافاتشان چنان نبوده که آخوندها جعل کرده اند که این سه خلیفه بزرگوار بطور نسبی و سببی و ایدئولوزیک وفامیلی و سیاسی و نظامی در طول زندگی کارشان سفت و سخت کردن بنیادهای مکتب محمد ابن عبدالله خاتم النبیین بود و حفظ کیان اسلام محمدی و آنچه که در طول قرنها در باره اختلافات این سرداران و خلفای نامدار پیامبر به ما تزریق و حقنه نموده اند جعلیات مشتی ملای رند است که با بجان هم انداختن شیعه و سنی و بر افروختن آتش نفاق میان حدود دویست میلیون شیعه و یک میلیارد و سیصد میلیون سنی، (چون ده درصد مسلمین شیعه اند)قرنها نان این اختلاف را خورده اند و میخورند.
در پرده بعدی، ما با اسلام متضاد علی و معاویه روبروئیم که به رویاروئی اسلام یزید و اسلام حسین ابن علی و ماجرای کربلا ختم میشود.
فقیر نمیخواهم سرتان را با نمونه های تاریخی به درد بیاورم ولی بعد از حسین ابن علی تادوران غیب شدن آخرین امام، اعلام شده مورد اعتقاد شیعه در چاه سامرا، با فوت یا شهادت هر امام، بجزمقابله اسلام متضاد امویان و بعدها اسلام عباسیان با اسلام علوی ، در میان خود اولاد علی ما با شمار قابل توجهی انشعاب در میان امام زادگان یعنی اسلامهای متخالف و متضاد روبروئیم که اگر بخواهید کل ماجرا را بدانید باید مثل فقیر حدود بیست سال عمرتان را بیهوده تلف کنید و یا مثل حافظ بنالید که:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
بعد از امام دوازدهم هم این ماجرا، در جدال و کشت و کشتارهای وحشتناک و خونین اهل شیعه و اهل سنت و نیز فرقه های مختلف شیعه با هم، وشاخه ها و فرقه های مختلف سنی با هم، بدون تعارف صدها فرقه و شاخه و شعبه، ادامه یافت و در کنار اینها با اسلام پادشاهان یعنی اسلام دولتی با اسلام مردم و اسلام نظری با اسلام مسلح روبروئیم و خلاصه صحنه تبدیل به چنان صحرای محشری میشود که اگر تاریخ را اندکی فشرده بنگریم ، هم من و شما و هم شتر دوکوهانه با بارش در آن گم میشود.
در قرن دهم هجری خورشیدی هم، با ظهور صفویان ماجرا رنگ تازه ای بخود میگیرد و ایران سنی، ایرانی که اکثریت مردمش سنی مذهب بودند، با کشتارهای سبعانه و وحشیانه شاه اسماعیل و سلاخی ایرانیان اهل سنت، تبدیل به ایران شیعی میشود و باز جنگ اسلامهای متضاد با یکدیگر و تا حوالی مشروطیت و پس از مشروطیت و تئوریزه شدن «جنگ مذهب علیه مذهب» و سرانجام تئوری «دو اسلام متضاد» که گویا دیگر خودش را جا انداخته است و رد خور ندارد و شاهد مثالهای خونین تاریخی اش هم که آخرینش قتل و کشتار چند ده هزار مجاهد شیعه مسلمان به دست پاسداران و بسیجیها و شکنجه گران شیعه مسلمان است، وجود دارد.
در گذر و عبور از حدود چهارده قرن پرکشاکش، و درنگ در صحنه خونین سی ساله عصر حاضر که دهها هزار جسد از دو طرف بر زمین افتاده است می تواند خشکمان بزند و برق قضیه بگیردمان اما اگر میخواهیم با عبور از احساسات و عواطف، و دور از عرصه معرکه های سیاسی و نقالیهای فرهنگی و اجتماعی نازل و شامورتی بازیهای آخوندی وشبه آخوندی پوک و پوچ رنگ مدرن خورده، پرسه ای هم در کوچه های شعور تاریخی و منطق و فکر بزنیم خوبست به آغاز برگردیم و یک سئوال را پیش رویمان بگذاریم.
سئوال این است :
اسلامهای متضاد یا روشنتر و فرموله تر شده، «دو اسلام متضاد واقعا یعنی چه؟ واقعا یعنی چه؟».
اسلام هر چه بوده است در واقعیت تاریخی اش در زمانی که پیامبر اسلام وجود داشت و اعلام پیامبری نمود، و در دوران بیست و سه ساله ای که با یک پیامبر زنده و حی و حاضر، و با یک اسلام بی شاخه و بی انشعاب تحت رهبری و فرماندهی ایدئولوزیک، سیاسی و نظامی محمد ابن عبدالله روبروئیم یکی بیشتر نبود. این اسلام، اسلامی بود با «یک خدا بنام الله»، «یک پیامبر بنام محمد»، «یک کتاب بنام قرآن»، و«یک سنت یعنی راه و روشهای محمد» که بعد از او در حدیث خود را نشان میدهد. این اسلام فارغ از این و آن، مثل هر مکتب و مرامی یک سر و راس فلسفی دارد، یک گردن و تنه نگاه به تاریخ دارد، و سر انجام یک دستگاه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، که چند و چون نگاهش به جامعه و انسان را ارائه میکند.اینها در همان دوران محمد ابن عبدالله در خطوط اصلی اش تعیین و تدوین شد و قابل شناخت و بررسی است .
در روزگار ما هم، تمامی این صدها اسلام متضادی که وجود دارد و تمامی این یک و نیم میلیارد مسلمان در اینها شک و شبهه ای ندارند. خدا، پیامبر، قرآن، و حدیث برای مرتجع ترین و خونریز ترین مسلمانان از آنکه میزند برجهای نیویورک را منفجر میکند و روز روشن در جلوی تلویزیون با پخش نوار عبدالباسط سر آدمها را با کارد میبرد، تا مترقی ترین و لیبرال ترین مسلمانانی که در طول ده دقیقه از سخنرانی اشان بیش از بیست بار از دموکراسی میگویند و اعتقاد دارند مکتب اسلام برترین مکتب رهائی بخش روزگار است، یکی است.
تمام آنها الله را مقدس میشمارند. به سوی کعبه نماز میحوانند، ماه رمضان را روزه میگیرند، به جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و قیامت و بهشت و جهنم و فشار قبر وشیطان و جن و هر انچه قرآن و پیامبر بر آن صحه نهاده اند... معتقدند و با اینهمه با هم میجنگند، یکدیگر را میکشند، این گروه شیعه اعضای آن گروه را دستگیر و شکنجه میکند،و به زنان و دختران او بعنوان اسیر جنگی تجاوز میکند،گاهی سر میبرد ،و علیه یکدیگر عمل انتحاری میکنند و....، شگفتا اینها از کجا بیرون می آید؟ آیا وقتی میگوئیم با دو اسلام کاملا متضاد روبروئیم توجه میکنیم که با این جمله شگفت، مرموز تکان دهنده،و به نظر من کاملا بی پایه وبی ارزش از نظر تاریخی و علمی،داریم به دو اسلام ، در حیطه حقیقی بودن هر دو اسلام، اعتبار میدهیم. آیا میدانیم که داریم به چه جعل فلسفی و ایدئولوژیک وحشتناکی دست میزنیم؟. میگویند ظلمت هستی مستقل ندارد و این نور است که در نبود خود به ظلمت امکان ظهور میدهد، بزبان فلسفی نور جوهر است و وجود دارد و ظلمت عرض است و وجودش تنها در خلاء نور امکان ظهور میابد. با بیان و اعلام تائید دو اسلام متضاد ما داریم به هر دو، وجود حقیقی و جوهری میبخشیم و این جز خطائی بزرگ نیست که در عرصه سیاست و با بازیچه قرار دادن مذهب بعنوان ابزار قدرت سیاسی توسط هم مسلمانان ارتجاعی وهم انقلابی ظهور کرده است.
اسلام در« تمامیت وظهورو موجودیت اولیه اش» بعنوان یک مکتب و مرام شناخته و تعریف میشود، و نه در «سیلان و جریان بعدی اش بر بستر تاریخ»، بر این اساس لطفا تعارف وبازیگریهای آگاهانه یا نا آگاهانه سیاسی را کنار بگذاریم و این سئوالات و امثال این سئوالات را فارغ از هر پیش داوری پیش رو قرار دهیم.
آیا ما با «دو الله»، با «دو محمد»، با «دو قرآن»، با «دو جبرئیل»، با «دو کعبه» و امثال اینها روبروئیم که در پشت تریبونها گوش فلک را به یاوه کر میکنیم که دو اسلام متضاد وجود دارد. طبیعی است که نه، محمد تنها یک اسلام و فقط یک اسلام را ارائه نمود. ممکن است مسلمانی سفت و سخت باشیم که محمد را نگین آفرینش بدانیم و ممکن است ماتریالیستی ملحد، که محمد را یک پدیده تاریخی و مادی حاصل فعل و انفعالات اقتصادی شبه جزیره عربستان در قرن ششم و هفتم میلادی بدانیم ولی در هر حال چه این باشیم و چه آن، «در عرصه تاریخ ما با یک اسلام و فقط یک اسلام حقیقی، بیشتر روبرو نیستیم» ، اسلامی که خوشبختانه در همان دوران حیات محمد در روشنائی قرار داشت و الان هم اگر گرد و خاکهای کاذب فرو بنشیند و بزرگان صاحب ادعا حاضر باشند نه تنها گوشه های جمیل آن بلکه تمامیت آن را در روشنائی قرار دهند در روشنائی شناخت قرار خواهد گرفت و قابل شناخت خواهد شد و این نکته ای است که در پایان یاداشت باز به آن و اهمیت خدشه ناپذیر آن اشاره خواهم کرد.
بگذارید نظر خودم را فرموله کنم:
دو اسلام متضاد مطلقا وجود ندارد وباز هم تکرار میکنم محمد ابن عبدالله تنها یک اسلام را ارائه نمود و اشتباه دو اسلام متضاد ناشی از این است که ما «جای مسلمانان» را با «اسلام» عوض کرده ایم و بجای انکه توجه کنیم که ما با «مسلمانان متضاد» روبروئیم خود را با تئوری گمراه کننده دو «اسلام متضاد» سرگرم کرده ایم و دیگران را نیز با این بهانه از حقیقت دور نموده ایم.
ما می توانیم بگوئیم مثلا مارکسیسم از آنجا که یک ایدئولوزی ساخته شده به دست انسانهای خاکی است وادعا ندارد توسط وحی بر کارل مارکس نازل شده است می تواند در پایه انعکاسات متفاوتی داشته باشد و مارکسیسمهای مختلفی مثل مارکسیسم لنینیزم، یا مارکسیسم تروتسکیسم و مارکسیسم کاستریسم و یا مارکسیسم حکمتیسم وامثالهم را ارائه نماید ولی اگر قبول داشته باشیم که اسلام خود بیانگرو مدعی آسمانی بودن خود است ما نمی توانیم با اسلامهای متفاوتی روبرو باشیم زیرا اسلام نازل شده از آسمان و تعریف شده توسط رسولش یک تئوری فیکس و در پایه ها تغییر ناپذیر است که بناچار بر بستر متحول و دائما در تغییر تاریخ و انسانها ، نمادهائی را ارائه داده است که ما به اشتباه آن را اسلامهای متضاد نامیده ایم. توضیح بیشتر این که، از همان آغاز کار تا امروز مواضع و منافع و گرایشات طبقات مختلف مسلمانان، اسلام واحد و تغییر ناپذیر بنا بر اعلام محمد، آسمانی را به رنگهای زمینی و منافع طبقاتی آنان آراست و هنوز هم می آراید.
هر کس بزبانی سخن از وصف تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
داستان اسلامهای متضاد تا اندازه ای شبیه ماجرای پیل در خانه تاریک مثنوی مولانا ست که هر کس دستی به جائی از فیل میمالید و فیل را تعریف میکرد، و بزبان دقیق تر داستان چشمه ساری است که با طعم و رنگ و خواص اولیه و خاص خود، با گذر از شورستان به شوری گرائیده و در گذر از خاکهای شیرین به شیرینی آمیخته و در گذر از ماندابهای تلخ، به تلخی آمیخته است اما این تفاوتها همه ناشی از عبور او از بسترهای متفاوت است و برای شناخت طعم و خواص اصلی باید به سرچشمه رفت و از آنجا نوشید و در آنجا فهمید که طعم راستین و اصلی اسلام چیست و اسلام اصلی به اندیشه های مهندس بازرگان و دکتر شریعتی و طالقانی وحنیف نژاد ومسعود رجوی نزدیکتر است یا اسلام ایدی امین وطالبان و بن لادن و قذافی وملاعمر و امثالهم. این مهم یعنی رسیدن به سرچشمه چیزی است که باید انجام شود تا حقیقت، خود را از پشت خروارها رساله و کتاب و کوههائی از جنازه و جسد و رودهائی از خونهای فرو ریخته خود را نشان دهد.
بحث در این باره زیادست که من آن را به خود خوانندگان وامیگذارم و میخواهم به انصاف و درایت در این زمینه تدبر و تامل کنند اما در اینجا و در پایان می خواهم به نکته ای که وعده آن را در میانه یاداشت دادم اشاره کنم. مشکل اصلی ما بر سر دو اسلام متضاد نیست که دو اسلام متضاد وجود ندارد و ما با مسلمانان متفاوت و متخالف و متضاد با مواضع طبقاتی و جایگاههای اجتماعی و اقتصادی گوناگون روبروئیم که مذهبشان با پوسته قدرتمند و پولادین سنتها و باورها روبنای فرهنگی آنها را نمایندگی میکند اما فاجعه اصلی این است که اکثر بازیگران نمایش تاریخی دو اسلام یا اسلامهای متضاد،متاسفانه راهی به سرچشمه نبرده و طعم حقیقی آب چشمه اصلی را نچشیده اند تا بدانند این آب گواراست یا ناگوار. بسیاری از آنان که در زمره مومنان صادق قرار دارند، بدون تعارف و پرده پوشی با فقر خانمانسوز و اندیشه بر باد ده، فقر شناخت و معرفت از اسلام، همان یک اسلام، و همان اسلامی که محمد ابن عبدالله پیام آور آن بود، و همان اسلام مورد ادعای خودشان روبرو هستند و به طور جدی و واقعی و فارغ از گرایشات گروهی و حزبی و دولتی و حکومتی، آن اسلام حقیقی و اصلی را نمی شناسند!! شمار زیادی حتی از چند و چون زندگی تاریخی بنیاد گذار اسلام و خلفا و امامان و کارکردهای تاریخی اسلام هیچ اطلاعی ندارند! و نمیتوانند مثلا پاسخ بدهند امام زین العابدین بیمار یا امام محمد باقر که بود و چه کرد؟ وفارغ از تاثیرات آنان در زمینه فرهنگ مذهبی توده ها، اگر اینان مثلا نبودند چه خلئی در تاریخ ایران ایجاد میشد و چقدر روند تاریخ ایران دچار گسست میگردید و چقدر بیش از اینی که عقب افتاده ایم دچار عقب ماندگی بیشتر میشدیم. این جماعت متاسفانه قبول هم ندارند که اطلاعی ندارند و مصداق این بیت اند که:
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابد الدهر بماند
برای تمام آنها اسلام، نه یک مکتب شناخته شده از زاویه های فلسفی، تاریخی، اقتصادی و اجتماعی و کارکردهای مختلف مثبت یا منفی اسلام در این زمینه ها، بلکه یک سقف، و تاکید میکنم که در موارد بسیار یک سقف بسیار کوتاه و آزار دهنده و خود خواهانه است که بالاتر از آن هم سقفی برای آنها متصور نیست؟ و در زیر ان البته همه چیز را میتوان توجیه نمود. برای بسیاری از مدعیان اسلام، اسلام یک باور است و یک اعتقاد که می شود آن را بعنوان یک ابزار نیرومند بکار گرفت و در جهت اهداف و مقاصد سیاسی و اجتماعی از آن استفاده کرد. بدون تعارف اگر از شماری از آنها خواسته شود یک شمای کامل از اسلام مورد نظر خود ارائه دهند ویاشناخت خود را از تاریخ واقعی اسلام و سیر آن بگویند و یا حتی از راهبران اصلی اعتقادی خود و نقش موثر یا اندک آنان در تاریخ ایران و یا زندگی آنان چیزی ارائه دهند، چیزی در چنته ندارند واین یک فاجعه است.
در اینجا فارغ از تائید یا تنقید از اسلام و فارغ از رد یا قبول آن می خواهم به تمام و مجموع رنگارنگ مدعیان تئوری دو اسلام متضاد نصیحتی دوستانه بکنم و بگویم عجالتا از دو اسلام متضاد درگذرید و اندکی همت نمائید و براستی آن اسلام حقیقی ارائه شده توسط محمد ابن عبدالله را در زمینه های مختلف بشناسید و جامی از آب سرچشمه را بنوشید وبچشید که اگر اینکار پیش از این و قبل از ارائه مکاتب سیاسی اسلامی ، انجام شده بود الان نسل کنونی بسیاری از مشکلاتش را نداشت وچند ده هزار نفر جوان مسلمان شیعه مجاهد و نیز هزاران هزار جوان مارکسیست و دموکرات با مغزهای متلاشی شده بدست پاسداران شیعه مسلمان در گورها نیارمیده بودند و بوی تعفن ارتجاع مذهبی و سمبل آن، که در سال پنجاه و هفت مورد حمایت تمام گروههای مسلمان بود ایران را به خفقان دچار نکرده و به چنان تعفنی نکشیده بود که امروز پس از سی سال، شاهد طلوع اپوزیسیون داخل کشور این رژیم از درون خودش باشیم! و اگراینکار الان هم انجام شود احتمالا با افقی قابل تحملتر روبرو خواهیم شد .در پایان بازهم تکرار میکنم مشکل بر سر دو اسلام متضاد نیست مشکل بر سر عدم شناخت از اسلام محمدی و دلخوش داشتن به خیالات خویشتن است وبس وتا این مساله حل نشود راهی بجائی نخواهد بود.
یادداشت‌های روز "، ویژه سایت دیدگاه نوشته می‌شوند. در صورت تمایل به بازتکثیر متن، لطفا منبع را "یادداشت‌های روز سایت دیدگاه" قید کنید .
اسماعیل وفا یغمایی

بیست و دوم اکتبر دو هزار و نه

منبع: سايت ديدگاه http://www.didgah.net/

طرح برون رفت کشور از بحران


حسین پویا


به نوشته مطبوعات داخلی:حبيب الله عسگر اولادى، عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام، در نشست مطبوعاتى خود در پاسخ به پرسش خبرنگارى در زمينه طرح برون رفت کشور از بحران بعد از انتخابات گفت: «ما در مجمع تشخيص مصلحت نظام شش نفر بوديم كه طرحى را خدمت آيت‌الله هاشمى رفسنجانى ارائه داديم، ايشان نيز در جلسات بعدى حول محور ولايت تصريحاتى داشتند.»وى بدون اشاره به نام پنج عضو ديگر اين كميته، افزود: «به هر ترتيب آن‌چه كه تنظيم شده بود در نهايت هفته گذشته در محضر مقام معظم رهبرى گزارش داديم و منتظر ارشادات ايشان هستيم. در اين بين حرف تازه‌اى كه آيت ‌الله هاشمى رفسنجانى زدند اين بود كه من دولت را مشروع مى‌دانم.»به نوشته همان مطبوعات داخلی یک نسخه از طرح از بیت رهبری به بیرون درز داده شده که برای اطلاع افکار عمومی در اینجا درج میشود:1- به دنبال شایعات دشمن زبون مبنی بر فوت قریب الوقوع مقام معظم رهبری، پیشنهاد می شود که از طریق آیات عظام نوری همدانی و کاشانی و جنتی مذاکراتی با حضرت عزرائیل به عمل آمده و سعی شود ایشان را راضی نمایند که در مقابل دریافت نصف درآمد سالیانه نفت کشور، حداقل تا سی چهل سال دیگر به منزل رهبری مراجعه ننموده و با عث شادی دشمن زبون نشوند. زیرا اگر ایشان رحلت فرمایند زرت رژیم ما قمصور خواهد شد.2- علاوه بر تایید قانونی و شرعی بودن انتخاب آقای دکتر احمدی نژاد به عنوان ریاست جمهوری، پیشنهاد می شود که طی دستوری از طرف مقام معظم رهبری از سازمان ملل خواسته شود که هرچه سریعتر مدیریت سیاسی و اقتصادی جهان در اختیار دکتر احمدی نژاد قرار گیرد تا بیش از این در سعادت و سلامت و سربلندی کلیه ابناء بشر تاخیر نشده و مردم دنیا از فیض فرمایشات و برکات ولی فقیه معظم محروم نمانند. 3- با توجه به اینکه پس از طی این دوره چهارساله، آقای دکتر احمدی نژاد دیگر نمیتوانند برای دوره بعد رئیس جمهور شوند، پیشنهاد می شود که برای دوره آینده ریاست جمهوری از بین آقایان سردار زارعی و یا سردار ده نمکی و سردار نقدی یا حتی سردار اسماعیل تیغ کش؛ هرکدام که مورد نظر رهبر باشد انتخاب شوند.4- با توجه به تجربه جناب آقای رفسنجانی که در دوران ریاست جمهوری هشت ساله دستور فرمودند تعدادی از دگر اندیشان نظیر مهندس سحابی را؛ علیرغم دوستی دیرینه با ایشان، وزارت اطلاعات "جهت کم کردن رویشان" به مدت بیش از یکسال در انفرادی اوین نگه داشته و پذیرایی شایان کردند، پیشنهاد می شود آقایان رفسنجانی و کروبی و موسوی را جهت تجاوز به منطور کم کردن رو، به مدت یک ماه زیر نظر حجت الاسلام حسینیان در اختیار برادر اسماعیل افتخاری معروف به اسماعیل تیغ کش و سردار نقدی و زارعی و سایر برادران با تجربه در بسیج وسپاه در زندان کهریزک قرار دهند5- ایضا با توجه به تجربه و سابقه جناب آقای رفسنجانی در مدیریت قتلهای زنجیره ای و طرح انداختن اتوبوس نویسندگان به دره و کم کردن روی مخالفین نظام و دشمن زبون در دوران هشت ساله ریاست جمهوری، پیشنهاد می شود که در صورت موافقت مقام معظم رهبری، ایشان به عنوان وزیر اطلاعات جناب آقای احمدی نژاد منصوب شوند و اول از همه روی آقایان کروبی و موسوی را کم کنند و بعدش هم برای شادی مقام معظم رهبری، روی دشمن زبون را کم کنند.6- پیشنهاد میشود که تعداد کشته شدگان حوادت پس از انتخابات بیست نفر اعلام شود که ده نفر آن اعضاء بسیج و ده نفر دیگر از بین اغتشاش گران و دشمنان زبون بوده اند و همگی این کشته شدگان توسط اعضاء سازمان منافقین از پشت تیر خورده اند.7- مرحومه ندا آقا سلطان که به عنوان سمبل شهدای این حرکات شناخته شده به عنوان یکی از اعضای بسیج خواهران اعلام بشود که برای ارشاد خواهران اغتشاشگر به صحنه رفته بود و توسط منافقین در شلیک از پشت سر با سلاحی که از یک برادر بسیجی به عنف تصرف شده بود به شهادت رسیده است. شهادت نامه رسمی آن برادر بسیجی در این مورد آماده شده که در صورت موافقت مقام معظم رهبری در اختیار دشمن زبون قرار خواهد گرفت.8- به عنوان هدیه دعاهای خیر و دستمزد زحمات شبانه روزی حضرات آیات عظام جنتی و امامی کاشانی و احمد خاتمی امام جمعه های موقت تهران در ساکت کردن اغتشاشات اخیر و کم کردن روی دشمن زبون، پیشنهاد می شود کارخانه ذوب آهن اصفهان بطور اشتراکی در ملکیت نام بردگان قرار گیرد. 9- جهت قدر دانی از زحمات جناب آقای عسگر اولادی و هیئت موتلفه در درگیریهای اخیر با دشمن زبون، پیشنهاد می شود استانهای جنوبی کشور به مالکیت ایشان در آید. همچنین جهت مقابله با هرگونه تداخل مالی بین خودی ها و حامیان مقام معظم رهبری پیشنهاد میشود که استانهای شمالی کشور نیز در اختیار حضرت آیت اله مصباح یزدی قرار گیرند. مداخل چاه جمکران همچنان در اختیار رهبری معظم است تا در راه مبارزه با دشمن زبون مصرف نمایند. 10- از تصاحب شرکت مخابرات ایران توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، با توجه به نقش سازنده و ارشادی سپاه در اغتشاشات اخیر، حمایت و قدردانی شده پیشنهاد می شود که شرکت نفت را هم به سپاه بدهند که بیش از پیش پدر دشمن زبون را درآورده و سردارانی مانند سردار نقدی و ده نمکی و زارع به رهبر تقدیم کند.در خاتمه به عرض مقام معظم رهبری میرساند که اینکه کسانی که قبلا از خودیهای نظام بودند صحبت از تقلب در انتخابات کردند منظورشان تقلب در انتخابات افغانستان بود که به حمدالله صحت گفتارشان مشخص شد. از حضور آن مقام معظم به عنوان رهبر مستضعفین جهان درخواست می شود که برای رسیدگی به تخلفات انتخاباتی افغانستان هیئتی را مشخص فرمایند تا در اسرع وقت به کابل رفته و حامل کرزای را دستگیر کرده و جهت تجاوز به زندان کهریزک منتقل نمایند و در صورت سرپیچی نامبرده از دستورات مقام معظم رهبری، در همانجا به وی تجاوز کرده و او را ارشاد نمایند. همچنین در صورتی که در راه رفتن به کابل به دشمن زبون برخوردند وی را نیز شناسایی کرده و آدرسش را به آمریکای جهانخوار بدهند.

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

سردار «جسم ناقابل» و قضيه آبروي امام

چند روز پيش پاسدار نورعلي شوشتري در جريان يك عمليات انتحاري كشته شد. در اخبار آمده است كه او بارها به همكاران خود گفته بود كه «آرزو دارم جسم ناقابلم را فداي نظام بكنم».از عكسهاي او برمي آيد كه ايشان اصلا معناي «ناقابل» را هم نمي فهميده است. عكسها نشان مي دهند كه «جسم» ايشان چندان هم ناقابل نبوده است. شايد هم به آن يكي سردار، فيروزآبادي، نگاه مي كرده كه در رقابتي پيروزمند با «خرس» در طول و عرض به طور مساوي رشد كرده است. ولي مهم نيست. اين نافهمي تنها منحصر به درك ابعاد جسم خودشان نبوده است. خيلي چيزهاي ديگر هم نمي فهميده كه اگر مي فهميد به اين مدارج پاسداري صعود نمي كرد. شرط رسيدن به اين مدارج نافهمي مطلق است كه ذيلا ما يك نمونه اش را ذكر مي كنيم.خبرگزاري فارس كه متعلق به همگنان پاسدار شوشتري است در ذكر مصيبت از دست دادن او از جمله نوشته است: « با وقوع عمليات مرصاد وي به توصيه مقام معظم رهبري مسئوليت اين عمليات غرور آفرين را بر عهده گرفت و به نقل از شهيد صياد شيرازي فرماندهي خوبي از خود به نمايش گذاشت تا جايي كه در تماس مرحوم حاج سيد احمد خميني با وي و ابلاغ گزارش پيشرفت عمليات توسط آن مرحوم به امام خميني (ره)، حضرت امام خطاب به سردار شوشتري مي فرمايند: "در اين دنيا كه نمي توانم كاري بكنم. اگر آبرويي داشته باشم در آن دنيا قطعاً شما را شفاعت خواهم كرد».دقت در اين چند خط بسياري از خصوصيات او را روشن مي كند. ايشان در عمليات فروغ جاويدان ور دست صياد شيرازي قصاب معروف و معدوم بوده است. ايشان رابط ميدان با گرگ زاده خميني بوده و اخبار را مستقيما به او و خميني مي رسانده است.همچنان كه مي دانيم در اين عمليات نزديك به 1300مجاهد به شهادت رسيدند. و همان طور كه از اسناد و عكسهاي منتشر شده برمي آيد رذالت و قساوت پاسداران در برخورد با مجاهدين غير قابل توصيف است. عكسهاي منتشر شده، كه فقط گوشه اي از كل حقايق را نشان مي دهند، روشن مي كنند كه امثال شوشتري تنها دستشان به خون 1300 مجاهد آلوده نبوده است. آنها از شليك آرپي جي به نقاط حساس زنان شهيد و آويزان كردن اجسادشان از درختها و صخره ها نيز دريغ و ابا نكردند. شاهدان صحنه گزارشهاي تكان دهنده اي از مشاهدات خودشان را نوشته يا نقل كرده اند. و صد البته كه سردار شوشتري در همه اين جنايتها نقش فرماندهي داشته است. يك پاسدار معمولي هم نبوده است. براي همين هم به صورت كاملا چشم گيري مورد تشويق خميني قرار گرفته است.اما من شك دارم كه سردار شوشتري معناي حرف امامش را درست و حسابي فهم كرده باشد. يكبار ديگر ببينيم جمله دجال مدفون جماران چيست؟ « در اين دنيا كه نمي توانم كاري بكنم. اگر آبرويي داشته باشم در آن دنيا قطعاً شما را شفاعت خواهم كرد»معناي نهفته در حرف دجال كه صدها تن مثل شوشتري به چشمه مي برد و تشنه برمي گرداند اين است كه رفته اي به ميدان، در قتل 1300مجاهد شركت مستقيم داشته اي، با اجساد زنان و مردان مجاهد هم آن گونه رفتار كرده اي، و حتما خيلي كارهاي ديگر هم كرده اي كه هنوز لو نرفته است، اما من «« در اين دنيا كه نمي توانم كاري بكنم» يعني خلاصه رويت زياد نشود و انتظاري نداشته باش! مي ماند آن دنيا! « اگر آبرويي داشته باشم در آن دنيا قطعاً شما را شفاعت خواهم كرد» يعني حتي در آن دنيا هم «شفاعت» از سردار شوشتري مشروط به داشتن «آبروي امام» است. و حتما مي دانيم كه خميني آبرويش را هم با پذيرش آتش بس معامله كرده بود. يعني بي جهت وقت تلف نكنيم، چه قبل و چه بعد از آتش بس اصلا آبرويي نداشت كه بعد بتواند شفاعت سردارش را بكند. يعني اين دنيا كه هيچ، حضرت امام اجر سردار شوشتري در آن دنيا را هم حواله به يك چيز ناداشته كرده است. خلاصه تف هم كف دست اين سردار آدم كش و جاني خود نگذاشته است. و اين را مي گويند رندي و دجاليت با مارك انحصاري امام خميني. محصولي كه قبل و بعد از او هيچ كس توان توليد نوع مشابهش را نداشت.با اين حساب من حق دارم كه شك كنم شوشتري حرف امامش را نفهميده؟ تا آن جا كه به شناخت «گله»اي پاسداران مربوط مي شود بعيد مي دانم كسي از آنها فهم و شعور اين مسائل را داشته باشد.
ارسال شده توسط کاظم مصطفوی در 07:11

موعظه «عدم خشونت»!

حسين اخوان توحيدي




-->

اخوندهاي حاكم بسيار ترسو و بزدل هستند و براي مقابله با مخالفين به جز خشونت به هيچ روش ديگري اعتقاد ندارند. نه تنها دربرابر مخالفين سياسي بلكه براي مقابله با معضلات اجتماعي, از قبيل بيكاري, گرسنگي, فقر, اعتياد, تن فروشي و... راهي به جز خشونت, يعني سر به نيست نمودن آشكار و پنهان, آن هم از طريق پليس امنيتي, در پيش نمي گيرند. به همين علت روز به روز قدرتشان بيشتر كاهش مي يابد و صف مخالفان آنها هر روز فشرده تر مي گردد تا جايي كه در ماههاي اخير شمار جمعيت معترض كه به خيابانها سرازير شده اند, سر به ميليونها مي زند.
البته مشكل اين حاكمان ستمگر فقط داخلي نيست. اين روزها كشورهاي عضو شوراي امنيت ملل متحد هم, با اين جماعت, در عين مراودات و دادوستدهاي پنهان و آشكار, درمورد برخي رفتارهاي اين جماعت, كه با موازين پذيرفته شده بين المللي همخواني ندارد, با آنها سرگرم مناقشه اند و خواستار تغيير آن گونه رفتارها هستند. غافل از اين كه اگر اين مسندنشينان, قدمي از سختگيري و تجاوز به جان و مال مردم كوتاه بيايند و اندكي دست از اختناق و سركوب بردارند, ديگر چيزي به اسم «ولي امر مسلمين» در قصر سلطنتي اش باقي نمي ماند.
البته مثل روز روشن است كه چانه زني هاي پنهان و آشكار سران قدرتهاي بزرگ با اين رژيم نه بر سر نقض حقوق بشر در ايران ـ كه صدالبته برايشان پشيزي اهميت ندارد ـ بلكه به خاطر مسائلي است كه مصالح خود آنها را به خطر مي اندازد. و گرنه در تمام سالهايي كه حكومت ولايتمدار كوره اتمي را هر روز گداخته تر كرده, و در كشورهاي همجوار به خصوص عراق و افغانستان و لبنان و فلسطين دخالت تجاوزكارانه داشته, دست از پشتيباني پنهان و آشكار حكومت برده داران جديد نكشيده اند و همين هم اعتراض همگاني مردم ايران و طيفهاي گوناگون سياسي را برانگيخته است. همه اين طيفهاي سياسي با هرگونه حمله نظامي مخالف اند, اما رژيم غرقه در گرداب نابودي, در پي برپاكردن بحران بزرگي است كه با استفاده از آن بحران عدم مشروعيتش را بپوشاند و چند صباحي مانعي دربرابر سرنگوني رژيمش ايجادكند.
اين نكته شايان يادآوري است كه جماعتي كه دم از عدم خشونت مي زنند, اغلب همان كساني هستند كه پيش از پيروزي انقلاب 57 هم, اين شعار عدم خشونت را سرمي دادند. خود خميني هم تا آخرين ساعات حكومت شاه عليه شاه و گارد سلطنتي اش فتواي جهاد نداد, اما حالا براي ايجاد بحراني بزرگ و پردامنه زمينه سازي مي كند زيرا كه اين رژيم تنها با ايجاد بحران و آشوب مي تواند به حيات ننگينش ادامه دهد. مگر به ياد نداريم كه جنگ هشت ساله با تمام نكبتي كه براي مردم به وجود آورد براي سركردگان رژيم بركت بود و نعمت الهي. و تا توانستند به رغم خواست همگاني براي پايان دادن به جنگ خانمان برانداز, آن را ادامه دادند. امروز هم موشكهاي دوربردي را به آزمايش مي گذارند كه پيامش «جنگ, جنگ تا پيروزي» است. اگر برپايي جنگي كه خاورميانه را به آتش بكشد براي غربي ها پذيرفتني نيست, اما جنگي كه سي سال است رژيم آن را به مردم ايران تحميل كرده است, با تمام مصائبش براي مردم, براي غرب از اهميتي برخوردار نيست و نامي هم از آن به ميان نمي آوردند.
بايد اين نكته را هم در نظر بگيريم كه هميشه سهل ترين راه بهترين انتخاب نبوده است, دليلش هم همان راه حل ساده يي بود كه در پشت درهاي بسته در نوفل لوشاتو آن را طرّاحي كرده و به مردم ايران تحميل نمودند. در آن زمان خميني از طريق سه كانال با آمريكايي ها در تماس بود و همه زدوبندها تا به حال پنهان مانده است و دست اندركاران آن حاضر نيستند حقايق را با مردم درميان بگذارند. آيا هرگز از خود پرسيده ايد كه چگونه شعار نفي خشونت به چنين سرانجامي رسيد؟
امروز هم شواهد حاكي از اين است كه راه حل پشت پرده ديگري در حال اجراست و در اولين قدمهاي اجراي آن, مجاهدين خلق بايد قرباني بشوند. براي اجراي اين توطئه هرطور هست آنها بايد از سر راه برداشته شوند, تا راه حل غرب پسند به قوامي برسد. واقعيت نشان داده است كه تا مجاهدين در صحنه حضور دارند هيچ راه استعماري به سرانجام مطلوبي نمي رسد. پيش شرط همه مذاكرات همان است كه در اين چندماه اخير شاهدش بوده ايم. حكومت دست نشانده مالكي در عراق اساساً جراٌت نداشت كه بدون اجازه اربابانش, آن يورش وحشيانه را به اشرف (محل استقرار مجاهدين خلق در عراق) انجام دهد.
سؤالي كه در اينجا مطرح است اين است كه چرا آنهايي كه مرتباً شعار نفي خشونت سرمي دهند و براي اين و آن نسخه مي پيچند, در روزهايي كه سپاه بدر, وابسته به سپاه پاسداران رژيم, به سركوب مجاهدين در اشرف مشغول بودند و 11نفر از آنها را به شهادت رساندند و بيش از هزار تن را زخمي كردند, اينها لام تا كام سخني نگفتند و لب به اعتراضي نگشودند؟ آيا منتظر بودند كه تبر به دستان كار مجاهدين خلق را يكسره كنند تا راه عدم خشونت آنها به ثمر برسد؟
در اين روزها فريب شعارها را نبايد خورد. آن چه آشكار است و ترديدبردار نيست اين است كه مجاهدين فقط يك دشمن, كه همانا آخوندها باشند, ندارند بلكه دشمنان كمين كرده ديگري هم دارند؛ همانهايي كه با بستن قرادادهاي ميلياردي با رژيم آخوندي از شوق و شعف سر از پا نمي شناسند و همانها هم در اين سي سال سياهي كه بر مردم ايران گذشت, همواره امدادهاي غيبي براي حل مشكلات گريبانگير اين رژيم بودند و بي ترديد اگر اين امدادهاي پنهاني نبود, مردم ايران تا به حال شرّ اين ستمگران را كنده بودند.
امروز در اوج خيزشهاي اجتماعي آحاد مردم ايران, كه رژيم را به پرتگاه سقوط نزديك تر كرده است, ديگر اين امدادرسانيها كارساز نيست و بايد براي نابودي آنهايي كه خطر بالقوه آنها با اوجگيري قيام عمومي به خطري بالفعل تبديل مي شود, به حداكثر خشونت دست يازيد. از اين روست كه براي ازميان بردن مجاهدين در عراق, دولت دست نشانده ولي فقيه در عراق (دولت مالكي) در روز روشن از تبرداران وحشي و بيرحم استفاده كرده است. بي هيچ شكي بايد پرونده اين جنايت به دادگاه بين المللي ارجاع شود. واقعيت نشان داده است كه مذاكرات بي نتيجه يي كه تا به حال با رژيم آخوندي صورت گرفته و مشوّقهايي كه براي سربه راه كردن اين رژيم به او داده شده, نه تنها مفيد فايده يي نبوده است بلكه آن را در كشتار و ترور و اختناق و فشار جري تر و گستاخ تر هم كرده است.
كدام منطق انساندوستانه يي تاٌييد مي كند كه به حكومتي كه دستور تجاوز بي وقفه به نواميس مردم را مي دهد, دسته گل تقديم شود؟ اين كار دست جنايتكاران را در ادامه جنايت و سركوب بازتر مي كند و ديديم كه اينان چگونه بي توجه به اعتراض سازمانهاي بين المللي حقوق بشر و دولتها, دامنه كشتارها را روزبه روز گسترش داده اند.
پرسش اين است كه مسئول جنازه سوخته ترانه موسوي و جوانان مورد تجاوز و هَتك حرمت قرارگرفته چه كسي است؟
ما با يك باند مافيايي روبه رو هستيم. از كساني كه مخالف تحريم اقتصادي و تحريم نفتي اين رژيم هستند بايد پرسيد كه در اين سي سال سياه مگر جز اين است كه درآمد نفت خرج ادامه سركوب دانشجويان و معلمان و كارگران و زنان و ديگر زحمتكشان شده است؟ پول نفت همان گلوله هاي سربي است كه در قلب نداها را نشسته است. از اين درآمدهاي ميلياردي نفتي هرگز مردم سهمي نداشته اند به اين دليل كه در اوج افزايش اين درآمدها فقر و فلاكت مردم زحمتكش هم روز به روز بيشتر شده است. مگر كسي ترديدي دارد كه رژيم شاه بعد از قطع صادرات نفت و در نتيجه قطع درآمدهاي نفتي نتوانست چندان دوام پيداكند, اگر درست است چرا امروزه با سنگ اندازي دربرابر چنين تحريمهايي باعث دوام جور و جنايت خامنه اي ـ احمدي نژاد مي شويد؟
امروز خط اصلي رژيم براي مقابله با بحران عدم مشروعيت, در درجه اول, سركوب و قتل عام مجاهدين, سپس به ندامت واداشتن گروهي از زندانيان در تلويزيون و اعترافهاي ساختگي دولتي مي باشد.
اتفاقي كه در روزهاي 6و 7مرداد1388 براي مجاهدين خلق در اشرف رخ داد, در تاريخ مبارزات مردم ايران به ثبت رسيد و اسرار اين جنايت نيز در آينده از پرده بيرون خواهد افتاد. اگر رژيم و مزدوران عراقيش توانسته بودند از اين سدّ گذر كنند براي مبارزات آزاديخواهانه مردم ايران بسيار گران تمام مي شد و در پي آن بي ترديد سركوب در داخل ايران افزايش مي يافت و تروريسم دولتي نيز فعالتر مي شد. خوشبختانه خط سركوب و قتل عام مجاهدين در عراق به جايي نرسيد و سبب شكست و بي آبرويي بيشتر خامنه اي در سراسر جهان شد و براي حكومت شيعي مالكي و باند تبهكار او نيز رسوايي بي سابقه يي به بارآورد و چهره پنهان و واقعي او را آشكاركرد.
شنيده ام كه اين حكومت مدعي تشيّع براي به تسليم و واماندگي كشاندن اعضاي كم سابقه تر اين 36گروگان مجاهدين, فيلمهاي مستهجن «پورنو» هم گذاشته اند تا شايد در اراده شان براي ادامه مقاومت خلل ايجاد كنند. واقعاً عجب حكومت شيعه يي!
اين كه رژيم با به كارگيري حربه هاي كشنده موفق نشد اشرف را به زانودرآورد, درس بزرگي است كه نشان مي دهد ديگر دوران خوشي كه امدادهاي غيبي به كمك رژيم مفلوك خامنه اي مي آمده اند گذشته است و فرمانهاي خامنه اي هم ديگر اثر ندارد و شاخ ولايت شكسته شده است.
اين جنايت در اشرف يك شكست براي كليت نظام ولايت بود و سدّ نفوذناپذيري كه مجاهدين اشرف در برابر اين تهاجم مرگبار ايجاد كردند نشان داد كه گذر كردن از آن سدّ سديد, از عهده چنين مزدوراني برنمي آيد. بعد از اين مقاومت مظلومانه دربرابر آن هجوم وحشيانه, خامنه اي كابوس سرنگوني رژيمش را در رخسار مقاومت جانانه آنهايي مي بيند كه سي سال است همه زندگي خود را وقف آزادي مردم ايران كرده اند و از اين رو, از سرِ هراس و درد به خود مي پيچد و ناله هاي دردآلودش از بام تا شام گواه همين نكته است.
يكي از سايتهاي وزارت بدنام اطلاعات گفته بود كه 36گروگان با يك واسطه در دست رژيم جمهوري اسلامي هستند. آنها در اين گمان واهي بودند كه شماري از جدي ترين دشمنانشان را در دروازه اوين در اختيار دارند. چه اعتراف احمقانه يي. همين اعتراف نشان داد كه سرچشمه اين بگير و ببندها در اشرف كجاست و جهانيان را هشيار نمود و به آنها فهماند كه سران رژيم چه نقشه شومي را براي ازميان بردن اشرف در سر مي پرورانده اند.
طي سه ماه گذشته, نبردي نابرابر بين رژيم و حاميانش با مجاهدين خلق و پشتيبانان و مردم ايران در جريان بود. دست پروردگان رژيم در عراق در حمله به مجاهدين مستقر در «اشرف» از همه امكانات نظامي, اعم از تير و تبر و آب جوش فشار قوي و ماشينهاي زرهي براي ضربه زدن به آنها استفاده كردند. در پاريس نيز عوامل وزارت اطلاعات و بريده هاي مجاهدين به سفارت عراق مراجعه كرده و از سپاه بدر, وابسته به سپاه پاسداران, به خاطر سركوب مجاهدين اشرف قدرداني كرده بودند. اينان همانهايي بودند كه براي نجات مجاهدين مستقر در اشرف كه به زعم آنها در دست رهبرانشان اسير بودند, در همين شهر پاريس, كنفرانس و جلسات چندنفره در كافه ها برپا مي كردند؛ همانهايي كه در سال 2007 در پاريس انجمن حمايت از پناهندگان تشكيل داده بودند كه سردسته اش فردي به نام شادانلو بود. همينها چند ايراني معترض را مورد ضرب و شَتم قراردادند. پليس چند تن از اين قمه كش ها دستگير كرد و پرونده آنها در دادگستري فرانسه همچنان مفتوح است.
در حمله نيروهاي مزدور عراقي به اشرف در روزهاي 6و 7مرداد88, فجايعي به بار آمد كه زبان از بيان آن قاصر است.
درسي كه ما مي توانيم از اين فاجعه يي كه در اشرف رخ داد بياموزيم اين است كه مي توان به جاي تسليم شدن در برابر شرايط ناسازگار با آن به مقابله صحيح پرداخت. مي توان زير بار قلدري و زور نرفت و با آن به مبارزه پرداخت. اگر ساكنان اشرف تسليم شرايطي كه برايشان فراهم كرده بودند مي شدند, يك قتل عام از پيش تدارك ديده شده در انتظارشان بود و همه را قلع و قمع مي كردند.
سالها بريدگان از سازمان مجاهدين كه به خدمت وزارت اطلاعات رژيم آخوندي درآمده بودند در كنفرانسهاي فرمايشي بي رونق اين دستورالعمل تكراري را واگويه مي كردند كه آهاي مردم چه نشسته ايد, سران مجاهدين اعضا و كادرهاي فرودست سازمان را به اجبار در اشرف نگه داشته اند. بايد به نجات اين در اسارت ماندگان با جدّيت دست به كار شويم و صد البته كه بوقهاي تبليغاتي فرنگيها, ازجمله بي بي سي, راديو فردا و صداي آمريكا و مزدبگيراني مانند عليرضا نوري زاده و احسان نراقي و راستبين و... هم همين تُرّهات را تكرار مي كردند و زمينه ساز كشتار مجاهدين بودند. همه, عَلَم دفاع از اشرف را به دست گرفته بودند و با دستاويز دفاع از اعضا و كادرهاي بدنه سازمان مجاهدين تلاش داشتند كه ضربه را به رهبران سازمان وارد كنند و راه را براي نابودكردن آنها هموارسازند. اينها با اين كه به خون ساكنان اشرف, چه بدنه سازمان و چه رهبري آن, تشنه بودند, از روي مصلحت روز, قباي دفاع از اشرف را به تن كرده بودند.
يكي از سردستگان اين باندهاي سياه مسعود خدابنده بود كه خودش را سخنگوي مجاهدين اسير در دست رهبران در اشرف معرفي مي كرد و در سايتهاي وزارت اطلاعات براي اين «بچه هاي معصوم» اشك تمساح مي ريخت. ماٌموريت اصلي او كشتن و ازميدان به دركردن مجاهدين و پاشاندن تشكيلات آنها بود. زيرا كه تا مجاهدين حضور فيزيكي داشته باشند آب خوش از گلوي ولي فقيه چماقداران پايين نخواهد رفت و تهديد مقدّم و اصلي مرگ و نابودي نظام ولايت همينها هستند و با گره خوردن مبارزه آنها با مبارزات سراسري مردم ايران, اين تهديد از حالت بالقوه به حالت بالفعل هم درآمده است و خواب راحت را از چشم سران نظام ربوده است.
از روزي كه حمله وحشيانه به اشرف شروع شد تا هفتاد و دومين روز اعتصاب غذاي 36گروگاني كه مزدوران عراقي ولي فقيه و نيروهاي سركوبگر سپاه قدس آنها را به گروگان گرفته و با پيكرهاي در هم شكسته و زخمي, بدون هيچ رسيدگي پزشكي در زندان نگه داشته بودند, مهاجمان اين اعتصاب غذا را جدي نمي گرفتند. تا اين كه عفو بين الملل در آخرين اطلاعيه اش در حمايت از گروگانهاي زنداني و فراخوان براي آزادي آنها, اعلام كرد كه اگر هرچه سريعتر آزاد نشوند, تا ساعاتي ديگر چند تن از آنها به شهادت خواهند رسيد.
كسي باور نمي كرد كه در اين نبرد نابرابر و در جهان مملو از پلشتي و نامردمي و رذالت, براي نجات جان آنها بتوان كاري كرد. همه امكانات در اختيار دشمنان قسم خورده مردم و مجاهدين بود و من مانده بودم كه چه چاره يي بايد در پيش گرفت كه از وقوع يك فاجعه انساني جلوگيري شود. در تظاهرات و آكسونهايي كه به همين مناسبت برگزار مي شد, شركت مي كردم. مادران داغدار را مي ديدم كه در دفاع از فرزندان و شرف مقاومت كنندگان در شهر اشرف با مشتهاي گره كرده در برابر توطئه هاي رنگارنگ دشمنان مردم مثل سرو ايستاده بودند؛ مادر كوشالي, مادر ابراهيم پور, عزيز رضائي (مادر رضائيهاي شهيد), مادر مرحمت, مادر مسيح, استاد عاليوندي, خانم همّت آبادي و مادران ديگري كه هركدام داغ عزيزاني را در دل دارند. تاريخ نام اين مادران نيكنام را كه فرزندانشان در اشرف مورد حمله و هجوم اين گرازهاي وحشي قرارگرفته و در چنين روزهاي تيره يي دست از ياري فرزندان دلاورشان نكشيده اند, هميشه به ياد خواهد داشت. اگر اين چنين حمايتهايي نبود و اگر ايمان به مبارزه براي آزادي مردم ايران كه در چنگال عفريت استبداد اسير هستند, در دل اين مادران دلاور نمي بود آيا مي توانستند در اين سنّ و سال, در سرما و گرما, سي سال تمام مبارزه را همراه با فرزندانشان ادامه دهند؟
اما, هدف رژيم بحران زده و درهم شكسته از اين حمله و هجوم وحشيانه چه بود؟ مي خواست انتقام قيام سراسري مردم به پاخاسته ايران را از مجاهدين خلق كه بالقوّه و بالفعل در اين قيام نقش مهمي را ايفا مي كنند, يكجا بگيرد و با اين قدرت نمايي, هم به نيروهاي روحيه باخته اش روحيه بدهد و هم شكستي در روحيه مردم دلير و به پاخاسته به وجود آورد. و گرنه هيچ دليلي ندارد كه صحنه هاي فجيع سركوب وحشيانه و قلع و قمع خونين مردمي را كه دست به يك اعتراض سياسي زده اند, با افتخار در تلويزيون در معرض ديد همگان قراردهد.
براي ما قربانيان اين رژيم سركوبگر درك شرايط كنوني جنبش مبرم ترين وظيفه است. بايد بينديشيم كه قربانيان اين سركوب خونين, در اين شرايط بسيار سخت چه توانايي هايي دارند و چگونه مي توان از اين توانايي ها به نحو احسن در راه پيشبرد مبارزه براي آزادي بهره گيري كرد و پي برد كه دربرابر «شير نر خونخواره يي, غير تسليم و رضا» چاره يي هم هست كه بايد آن را شناخت و به كار گرفت. به غير از عجز و لابه و به هم پريدن و دقِ دل خالي كردن راههاي ديگري هم هست كه مي توان با قدم نهادن در آن راهها, مبارزه عليه ديو استبداد ولايت مطلقه فقيه را ارتقا داد.
همه جهانيان مي دانند كه شهروندان ايراني از هيچگونه حق شهروندي برخوردار نيستند و مردم ايران در اوايل قرن بيست و يكم در دوران برده داري به سر مي برند و حق طبيعي آنهاست كه براي دستيابي به حقوق حقّه شان به خيابانها بيايند و فرياد دادخواهي و آزادي خواهي سردهند. اين حقي است كه در منشور ملل متحد و همه قوانين انسان دوستانه بين المللي به رسميت شناخته شده است.
به دنبال همين ايستادگيها براي احقاق حقوق ملي بود كه جهان صداي مردم رنجديده ايران را شنيد؛ صداي نداهايي كه به خون غلتيدند تا از به خون غلتيدن هزاران جوان بي گناه ديگر كه هيچ جرمي جز ايستادگي دربرابر غول استبداد ولايت ندارند, جلوگيري كند.
امروز ديگر آخوندهاي چنگ انداخته بر جان و مال مردم ايران, هيچ جايي در جهان متمدن ندارند و عربده هاي احمدي نژاد براي دفاع صوري از مردم محروم جهان, از تريبون ملل متحد هم جز رسوايي بيشتر براي اين رژيم مستبد و آزادي كش به بار نياورده است. دوران مماشات جويي با اين وحشيهاي آدمخوار حاكم بر ايران در حال سپري شدن است و زمين زير پاي خامنه اي هر روزي كه مي گذرد, سست تر و سست تر مي شود و از حرفهاي اين روزهايش به خوبي مي توان پي برد كه ترس و هراس از سرنگوني قريب الوقوع رژيم درهم شكسته اش, تمام اركان وجودش را به لرزه انداخته است و مبيّن اين واقعيت است كه شعارهاي كوبنده مردم در قيامهاي سراسري, از قبيل «مرگ بر ديكتاتور ـ مرگ بر خامنه اي ـ مجتبي بميري, رهبري رو نبيني» و فريادهاي رساي الله اكبر بر پشت بامها, وحشت را در بندبند وجود اين قصرنشينان حقير ساري و جاري كرده است. دليل آن هم دستور خامنه اي براي بستن زندان كهريزك است. اما مگر شكنجه گاه و سلاخ خانه ولايي منحصر به سياهچال كهريزك بوده است؟ مگر نه اين است كه دژخيمان سنگدل اين نظام مبتني بر جور و جهل سي سال است كه فرزندان اين آب و خاك را در زندانهاي قرون وسطايي اوين و گوهردشت و عادل آباد شيراز و وكيل آباد مشهد و صدها زندان علني و مخفي ديگر, به صُلابه كشيده اند و صدها هزار تن از شريفترين فرزندان اين ميهن در اين بيغوله هاي تاريك و تنگ در زير شديدترين شكنجه ها پرپر شده يا به جوخه تيرباران سپرده شده اند؟ تا نظام استبداد ديني خميني و خامنه اي برقرار بماند و آنها و همدستانشان در قصرهاي افسانه يي بر مردم محروم و بلاديده, ولايت جائرانه شان را ادامه دهند.
اگر مبارزات پيگير سي ساله دربرابر اين جائران اهريمن صفت درميان نبود هرگز آخوندهاي از خدابي خبر به اين خواري و ذلّت دچار نمي شدند و در اثر افشاگريهاي بي وقفه همين مبارزان راه آزادي ايران, پنجاه و پنج بار در سازمان ملل متحد به خاطر نقض بنيادين حقوق بشر محكوم نمي شدند.
آخوندها مي خواستند در ايران و در پي آن در سراسر سرزمينهاي اسلامي امپراتوري برقرار كنند و حتي پرچم خود را بر «بام دنيا» به اهتزاز درآورند و احمدي نژاد هم در اين وانفساي رسوايي هاي پي در پي رژيم ولايي, دم از تقسيم مديريت دنيا مي زند. اما در حال حاضر به چه روز نكبت باري گرفتار شده اند و كار اختلاف در راٌس حاكميت استبدادي به جايي رسيده است كه ياران ديروزشان, امروز بزرگترين مدعيان و دادخواهانشان شده اند و يخ ولي فقيه در حوضخانه محارم و نزديكانش هم شكسته شده است! و اين تكيه زنندگان بر مسند غصبي حاكميت, كه تا ديروز خود را نماينده مستضعفين جهان مي خواندند و به راحتي آب خوردن دست و پاي آفتابه دزدها را قطع مي كردند و زنان نگون بخت را سنگسار مي كردند, امروز دربرابر نزديكترين ياران ديروزي, شمشير را از رو بسته اند و براي ادامه حاكميت سياه خود, چاره يي جز قرباني كردن معترضان خودي هم برايشان نمانده است. به خصوص كه در اين حمله و هجوم وحشيانه به اشرف مقاوم نيز تيرشان به سنگ خورده است و دربرابر ايستادگي قهرمانانه آنها, به خصوص اعتصاب غذاي 72 روزه 36گروگان اشرفي و مقاومت جانانه آنها در زندان, و حمايتهاي گسترده بين المللي از اشرف, چاره يي به جز تسليم زبونانه و بازگرداندن گروگانهاي قهرمان به اشرف نيافتند. اگر اين حمله و هجومها در اشرف كارساز مي شد, دامنه آن گسترش مي يافت و پرِقباي همه مخالفان رژيم ولايت را هم مي گرفت و زهر اين سركوب به همه آنها هم چشانده مي شد. از اين روست كه بايد تاٌكيد كرد كه پيروزي اشرف, پيروزي همه نيروهايي است كه دربرابر رژيم مستبدّ ولايي ايستاده و براي سرنگون كردن اين بناي بيداد, دامن همت به كمر زده اند.
اين آخوندهايي كه در كشتار و وحشيگري دست هيتلر را هم از پشت بسته اند, قبل از انقلاب مدّعي طرفداري از تز «عدم خشونت» بودند و از همين راه, بسياري از خوشخيالان را هم فريب دادند. اما از فرداي نشستن بر خر مراد, از كشته مخالفان سياسي شان پشته ها ساختند, قلمها را شكستند و زبان ها را بريدند و هر صداي مخالفي را به شديدترين وجه در گلو خفه كردند.
اما علت پيروي آنها از اين تز «عدم خشونت» در دوران پيش از انقلاب چه بود؟ من در آن زمان با آنها بودم و به عينه مي ديدم كه در پشت پرده مشغول ساخت و پاخت با «استكبار جهاني» بودند و تلاش زيادي هم به خرج مي دادند كه كسي به اين راز پنهاني پي نبرد.
(رمزي كلارك, وزير دادگستري وقت آمريكا, براي ديدار خميني به نوفل لوشاتو آمد و با او به طور خصوصي ديدار كرد.
عكسي كه زير مي بينيد رمزي كلارك را در آستانه در ورودي اقامتگاه خميني نشان مي دهد. در اين عكس از راست ابوالحسن بني صدر (با خنده و خوشحالي), اشراقي (داماد خميني), احمد خميني و رمزي كلارك و مرا كه پشت به دوربين ايستاده ام نشان مي دهد)
دكتر ابراهيم يزدي و ابوالحسن بني صدر بر بسياري از مسائل پشت پرده يي كه در پاريس ميان خميني و فرستادگان ابرقدرتها پيش آمده بود, اطلاع دارند اما به خاطر ترس از آبرو يا پيشگيري از زيان احتمالي, حاضر نيستند آن حقايق را فاش كنند و بگويند كه خميني چگونه به ساز آنها مي رقصيد و چگونه بر سر «انتقال آرام قدرت» با آمريكايي ها به توافق رسيده بود. البته ترديدي نيست كه روزي همه آن اسرار برملا خواهد شد و زمستان خواهد رفت و روسياهي به زغال خواهد ماند.
امروز سكانداران رژيم ولايت كه در غرقاب بحرانهاي لاعلاج دست و پا مي زند, براي ازميان بردن مجاهدين و مبارزيني كه نفي تام و تمام رژيم استبدادي حاكم را مدّنظر دارند, به هر دري مي زنند و به هر دستاويزي چنگ مي آويزند و حتي براي ادامه بقا و تضمين امنيت حاضرند به دريوزگي همان «استكبار جهاني» كه سي سال است علم مبارزه با آن را بلند كرده اند, بروند و با ادامه قيام سراسري مردم و روشن تر شدن چشم انداز سرنگوني رژيم, روزي خواهد رسيد كه پوتينهاي سران همان «استكبار» را هم خواهند ليسيد.
در اين وانفساي ضعف و زبوني و رسوايي رژيم آخوندي عده يي از مدعياني كه قباي «اپوزيسيون» به تن كرده اند و هميشه بر سر سفره آماده حاضرند, خود را پدر خوانده جنبش قلمداد مي كنند و راست و چپ اعلاميه مي دهند و دستور العمل صادر مي كنند كه چنين كنيد و چنان كنيد و گلوي خود را پاره مي كنند كه نگذارند مهار كار از دست سكانداران اين كشتي توفانزده رژيم به در رود و بحراني كه نتوان آن را مهاركرد پيش بيايد. و صد البته كه در دشمني با مجاهدين كه براي آزادي ايران جان و مال و همه هستي خود را در طبق اخلاص نهاده اند و در همين وقايع اخير هم ديديم كه چگونه بدون سلاح و بدون سپر, مثل شير مي جنگند و واهمه يي از مرگ ندارند, هيچ مرزي را نمي شناسند.
براي ازميان بردن اُختاپوسي كه بر سرزمين اجدادي ما چنگ انداخته بايد از هفت خوان رستم گذشت. در زير كرسي يا در كنار «شومينه» نشستن و استراتژي مبارزاتي نوشتن, دردي را دوا نمي كند. وقتي سر اين تئوري بافي ها به سنگ واقعيتها بخورد, آن وقت است كه آنها كه بايد بفهمند مي فهمند كه اين تئوري بافها چقدر از مرحله پرت هستند و بدون اين كه دستي بر آتش مبارزه داشته باشند خارج گود نشسته و فرياد مي زنند لنگش كن.
آنهايي كه گمان دارند از همان راههايي كه سي سال پيش رفته اند و سر مردمي كه شاه را نمي خواستند ولي شناختي هم از خميني نداشتند, شيره ماليدند و خرشان را از پل مراد گذراندند, اين بار هم مي توانند با همان ترفند نخ نما شده و رسوا, سر مردم را خشك خشك بتراشند و كلاه گشادي به سرشان بگذارند. بايد گفت يخ اين شيّادي ها سالهاست كه آب شده است و جوانان و مردم آزاديخواه امروز را, كه از ري و روم رژيم سر درآورده و جز به سرنگوني تام و تمام نظام مبتني بر جور ولايت, انديشه ديگري در سر ندارند, نمي توان فريب داد و هرگونه تلاش از این گونه آب در هاون کوفتن است.
آنها كه فكر مي كنند مبارزه نفسگير و آگاهانه امروز, يك شبه معجزه شده و از خاكستر سربرآورده و به عرصه خيابانها سرازير شده, به همين هواها باشند و مانند دُن كيشوت با همان اسب چوبي ذهني خود كلنجار بروند و هي تئوري هاي صدمن يك غاز ببافند. فكر نكنند كه اين جوشش مبارزاتي كه امروز در تمام دانشگاهها و سراسر خيابانها و كوچه و ميدانهاي سراسر ايران مشاهده مي كنيم بدون سابقه و سنگ بناهاي اوليه, از زير بُتّه سر برآورده و قد كشيده و به بلوغ امروزي رسيده. سي سال است كه اين مبارزه, در كوران رنج و خون و تلاشهاي شبانه روزي باغبانهاي هوشيار و از جان گذشته, از بذر اوليه تا درخت سايه گستر و پر شاخ و برگ امروزي رسيده است. بر پا دارندگان اين جنبش در سراسر ايران, هم مي دانند كه چه نمي خواهند و هم مي دانند كه چه مي خواهند. با دميدن در بوقهاي تبليغاتي و دستور العمل دادن كه چنين كنيد و چنان كنيد و ارائه دادن راه حلهايي كه رژيم را همچنان بر سر پانگهدارد و آب از آب تكان نخورد, ديگر براي دست اندركاران آگاه و باتجربه اين تنور گدازان قيام پرخروش كه بي توقف به سوي آزادي طي طريق مي كند, پشيزي ارزش ندارد و جز رسواشدن تئوري پردازان پرت افتاده از واقعيتهاي سرسخت اجتماعي ثمري ندارد.
آنهايي كه در اين عرصه خونيني كه قدّاره بندان ولايت جز كشتن و شكنجه و ازبين بردن خان و مان مردم كاري ندارند و جواب الله اكبر را با گلوله مي دهند فتواي مقابله به مثل نكنيد و آرام باشيد و سر به راه باشيد و دست به سياه و سفيد نزنيد و بگذاريد آنها همچنان بكشند و شما هم مثل گوسفند قرباني سرتان را آماده نگه داريدتا هرطور كه مايل باشند آن را ببرند, اين بار, كور خوانده اند.
اين راه خواه و ناخواه روزي به مقابله به مثل كشيده مي شود و شعارهاي «واي به روزي كه مسلّح شويم» جوانان از جان گذشته را دست كم نگيريد. كشتار و جنايتي كه هر روز رژيم محتضر به مردم تحميل مي كند روزي را پيش خواهد آورد كه تنها راه حل مبارزه قهرآميز در برابر رژيمي باشد كه جز به مقابله قهرآميز با مردم انديشه ديگري در سر نمي پروراند. اگر چنين روزي فرابرسد اين رژيم سركوبگر است كه اين تنها راه حل را براي مقابله با كشتارهاي وحشيانه به مردم تحيمل كرده است و مردم هم چاره يي نخواهند داشت جز اين كه به اين راه كشيده شوند و سران امروزي «جنبش سبز» يعني موسوي و كروبي هم به خامنه اي هشدار مي دهند كه اگر جلو راه مسالمت آميزي كه مردم در پيش دارند سدّ و مانع ايجاد كند اين راه بالمآل به راه حل خشونت آميز منجر خواهد شد همان هشداري كه مهندس مهدي بازرگان در سالهاي اوليه دهه چهل در دفاعياتش در بيدادگاه رژيم شاه داده بود و گفته بود كه ما آخرين گروههايي هستيم كه با زبان مسالمت با شما گفتگو مي كنيم اگر زبان ما را ببنديد دور نيست روزي كه آنهايي ميداندار شوند كه با شما با زبان گلوله صحبت كنند. ساواك شاه با پوزخند به اين رهنمود روشنگرانه جواب داد و ديديم كه يكي دو سال بعد همه گروههايي كه به مبارزه روي آوردند, مبارزه مسلحانه با رژيم شاه را, كه همه راههاي مبارزه مسالمت جويانه را بسته بود, در پيش گرفتند. به قول شاعر مردمي, نعمت ميرزازاده در شعر «چمن دانشگاه, چكمه را نيست پذيرا هرگز»: «يزدگرد اين بندانست و برفت ـ تا مُغيره چه كند؟»

حسین اخوان توحیدی ـ 28مهر1388
akhavan1384@yahoo.fr
http://hakhavantohidi.blogspot.com/2009/10/1388.html
منبع: سايت ديدگاه

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

جواب دندانشكن مادر «ندا»، به ايادى جنايتكار رژيم آخوندى

مادر ندا آقاسلطان شهيد قيام سراسرى مردم ايران پيشنهاد وقيحانه رژيم آخوندى براى تحت پوشش قرار دادن اين خانواده توسط بنياد موسوم به شهيد را به شدت رد كرد و خواهان معرفى قاتل وى شد. مادر ندا آقاسلطان كه با صداى آمريكا مصاحبه مىكرد گفت: من هيچ وقت تحت پوشش بنياد شهيد قرار نمىگيرم و نخواهم گرفت، اصلا همچى چيزى نيست من اصلا ندا رفته براى مملكتش، ندا نرفته كه براى من درآمد ماهيانه براى من درست كنه كه هر ماه بنياد شهيد بياد به من حقوق بده، و اگر هم ندا اينها مىگند شهيد شده روى سنگ قبرش مردم آمدند با رنگ قرمز نوشتند شهيد، چرا پس مىرند اسم شهيد رو پاك مىكنند كلمه شهيد رو پاك مىكنند.ندا مثل سهراب و اشكان و بقيه بچهها مرده، هر كدوم از بچهها اونجورى كشته شدند نداى من هم همجورى هيچ دسيسهيى هم در كار نيست، اصلا ندا مثل بچههاى ديگه مرده، هيچ فرقى نمىكنه، ندا آمد فرار كرد اومد بيا تو كوچه سوار ماشين بشه، ماشينش هم تو فاصله 26مترى اونجايى كه افتاده ماشينش بود، 26قدميش، آمد كه سوار شه تير زدند كشتنش، من اگر دنيا رو به من بدن، اگر دنيا رو به من بدن من هيچ وقت قبول نمىكنم يعنى دنيا رو به من بدن بگن برابرى با يك دونه موى ندا رو نمىكنه، اصلا نمىتونه همچى چيزى رو قبول كنم، ندا رفته، با پول و نمىدونم درآمد ماهيانه با هيچ چيزى قابل جبران نيست، و نه ديگه من فقط مىخوام قاتل پيدا بشه به سزاى اعمالش برسه، مهم اين كه دختر من ندا پيش خدا مقام پيدا كرد و پيش مردم ايران و دنيا براى من اين مهمه، از اين كه جاى ثبت بشه ندا شهيد شده براى من اصلا ارزش نداره، واقعا براى من اصلا ارزش نداره، و من هم هيچ وقت همچى كارى رو نمىكنم، زير بار همچى چيزى هيچ وقت نمىرم كه اسم ندا جايى ثبت بشه بهعنوان شهيد، شهيد پيش خدا شده و مردم، همين براى من كافيه.

http://www.aftabkaran.com/jebhe.php?id=722

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

تبریک؟ چه تبریکی؟


حسین پویا


تبریک؟ چه تبریکی؟چند کلمه حرف جدی!در روزهای ششم و هفتم مرداد ماه بیش از دو هزار نفر پلیس و مامور امنیتی عراق و گماشتگان ولی فقیه، ظاهرا برای برپا کردن پاسگاه پلیس و در واقع به منظور "فتح"!! و برچیدن قرارگاه اشرف، با چوب و چماق و تیر و تبر به مجاهدین مقیم اشرف که با دست خالی جلوی ورود آنها را گرفته بودند حمله بردند. حمله ای که به خواست آخوندهای حاکم بر ایران و به دستور شخص نوری مالکی نخست وزیر عراق انجام شد. حمله وحشیانه ای که حاصلش ده شهید و بیش از پانصد مجروح بود که حال برخی از آنها وخیم گزارش شد. سی و شش نفر نیز دستگیر و در واقع از وسط صحنه و میدان جنگ دزدیده شده و به اسارت برده شدند. برخی از این سی و شش مجاهد خلق قبل از دستگیری به سختی مجروح شده بودند. بطور نمونه یکی از آنها توسط ماشین "زره پوش" پلیس عراق زیر گرفته شده و به شدت مجروح شده بود بطوریکه توان حرکت از او سلب شده بود. حمله و گروگانگیری شباهت بی نظیری به حملاتی که نیروهای ولایت فقیه به مردمی که در خیابانهای ایران به تظاهرات آرام و بدون خشونت دست زده بودند داشت. چه آنجایی که با چوب و چماق و اسلحه گرم به انسانهای بی دفاع و غیر مسلح و مظلوم حمله می کردند و چه وقتی که برخی از آنها را وحشیانه دستگیر کرده و با کتک و ضرب و جرح از صحنه خارج و به مکان نامعلومی می بردند. این شباهت و قتی بیشتر شد که روز بعد از حمله، علی دباغ، همدست نوری مالکی در این جنایت، درست مانند فرماندهان سپاه و خود خامنه ای به میدان آمده و مدعی شد که در این حمله و هجوم این مجاهدین بوده اند که به پلیس و نیروهای امنیتی عراق حمله کرده و تعدادی را کشته و تعدادی را نیز مجروح کرده اند. وی اضافه کرد اینکه می گویند پلیس در این حمله از سلاح گرم و سرد استفاده کرده دروغ است و در واقع این مجاهدین بوده اند که در این حمله با استفاده از سلاحهای سرد و گرم به پلیس امنیتی عراق حمله کرده اند. البته همان روزها آیت اله بی بی سی فارسی هم با "شیطنت"!! همین اطلاعیه علی دباغ را به عنوان بخشی از خبر پخش کرد تا رعایت "بیطرفی کامل"! و "وجدان ژورنالیستی"! را در این مورد کرده و خبر را طوری پخش نکند که به نفع "منافقین" باشد. این حمله و هجوم و وحشیگری برخلاف همه ی قرار و مدارهایی بود که آمریکایی ها با مجاهدین داشتند و دولت عراق هم متعهد به محترم شمردن آنها بود. اما ظاهرا قول و قرارهایی که دولت عراق با رژیم آخوندی داشت جایی برای محترم شمردن آن تعهدات باقی نگذاشته بود. به همین دلیل هم روز بعد، هم دستگیر شدگان و هم مجاهدین اشرف و هوادارانشان در همه جای جهان برای وادار کردن عراق به محترم شمردن حقوق بشر مجاهدین و تعهداتشان و باز گرداندن گروگانها به قرارگاه اشرف، دست به اعتصاب غذا ی نامحدود زدند. بعد از این مقدمه که شرح مختصری از واقعه بود، به داستان آن سی و شش گروگان می پردازیم. همانطور که گفته شد آن سی و شش گروگان هم بلافاصله دست به اعتصاب غذا زده و خواستار برگشتن به قرارگاه اشرف شدند زیرا که جرم و گناهی مرتکب نشده بودند که با آن قساوت و وحشیگری و در حالیکه مجروح بودند از میان یارانشان "دزدیده" شده بودند. پلیس عراق آنها را به زندانی در شهری در نزدیکی قرارگاه اشرف منتقل کرد. علیرغم سه بار حکم قاضی دال بر بی گناهی آنها و دستور دادستان کل عراق برای آزادی آنها، دولت عراق همچنان از آزادی آنها خودداری کرد تا اینکه فشارهای بین المللی و ترس از اینکه آنها جانشان را در زندان نوری مالکی از دست بدهند باعث شد که نهایتا دولت عراق آنها را به اشرف برگرداند. اینکه دولت و پلیس عراق و به تبع آنها خامنه ای و وزارت اطلاعات رژیم آخوندی منظور و هدفشان از این آدم دزدی چه بود، حدس های مختلفی می شود زد. خامنه ای در دیدارش با رئیس جمهور عراق که کمی قبل از انتخابات و شروع قیامهای اخیر به ایران رفته بود، در مقابل دوربین های خبرگزاریها و با حضور خبرنگاران، از جلال طالبانی خواسته بود که به قرار و مدارشان در رابطه با مجاهدین قرارگاه اشرف هرچه زودتر عمل کنند. بنابراین از آنجایی که این اقدامات و حمله و هجوم وحشیانه به قرارگاه و کشتن و مجروح کردن مجاهدین بر اساس توافق مالکی و دولت عراق با خامنه ای انجام شد، میتوان اهداف زیر را برای این آدم دزدی حدس زد:یکم – همه ی این گروگانها در مقابل دستمزد یک راست به ایران برده شوند و در اختیار وزارت اطلاعات و دستگاه سرکوب و شکنجه آخوندها قرار بگیرند.دوم – یک جریان دادگاه و محاکمه ی فرمایشی در عراق راه بیندازند و این گروگانها را به عنوان نمایندگان سازمان مجاهدین محاکمه کنند. اتهاماتی نظیر کرد کشی و شیعه کشی و همکاری با صدام حسین در سرکوب مردم عراق و شورش و زخمی کردن پلیس امنیتی هم جزو اتهامات آنها باشد و به این ترتیب سازمان مجاهدین بابت همه ی این اتهامات محاکمه و محکوم شود و دست دولت مالکی و طبعا خامنه ای در حمله و هجوم و کشتار مجاهدین در قرارگاه اشرف باز شود.سوم – این گروگان ها به یک محل و اردوگاه دیگر دور از مرز ایران و در جایی بسیار بد آب و هوا تر منتقل شوند و گروگان گیری به دفعات تکرار شود و به این وسیله مجاهدین قرارگاه اشرف - علی رغم خواسته شان و برخلاف قوانین بین المللی که عراق ملزم به اجرای آنهاست – به محل دیگری منتقل شوند.چهارم – با کار توضیحی و وعده و وعید، تعدادی از این گروگانها را "ببرانند" و وادار به "توبه"! کنند و سوژه تبلیغاتی و اتهام علیه سازمان مجاهدین درست کنند و به این ترتیب نشان بدهند که بسیاری دیگر از آنهایی که هنوز در اشرف هستند مایل به جدا شدن از سازمان هستند و بنابراین پلیس باید در آنجا مستقر شود و اینگونه افراد را از دست مجاهدین نجات بدهد. در این مورد قابل ذکر است که از همه امکانات و روشهایی که تصور میکردند میتواند تعدادی از سی و شش اسیر را به قبول جداشدن از مجاهدین و ندامت و همکاری با آخوندها بکشاند استفاده کرده بودند.پنجم - در این مسیر هرچند نفر از این مجاهدین که کشته شوند باعث خوشحالی ولی فقیه خواهد شد.ششم – حتی اگر هیچکدام از این اهداف برآورده نشد، میتوان به بهانه رعایت حقوق بشر، برخی کشورهای منطقه و غربی را راضی کنند که این گروگانها را به عنوان پناهنده بپذیرند و با تکرار این سناریو به تدریج همه ی مجاهدین قرارگاه اشرف را به بیرون از عراق منتقل کنند و قرارگاه اشرف را ببندند. هفتم – آخوندها و وزارت اطلاعاتشان با این آدم دزدی به جوانان و مردمی که در خیابانهای شهرهای مختلف ایران و در دانشگاهها، قیام و جنبش اخیر را ادامه داده اند پیام قدرتمند بودن و تسلط بر اوضاع را می دهند تا آنها را از ادامه قیام نا امید و سرخورده کنند.یاد آوری می شود که چند سال پیش دو مجاهد خلق در بغداد ربوده شدند و هنوز هم علیرغم تلاشهای زیادی که برای نجات جانشان شده هیچ خبری از آنها به دست نیامده است. اینبار اما 72 روز تحصن و اعتصاب غذا و كارزار سياسي در اشرف و در زندان و در قريب به 40 كشور و بخصوص اعتصاب غذاي خشك 36 اسير، اراده و توطئه ی رژيم و عواملش در عراق را در هم شكست و سرانجام گروگانها آزاد شدند و رژیم به هیچکدام، تکرار می کنم به هیچکدام از اهداف و خواسته هایش در این گروگانگیری دست نیافت و به قول معروف پوزه اش به خاک مالیده شد. بعد از این پیش آمد سیل تبریکات به طرف مجاهدین و آقا و خانم رجوی روانه شد. اما برخی از روی غرض و تعدادی نیز از سر خیرخواهی گفتند که چرا تبریک؟ و چه تبریکی؟ گروه اول که تکلیفشان معلوم است و نیازی به پاسخ ندارند. اما بنده به گروه دوم یعنی خیرخواهان عرض می کنم که اگر یکبار دیگر به هدفهای آخوندها از این آدم دزدی نگاهی بیفکنند خواهند دید که "چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند".شرایط در اشرف و عراق در رابطه با مجاهدین دیگر آنچه در قبل از حمله بود نیست. خیلی ها از این واقعه درسهایی ارزنده ای گرفتند و خواهند گرفت. از دولت مالکی تا مردم عراق و تا رژیم آخوندی و وزارت اطلاعاتش و تا مردم قهرمان ایران که برای گرفتن حقشان از آخوندهای جنایتکار به خیابان آمده اند. مهمترین درس برای مردم و جوانان ایران اینکه به قول آقای رجوی "اگر حاضر باشیم بهایش را بپردازیم، قیصر را هم میتوان از اسبش به زیر کشید.". بسیاری از ما خاطره بابی ساندز مبارز ایرلندی را به یاد داریم. او پس از دستگیری توسط پلیس انگلستان، حاضر به پوشیدن لباس زندان نشد زیرا خود را زندانی سیاسی میدانست و نه یک دزد و خلافکار. پلیس هم حرف او را نمی پذیرفت و او را زیر فشار گذاشتند که یونیفرم زندان بپوشد. او دست به اعتصاب غذا زد و دوماه و چندروز بعد در اثر همین اعتصاب غذا جان باخت. خاطره ایستادگی و مقاومت او هیچگاه فراموش نخواهد شد. همچنانکه خاطره مبارزه و ایستادگی این مجاهدین همواره در یادها خواهد ماند. با توجه به آنچه در این سه ماهه قیام در ایران می گذرد و با توجه به شرایط و آنچه در آن دادگاههای کذایی و محاکمات فرمایشی دستگیر شدگان در ایران گذشت، این سی وشش مجاهد به مردم ایران پیام دادند که چگونه باید در مقابل رژیم ایستاد و تسلیم نشد و از کی باید سرمشق گرفت.ممکن است گفته شود که مجاهدین اگر از همان شش هفت سال پیش عراق را ترک کرده و مثلا به اروپا می آمدند هیچکدام از این بلاها بر سرشان نمی آمد. قصد این نوشته این نیست که از ماندن مجاهدین و علتهای ماندنشان صحبت کند. همچنانکه آقای رجوی در جلسه ای که چند روز قبل از حمله اخیر پلیس عراق با مجاهدین قرارگاه اشرف داشت گفت و از کانال تلویزیونی سیمای آزادی نیز پخش شد، آنها با توجه به تحلیلهایشان از رژیم ایران و شرایط ایران و عراق و منطقه و حتی جهان و با توجه به امکاناتشان، به این نتیجه رسیده اند که یا باید با قبول خواسته هاشان به ایران بروند و یا در عراق و در اشرف بمانند. بنابراین موضوع این گروگانگیری را میبایستی در این چارچوب دید.به گمان من این درسها و این دستاوردها، هم برای مجاهدین و هم برای مردم ایران بسیار ارزشمند هستند. از این بابت است که باید به مجاهدین و رهبرانشان و به مردم ایران تبریک و دست مریزاد گفت.پنجشنبه 23 مهرماه 1388
http://www.aftabkaran.com/maghale.php?id=417

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

مراسم خاکسپاری بهنودشجاعی/بهشت زهرا




فریاد زیر خاک
زخم جنایات رژیم سفاک آخوندی بر رخ جامعه چنان عمیق است که شاید بعد از سرنگونی اش یک دهه لازم باشد تا رد زخمی که بر صورت ایران کشیده شده است، ترمیم و بهبود یابد . سران رژیم با ایجاد رعب و وحشت برای مردم و با طفره رفتن از زیر بار مسئولیت مرگ ( شهید) بهنود شجاعی قصد دارند: 1- سنتی را ترویج کنند که مردم عادی را هم شریک جنایات خودشان کنند، با اینکه میدانند که هیچ عذری برای جنایاتشان پذیرفته نیست اما با این عمل تصور و خیال میکنند که می توانند کمی بار توبیخ های سازمانها و مجامع حقوق بشری را از روی دوش خودشان بردارند. 2- مردم بجای سرزنش کردن رژیم دیکتاتوری ، از آنجائیکه تصورشان برای انجام همان عمل ، یعنی با دست خود طناب دار را بر گردن نوجوانی انداختن، غیر قابل فهم است، ابتدا به ساکن بطور خودکار با واکنش انساندوستانه ، گذشت و بخشش ، اجرای اعدام توسط پدر و مادر مقتول را زشت و قبیح می دانند و نهایتا بجای اینکه فحش و ناسزایش را نثار باعث و بانی اش رژیم ماورای قرون وسطی ای بنمایند، پدر و مادر مقتول را به باد لعنت و نفرین میگیرند. 3- رژیم قصد دارد به تمام ارگانها و نهادهای حقوق بشری سیاست کشتار مردم به دست مردم را بدین صورت توجیه کند که قوانین ماورای قرون وسطی ای" قصاص " در ایران توسط مردم عادی نهادینه شده است.
وآنها یعنی نهادها و سازمانها حقوق بشری باید اجرای " قصاص" در چهار چوب قوانین اساسی ایران را بپذیرند.
بنابراین همه باید دست در دست هم ، با هر عقیده و مرام ، متحد شویم تا این رژیم پلید و نکبت را از صفحه روزگار محو کنیم . در خاتمه این مطلب بیائیم همه با هم برای " شهید" بهنود شجاعی طلب آمرزش کنیم. روحش شاد.....

علیرضا تبریزی

نه حق حاكميت عراق و نه نامگذارى غير قابل توجيه تروريستى، نمىتواند چشمپوشى نسبت به سرنوشت ساكنان اشرف را توجيه كند

روزنامه واشنگتن تايمز نوشت نه حق حاكميت عراق، و نه نامگذارى غيرقابل توجيه تروريستى توسط آمريكا، نمىتواند چشمپوشى نسبت به سرنوشت ساكنان اشرف كه زندگى خود را وقف خاتمه دادن به رژيم ملاها كردهاند، توجيه كند واشنگتن تايمز با درج مقالهيى از آلن گرسون، مقام سابق وزارت‌خارجه و دادگسترى آمريكا و نويسنده كتاب قيمت ترور مىنويسد: اعتصاب غذاى ايرانيان با خبر بازگشت 36ناراضى به كمپ اشرف به پايان رسيد و 36ايرانى كه بهزور توسط نيروهاى عراقى بازداشت شده بودند اجازه يافتند در حاليكه بدنهايشان به تحليل رفته بود به اشرف بازگردند. اين تحصن و اعتصاب غذا بيش از 70روز ادامه داشت. در بخش ديگرى از اين مقاله آمده است: حق حاكميت عراق براى آمريكا اين حق را ايجاد نمىكند كه قولش مبنى بر حفاظت از ساكنان كمپ اشرف را ناديده بگيرد. چرا كه نيروهاى آمريكايى در سال 2004 يك تعهد جدى را پذيرفتند و توافقنامه‌هاى مكتوبى را امضا كردند كه تصريح مىكند، به ساكنان كمپ، تا تعيين تكليف نهايى، تحت كنوانسيونهاى ژنو، موقعيت اشخاص حفاظت شده داده خواهد شد. در ژوييه 2008، هنگامى كه سازمان مجاهدين دادخواستى براى لغو نامگذارى خود پر كرد، ژنرال دل ديلى، مقام ارشد ضدتروريسم وزارت خارجه، توصيه كرد كه اين دادخواست مورد تاييد قرار بگيرد. هر چند كاندوليزا رايس، وزير خارجه، توصيه او را رد كرد - ظاهرا براى اينكه وزارتخارجه نگذارد چيزى مانع تلاشهاى آن براى مذاكره مستقيم با تهران شود. با اين حال، در برخورد با مسأله نامگذارى مجاهدين، وزارت خارجه، از تعيين يك معيار قابل اجرا، امتناع مىورزد. چنين روشى، نامگذارى تروريستى را، تنها در حد يك ابزار سياسى، نازل مىكند. واضح است كه، نه حق حاكميت عراق، و نه نامگذارى غيرقابل توجيه تروريستى توسط آمريكا، نمىتواند چشمپوشى نسبت به سرنوشت 3400تن در كمپ اشرف، كه زندگى خود را وقف خاتمه دادن به رژيم ملاها در تهران كردهاند، توجيه كند. در بخش پايانى اين مقاله بر ضرورت مقابله دولت آمريكا با هرگونه جابجايى ساكنان اشرف و ضرورت لستقرار يك ايستگاه ناظر ملل متحد در اشرف تأكيد شده است.

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

خامنه ای حتی بر "بهنود صغیر" هم "ولایت" نداشت!

یادداشتی درباره ولایت و سرپرستی بر یک ملت!!

توضیح: در این نوشته "صغیر" بار حقوقی (به معنای مجرم زیر سن قانونی) دارد که باید تحت ولایت یک قیم یا ولی قانونی قرار داشته باشد و اینجا، سرزمینی است که ظاهرا" تحت ولایت یک فقیه (!) اداره می شود اما...
ظاهرا" قرار این بود که قدرت مطلقه در شخص مجتهد اعلم جامع الشرایطی "مجتمع" شود، تا او بتواند با تکیه بر انفاس قدسی و کراماتش، بر مردم یا رعیت ولایت و "سرپرستی" کند! بر مردمان صغیر(!) حق را مرعی سازد و مولای اشاعه حق و قانون و شرع باشد. این "نسخه اولیه" تشکیل نهادی بنام "ولایت فقیه" بود که به تدریج سرپرستی اش بر مردم، "سلطنت" شد و امروزه به چنان فسادی مبتلاست که حتی مبتکر اولیه آن، حضرت آیت الله منتظری با شجاعتی ستودنی و بدرستی، از نظریه ولایت فقیه دوری می جویند.

باری! ظرف بیست سال تمام قدرت در شخص آقای خامنه ای جمع شد ولی ایشان حتی به "ولایت مطلقه فقیه" هم قناعت نکرد و عزم خدایی کرد. خطیب منصوب او احمد خاتمی در منبر نماز جمعه تهران، مخالفت با سخنان خامنه ای را مخالفت با "خدا" دانست و "ولی امر مسلمین" به تشویق این چاپلوسی تهوع آور، نوبت خطبه خوانی هاشمی رفسنجانی را هم به او بخشید. این خدای حقیر اما از سرپرستی و ولایت یک نوجوان بی مادر، که پژواک صدای کمک خواهیش در تمام دنیا پیچید، ناتوان بود و "بهنود شجاعی" در سرزمین این والی مستکبر، بی حمایت "ولی" و بی پشتیبانی یک قیم شرعی به دار آویخته شد.
ما ساکنان نفرین زده سرزمینی هستیم که "ولایت خداگونه" آقای خامنه ای، قرار بود حافظ جان و مال و ناموس شهروندان و رعایا باشد. اما این ولایت چنان مستهلک و بدردنخور و فاسد است که حتی نوجوان صغیری مثل بهنود شجاعی را هم نمی تواند از مرگ و اعدام برهاند. ولایت مطلقه فقیه، نسبتی با زندگی و جوانی و نیکی ندارد و تشنه اعدام و خونریزی است. ولایت مطلقه، ابزاری است مطلقا" در اختیار زراندوزی و زورگویی و تزویر حاکمان تا مردم از زور بیکسی و بی پناهی، غریبانه مقابل زندان اوین جمع شوند و از مادر و پدر احسان(مقتول) خواهش کنند "بهنود" نوجوان را ببخشند و از اعدامش منصرف شوند. آیا این والی و سرپریت و سلطان صالح(!)، حتی یکی از نمایندگان خود را در میان آن مردم فرستاد تا خانواده مقتول را از صرافت اعدام "بهنود" بیاندازند؟

و تو ببین! سرزمینی که روزگاری سرزمین نیکوکاران و بخشندگان بود و "خاک مهربانان بود این دیار"، امروز چه سرزمین مصیب زده ای است که در سایه "ولایت خون ریز" آیت الله خامنه ای، رحم و نیکی و بخشایش در آن مرده است و "احسان" دیگر معنای نیکی و بخشش و گذشت نمی دهد و "مادر احسان"(مقتول) تشنه انتقام است نه عفو!

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد؛ شهریاران را چه شد؟

ببین ولایت کینه توز آقای خامنه ای، چه نفرتی در این جامعه گسترده است که "مادر احسان" با احسان غریبه شده و اهل بخشندگی و گذشت نیست و با بغض و کینه، چارپایه را از زیر پای "بهنود" پسری همسن فرزند مقتولش می کشد، تا پرپر زدنش را روی چوبه دار ببیند و جلوه دیگری از روزهای سیاه این سرزمین نفرین زده را در تاریخ ماندگار سازد.

حقیقت این است و بد حقیقتی است که ولایت مطلقه آقای خامنه ای، تنها توان ساختن شکنجه گاهها و اداره کهریزکها را دارد. ولایت آقای خامنه ای، حتی شایستگی و توان نداشت سرپرستی و ولایت "بهنود صغیر" را بر عهده بگیرد و جان او را از مرگ نجات دهد.

این ولایت مطلقه، ولایت بر شکنجه و مرگ آدمیت است و نسبتی با سبزی و طراوت زندگی ندارد! اما بشارت باد که عمر این ولایت جور، بخدا که سر رسیده است.

پی نوشت: این نوشته را از هر راهی توانستید منتشر کنید تا رعایای این ولی بدانند به وقتش هیچ ولایتی از سوی او نخواهند دید!

از پولانسکی تا مخملباف


یادداشت روز بصیر نصیبی
بصير نصيبي




-->

خبردستگیری رومن پولانسکی به سرعت در دنیا پیچید به خصوص درجامعه سینمایی تعجب بسیاری را برانگیخت.
«رومن پولانسکی فیلمساز برجسته لهستانی الاصل و سازنده فیلم های معروفی چون «بچه رزماری» و «شهر چینی» در شهر زوریخ براساس حکم جلبی که ۳۱ سال پیش در آمریکا برعلیه او صادر شده بود، توسط پلیس سوییس بازداشت و زندانی شد.
رومن پولانسکی در سال ۱۹۷۷ در ایالت کالیفرنیا متهم به خوراندن مواد مخدر و الکل و تجاوز به یک دختر ۱۳ ساله شد اما پس از آزادی به شرط سپردن یک وثیقه مالی و پیش از حضور در جلسه دادگاهی که برای رسیدگی به این اتهامات برگزار می شد از ایالات متحده آمریکا گریخت و ساکن فرانسه شد.
رومن پولانسکی که برای شرکت در یک جشنواره و دریافت یک جایزه سینمایی به زوریخ سفر کرده بود هم اکنون در زندانی در این شهر در شرف استرداد به کالیفرنیا برای محاکمه و زندان احتمالی به سر می برد»
پولانسکی دختر 13 ساله- سامانتاگیمر-را به هنگام عکس برداری برای مجله ای فریفت به خانه ییلاقی جک نیکلسون کشاند به او مشروب مفصلی خوراندبه مصرف مواد مخدر وادارش کرد وسرانجام به او تجاوز کرد. البته اواتهام تجاوز را نپذیرفت اما به همخوابگی با دختر نا بالغ اعتراف کرد. اما قبل از صدور رای نهایی از امریکا گریخت ودیگر به این کشور برنگشت .حتا وقتی برای کارگردانی فیلم پیانیست اسکار 2003 به او تعلق گرفت جایزه اش را غیابی دریافت کرد.
هر اتفاقی در دنیا که با جرم وجنایت مرتبط باشد حضور نکبت بارنظام اسلامی را یادآوری می کند. به خصوص که جرم پولانسکی تجاوز عنوان شده است. در جمهوری اسلامی سالهاست که در زندان ها به زندانیان چه مرد وچه زن تجاوز می شود. ایا در این 30 سال وهمان سالها که کروبی وموسوی هم مغضوب نشده بودند. هیچگاه صدای اعتراضی از آنها شنیدیم ونه فقط تجاوز بلکه شکنجه های دیگر قرون وسطایی هم سالهاست در ج. اسلامی با شقاوت وبی رحمی اعمال می شود. ایا فرمانده هان این گونه شکنجه ها مجرم نیستند؟ پس چرا سبز پوشان وخاتمی چیان در این اندیشه هستند که شکنجه وتجاوز در زندان های جمهوری اسلامی را فقط به بعد از خیمه شب بازی اخیر زیر عنوان انتخابات محدود کنند؟حتا قتلگاه کهریزک، به گفته احمد باطبی به هنگام ریاست خاتمی بناگذاشته شد اما بعداز انتصابات اخیر سید اصلاحات نگران وجود چنین مکانی شده است!اما خواست مردم غیر وابسته به رژیم از جنس دیگریست .دور نیست روزی که به اراده وخواست مردم همه فرمانده هان وفرمانبران شکنجه وتجاوز در زندان ها به دادگاه سپرده شوند. یک دادگاه واقعی نه بیدادگاه های جمهوری اسلامی.
اقدام برای محاکمه پو لانسکی مارا متوجه مسایل دیگری هم مرتبط با این پرونده می نماید.
گفته می شود که باید رفتار واعمال فیلمسازانی که در جهت حفظ وبقای ج. اسلامی اقدام کرده. نادیده گرفت چون هنرمند هستند وبه زعم آنها فیلمهای خوبی ساخته اند. خب مگر رومن پولانسکی هنرمند کم ارزشی است ؟یک پلان نخستین کار سینمایی پولانسکی «چاقو در آب» می ارزند به اکثر آثار فستیوالی جمهوری اسلامی.پس چرا دادگاه به دلیل ارزش های سینمایی کار های پولانسکی حاضر نیست از تعقیب او صرف نظر کند؟ پولانسکی 31 سال پیش ویک بارجرمی مرتکب شده ومحسن مخملباف سالها در بافت این حکومت بوده در شکار مخالفان وتحویل آنها به لاجوردی در گروه بلال حبشی مستقیما دخالت داشته است. اما نه تنها محاکمه نمی شود بلکه کلی هم ادعا دارد ،نماینده ارتجاع سبز است وبه پارلمان اروپا دعوت می شود. ممکن است گفته شود این اعمال به گذشته مربوط است اما این گونه جرمها شامل مرور زمان نمی شود همچنان که جرم 31 پیش پولانسکی شامل مرور زمان نشد. دایم گفته می شود که مجرمین جمهوری اسلامی که از هیچ جنایتی روی گردان نبوده اند اما چون به اندشبه اصلاح طلبان پیوسته اند دیگر تغییر کرده اند پس بخشیده شده اند حتا اگر اینان واقعا هم تغییر کرده بودند که اینگونه نیست. اجتماع حقی دارد که هیچکس حتا کسی که جرم نسبت به او اعمال شده هم نمی تواند حکم به بخشایش بدهد. قربانی پولانسکی هم اکنون زن میان سالی است که دوفرزند هم دارد او از دادگاه خواسته است که پو لانسکی را ببخشد اما این خواست او پذیرفته نشده است. پولانسکی 75 ساله از آن زمان به بعد دیگر هیچ سوء سابقه ای در کارنامه اش ثبت نشده اما مخملباف ونظایرش هنوز در اندیشه حفظ نظام وبرگشت به اندیشه ارتجاعی وفاشیستی خمینی هستند. شاکیان مخملباف نه تنها او را نبخشیده اند بلکه خواستار محاکمه او هستند اما او همچنان با افتخار، ارتجاع سبز موسوی را نمایندگی می کند. باید امکانی فراهم کرد تا شکنجه گران، مجرمان،تجاوز گران به دست دادگاه سپرده شوند با بهره از بهترین امکانات قضایی در دادگاه هایی که برای هیچ کس حتا خامنه ای حکم اعدام صادر نمی کند محاکمه شوند و نسبت به جرمشان عقوبت ببینند . هیچ بعید نیست تا چند ماه دیگر که موقعیت رژِیم از این هم شکننده تر ومتزلزل تر می شود عاملان جنایت های این ماه ها که هوا را پس می بینند ادعا کنند دیگر تغییر کردند بلا فاصله هم یک مچ بند ویا شال سبز به خود وصل کنند. قابل پیش بینی است که با اسقبال باند دوم خردادی، لابی ها ،توده ای های پیک نت و... قرار خواهند گرفت اما آیا مردم که به چشم خود شاهد فجایع این ماه ها بودند.اجازه می دهند فاسدان با ماسک تغییر بار دیگربه میدان برگردند؟ اگر بخواهیم حرکت ها وجنبش های مردمی به ثمر برسد نباید اجازه دهیم فرصت طلبان ، فرمانده هان وفرمانبران جنایت های اخیر به مانند چپاول گران و قاتلان ودزدان 31 نظام اسلامی باماسک سبز ویا هر ماسکی بدون بازخواست در اجتماع بمانند در صورت تعلل آیاقادرخواهیم بود محیطی پاک و سالم بسازیم؟

"یادداشت های روز"، ویژه سایت دیدگاه نوشته می شوند. در صورت تمایل به باز تکثیر متن، لطفا منبع را "یادداشت های روز سایت دیدگاه" قید کنید.

بصیر نصیبی. 12/10 .2009 زاربروکن /آلمان
www.cinemaye-azad.com
منبع: سايت ديدگاه

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

ساعت 5:30 بامداد امروز بهنود شجاعی اعدام شد


علی ناظر




-->

ساعتی پیش خبر رسید که رژیم نوجوانی دیگر را اعدام کرد. قتل نوجوانان، به رسمیت شناختن ازدواج با دختر بچه ها، و تجاوز زندانی سیاسی در زندان در زمانی ادامه پیدا می کند که اوباما بخاطر زد و بند و سازش با ددمنش ترین رژیم، جایزه صلح می گیرد. در زمانی که غرب و شرق صف کشیده اند تا رژیم را سهیم تاراج خود کنند، ظلم و ستم بر مردم ایران دو چندان می شود، اما سرنگونی طلبان برای تشکیل "جبهه همبستگی ملی" گامی عملی بر نمی دارند.
علی ناظر 19 مهر 1388
گزارش خبر
بهنود شجاعی اعدام شد
بهنود شجاعی نوجوان محکوم به اعدام که صبح امروز جهت اجرای حکم به زندان اوین منتقل شده بود لحظاتی پیش اعدام شد.

بهنود شجاعی نوجوانی که در سن 17 ساله‌گی مرتکب قتل شده بود ساعت 5 بامداد امروز در زندان اوین اعدام شدبه گزارش خبرنگار هرانا در حدود ساعت 2:30 دقیقه‌ی بامداد روز یک‌شنبه جمعی بیش‌ از 200 نفر از فعالین حقوق‌بشر و فعالین زن، مادران صلح و دانش‌جویان و هنرمندان با حضور در کنار وکلا و خانواده‌ی بهنود شجاعی در مقابل اوین آخرین تلاش ها جهت جلوگیری از اعدام بهنود شجاعی را انجام دادند که در این بین تمامی اعضای خانواده به جز مادر مقتول حاضر به رضایت شدند ، اما با عدم رضایت مادر مقتول بهنود شجاعی اعدام شد.عبداللهی کارمند دفتر یونیسف، حامدا بهداد هنرمند مشهور و پروین فهیمی مادر سهراب اعرابی از کسانی بودند که برای نجات این جوان تلاش کردند.بهنود شجاعی که متولد ۱۳۶۷ است، روز سی‌اُم مردادماه سال ۱۳۸۴ به اتهام قتل در یک نزاع دسته‌جمعی بازداشت و به کانون اصلاح و تربیت تهران منتقل شد.این نوجوان در ۲۶ بهمن ۱۳۸۴ از سوی شعبه ۷۴ دادگاه کیفری استان تهران محکوم به اعدام شد و حکم اعدام وی به تأیید شعبه ۳۳ دیوان عالی کشور نیز رسیده بود بهنود شجاعی پیش از این 5 بار جهت اجرای حکم به زندان اوین منتقل و هر بار با فشارهای بین المللی جهت توقف حکم از اعدام رهایی یافته بود .
http://www.hra-news.org/news/6757.aspx

منبع: سايت ديدگاه
بحث خوبی را آقای گل کو و ناظر باز کردید!مسئولیت ریختن خون ها را به پای اپوزسیون سرنگونی طلب اصلی و یا فرعی نوشتن به من نظر من اشتباه محض است. اکنون زمانی نیست که همه از هیچ چیز اطلاع نداشته باشند. دست رسی به اخبار و اطلاعات نسبت به 30 سال پیش و از زمان شروع انقلاب قابل مقایسه نیست. همه یک به یک مسئول هستیم. من در سوئد در شهر کوچکی با 1200 ایرانی زندگی می کنم.از زمان جنبش به اصطلاح " سبز" که اتفاقا میتواند از ارزانترین و راحت ترین و بی خطرترین حرکت های اعتراضی باشد برای بر پایی میتینگ برای رد دیکتاتوری بر پا داشت! شما تصور میکنید شاهکار این 1200 نفر برای جمع شدن دور آن هم در اوج شور حسینی اش چند نفر بود؟ با زور، با زور 30 الی 40 نفر حداکثر نفراتی بودند که تازه از چند روز قبل هم اعلام گشته بود. متأسفانه مطلبم کمی طولانی میشود.
این از این، از بدو حمله به اشرف ما هواداران شورا و مجاهدین هر چهارشنبه و شنبه ها 2 ساعت آکسیون اعتراضی داریم. بین 10 تا 30 نفر آکسیون را زیر باد و باران و زیر نگاه سنگین ایرانی های بی تفاوتی که گاه گاهی از کنارمان گذر می کنند بر قرار میکنیم. دیروز شنبه هم همینطور، باور کنید روی شهروندای سوئدی و عراقی و افغانی بیشتر تأثیر گذاشته ایم تا ایرانی ها وطنی. ایرانی ها حتی از یک امضاء اعتراضی هم دریغ میکنند. از قضا پنجشنبه شب انجمن ایرانی های شهر ما نمیدانم به چه مناسبتی جشنی را بر پا کردند!! اما به گفته راوی حدود 500 نفر در وسظ محل انجمن شلنگ تخته میانداختند. شهر ما حدود 300 تا 400 دانشجوی ایرانی را در خودش جای داده است. اما همین ها از خیلی سالهای پیش وقتی من و یک سوئدی عضو آمنستی اینترنشنال مشغول جمع آوری امضاءبرای محکومیت رژیم در رابطه با جلوگیری از اعدام کودکان و بطور کلی " اعدام " هستیم، در کمال وقاحت چند تایی از همین دانشجویان با دوست دلسوز سوئدی امان بحث می کنند که این چیز در ایران وجود ندارد!!!! اینها فقط در جهت بی آبرو کردن ایران هست!! ببخشید طولانی شد، منتظر مقاله اتان هستم.